ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

مرتضی

پیکرها را که آوردند، بعد یکی از پیکرها را مادر شهید آبیاری گرفت بغلش و به خاک سپرد و یکی را هم من بغل کردم و تحویل آقا دادم تا برایش دعا بخوانند. باز همانجا باهاشون صحبت کردم و بعد به خاک سپردیم.
من که نفهمیدم معصومه خانم فوت کرده‌اند. تا بیست روز در بیمارستان بودم. در حالت کما بودم. همان دختر کوچکم زهرا بغلم بستری بود و نمی شناختمش که این دخترم است! بعد دیگر یک شب دیدم یکسری از آقایان آمدند.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
من الان یکسری رزمنده‌ها را می بینم که با همان لباس و پوتین برمی‌گردند. به من می گفت طاهره! این لباس حُرمت دارد که من بخواهم اینجا باهاش ادا در بیاورم، این لباس را فقط می توانم لحظه جهادم بپوشم.
پیشخوان