خواندنی ها برچسب :

فاطمیون

یک سال افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ می خواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. همه‌اش ایران بود، بعد موقعی افغانستان می‌آمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمی توانستم کنارش باشم...
یک سال افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ می خواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. همه‌اش ایران بود، بعد موقعی افغانستان می‌آمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمی توانستم کنارش باشم...
این که رفته سوریه را به هیچ کس نگفته بود. وقتی شهید شده بود خبرش را در فیس بوک دیده بودند. در اینترنت هر کسی که می شناخت، قوم، دوست، فامیل، هر کی، به همدیگر پیام می‌دادند که این را می‌شناسید کیست؟
این که رفته سوریه را به هیچ کس نگفته بود. وقتی شهید شده بود خبرش را در فیس بوک دیده بودند. در اینترنت هر کسی که می شناخت، قوم، دوست، فامیل، هر کی، به همدیگر پیام می‌دادند که این را می‌شناسید کیست؟
دوستانش خیلی پیگیر بودند که این بلوار که الان به اسم ناصر حجازی شده، به اسم حسین نامگذاری شود که متاسفانه شورای شهر قبول نکردند؛ بعد کردند به اسم حجازی.
حسین که شهید می شود نیروهای جبهه النصره می آیند از کنار حسین رد می شوند. فقط عنایت حضرت زهرا بوده که پیکر حسین به دست آنها نمی‌افتد؛ اگر می افتاد لباس حسین هم به دست ما نمی رسید...
ناگهان موتورشان چپ می کند. می گویند یک جایی تپه شنی مانند بوده، خودشان می روند پشت تپه و به دوستشان می گویند تو موتور را بردار و برو، من هوایت را دارم. آن پسر موتور را سوار می شود و بهش می گوید ...
من آن موقع می دانستم شهید شده؛ بعد جواب داد که: خواهرم اصلا نگران نباش، من خیلی جایم خوب است. از آن شب دیگر من خوابی ازش ندیدم. الان اگر بتوانم ببینمش هیچی بهش نمی گویم، فقط بغلش می کنم.
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه نداده‌اند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریده‌اند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه نداده‌اند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریده‌اند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
پیشخوان