بی شک رهبری حکومت اسلامی در عصر بنیانگذار مکتب اسلام حضرت رسول اکرم (ص)، بر عهده ایشان است و بعد از آن حضرت، هدایت مردم و رهبری حکومت با امامان بر حقی است که از جانب خداوند منصوب شده و از سوی پیامبر اکرم (ص) معرفی شده اند.
و اما در عصر غیبت امام زمان (عج) نمی توان تصور کرد شارع مقدس که به کوچکترین امور و ریزترین مسائل فردی و اجتماعی انسانها اهتمام ورزیده، مردم را در امر مهم حکومت اسلامی بدون تعیین تکلیف رها نموده باشد.
لذا پس از آنکه انتصاب محض فقهای واجد شرایط از سوی شارع مقدس (بدون رجوع مردم به آنان) ثابت نشد باید گفت شارع مقدس حق فطری تعیین سرنوشت از سوی انسانها را به رسمیت شناخته و اجازه تعیین حاکم اسلامی در عصر غیبت را به مردم واگذار نموده تا مردم بر اساس همان ضوابط و شرایط و ویژگیهای حاکم (که مهمترین آنها شرط فقاهت و عدالت است) فردی را برای ولایت و زمامداری خویش برگزینند.حال در صورتی که مردم بر اساس همان ضوابط تعیین شده از سوی شارع عمل کردندو فقیه واجد شرایطی را برای ولایت تعیین نمودند، می توان گفت چنین فقیه واجد شرایط و مورد رضایت مردم قطعا منصوب خداوند نیز هست زیرا خداوند سبحان خودش چنین حقی را برای مردم مشروع دانسته و تعیین حاکم اسلامی را بر عهده آنان قرار داده است.برای توضیح بیشتر در مورد استدلال عقلی مذکور و در صورتی که بخواهیم آن را در قالب قیاس منطقی تشریح کنیم باید گفت:
مقدمه اول: تعیین سرنوشت، حق فطری همه انسانهاست.زیرا اولا: همه انسانها در اصل آفرینش، برابر آفریده شده (1) و از یک پدر و مادر مشترک (آدم و حوا) بوجود آمده و همگی، اعضای یک خانواده اند لذا هیچگونه امتیاز و تبعیضی در بین افراد، طبیعی نخواهد بود.فرقی بین فقیر و غنی، روستایی و شهری، عرب و عجم، کوچک و بزرگ، سیاه و سفید، قوی و ضعیف در امر حکومت و تعیین سرنوشت وجود ندارد (2) بلکه همه مردم مانند دانه های یک شانه با یکدیگر برابرند. (3)
و ثانیا: هیچیک از فرزندان «آدم » بنده و کنیز آفریده نشده است بلکه همه انسانها آزاد آفریده شده اند. (4)
به همین خاطر سرنوشت و فطرت انسان طوری آفریده شده که از حق تعیین سرنوشت، آزادی، انتخابگری، اختیار و اراده بهره مند است و او می تواند خودش یا راه خیر و فضیلت و حق را برگزیند و یا راه شر و ناسپاسی از نعمتها را انتخاب نماید. (5)
بنابراین، تعیین سرنوشت حقی است که در سرنوشت وجود آدمی نهاده شده است.
در مورد فطری بودن حق تعیین سرنوشت، مفسر بزرگ قرآن کریم، علامه طباطبائی (6) با تکیه بر آزادی تکوینی و تشریعی انسان و وجود برابری و مساوات بین همه انسانها می گوید:
«انسان بر حسب خلقت موجودی است دارای شعور و اراده و می تواند هر کاری بخواهد برای خود انتخاب کند.و به عبارت دیگر: در هر کاری که در برابرش قرار می گیرد می تواند طرف فعل را انتخاب کند و می تواند طرف ترک را انتخاب کند و بنابر این هر کاری که انجام دادن آن مشکل باشد وقتی بر او عرضه دارند بر حسب طبیعت خود نسبت به آن کار بر نقطه ای می ایستد که راه فعل و ترک به هم تلاقی می کنند.
پس آدمی در دارا بودن و اتصاف به اصل اختیار، ناچار است ولی در کارهایی که منسوب به اوست و به اختیار از او صادر می شود مختار است یعنی بر حسب فطرت خویش نسبت به فعل و ترک، مطلق العنان است و مقید و پابند هیچیک از دو طرف نیست و این است مراد از آزادی تکوینی انسان.
لازمه این حریت تکوینی حریت دیگری است که تشریعی است و آدمی در حیات اجتماعی خود بدان گردن می نهد.این حریت عبارت از آن است که هر کسی می تواند هر راهی از راههای زندگی را که بخواهد برگزیند و هر کاری را که بخواهد بکند و هیچکدام از افراد بنی نوع او حق ندارند بر او برتری جویند و او را بنده خود سازند و اراده و عملش را در اختیار گیرند و با هوای نفس خود چیزی را که نمی پسندد بر او تحمیل کنند.زیرا افراد نوع انسانی همگی مساویند و هر یک همان طبیعت آزاد را دارد که دیگری دارد» (7) استاد علامه در جای دیگر، تشکیل اجتماع را نیاز فطری افراد دانسته و تصرف در همه اموری که حیات انسان به آنها بستگی دارد همان حقی می داند که از جانب فطرت به او داده شده است.وی در این زمینه می گوید:
«شکی نیست که اجتماع هر جا تشکیل شود چه در افراد انسان و چه در حیواناتی که به طور دسته جمعی زندگی می کنند بر اساس احتیاج و نیاز فطری است و افراد نوع برای رفع حاجت و حفظ وجود و بقای خود به تشکیل اجتماع اقدام می نمایند.
