خواندنی ها برچسب :

فرودگاه-دمشق

من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من پارسال هم نامه از بنیاد شهید بردم؛ گفتم ما خانواده شهید هستیم. اینجا هم در این آمایش که می رویم شرکت می کنیم، اینجا بردیم، گفت از ما قبول نمی کند، بالا قبول نمی کند، شما باید نامه بهزیستی بیاورید.
من پارسال هم نامه از بنیاد شهید بردم؛ گفتم ما خانواده شهید هستیم. اینجا هم در این آمایش که می رویم شرکت می کنیم، اینجا بردیم، گفت از ما قبول نمی کند، بالا قبول نمی کند، شما باید نامه بهزیستی بیاورید.
بعد از آن دیگر بیتاب بودم، شب و روز نداشتم، می گفتم مهدی من را بی‌خبر نمی گذاشت، هر روز اگر زنگ نمی زد، هفته ای دو بار زنگ می زد. می دانست ما خیلی نگرانش هستیم.
بعد از آن دیگر بیتاب بودم، شب و روز نداشتم، می گفتم مهدی من را بی‌خبر نمی گذاشت، هر روز اگر زنگ نمی زد، هفته ای دو بار زنگ می زد. می دانست ما خیلی نگرانش هستیم.
پیشخوان