ماهان شبکه ایرانیان

چند دقیقه با کتاب‌ «لبخندی به معبر آسمان»/ ۲۷۲

نظر آیت‌الله خامنه‌ای درباره اصابت کلنگ به پای یک رزمنده!

یک شب جمعه در ماه رمضان، بچه‌های کادر لشکر افطار مهمان رئیس‌جمهور شدند. آنجا پس از صحبت‌های دوستانه و خودمانی، نماز جماعت خواندیم و در کنار ایشان افطار کردیم...

گروه جهاد و مقاومت مشرق کتاب لبخندی به معبر آسمان، خاطراتی درباره سردار شهید حاج محسن دین‌شعاری است. او در دوران دفاع مقدس جانشین فرمانده تخریب لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) بود. این کتاب را گروه تحقیقاتی فتح‌الفتوح تنظیم و تولید کرده است و در انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

محسن دین‌شعاری در سال 1338 در تهران متولد شد. پدرش اسماعیل و مادرش سکینه نام داشتند. او تا مقطع دوم راهنمایی تحصیل کرد و از همان کودکی و نوجوانی به مسائل دینی و مذهبی علاقه زیادی داشت. در 13 یا 14 سالگی هیئتی به نام «شهدای کربلا» تأسیس کرد و مسئولیت آن را به‌تنهایی بر عهده گرفت. خانواده‌اش شامل 13 نفر (8 برادر و 3 خواهر) بود و در محیطی گرم و صمیمی بزرگ شد.

نظر آیت‌الله خامنه‌ای درباره اصابت کلنگ به پای یک رزمنده!

محسن چندین بار در جبهه مجروح شد، از جمله پارگی پرده گوشش در عملیات فاو که حتی با عفونت و درد شدید، از خط مقدم عقب‌نشینی نکرد و تنها با اصرار فرماندهان برای مدت کوتاهی به عقب رفت. او مجروحیت‌هایش را از دیگران مخفی می‌کرد و همیشه تلاش داشت هرچه سریع‌تر به جبهه بازگردد.

محسن دین‌شعاری در تاریخ 15 مرداد 1366، مصادف با عید قربان، در منطقه سردشت، ارتفاعات دوپازا و بلفت، هنگام خنثی‌سازی مین والمری به شهادت رسید. او در حالی که مشغول کار روی مین بود، بر اثر انفجار به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای تهران، قطعه 29، ردیف 3، شماره 9 قرار دارد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، چند خاطره از این کتاب است...

مین‌های M14

در عملیات فاو، موقعیت بدی داشتیم. هر پنج تخریب‌چی باید با هم کار می‌کردیم. بچه‌ها مین‌های M14 را مسلح می‌کردند و با دست تا جایی که در گل فرو می‌رفت، پرتاب می‌کردند. در شب دوم عملیات، مین‌های ضدتانک و ضدخودرو را داخل گونی ریختیم و با فرغون این طرف و آن طرف می‌بردیم. چاشنی‌ها را جداگانه همراهمان داشتیم. فرماندهان گردان‌ها تا جای خاصی می‌توانستند جلو بیایند، ولی ناگهان دیدیم حاج محسن و حاج رضا بالای سرمان ایستاده‌اند. حاج محسن پرسید: «چی کار می‌کنید؟» گفتم: «داریم جلو می‌رویم.» با تأکید پرسید: «چاشنی‌ها جدا است؟» وقتی مطمئن شد، اجازه کار داد و شروع کردیم.

در جاده فاو-ام‌القصر، عراقی‌ها روی جاده مستقر شده بودند و طوری عمل می‌کردند که چراغ تانک را روشن می‌کردند و مستقیم می‌زدند. ما با توجه به این شرایط، چهار یا پنج مین وسط جاده آسفالت کار گذاشتیم تا اگر تانکی آمد، روی مین‌ها برود. ظاهراً عراقی‌ها فهمیدند و دیگر نیامدند. حاج محسن و حاج رضا گفتند: «روی بالاها را هم مین‌گذاری کنید.» با این تدبیر، حدود 9 تانک را آنجا زمین‌گیر کردیم. عراقی‌ها نتوانستند مستقیم روی جاده بیایند و ما را از خور عبدالله و کارخانه نمک هدف قرار دهند.

راوی: صادق شمس‌پرور، همرزم شهید

*پرده گوشم پاره شد

تقریباً یکی دو هفته از عملیات فاو گذشته بود که محسن را با سر و وضع خاکی و موج‌گرفته دیدم. پیراهنش پاره شده بود و دکمه‌ای نداشت. گفتم: «چی شده؟» خندید و گفت: «هیچی، پرده گوشم پاره شده.» دکتر تأکید کرده بود که موقع حمام رفتن حتماً باید پنبه‌ای چرب کنم و داخل گوش‌هایم بگذارم، چون اگر آب وارد گوشم شود، عفونت می‌کند. با این وجود، آقا محسن یک بار که به حمام رفته بود، دستور دکتر را انجام نداده بود. گوشش عفونی شد و خیلی درد گرفت. به بهداری لشکر رفتیم و با مصرف دارو کمی بهتر شد. او با وجود شرایط بسیار سخت فاو، مدت زیادی طاقت آورد. بیشتر بچه‌ها مرخصی رفتند و برگشتند، ولی محسن با وجود جراحت گوشش عقب نرفت و در نهایت با اصرار علی محمودنژاد برای مدت کوتاهی عقب رفت.

