خواندنی ها برچسب :

لشکر-27-محمد-رسول‌الله

گویا قصدشان کشتن بچه مدرسه‌ای‌های ایرانی بود. پلیس مجبور بود مدارس بچه‌ها را جابه جا کند. یک هفته مدارس را تعطیل کردند. شرایط معصومه خیلی سخت بود. گریه می‌کرد. اما آرام نمی شد...
دهمین نشست «پاورقی» به همت حوزه هنری استان تهران، با حضور محمدصادق علیزاده و ملیحه نیکبخت؛ در تماشاخانۀ ماه برگزار شد.
این جست‌وجوها هنوز هم برای 4313 شهیدی که به خانه بازنگشته‌اند، ادامه دارد و شهدایی که به تازگی در تهران و کل کشور تشییع شدند، حاصل همین تلاش هستند.
خیلی شبیه پسرش است. مسعود را که می‌بینم انگار آقارضا را دیده‌ام. شکر خدا سه تا پسر دارد. از خانمش هم خیلی راضی‌ام. هر پنجشنبه می آیند دنبالم و می رویم بهشت زهرا.
همه‌مان فدای امام خمینی و آقا خامنه ای هستیم. خدا ان شا الله سایه ایشان را از سر ما کم نکند. به خدا آقای خامنه ای را خیلی دوست دارم. ان شا الله که این پرچم را آقای خامنه ای به دست امام زمان بدهد.
با این که بدنش ترکش خورده بود و پایش درد می کرد، یک بار هم با زیرپیراهن و لباس راحت ندیدمش. شب‌هایی که پیش من می‌خوابید، وقتی چراغ ها خاموش می شد پیراهنش را درمی آورد و بالای سرش می گذاشت و...
هر چه می پرسیدم کجایی، نمی گفت. آخرین بار هم که تماس گرفت، خواهرانش اینجا بودند. رفته بودند خرید و آمده بودند خانه ما. ظهر بود که حاج رضا زنگ زد. با خواهرانش صحبت کرد.
آن موقع‌ها یک جایی برنج می دادند که کوپنی نبود. حاج آقا ده کیلو گرفته بود. بعد گفت که آقا رضا هم برود و بگیرد. آقا رضا قبول نکرد و گفت بابا ده کیلو گرفته و بس است. مگر می خواهی انبار کنی!؟
یک بار هم که می خواست قسمتی از خانه را اجاره بدهد، یکی آمد که نامزد کرده بود و ارتشی بود. از همان اول حاج آقا باهاش طی کرد که اگر تلویزیون داری، ما خانه را اجاره نمی دهیم. گفت نه،‌ ما تلویزیون نداریم.
تازه آن موقع بود که متوجه شدیم هفت هشت نفر از دیده‌بان‌ها و بی‌سیم‌چی‌هایشان نفوذی بوده‌اند که این‌ها را دستگیر کردند و به دادگاه انقلاب تحویل دادند. در واحدهای ما، عنصر نفوذی هست، کما این که دیدید...
پیشخوان