برایش چای ریختم؛ کمی که حالش بهتر شد پایپ از کیفش بیرون آورد و فهمیدم معتاد است. گفت: میخواهد شیشه بکشد، مخالفتی نکردم؛ کمی هم شیشه به من داد ما هر دو شیشه کشیدیم؛ وقتی که کارش تمام شد گفتم باید برود، چون ممکن است برای من دردسر درست شود. گفت: نمیروم.