ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

فاطمیون

به من و مادر شهید، شناسنامه دادند، ولی ما می‌خواهیم چه بکنیم، ما آزاد همین‌جا می‌گردیم؛ کسی هم به ما کاری ندارد، ولی دخترها و بچه‌هایم به این شناسنامه لازم دارند که هنوز نداده‌اند...
حتی ما را یک راهنمایی هم نکردند! نمی‌دانستم پرونده ما کجا بود و باید با کی صحبت می‌کردیم. آن زمان با بنیاد شهید هم مرتبط نشده بودیم. پرونده‌ها هنوز نیامده بود. خلاصه همینطور ماندیم...
حتی ما را یک راهنمایی هم نکردند! نمی‌دانستم پرونده ما کجا بود و باید با کی صحبت می‌کردیم. آن زمان با بنیاد شهید هم مرتبط نشده بودیم. پرونده‌ها هنوز نیامده بود. خلاصه همینطور ماندیم...
حتی ما را یک راهنمایی هم نکردند! نمی‌دانستم پرونده ما کجا بود و باید با کی صحبت می‌کردیم. آن زمان با بنیاد شهید هم مرتبط نشده بودیم. پرونده‌ها هنوز نیامده بود. خلاصه همینطور ماندیم...
حتی ما را یک راهنمایی هم نکردند! نمی‌دانستم پرونده ما کجا بود و باید با کی صحبت می‌کردیم. آن زمان با بنیاد شهید هم مرتبط نشده بودیم. پرونده‌ها هنوز نیامده بود. خلاصه همینطور ماندیم...
حتی ما را یک راهنمایی هم نکردند! نمی‌دانستم پرونده ما کجا بود و باید با کی صحبت می‌کردیم. آن زمان با بنیاد شهید هم مرتبط نشده بودیم. پرونده‌ها هنوز نیامده بود. خلاصه همینطور ماندیم...
حتی ما را یک راهنمایی هم نکردند! نمی‌دانستم پرونده ما کجا بود و باید با کی صحبت می‌کردیم. آن زمان با بنیاد شهید هم مرتبط نشده بودیم. پرونده‌ها هنوز نیامده بود. خلاصه همینطور ماندیم...
حتی ما را یک راهنمایی هم نکردند! نمی‌دانستم پرونده ما کجا بود و باید با کی صحبت می‌کردیم. آن زمان با بنیاد شهید هم مرتبط نشده بودیم. پرونده‌ها هنوز نیامده بود. خلاصه همینطور ماندیم...
وقتی در ایران آن حرف‌هایش را یادم آمد، گفتم عباس! اجازه نمی‌دهم بروی. گفت مامان! برایم چایی بخر. گفتم من چایی نمی‌خرم، اجازه هم نمی‌دهم بروی. گفت مامان! چه چایی بخری چه نخری من این دفعه می‌روم...
وقتی در ایران آن حرف‌هایش را یادم آمد، گفتم عباس! اجازه نمی‌دهم بروی. گفت مامان! برایم چایی بخر. گفتم من چایی نمی‌خرم، اجازه هم نمی‌دهم بروی. گفت مامان! چه چایی بخری چه نخری من این دفعه می‌روم...
پیشخوان