راوی: مجید ثابتی، همرزم شهید

نظر آیت‌الله خامنه‌ای درباره اصابت کلنگ به پای یک رزمنده!

*عکس یادگاری

در عملیات والفجر 8، آقای خامنه‌ای به قرارگاه ما آمدند. چند ماه بعد از عملیات، اعلام کردند فرماندهان جمع شوند تا با رئیس‌جمهور دیدار داشته باشیم؛ ایشان می‌خواستند از بچه‌ها تقدیر و تشکر کنند. یک شب جمعه در ماه رمضان، بچه‌های کادر لشکر افطار مهمان رئیس‌جمهور شدند. آنجا پس از صحبت‌های دوستانه و خودمانی، نماز جماعت خواندیم و در کنار ایشان افطار کردیم. بعد آقای خامنه‌ای گفتند: «آماده شوید با هم عکس یادگاری بگیریم.» بچه‌ها جمع شدند. ایشان گفتند: «اول جانبازها بیایند.» با بچه‌های جانباز کنار آقا رفتیم. دیدم محسن هم آمد. بلافاصله گفتم: «آقا، این برادر جانباز نیست. کلنگ به زانویش خورده و می‌گوید جانبازم!» آقا گفتند: «کلنگ برای خدا خورده؟» گفتم: «بله، شب بود و رفته بود کانال بکند.» ایشان گفتند: «پس هست، بیا کنار من.» محسن کنار آقا ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم.

راویان: جعفر محتشم، فرمانده گردان انصار، و نصرت اکبری، فرمانده گردان مالک

*نگهبانی تعطیل

یک روز برای دیدن عمویم به منطقه رفتم، در محل استقرار گردانشان نگهبانی بود. او آن شب با بلندگو اعلام کرد: «به احترام ورود احد، نگهبانی تعطیل است؛ همه بخوابید.» فردا صبح فهمیدم که بعد از خوابیدن همه، خودش تا صبح نگهبانی داده است.

راوی: احد دین‌شعاری، برادرزاده شهید

*سبک بار

محسن هم خوش‌رو و هم خوش‌چهره بود، همیشه مرتب بود و به سر و وضعش اهمیت می‌داد. در خط مقدم، برخلاف برخی بچه‌ها که حتی اگر حمام پیدا می‌کردند، نمی‌رفتند، او از کوچک‌ترین فرصت استفاده می‌کرد و به حمام می‌رفت. محسن ریش بلند و پرپشتی داشت. بعضی از بچه‌ها به خاطر استفاده از ماسک در حملات شیمیایی، ریششان را کوتاه می‌کردند، اما محسن بیشتر مواقع حداقل پنج سانت ریش داشت و کمتر از آن نمی‌کرد. به او می‌گفتیم: «حاجی، چرا ریشت را کوتاه نمی‌کنی؟ وقتی بخواهی ماسک بزنی، باید ریشت کوتاه باشد.» می‌گفت: «من راحتم، دوست دارم این‌طوری باشم. ماسک هم می‌زنم.» حتی در عملیات‌های بدر و فاو که شیمیایی زدند، هیچ‌وقت ماسک با خودش نمی‌برد. معمولاً رزمنده‌ها کیف جنگی داشتند، اما او هیچ چیز نداشت و همه‌جا دست‌خالی می‌رفت؛ نه سیم‌چینی، نه سرنیزه‌ای...

راویان: نصرت اکبری، فرمانده گردان مالک، و نجف پناهی، همرزم شهید

نظر آیت‌الله خامنه‌ای درباره اصابت کلنگ به پای یک رزمنده!

*صمیمی با بچه‌ها

حاج محسن وقتی برای کاری وارد چادر بچه‌ها می‌شد، اول با شوخی و خنده، همه را سرگرم می‌کرد؛ مثلاً شکلک درمی‌آورد و همه را می‌خنداند. چون می‌خواست اول دل بچه‌ها را به دست بیاورد تا اگر کاری به آن‌ها واگذار کرد، با رغبت انجام دهند. وقتی احد دین‌شعاری را می‌دیدی، اولین چیزی که نظرت را جلب می‌کرد، خنده و شادی او بود؛ او به این خصلت شهره بود.

چشم تمام لشکر به حاج محسن بود. رفتارش به‌گونه‌ای بود که نیازی نداشت به نیروهایش دستور بدهد. در مأموریت‌های محول‌شده به گردان، بعضی شب‌ها در کمال رفاقت کنار بچه‌ها می‌ماند و تا صبح با آن‌ها مشغول مین‌گذاری و انهدام جاده‌های سر راه دشمن بود. این روحیه‌ی حاجی باعث می‌شد نیروهایش روزها و ماه‌ها در جبهه بمانند و به‌عنوان سرباز و فدایی، دوش‌به‌دوش او حرکت کنند. حاج محسن شب‌هایی که لازم بود، کنار فرماندهی لشکر بیدار می‌ماند و در صورت احساس خطر، بچه‌ها را صدا می‌کرد تا کارهای لازم مثل مین‌گذاری، انهدام دکل و غیره را انجام دهند.

منبع: لوح فشرده پاره‌های پولاد

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان