ماهان شبکه ایرانیان

بازخوانی مهر؛

وفات حضرت زینب(س) در شعر آئینی/ دیگر بس است باده غم در سبوی من

سالروز وفات حضرت عقیله(س)، قله صبر و پایمردی، روزی برای مرور اشعار آئینی در رثای آن بانوی آسمانی است.

وفات حضرت زینب(س) در شعر آئینی/ دیگر بس است باده غم در سبوی من

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: پانزدهمین روز از ماه رجب، سالروز وفات حضرت زینب کبری(س) است؛ وفاتی شهادت گونه که اشعار شاعران آئینی در رثای آن حضرت، خود روضه‌ای منظوم است.

آغاز این کلام، شعری کوتاه از دکتر سید علی موسوی گرمارودی خواهد بود:

ای پرچم کربلا به دوشت، زینب
قربانِ تو و خَشم و خروشت، زینب
تا مویِ سرت سپید شد از غم ِدوست
شد کعبه ی دل سیاهپوشت زینب

و اما محمد قاسمی هم درباره این مصیبت جانسوز چنین سروده است:

کنج حیاط خانه ی خود، بین بسترش
بانو رسیده بود به ساعات آخرش
 خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی
رد می شدند خاطره ها از برابرش 
 خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام
می سوخت آسمان ز نفسهای آخرش 
 همراه هر نفس زدنش، آه می کشید
آن کهنه یادگاری خونین دلبرش 
 هر روز، روضه داشت؛ حسینیه ی دلش
این مدّتی که بود بدون برادرش 
 یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود
از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش 
 یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ
دریای اشک بود دو تا دیده ی تَرَش
 یک سال و نیم بود که او آب رفته بود
یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش 
 وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید
مثل حسین سرور و سالار بی سرش

شعر دیگر در این اندوه جانفزا، بخشی از سروده حسین قربانچه و البته از زبان خود آن حضرت در ساعات پایانی زندگی است:

      زینبم؛ اسطوره ام مهر و وفا را
      نور می پاشم تمام کبریا را
      در تمام عمر، با صبر و مدارا
      یک به یک از پا درآوردم بلا را
      مریمم؛ اما غنی تر، خواندنی تر
      کربلایی هستم اما ماندنی تر
      روضه هایم بازتر، گریاندنی تر
      من به زانو می کشم اشک و بکا را

      کی ز یادم می برم تحقیرها را
      نیزه ها، شلاق ها، زنجیرها را
      صبر کردم یک به یک تقدیر ها را
      تا که راضی بنگرم از خود خدا را
      آه فرسودم در این یک سال و نیمه
      منتظر بودم در این یک سال و نیمه
      فکر آن رودم در این یک سال و نیمه
      قسمت اصغر نشد آب گوارا
      صد حکایت دارد این قد کمانم
      کعب نی مجروح کرده استخوانم
      یاد مادر می کنم با هر تکانم
      جستجو کردم ز مرگ خود دوا را
      بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان
      از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
      با چنین حالی که من دارم حسین جان
      سر کنم ساعات شیرین لقا را

و اینک تنها بیت آخر شعر موسی علیمرادی را از زبان خود آن حضرت به تماشا می نشینیم:

      بشکن سفال عمر مرا تا نَفَس کِشَم
      دیگر بس است باده غم در سبوی من.

شعر رحمان نوازنی هم در این مصیبت، اشاره به درخواست حضرت زینب (س) برای خواندن روضه کربلا و رفتن به کربلا در لحظات پایانی حیات آن بانو دارد:

      و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید
      کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید
      
      تمام قامت من را شکسته داغ حسین
      کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید
       
      درآن غروب فدایش شدم؛ قبول نکرد
      اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید 
       
      کمی ز خون دل عمه رنگ بردارید
      برای موی سفیدم کمی حنا ببرید
       
      به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم 
      در آفتاب اگر بستر مرا ببرید
       
      کنار بستر من روضه ای بخوانید و 
      مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید
       
      همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت 
      مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید 
       
      همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد
      مرا به شُکوه از آن شام پُر بلا ببرید
       
      مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس
      حسین حسین بگویید و کربلا ببرید.

و اکنون دو بیت پایانی از شعر جواد حیدری در رثای حضرت عقیله بنی هاشم (س) :

      ای بی کفن، تو فکر کفن کُن برای من
      هر چند چیزی از تن زینب نمانده است
      یک دسته گل برای مزارم تهیه کن
      دیگر گُلی به گُلشن زینب نمانده است

مهدی مقیمی هم در بخشی از شعر خود برای آن بانوی صبر و ایثار چنین سروده است:

معلوم بود موقع رفتن ز چشمهاش
در سینه رازهای عجیبی نهفته داشت
این روضه های عام که مردُم شنیده اند
صدها نمونه سخت ترش را نگفته داشت 
تا لحظه های آخر عمرش عجیب بود
یک لحظه هم ز یاد حسینش جدا نشد
جایی نبود عمّه ی سادات رفته و
یک لحظه بعد روضه در آنجا به پا نشد 
تا انتهای زندگی اش گریه کرد و بس
با یاد خشکیِ لب او بر لب فرات

این هم بخشی از شعر محمدحسن بیات لو درباره این وفات حُزن انگیز:

چشم هایم دوباره بارانی ست
حال و روزم پُر از پریشانی ست
هر تپش آه می کشم با درد
نفسم بین سینه زندانی ست 
در دلم شوق پر زدن دارم
ولی امشب هوا چه طوفانی ست 
دلم از سنگ غم تَرَک خورده
که فرو ریختن دلم آنی ست 
بی قرار و خراب و دلتنگم
آنقدر که دلم به دنیا نیست 
کوچه کوچه اسیر و شبگردم
کار و بارَم همیشه حیرانی ست
خسته و زار و پُر تَبَم امشب
مرثیه خوان زینبم امشب 
دختر فاطمه و زین اَب است
به به از این هویت زینب
تا قیامت شود که درس گرفت
لحظه لحظه ز نهضت زینب 
باورش هم برای ما سخت است
عُمر پر از مصیبتِ زینب 
السلام علیک یا زینب
بانوی مرد کربلا زینب 
با تو زنده است نام عاشورا
تویی رکن قیام عاشورا 
ضامن ماندگاری عشقی
اعتبار و دوام عاشورا 
در نماز شبت دعایم کن
به تو گفته امام عاشورا 
خطبه خوانی تو در اوج وقار
مرتضای نیام عاشورا
استوار و همیشه پا برجاست
با کلامت تمام عاشورا
حضرت صبر، قهرمان بلا
سر فرازی در امتحان بلا

حسن لطفی هم آخرین لحظات زندگی دختر عظیم الشأن علی (ع) و فاطمه زهرا (س) را چنین بیان می کند:

      لحظه ها لحظه های آخر بود
      آخرین ناله های خواهر بود
      خواهری که میان بستر بود 
      خنجری خشک و دیده ای تر بود
      چقدر سینه اش مکدّر بود
   
      دستش رو به قبله تا کرده
      روی خود را به کربلا کرده
      مجلس روضه را به پا کرده
      باز هم یاد در ها کرده
      یاد باغ گلی که پرپر بود
       
      پلکهایش کمی تکان دارد
      رعشه ای بین بازوان دارد
      پوست نیروی استخوان دارد
      یادگاری ز خیزران دارد
      چشم از صبح خیره بر در بود
       
      تا علی اکبرش اذان ندهد
      سروِ قدش تا نشان ندهد
      تا علمدار سایبان ندهد
      تا حسینش ندیده جان ندهد
      انتظارش چه گریه آور بود

روایت عطرِ سیبِ نفسهایِ خسته ی حضرت زینب (س) هم نکته ای است که در شعر یوسف رحیمی جلوه کرده است؛ شعری که پایان بخش این نوشتار خواهد بود:

      دارد به دل صلابت کوه شکیب را
      از لحظه ای که بوسه زده زخم سیب را
      
      با اقتدار فاطمیِ خود رقم زده
      در کربلا حماسه ی "أمّن یُجیب" را
       
      با کاروان نیزه چهل منزل آمده
      این راه پُر فرازِ بدون نشیب را
       
      کوبید صبح قافله بر طبل روزگار
      رسوایی اهالی شام فریب را
       
      با خطبه های ناله و اشکش غروب ها
      تفسیر کرد غربت شیب الخضیب را
       
      شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
      تا دید روی نیزه نگاه طبیب را
       
      جانش رسید بر لبش از دست خیزران
      طاقت نداشت طعنه ی تلخ رقیب را
       
      می ریخت عطر سیب نفس های خسته اش
      در جان باغ وعده ی صبحی قریب را

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان