اسدالله صنیعیان متخلص به صابر همدانی می باشد که در سال 1282 هجری شمسی در همدان متولد شد وی در سن 5 یا 6 سالگی به مکتب رفت و خواندن و نوشتن قرآن و مسائل دینی را فرا گرفت. وی در آغاز شاعری خود به سرودن مراثی و مدایح ائمه اطهار پرداخت و شعرهای عاشقانه زیبایی نیز سروده است که هر یک از اشعار صابر همدانی دارای مضمونی دلنشین و پرمحتوا می باشند.
اشعار صابر همدانی با مضمون زیبا و دلنشین
صابر همدانی در شاعری دارای دو جنبه ذوقی و عرفانی ، مذهبی و مرثیه سرایی می باشد. وی در هر دو رشته به درجه استادی و مهارت رسید و در نهایت در سن 53 سالگی در تهران درگذشت و در امام زاده عبدالله شهر ری به خاک سپرده شد. در مطالب قبلی شعرهای شاملو و شعرهای شفیعی کدکنی و شعرهای سهراب سپهری را مطالعه کردید در ادامه شهرهایی از صابر همدانی را گردآوری کرده ایم.
شعر زیبا صابر همدانی
درد سر حجر از سرما کم شدنی نیست
زان گونه که وصل تو در هم شدنی نیست
بیهوده چرا هر که زند دم ز تجرد
هر بی پدری عیسی مریم شدنی نیست
یک عمر اگر دایه به کام تو نهد شیر
قافل مشو آن دوست که مادر شدنی نیست
جائی که برادر به برادر نکند رحم
بی گانه برای تو برادر شدنی نیست
***********
به شبهای جدایی بسکه با یاد تو خو کردم
دل از غم سوخت لیک ازدیده کسب آبرو کردم
ز مهر ومه از آن گفتم بود روی تو روشن تر
که با مهر و مهت یک روز و یک شب روبرو کردم
مگر سر زد نسیم صبحدم از سنبل مویت
که از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردم
بیان حال خود میکردم و توصیف جانان را
بهر مجلس که از مجنون و لیلی گفتگو کردم
دم پیر مغان کرد آگهم از رمز هشیاری
پس از عمری که خون اندر دل و جام و سبو کردم
اگر اهل دلی دیدی سلام من رسان بر وی
که کمتر یافتم هرجا فزون تر جستجو کردم
مرا در نوجوانی آرزوها بود چون “صابر”
به پیری چون رسیدم ترک آز و آرزو کردم
اشعار زیبا و ناب صابر همدانی
رو سوی باغ چون من و بلبل گذاشتیم
حسن ترا مسابقه با گل گذاشتیم
بلبل نبود عاشق گل ، این کلاه را
ما دوختیم و بر سر بلبل گذاشتیم
***********
درد سر حجر از سرما کم شدنی نیست
زان گونه که وصل تو در هم شدنی نیست
بیهوده چرا هر که زند دم ز تجرد
هر بی پدری عیسی مریم شدنی نیست
یک عمر اگر دایه به کام تو نهد شیر
قافل مشو آن دوست که مادر شدنی نیست
جائی که برادر به برادر نکند رحم
بی گانه برای تو برادر شدنی نیست
شعر طولانی صابر همدانی
چون ز فراق اکبر اندر کارزار
معنی شقّ القمر شد آشکار
ارغوانی گشت مشکین سنبلش
ریخت روی نرگس و برگ گلش
موی او تا شد در خونش لالهفام
طرّهاش را شد سیه روزی تمام
هرچه تیر آمد به جسمش در نبرد
جای آن چشمی شد و خون گریه کرد
بر جراحاتش که جای شرح نیست
با هزاران دیده، جوشن میگریست
هرچه او از تشنگی بیتاب بود
تیغش از خون عدو سیراب بود
آنچه دشمن کرد با وی در نبرد
صدمهی باد خزان با گل نکرد
بس که خون از هر رگش جوشیده بود
سرو، از گل پیرهن پوشیده بود
چون شد از دستش عنان صبر و تاب
ناگزیر افتاد بر بال عقاب
گفت با آن توسن تازی نژاد
کای به جولان بردهگوی، از گردباد
ای براق تیز جولان را قرین
وی عنان گیرت کف روح الامین
ای همه اوصاف رفرف در خورت
وی ملایک چاکر و میر آخورت
ای مبارک توسن فرّخ سرشت
وی چراگاه تو بستان بهشت
ای هلال ماه نو، نعل سمت
وی خجل گیسوی حورا از دُمت
ای پی تعویض نعلت تا به حال
آسمان آورده ماهی یک هلال
کار میدان داریِ من شد تمام
وقت جولان تو شد، ای خوش خرام
سعی کن شاید رسد بار دگر
دست امیّدم به دامان پدر
اندکی گر غفلت از رفتن کنی
راکبت را طعمهی دشمن کنی
تا نبیند راکبش را پایمال
وام کرد از تیر دشمن پرّ و بال
گر جز این باشد سخن، ای نکته یاب
بیمسّما میشود اسم عقاب
چون عقاب از صحن میدان پرگرفت
ضعف کمکم دامن اکبر گرفت
از کفش تیغ و ز سر افتاد خود
دست و سر دیگر به فرمانش نبود
شد رها از دست او یال عقاب
گشت بیرون هر دو پایش از رکاب
همچو برگی کاوفتد از باد سخت
میل هر سو میکند جز بر درخت
اکبر گلچهره نیز از پشت زین
طاقتش شد طاق و آمد بر زمین
بود گفتی خاک هم چشم انتظار
تا که جسمش را بگیرد در کنار
در این مطلب گلچینی از اشعار صابر همدانی با مضامینی دلنشین و ناب را گردآوری کرده ایم که امیدواریم از مطالعه آن ها نهایت بهره را ببرید.