خواندنی ها برچسب :

فاتحه

لباس‌هایی که خون شهدا در تار و پودشان تنیده شده بود. بعد چادرش را روی سکویی گذاشت مثل همیشه مانتوی گشاد و بلندی پوشیده بود. چفیه بلندی را که تا کمرش می‌رسید با سنجاق زیر گردنش محکم کرد و...
گفت: نگذار حمیدرضا مدام بابا بابا بگوید. از من دورش کن. ملاحظه خانواده‌ها را بکن خانم جان!... یک وَن در اختیار ما و خانواده رضایی بود. داخل ماشین خواستم بنشینم کنارش؛ گفتم اینجا که دیگر کسی نیست...
خیلی شبیه پسرش است. مسعود را که می‌بینم انگار آقارضا را دیده‌ام. شکر خدا سه تا پسر دارد. از خانمش هم خیلی راضی‌ام. هر پنجشنبه می آیند دنبالم و می رویم بهشت زهرا.
فقط داروی خواب آور می دادند و روی تخت خواب بود دیگه. خوب نمی شد دیگر، جسمش بود، گفت شما رضایت بدهید که برود، شما بروید بالای سرش. قرآن که می خواند بگو دخترم تو را بخشیدم برو پیش بابایت.
شهید در سردخانه تهران بودند و از تهران آوردند اصفهان. خود سپاهی‌ها از تهران آوردند به اصفهان. چون سر نداشتند اصلا ما را نشان ندادند. یک دستش نبود و سرش هم نبود.
شهید در سردخانه تهران بودند و از تهران آوردند اصفهان. خود سپاهی‌ها از تهران آوردند به اصفهان. چون سر نداشتند اصلا ما را نشان ندادند. یک دستش نبود و سرش هم نبود.
شهید در سردخانه تهران بودند و از تهران آوردند اصفهان. خود سپاهی‌ها از تهران آوردند به اصفهان. چون سر نداشتند اصلا ما را نشان ندادند. یک دستش نبود و سرش هم نبود.
حقوقشان را ماه به ماه پرداخت می‌کنند. از نظر خورد و خوراک هم که اصلا ارتش افغانستان حرف ندارد. خیلی خرج می کنند برای اینها. میوه هم هست، تخمه پوست‌کنده هم هست...
حقوقشان را ماه به ماه پرداخت می‌کنند. از نظر خورد و خوراک هم که اصلا ارتش افغانستان حرف ندارد. خیلی خرج می کنند برای اینها. میوه هم هست، تخمه پوست‌کنده هم هست...
قبل از شهادتش خود جایگاه ابدیت را انتخاب کرده است و همیشه با محرومین بود و با آنان درد و دل می‌کرد و عاقبت جان خود را درراه اسلام و محرومین فدا کرد.
پیشخوان