روزنامه جام جم - فاطمه عودباشی: اولین تصورم از رضا کیانیان، سریال شلیک نهایی است که در آن سریال نقش جمشید را بازی میکرد. با وجود اینکه نوجوان بودم و خیلی سن و سالی نداشتم، اما با علاقه این سریال را تماشا میکردم. این سریال در زمان پخش با اقبال زیادی از سوی مردم روبهرو شد و با وجود اینکه کاراکتر جمشید، خلافکار قصه بود؛ اما بازی دوپهلوی رضا کیانیان باعث شد تا مخاطب نسبت به این کاراکتر واکنش منفی داشته باشد؛ حتی جالب است در هنگام پخش، مدل موی جمشید هم در جامعه مد شد.
نکته جالب اینجا بود که بعد از پخش این سریال، تهیهکنندگان از کیانیان خواسته بودند تا موهایش را نزند، چرا که برای فیلم و سریالهایشان نیاز ندارند، اما او وقتی این نقلقولها را شنید، رفت و موهایش را کوتاه کرد؛ چون اعتقاد داشت او نوکر موهایش نیست و موهایش نوکر او هستند.

در پرونده کاری این هنرمند رنگین کمان نقشهای متفاوت دیده میشود. او این روزها مشغول بازی در سریال تلویزیونی عروس تاریکی به کارگردانی محمود معظمی است. ویژگی کیانیان این است که نقشهایش را چندپهلو بازی میکند تا همیشه مخاطب را غافلگیر کند که اتفاقا هم همیشه موفق عمل کرده است. از دیگر حسنهای این هنرمند این است که از قضاوت شدن نمیترسد، برای همین هم است که با وجود منتقدان همیشه در صحنه، در رشتههای مختلف هنری سرک میکشد؛ گاهی نامش در نمایشگاههای عکاسی دیده میشود، گاهی در کنار مجسمههای ساخته شده از چوب، گاه کنار دریاچه نیمهجان ارومیه و گاهی هم در تئاتر و سینما. همه این موارد باعث شد با وجود اینکه سرش شلوغ است از او بخواهیم تا زمانی در اختیار روزنامه جامجم بگذارد و با او از هر دری صحبت کنیم.
آقای کیانیان! شما هنرمند چند وجهی هستید. بازیگری و کارگردانی میکنید. کتاب مینویسید و از سوی دیگر دستی در نمایشگاه عکس و عکاسی دارید. گاهی هم با خرده چوبها مجسمهسازی میکنید. درس فقهی هم خواندهاید و ... در مجموع در هر یک از رشتههای هنری بسیار هم موفق بودید. حال وقتی این مسیر را ارزیابی میکنید، خودتان را متعلق به کدام یک از این رشتههای هنری میدانید؟ و این روند برایتان تا چه میزان راضیکننده است؟
خیلی ممنونم. نام من رضاست، پس کلا راضی هستم! (با خنده) زمانی بزرگی به من گفت میخواهی اسم اعظم را به تو بگویم.
من هم گفتم معلوم است، ایشان گفت چون اسم اعظم یکی از نامهای خدا هست و همه اسامی به هم مرتبط هستند، یکیاش هم باشی، خود به خود همش هستی! تو مثل اسمت باش! چند سال پیش به پیشنهاد رضا میرکریمی، قرار شد حوزه هنری در قالب بستههایی، مستندهایی از کارگردانان، فیلمنامهنویسان، بازیگران و .... منتشر کند که البته بخشی از آن شد و بخشی دیگر نه. من هم جزو لیست بودم.
از من خواستند بگویم چه کسی مستند مرا بسازد. بعد از فکر کردن پیشنهاد طاها شجاع نوری را دادم که قبلا فیلم میساخت و کارگردان خوبی هم بود. او را از خردسالی میشناختم. فقط برای او شرط گذاشتم که اگر میخواهی فیلمی درباره من بسازی، نباید با هیچ کسی مصاحبه کنی و خردهفیلمهایم را نشان ندهی.
فکر کردم همان ابتدا جا میزند، اما او پذیرفت و شروع به ساخت کرد. نامش را هم بعد از خانم شماره 11 گذاشت و جایزه هم برد. او به من گفت نمیخواهد در این فیلم درباره بازیگری رضا کیانیان حرف بزند، بلکه میخواهد درباره باشگاه رضا کیانیان حرف بزند. گفتم یعنی چی باشگاه کیانیان؟ گفت، یعنی تو همه جا هستی و همه کار میکنی! بنابراین مثل یک باشگاه میمانی که بعضیها میآیند و عضو این باشگاه میشوند! فیلم درباره رضا کیانیان بازیگر نبود، بلکه درباره هنرمندی بود که بازیگری هم میکند.
اما در مورد رسالت اجتماعی هم نکتهای بگویم. من بارها در مصاحبههایم تاکید کرده بودم نمیخواهم به مردم دروغ بگویم. من برای مردم بازی نمیکنم.اگر بازی میکنم برای لذت شخصی خودم است حالا اگر کسی دوست داشت و لذت برد، فبها! اگر هم کسی دوست نداشت کفها! در نتیجه هیچ وقت از مردم طلبکار نیستم، زیرا کسانی که میگویند ما برای مردم کار میکنیم همیشه از مردم طلبکارند، اما من نه طلبکارم و نه بدهکار.
