خواندنی ها برچسب :

عملیات-خیبر

با خودم فکر کردم همین الان داشت شوخی و خنده می‌کرد. چه شد که رفت در این فاز؟ فکر کردم باز دارد شوخی می‌کند. با حالت شوخی گفتم: «حاج حمید! تو کجا؟ ما کجا؟ تو فقط 30 سال روزه بوده‌ای. این همه بخشندگی...
مهمان‌ها هم خواهرها و برادرهای سپاه و پذیرایی هم در حد میوه و شیرینی بود. یک تئاتر طنز به اسم مرشد و بچه مرشد را بازی کردند. حاج صادق آهنگران نقش مرشد را بازی می‌کرد و حسین پناهی نقش بچه مرشد را.
گفت با همسرش اختلاف پیدا کرده بود و برای اینکه بتواند بچه‌هایش را بگیرد مهریه‌اش را بخشیده بود. آن موقع ما او را آنی صدا می‌زدیم. پرسیدم، «آنی! چطور شد مهریه به این سنگینی خواستی؟»
رفت و آمد حاج حمید به خانه ما و صمیمیتی که با خسرو داشت باعث شد بین ما سه نفر یک جمع سه نفره تشکیل شد و کم‌کم بر اثر این مراودات بین ما علاقه به وجود آمد. ایشان اول موضوع را با خسرو مطرح کرد که...
در یکی از خطوط مقدم در جزیره مجنون تنها شصت نفر از نیروهای ایرانی حضور داشتند، شرایط هر لحظه سخت‌تر می‌شد و هر آن امکان داشت که رزمندگان اسلام به اسارت دشمن در بیایند، اما یک اتفاق، صحنه جنگ را عوض کرد.
شهید همت می گوید: کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر کربلا خون میخواهد؟! بله؛ کربلا خون می خواهد، کربلا... خون می خواهد!»
شهید همت می گوید: کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر کربلا خون میخواهد؟! بله؛ کربلا خون می خواهد، کربلا... خون می خواهد!»
شهید همت می گوید: کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر کربلا خون میخواهد؟! بله؛ کربلا خون می خواهد، کربلا... خون می خواهد!»
دشمن با نیروی پیاده و سپس با تانک رسید به پل، 100 متری، پنجاه متری، بیست متری، تا ده متری پل که برادرمان «حمید باکری» پای همین پل، به همراه تعدادی از بچه های گروهانش شهید شدند
زمستان سال 1362 بود که محسن رضایی به فرماندهانش خبر داد که عملیات بعدی در هور انجام می‌شود. اولش شوکه شدند اما وقتی شناسایی‌های قرارگاه نصرت را دیدند، آرام گرفتند.
پیشخوان