پروسه خلق هنری هم زمانی اتفاق میافتد که هنرمند خودش باشد! یعنی هیچ وقت در عرصه رسالت اجتماعی و سیاسی، خلق اهنرب اتفاق نمیافتد. تمام آثار هنری اعم از فیلم، موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی و ... اگر برای رسالت اجتماعی ساخته شوند، بعد از مدتی فراموش خواهند شد. مثل روزنامه. نام روزنامه از روز میآید؛ یعنی شما امروز خبری را کار کنید، فردا باید چیز دیگری کار کنید، اما کتاب در کتابخانه میماند یا یک اثر هنری نسل به نسل سفر میکند و ماندگار است. خلق هنری در تنهایی و دنیای شخصی هنرمند اتفاق میافتد.
اما...من هنرمند در شرایط اجتماعی - سیاسی خاصی زندگی میکنم و به عنوان شهروند و هموطن تحتتاثیر شان قرار میگیرم و خود به خود نسبت به این شرایط واکنشهایی دارم.
این واکنشها جدا از دنیای شخصی هنرمند نیست و همه اینها در خلق اثر هنری تاثیر میگذارد، منظورم این است که هنرمند با این که اثر هنری را در دنیای شخص خودش خلق میکند، اما جدا از روابط شخصی و روابط اجتماعیاش نیست و منت این کار و خلق هنری را سر کسی نمیگذارم.

به همین دلیل است که در هر کاری بازی نمیکنید؟
بله. من در همه سریالها و فیلمها بازی نمیکنم، بلکه در برخی کارها حضور دارم.
ممکن است فلان سریال پول خوب هم بدهند، اما چون لذت نمیبرم و من را شبیه کارمند میکند، عذرخواهی میکنم و کنار میروم. بنابراین سریالی بازی میکنم که از آن و بازی در آن لذت ببرم، چون اعتقاد دارم اگر از بازیام لذت ببرممیتوانم خلاقیت داشته باشم. دور و بَر من به عنوان بازیگر همیشه شلوغ است. چه سر کار با یک گروه 30 تا40 نفره باشم و چه در کوچه و خیابان و مکانهای عمومی؛ مردم میخواهند سلفی بگیرند.
به همین دلیل هنرمند تنهایی ندارد، اما به تنهایی نیاز دارد.هنرمند چه زمانی میخواهد خودش را شخم بزند یا مرور کند. به همین دلیل خیلی مواقع در همه چیز را به روی خودم میبندم، دوربین را بر میدارم و عکاسی میکنم. در هنگام عکاسی هیچ کس کنارم نیست. خودم هستم و طبیعت! یا مجسمه میسازم، خودم هستم و چوب. یا مینویسم . خودم هستم و کاغذ و قلم.
ولی در همین طبیعت کسانی هستند که تنهایی و خلوت تان را به هم بزنند؟
می روم جنگل، کوه و بیابان! کسی هم با من کار ندارد. من چند سال پیش در طبیعت چوبهای دورریز را پیدا میکردم و با آن مجسمه میساختم. وقتی در کارگاهم بودم، درش بسته بود. یا شبها مینویسم که همه جا سکوت است و همه خواب هستند.در این مواقع خودم را بازسازی میکنم. البته چند سال پیش کارگاهم را بنا به دلایلی از دست دادم. حال پر از ایدههای مجسمه سازی با چوب هستم، ولی جا ندارم و در به در هم دنبال جا میگردم تا ایدههایم را اجرا کنم.
وقتی هنرمند ذهنش آبستن میشود، باید زایش داشته باشد و اگر این اتفاق نیفتد بچه یا ناقص الخلقه میشود یا میمیرد ویا خودش مریض میشود. بنابراین من الان آبستن مجسمه سازی هستم! 12 سال پیش وقتی اولین نمایشگاه عکسم را گذاشتم، عکاسان زیادی از من ایراد گرفتند که عکاس نیستم.به من میگفتند از شهرتم استفاده میکنم تا عکس هایم را بفروشم.
همان زمان میگفتم اتفاقاً باید خوشحال باشید من عکاسی میکنم، زیرا یک شرکت تجاری کلی به من پول پیشنهاد میدهد تا کنار جنسش بایستم. خب من الان کنار عکاسی ایستاده ام و این به نفع عکاسی است. آن زمان منهای آقای کیارستمی، نمایشگاه عکسی که بخواهد عکسش را بفروشد، نبود یا بسیار کم بوداما از آن زمان فروش عکس به عنوان یک اثر هنری اوج گرفت و وارد رونق شد و این یعنی بازار جدید.
وقتی به من میگفتند تو عکاس نیستی من هم میگفتم هر فیلم حدود 100 تا 120 هزار فریم است. وقتی من جلوی دوربین هستم باید در هر لحظه، نور، میزانسن، زاویه دوربین، ترکیب بندی آدمها و اشیا و ... را بشناسم و بدانم. بنابراین من کلاس عکاسیام را گذراندهام. خدا بیامرزد آقای کیارستمی را.
او در جمعی از عکاسان خطاب به گلایه آنها گفتند مگر کیانیان شهرتش را از تو جوب پیدا کرده که شما میگویید به خاطر شهرتش عکسهایش را میفروشد؟ او سی و چند سال کار کرده تا به این شهرت رسیده است.
البته شنیدهایم از نوجوانی علاقه مند به عکاسی بودید. درست است؟
یادم میآید کلاس نهم دبیرستان بودم. یعنی سال 1340 . در آن زمان تمام پول توجیبیهای یک سال و عیدی هایم را جمع کردم که مجموعش شد 90 تومان.
با آن پول یک دوربین لوبیتل2 و یک سهپایه خریدم و شروع به عکاسی کردم. برای عکسهایم جایزه هم بردم. از قدیم روحم به این طرف و آن طرف پر میکشید.
شما در صحبتهایتان اشاره کردید روحتان هر جا به پرواز درآید، هدایتش میکنید و گارد نمیگیرید، اما این اتفاق مستلزم این است که شما اعتبارتان را هم وسط بگذارید. از اینکه مورد قضاوت قرار میگیرید، واهمه ندارید؟
نه واهمه ندارم، چون در سینما و تلویزیون هم این کار را انجام دادم و خیلی نقشهای متفاوت بازی کردم. در حالی که میتوانستم بازی نکنم. اکثر بازیگرانی که به سینما و تلویزیون میآیند به شهرت میرسند و تهیهکنندگان هم علاقهمند هستند از این شهرت و حتی خود بازیگر استفاده کنند.
به یاد دارم وقتی سریال شلیک نهایی پخش شد، مدل موها و لباسهای من مد شد. یعنی وقتی مردم به سلمانی میرفتند میگفتند که مدل جمشیدی بزن یا کت جمشیدی میپوشیدند! همان زمان در یک سال هشت فیلم سینمایی به من پیشنهاد شد که تهیهکنندگانش به من گفته بودند دست به موهایم نزنم. همان زمان با خودم گفتم چرا اینها چنین کاری از من خواستند؟ خدا بیامرز جهانگیر جهانگیری به من گفت که مدل موها و لباسم به خاطر بازی در این سریال مد شده است.
بنابراین اگر من با این شمایل در یک فیلم بازی کنم حتما در شهرستان هم فیلمم میفروشد! و چون در آن زمان بنیاد سینمایی فارابی بر اساس الف، ب، جیم و دال برای ساخت فیلم تسهیلات میداد جهانگیری به من گفت تو که الف هستی. با من جیم میشویم ب! فردای همان روز رفتم و موهایم را کوتاه کردم.
اتفاقا یکی از تهیهکنندگان با من دعوا کرد که چرا موهایم را کوتاه کردم و من در جواب به او گفتم من نوکر موهایم نیستم! بلکه موهایم نوکر من هستند! بنابراین من میتوانستم آن مدل مو را ادامه بدهم، اما این کار را نکردم و یک سال بیکار شدم. بعد تصمیم گرفتم نقشهای متفاوت را بازی کنم، حتی اگر خیلی کوتاه باشند.
به یاد دارم در سریال بچههای خیابان همایون اسعدیان نقش یک دزد را بازی کردم که خیلی هم کوتاه بود. یا در سریال دوران سرکشی نقش قاضی را بازی کردم که کوتاه بود، ولی دیده شد. یا در سریال کیف انگلیسی نقش یک روحانی را به عهده داشتم. از این دیده شدن خودم هم لذت میبردم.
ضمن اینکه در آن مقطع با خودم فکر کردم لزومی ندارد نقش اول بازی کنم و همین اتفاق باعث شد بازاری برای من درست شود و کارگردانان و تهیهکنندگان نقشهای متفاوت و دشوار را به من میدادند و میگفتند کیانیان این نقش را درمیآورد.
اما بیشتر فیلمهایی که بازی کردید عامهپسند نیستند و بیشتر مورد علاقه مخاطب خاص است.
بله، من اکثرا فیلمهایی را بازی میکنم که زیاد عامهپسند نیستند. اما مراقب هم بودم که مشتری من فقط خاص نباشد و مشتری عام را از دست ندهم. به همین دلیل بازی در سریالها را رد نکردم و میخواستم در تلویزیون باشم، چون برد وسیعی دارد. این طور توانستم هم مشتری عام را راضی کنم و هم مشتری خاص را. الان هم در سریال عروس تاریکی بازی میکنم.
قبل از بازی با فیلمنامهنویس عباس نعمتی نشستیم و نقش را چکشکاری کردیم و به توافق رسیدیم. راشهای سریال را دیدم و متوجه شدم آقای معظمی، به عنوان کارگردان خوب کار کرده است و از آنجا که آقای تختکشیان ،تهیهکننده، هم دوستم بود، بازی در این سریال را پذیرفتم.
البته نقشهای متفاوت، بیشتر کاراکترهای منفی قصه هستند. برایتان سخت نبود که نقشهای منفی بازی میکنید؟
من خیلی نقش منفی بازی کردم، اما طوری بازی میکنم که بینندگان بعد از تماشای کارم دچار شک شوند که بالاخره این آدم خوب بود یا آدم بد؟ در نتیجه نقشهایم را خاکستری بازی میکنم ضمن اینکه مردم هم وقتی من را در خیابان میبینند، نمیگویند این آدم بده قصه است یا آدم خوبه؟ بلکه به من میگویند رضا کیانیان! با اون بازیگره! در مجموع تعداد نقشهای منفی من زیاد است و منفورترین نقش را هم در سریال شهرزاد بازی کردم، اما بهگونهای شخصیت را خلق کردم که گاهی تماشاگر دلش به حال او میسوخت و میگفت این چرا زنش این کار را میکند؟ طفلک چه بلاهایی سرش آمده و ...
خب این بخشها مگر به فیلمنامه برنمیگشت؟
نه، چون با آقای فتحی پیشنهاد میدادیم و بررسی میکردیم که چطور این کاراکتر را دربیاوریم. البته من سعی میکنم به طول نقش اضافه نکنم، بلکه روی عمق نقش تمرکز میکنم.بخش جذاب فیلمنامه شهرزاد برای من این بود یک پدر خوانده، زنش را دوست دارد و هر زمان میخواهد کسی را بکشد، رازی برایش تعریف میکند. گفتم این عالی است، اما به شرطی که رازهای شخصیت را در بیاوریم. ساعتها برای این رازها صحبت کردیم. گرچه این کاراکتر آدمها را به طرز فجیعی میکشت، اما قبل از کشتن رازی را از زندگی شخصی اش میگفت و تماشاگر را هم به فکر وادار میکرد که خود شاپور بهبودی هم آدم بدبختی است.ضمن اینکه به آقای فتحی پیشنهاد دادم، بهتر است این کاراکتر هر کس را به یک روش بکشد. گرچه کار سخت میشد، اما با هم حرف زدیم و روش قتلها را در آوردیم.
معتقدم باید کاراکتر طوری اجرا شود که چالشی ذهنی برای مخاطب به وجود آورد و به کشف برساندش. وقتی تماشاگر چیزی را کشف کند به اثر نمایشی بیشتر علاقه مند میشود و اگر این را از برتولت برشت در دوران دانشگاه یاد گرفتم. او میگوید همیشه کاری کن که تماشاگر را وادار به فکر کنید و فقط تحت تاثیر عواطف شما قرار نگیرد.
شما در مجموعه مختارنامه نقش زبیر را بازی کردید که پیچیدگیهای زیادی داشت، حتی سعی کردید این نقش را خیلی منفور نشان ندهید. با توجه به اینکه داوود میرباقری جزو کارگردانان خاص و تا حدودی هم بداخلاق و سختگیر هست، چطور او را راضی کردید که مواردی را به نقش زیبر اضافه کنید؟
آقای میرباقری هوش و ذکاوتی مثالزدنی دارد. یعنی خیلی خوب میفهمد که چه چیزی به نفع سریال هست و چه چیزی نیست؟ خیلی سال پیش سر فیلمی بودم که بازیگری بسیار معروفتر از من حضور داشت. پیشنهادهایی که من به کارگردان میدادم، اکثرا قبول میشد، ولی پیشنهادهای او نه! این بازیگر خطاب به من گفت چرا پیشنهادهای من قبول نمیشود، ولی تو هرچه میگویی کارگردان میپذیرد. من هم جواب دادم، ایدههایی که من میدهم برای بزرگ کردن نقشم نیست و برای بیشتر دیده شدن خودم هم نیست؛ بلکه کمک میکند به کل کار.

ولی تو فقط پیشنهادها یی برای خودت میدهی و کارگردان هم قبول نمیکند، من دوست ندارم زیاد دیده شوم. دوست دارم به موقع دیده شوم. در فیلم آژانس شیشهای من قرار نبود بازی کنم، بلکه فقط بازیگردان کار بودم، اما چون نتوانستیم برای نقش سلحشور بازیگری پیدا کنیم، خودم بازی کردم. بارها از آقای حاتمی کیا میخواستم من را کمتر نشان دهد.جایی نشان بده که تماشاگر با خودش بگوید که آهان این بود! به او گفتم زیاد نشان بدهد مثل جنگلی میشود که پر از درخت است و تماشاگر درخت را نمیبیند، اما اگر به موقع نشان بدهد مثل تک درختی است در یک دشت! به همین دلیل مخاطب این تک درخت را میبیند.بازی در سریال مختارنامه، اولین همکاری من با آقای میرباقری بود.
قرار بود در فیلم مسافر ری بازی کنم، اما به دلایلی نشد؛ البته نکتهای بگویم و اینکه من قبل از سریال مختارنامه به آقای میرباقری گفتم هر زمان وقت نقش شد به من خبر بدهد. تا اینکه زمانش رسید، گریم شدم.
15 روز تست گریم من طول کشید و رفتم سر کار. قبل از اینکه نقش زیبر را بازی کنم از آقای میرباقری پرسیدم که آیا زبیر زیادی متشرع است؟ و ایشان هم پاسخ مثبت داد. گفتم وقتی فردی خیلی متشرع باشد، حتماً وسواس هم دارد. پس دستمالی به دست او بدهیم که به هیچ چیز بدون آن دستمال دست نزند و پیشکارش مرتب به او دستمال تمیز بدهد. در نتیجه او همیشه مواظب دستهایش است به جایی نخورد و همیشه میان زمین و هوا سرگردان است. این عادت برای زبیر هارمونی حرکتی میسازد. همان که دیدید.
در اولین صحنه من روی تخت نشسته بودم.همان تختی که از سقف پایین میآید و محسن شاه ابراهیمی ساخته بود. قبلا چند بار روی آن بالا و پایین رفته بودم تا به آن عادت کنم. شب فیلمبرداری، وقتی روی تخت نشستم با خودم گفتم این آدم چاق چطور باید روی تخت بنشیند. نمیتواند به دلیل چاقی چهار زانو بنشیند یا نمیتواند یک پایش خم باشد و پای دیگر این طور نباشد. بالاخره بعد از چند بار اتود زدن به این نتیجه رسیدم که مثل زنهای حامله بنشیند که پایشان در اکثر مواقع دراز است.
بعد با خودم گفتم که زبیر چطور باید بارها از این طرف تخت به آن طرف برود، خیلی فکر کردم. مثلا گفتم اگر چهار دست و پا راه برود، حقیرش میکند. بالاخره بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیدم که مثل خودش را بچهها کشانکشان روی زمین بکشد. این کار را کردم و دیدم چقدر خوب شد.
همان موقع آقای میرباقری آمد و گفت که همین خوبه! به او گفتم شما کجا بودید؟ او هم گفت که تمام مدت پشت مانیتور نشسته بوده و به من نگاه میکرده که دارم چه اتودی برای این نقش میزنم. خب این نشاندهنده هوش و ذکاوت یک کارگردان است که مینشیند و به بازیگرش نگاه میکند تا او را بشناسد.
البته در اواسط کار هم پیشنهادهایی میدادم، اما بعد آقای میرباقری به من گفت که همیشه از قبل دکوپاژ صحنه را مینوشته، اما از وقتی که بازی من را دیده، تصمیم گرفته دکوپاژ ننویسد، سر صحنه بیاید، با من حرف بزند ببیند چه ایدههایی دارم و بعد بنویسد.این آقای میرباقری سختگیر خیلی اعتبار بزرگی است که به بازیگر میدهد چون میداند به نفع کار است.
وقتی نقش زبیر را بازی میکردم به آقای میرباقری گفتم که من تاریخ نخوانده ام. این فرد به چه چیزی خیلی علاقه داشته او گفت نماز زیاد و پر خوری ! خب گفتم اینکه خوب است چرا نماز یا پر خوری او را در کار نمیگذارید. بعد از این حرف آقای میرباقری کمی فکر کرد و به محسن شاه ابراهیمی گفت که خانه زبیر را رو به روی مکه بسازد.
بعد دیدم بر این اساس و برای این بخش کلی صحنه و دیالوگهای بسیار زیبا نوشته است. بعد نوشتهای را درباره نوع خاص غذا خوردن فردی متشخص در صدر مشروطیت خوانده بودم تعریف کردم که وقتی برایش خورش میآوردند باید دو انگشت روغن رویش میبوده و بعد زمانی که دستش را در خورش فرو میکرده تا تکهگوشتی بردارد واجبالغسل میشده.
بعد از گفتن این خاطره به آقای میرباقری گفتم خب ما چنین چیزی را برای زبیر بگذاریم. آقای میرباقری میگفت چنین چیزی نشان داده نمیشود.
من هم به او گفتم شما این صحنه را بگذار و من طوری آن را بازی میکنم که پخش شود. بعد صحنه شام را گرفتیم که همه از غذا خوردن دست کشیدند، اما من دست نمیکشم و دوباره دستی در سفره میبرم تا لقمهای دیگر بخورم.
برادرم در این لحظه میگوید که برادر دیگر نخورید این برایتان بد است و من هم به او میگویم خوردن تنها شیطانی است که من از شرش و وسوسههایش نمیتوانم خلاص شوم. بعد من چنان با این لقمه هوسبازانه بازی کردم، کیف کردم، خوردم و عقب رفتم که انگار جهان هستی را فتح کردم. به این دلایل روی نقشها کار میکنم، نه اینکه بروم سر صحنه و بعد بگویم چی هست چی نیست؟! به همین دلیل است میگویم که از بازی نقش لذت میبرم.
وقتی نقش تان در یک کار تمام میشود، باز هم درگیر آن هستید؟
چالش بازی را دوست دارم، اما وقتی کارم تمام میشود، دیگر به آن فکر نمیکنم و به کار بعدی فکر میکنم. هر زمان هم در مصاحبه از من این سؤال پرسیده شده که بهترین کارم کدام بوده، من جواب میدهم که انشاءا... کار بعدی.
بازخوردی هم از این حجم انرژی که برای نقشهایتان میگذارید، داشتهاید؟ آیا مردم متوجه این مساله میشوند؟
چه مردم متوجه این موضوع شوند و چه نشوند، سعی میکنم از کاری که انجام میدهم لذت ببرم. البته بهشدت هم بازخورد دارد و مردم وقتی در خیابان من را میبینند درباره نقشهایم میگویند. به ویژه نقش زبیر که خیلی گسترده دیده شد. یا سریال شلیک نهایی یا روحانی کیف انگلیسی، خانهای روی آب و ....
شنیده ایم برای ایفای نقش روحانی کیف انگلیسی چالشهایی داشتید. از آن چالشها برایمان بگویید.
بله، یادم میآید تلویزیون فردی را فرستاده بودند که مراقب همه چیز باشد.
به عنوان ناظر . وقتی اولین پلان را بازی کردم همان آقا درگوش ضیاءالدین دری حرفی زد و به او گفته بود که به من بگوید لحنام شبیه امام است و باید عوض کنم. من هم گفتم باشد. بعد دوباره بازی کردم و همان آقا گفت لحنام شبیه آقای مطهری هست. من هم گفتم باشد. بعد دوباره گفت که لحنم شبیه آقای فلسفی است. من هم به آقای دری گفتم باشد این آقا درست میگوید و بعد عمامه و لباسم را درآوردم و گفتم از این به بعد این نقش را همین آقا بازی کند.
دری ناراحت شد و گفت چرا بازی نمیکنم! من هم گفتم مرد حسابی روحانیت سنتی سه لحن بیشتر ندارد و اگر بخواهم با لحن دیگری صحبت کنم که روحانیت سنتی نیست. بعد هم به او گفتم لحن دیگری هم هست که مختص روحانیون آذری هست. بعد از کلی سعی و تلاش و مشورت با لهجه آذری بازی کردم.
یا در صحنه دیگری سیروس گرجستانی در نقش خان همراه دو نفر، شازده و پسرش میآید تا من از شازده در انتخابات حمایت کنم. خان دستم را میبوسد و کنار میرود، اما وقتی شازده میخواهد دستم را ببوسد دستم را کنار میکشم. بلافاصله فیلمبرداری قطع شد. آن آقا گفت چرا دستم را کنار کشیدم و نگذاشتم آن دو جوان دست روحانیت را ببوسند.
گفتم خان نهایتش تریاک مصرف میکند، اما آن دو نجسی میخوردند و کراهت دارد دست روحانیت را ببوسند. از آن موقع آن آقا گفت از این به بعد هرچی کیانیان گفت قبول! (با خنده) البته قبل از پخش در زمان ریاست وقت سازمان (آقای لاریجانی) و در دوره آقای رضابالا، گفتند که باید این نقش دوبله شود و لحن روحانی قصه تغییر کند، اما در نهایت بعد از کلی بالا و پایین با امضای آقای لاریجانی سریال پخش شد و بعد از تمام شدن پخش سریال، تقدیرنامهای از طرف طلاب آذری زبان حوزه علمیه قم برایم آمد که آقای رضابالا خیلی تعجب کرد ! گفتم ببینید من آیینهای گذاشتم در برابر روحانیت و او نگاه میکند و میبیند عین واقعیت است. پس خوشش میآید.

با توجه به اینکه کیانوش عیاری سختگیریهای زیادی روی کار بازیگران دارد، چطور تن به بازی در نقش آقای فیروزآبادی در سریال روزگار قریب دادید؟
آقای کیانوش عیاری از بازیگرانی مثل من، پرویز پرستویی و مرحوم انتظامی خوشش نمیآید. این مطلب را هم در گفتوگویی با یکی از خبرنگاران گفته بود که او از مصاحبه در آورده بود. اتفاقاً تعجب کردم که برای این سریال از من دعوت کردند. بعدها متوجه شدم چون آقای اسلامی مهر بچه شهر ری هست، خودش گفته بود کیانیان این نقش را باید بازی کند.
قبل از بازی خیلی درباره آقای فیروزآبادی خواندم و با اخلاقیات و عادتهای او آشنا بودم، حتی میدانستم او اعتقاد دارد لباسش باید شبیه احرام باشد و دگمه نباید داشته باشد. اتفاقاً گریم طولانی هم روی چهره ام انجام شد تا شبیه شوم. به یاد دارم وقتی در بیمارستان با عصا داشتم راه میرفتم و تمرین میکردم، پسر آقای فیروزآبادی آمد جلو و به من گفت احساس کردم یک لحظه روح بابام آمده و وحشتزده شدم!
معمولا نقش پدرها در سریالهای تلویزیونی یک خطی و به قول معروف کلیشهای نوشته میشود، اما وقتی به کارهای شما در سریالها نگاه میکنیم، نقش پدرها راهمیشه متفاوت خلق کردید. مثلاً پدری که در سریال کیمیا بازی میکنید کارهایی میکند که مخاطب تعجب میکند یا پدر سریال راه طولانی با کیمیا فرق دارد. آیا خودتان مواردی به نقش اضافه کردید؟
بله لذت بازی برای من همین مواردی است که جزئیاتی به نقش اضافه کنم. ابتدا نمیخواستم سریال کیمیا را بازی کنم، با آنکه جواد افشار از دوستانم است. تا اینکه نیکی کریمی هم زنگ زد و بالاخره پذیرفتم، اما به این شرط که نقش ساواکی را بازی کنم، چون حرفهایی میزد که در برخی مواقع چالشبرانگیز بود.
در سریال مختارنامه هم آقای میرباقری صحنهای کوچک از شمر گذاشته بود که حرف جالبی میزد. میگفت حکومت باید حکومت بماند. اگر هر کس هر روز حکومت را تغییر بدهد سنگ روی سنگ بند نمیشود.
بنابراین شخصیتهای منفور هم جاهایی حرفهای بدی نمیزنند. این فرد ساواکی در سریال کیمیا هم شعبدههایی داشت که مخاطب از تماشای آن لذت میبرد. یادم میآید اوایل انقلاب من و سیروس شاملو که خدا حفظش کند، تئاتر خیابانی کار میکردیم. یک روز جلو دانشگاه دو گروه انقلابی و چپیها را دیدیم که بر ضد هم شعار میدادند و نزدیک بود به زد و خورد بیانجامد.
من رفتم داخل انقلابیهاو سیروس هم در گروه چپیها. من در این گروه شعارهایی دادم که آنها از داغی اش تعجب میکردند. در نتیجه شدم جلودار آنها. سیروس هم در آن گروه شعارهای تندی داد که شد جلودار آنها. ما به عنوان جلوداران در صف اول ایستاده بودیم. من به او گفتم شماها منطق ندارید که با هم حرف بزنیم. فقط شعار میدهید.
سیروس هم از طرف همان گروه این حرف را به من زد. تا اینکه قرار شد حرف بزنیم و همان جا، جلوی دانشگاه نشستیم و شروع به مباحثه کردیم و این طوری غائله تمام شد و کار به زد و خورد نرسید. در نقش باید تناقضهایی گذاشته شود تا جذاب شود.
مثل فیلم خانهای روی آب که در نهایت تماشاگر او را میبخشد، زیرا همه ما دوست داریم بخشیده شویم. بارها در گفتوگو با مدیران سیما، تاکید کردم بهتر است چیزهایی را فرض بگذاریم، مثلاً
نماز خواندن را. فرض این است که همه معتقدین نماز میخوانند.
شما فقط نشان میدهید مادربزرگ یا مادر و حداکثر پدر و پدر بزرگ سر سجاده هستند و نماز میخوانند. یعنی اینکه بقیه این کار را انجام نمیدهند.
میخواهم کمی غر بزنم!
راستی! من میتوانم کمی غر بزنم؟!
بله. بفرمایید!
می خواهم از سریال عروس تاریکی شروع کنم.
ما میخواستیم از شما سؤال بپرسیم، ولی اگر خودتان این طور صلاح میدانید ما حرفی نداریم.
یک شب مدیران سیما فیلم به ما گفتند که میخواهند سر صحنه بیایند. به همین دلیل عوامل از من و خانم رویا نونهالی خواستند سر صحنه حاضر باشیم. همیشه قبل از ورود مدیران یک لشگر خبرنگار و عکاس هم میآیند که گزارش و عکس تهیه کنند که آمدند. وسایل پذیرایی هم آماده بود! ساعت 22 و 30 دقیقه شد و خبری از مدیران نشد و بعد از تماس عوامل متوجه شدیم جلسه مدیران طول میکشد و نمیتوانند بیایند. من به خبرنگاران گفتم از قول من به مدیران بگویند این همه جلسه میگذارید پس چرا هر روز اوضاع سیما خراب تر میشود؟! پس جلسه نگذارید شاید درست شود! معتقدم روند نزول تلویزیون از 9 سال پیش آغاز شده است.
آیا به این مساله فکر کرده اید که قبلا سریالهای ما حتی در کشورهای خارجی هم طرفدار داشت و خیلی جاها با وجود ماهواره،سریال ایرانی میدیدند، اما دیگر این اتفاق نمیافتد. واقعا چرا؟! من میگویم دلیلش ممیزیهای وسیع و سلیقهای است.
چرا تا این حد ممیزی باید باشد؟ جالب است بعضا پخش سریالهای قبل هم ممنوع شده. مثل سریال بچههای خیابان، دوران سرکشی و ... اگر هم پخش شوند با کلی ممیزی روی آنتن میروند. خب چرا؟ مگر این سریالها در چه حکومتی ساخته شده است؟ حتی سریال مختارنامه هم در بازپخشها به شدت سانسور شده است.
چه کسی این کار را انجام میدهد؟ مسلماً مسؤول پخش! ما به سلیقه چه کسی باید کار کنیم؟ همین ممیزیها باعث میشود مخاطب را از دست بدهیم و فقط جلسه میگذاریم. خب این جلسات چه مشکلی را حل میکند. به یاد دارم چندی پیش اعلام شد 132 سریال قرار است ساخته شود. از آقای عباس نعمتی که مشاور معاون سیما ست، پرسیدم حالا چرا 132 تا و چرا 130 تا نه! تلویزیون شده نوعی قمار خانه.

پر از به اصطلاح مسابقه که روی کازینوها را کم میکند. خب اینها که از بلیت بختآزمایی بدتر است! اگر قبلاً یک بلیت بختآزمایی بود، الان چندین تا فقط در تلویزیون هست! اگر آن زمان حرام بود، پس اینها چیست؟! سری اول برنامه خندوانه در میان تماشاگران گرفت، اما چرا روندی ایجاد شد که ضعیف و ضعیفتر شود. قبلاً مردم کلی درباره خندوانه حرف میزدند، ولی الان دیگر این طور نیست. یا برنامه دورهمی هم همین طور.
به نظرتان این مشکل به خاطر این است که از سر و ته برنامهها زده میشود یا اینکه ایدههای جدید به فصلهای جدید برنامههایی مثل خندوانه تزریق نشده است؟
آوردن ایده جدید کاری ندارد. خب قابل خریداری هست. پول خوب به سناریست بدهید، برایتان کلی ایدههای عالی طراحی میکند. ولی از سر و ته ایدهها نرم نرم زده میشود. ما از برنامه نود، پربیننده تر داریم؟ پس چرا باید این برنامه تعطیل شود؟ جالب است کسی هم جواب نمیدهد. شما باید از مدیران این سؤال را بپرسید تا شفاف سازی شود که چرا نود درگیر چنین ماجراهایی شد. شفافیت وجود ندارد.
ولی در برنامه حالا خورشید مدیر شبکه سه درباره برنامه نود صحبت کرد و توضیحاتی داد. همچنین عادل فردوسی پور هم روی خط آمد و صحبت کرد. این شفافیت که شما میگویید در این برنامه اتفاق افتاد و حس خوب هم به مخاطب داد.
این خیلی خوب است، باید همین را بیشتر کنند و در چند برنامه توضیح داده شود تا همه بفهمند. به نظرم هیچ اشکالی ندارد مدیران تلویزیون ما گاهی به خاطر اشتباهاتشان از مردم عذرخواهی کنند. به هر حال هیچکس معصوم نیست و همه اشتباه میکنیم. فرهنگ عذرخواهی باید در جامعه ما وجود داشته باشد، اما این کار را مدیران میانی هم انجام نمیدهند. چه برسد به مدیران بالاتر.
خب چرا درباره مسائل به مردم توضیح داده نمیشود از کانال تلویزیون؟چرا دلار شد 20 هزار تومان؟ چرا هیچکس توضیح نداد؟ خب این سودها کجا رفت؟ مابه تفاوت ریالی دلار سه هزار تومانی و بیست هزار تومانی؟ وقتی تورم میشود و یک جنس از یک ریال میشود دو ریال، سود آن در جیب چه کسانی میرود؟ در جیب سبزی فروش نمیرود! خب وقتی توضیحی به مردم داده نشود فاصله بین مسؤولان و مردم زیاد میشود. گاهی هم برخورد خشن میشود. این بدترین موریانه در مدیریت هست؟
ما بر اساس اطلاع میگوییم که اتفاقاً در این زمان رویکرد اغلب مدیران تلویزیون تعامل و هم افزایی با اهالی هنر و رسانه است، ولی وقتی ما با مدیران تلویزیون صحبت میکنیم آنها میگویند که هنرمندان حاضر نیستند تعامل داشته باشند. چرا این اتفاق از سوی هنرمندان نمیافتد؟
نه، اصلاً چنین چیزی نیست.الان کلی از هنرمندان بنام در تلویزیون برنامه دارند. من از همین جا اعلام آمادگی میکنم برای کمک. ولی باید روشن و علنی باشد مثل برنامههای زنده خب.
این یعنی شرط گذاشتن برای تلویزیون!
بله شرط میگذارم، چون اعتمادم خدشه دار شده است. من همیشه میگویم در برنامه زنده شرکت میکنم اما تولیدی نه! به خاطر اینکه ممکن است با سلیقه خودشان ادیت کنند. جالب است بگویم در زمانی که آقای ضرغامی رئیس سازمان بودند، میگفت به بچهها سپردم هر وقت شما قرار است در تلویزیون حرف بزنید، بگویند که ببینم.
خب شما در برنامه خندوانه هم حرف زدید. این برنامه که تولیدی بود، پس چرا اعتماد کردید؟
می دانستم چیز عجیبی نیست و نخواهم گفت و چالشی ندارد. مردم میخواستند کیف کنند و میخواهند من حرفهای جالبی برایشان بزنم، چالشی در میان نبود بیشتر میرفتم تا در مورد کمپین احیای دریاچه ارومیه با مردم حرف بزنم در یک درخواست برای امضای احیای دریاچه ارومیه فقط در یک شب حدود یک میلیون امضا جمع کردم..با این وجود بخشهایی از حرفهایم را ادیت کرده بودند که من و رامبد کلی تعجب کردیم. من در این مصاحبه هم حرف غیرقانونی نمیزنم. دوست دارم درددل کنم. البته بگویم فقط حرفم با تلویزیون نیست با وزارت ارشاد هم هست.با حوزه هنری و شهرداری هم هست. همه خودمختار عمل میکنند...
شهرداری میگوید ما فلان فیلم را در سینماهایمان پخش نمیکنیم. حوزه هنری هم همینجور، تلویزیون هم خودمختار است. جالب اینکه صاحبان سینماها هم خودمختار شدهاند و اگر با نام فیلم حال نکنند، اسم فیلم را تغییر میدهند.
که بفروشد! بعد نام یک فیلم میشود مادرزنم عاشق شده است! خب این در شان سینمای ایران است؟! یا وای آمپول! یا نام خارجی گذاشته میشود میلیونر میامی! واقعاً اینها نام هستند. الان هم این وضع سینمای ماست. چرا 90 درصد داستان فیلمها و سریالهای کمدی درباره تعدادی کلاهبردار است که به جان هم افتادند؟ خب فکر نمیکنید اگر تا این میزان کلاهبرداری را نشان بدهیم یعنی قبح آن میریزد. مگر کمدی فقط باید درباره کلاهبردارها باشد. چرا کمدیها بیشتر به سمت کلاهبرداری گرایش دارد؟ چون کار آسانتری هست. چرا آدم سالم و موقعیتهای سالم را به عنوان کمدی انتخاب نمیکنیم.
راه حل تان چیست؟ چون برخی مدیران میخواهند این مشکلات را برطرف کنند؟
چرا اتاق فکر گذاشته نمیشود و بگویند رضا کیانیان بیا؟ نه اینکه فقط به من بگویند. به همه هنرمندان بگویند. در باید باز شود. باور کنید راه حل پیدا میشود. مگر بقیه جهان چه کار میکنند؟ فکر میخرند. ما ایرانیها فکر را فراری میدهیم. من نمیخواهم از این مملکت بروم. من امکانش را دارم در خارج از ایران زندگی کنم، اما نمیروم؛ چون نمیخواهم انسان دسته دوم باشم. من دلم برای کشورم و مردمم و این آب و خاک میتپد. این حرفها و نقدها هم از سر درددل و دغدغههای درونی ام که امیدوارم موثر واقع شود و مشکلات حل شوند.