فطرت هر موجودی برای نگهداری و بقای وجودش به او حق می دهد که درچیزهایی که حیاتش به آنها بستگی دارد تصرف کرده و از آنها هرگونه استفاده را برای زندگانی خود بنماید...
و البته این حق را فطرت به ایشان اعطا کرده است » (8)
مقدمه دوم: شارع مقدس، حقوق فطری را مشروع دانسته است.به عبارت دیگر اگر ثابت شود حقی در فطرت انسانها به ودیعت گذاشته شده، قطعا می توان آن را به شارع مقدس نسبت داد.
مثلا اگر دفاع از خویشتن، حق فطری است، خداوند نیز آن را به رسمیت شناخته است.
زیرا معنا ندارد که خداوند با حق واگذار شده خویش مخالف باشد و شکی نیست تمام حقوق فطری همان حقوق خدادادی است که خداوند سبحان به همه انسانها اعطا فرموده است.
به سخنی دیگر، اگر شارع مقدس هیچ حکم صریحی برای تایید حقوق فطری انسانها نداشته باشد، باز با ملازمه عقلی، می توان از مشروعیت آن را از جانب خداوند سبحان، امری بدیهی و ضروری دانست.هر چند که بر اساس دیدگاه قرآن کریم، دین حنیف (که تعیین سرنوشت و تشکیل حکومت نیز بخشی از آن است) تماما همان فطرت الهی است که کلیه انسانها بر اساس آن آفریده شده اند (9) و عالم در «الست » بدون هیچگونه اکراه و اجباری تمامی افراد بنی نوع به ندای ملکوتی ذات اقدس الهی نیز بر همان اساس پاسخ مثبت داده اند. (10)
استاد شهید مرتضی مطهری در زمینه مشروعیت حقوق فطری می گوید: «اصل غائیت و همبستگی پدیده های هستی در جهان بینی اسلامی موجد حقوق فطری و طبیعی برای انسان و سایر موجودات است » (11) نتیجه: از ترکیب مقدمه اول مبنی بر اینکه «تعیین سرنوشت، حق فطری همه انسانهاست » با مقدمه دوم یعنی «شارع مقدس، حقوق فطری را مشروع دانسته است » نتیجه می شود که مردم بر اساس حق فطری تعیین سرنوشت خویش، می توانند در عصر غیبت به هر فقیه مورد رضایت خویش (که واجد جمیع شرایط نیز باشد) رجوع نموده و او را به عنوان والی خویش برگزینند و چون خداوند سبحان خودش چنین حقی را به مردم اعطا فرموده است، طبعا فقیه منتخب مردم، منصوب خدا نیز محسوب می شود.یعنی او علاوه بر آنکه دارای مشروعیت مردمی است از مشروعیت الهی نیز برخوردار است.و این همان نکته ای است که در این دلیل عقلی، مطلوب نظر ما می باشد.
البته بر مشروعیت حق فطری تعیین سرنوشت، خداوند سبحان بیان صریحی داشته و در این زمینه می فرماید:
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم (12)
و در آیه دیگری نیز خداوند سبحان صراحتا بر این نکته تاکید فرموده که ذات اقدس الهی هیچگاه حتی نعمت اعطایی خویش به هر ملتی را تغییر نمی دهد مگر آنکه به دست خودشان، موجبات تغییر آن نعمت فراهم گردد. (13)
با این حال، شکی نیست که مشروعیت حق فطری تعیین سرنوشت انسانها مقید به رعایت همان ضوابط کلی بوده و صرفا در چهارچوب اصل برخورداری حاکم از «حقانیت » شرعی و لزوم اجرای شریعت الهی بر تمامی زوایا و ارکان حکومت، معنادار است.
تحقق حاکمیت الهی از طریق حیات معقول انسانی
از دیگر دلایلی که می توان برای اثبات دیدگاه مشروعیت دوگانه ولایت فقیه و یا نظریه ولایت الهی - مردمی فقیه ارائه داد همان مفهوم دقیق حاکمیت الهی و تحلیل حیات معقول انسانی است.به عبارت دیگر، زمینه بخش و وسیله حاکمیت الهی در میان مردم، خود انسانها هستند که با توجه به ضوابط تعیین شده از سوی شارع مقدس، به دنبال زمامدار واجد شرایط رفته و ولایت او را بر خویشتن می پذیرند.زیرا عقل انسان چنین حکم می کند که هیچ حکومت معقول انسانی بدون رضایت مردم مستقر نخواهد شد و چون مردم در کنار ضوابط شرعی، دو پایه اصلی حکومت اسلامی را تشکیل می دهند لذا اگر مردم در شکل گیری اصل حکومت (و نه صرفا در مرحله مقبولیت) نقش اساسی نداشته باشند قطعا چنین حکومتی با از دست دادن یک پایه خویش سقوط نموده و دوام و قوام نخواهد داشت.
برای توضیح بیشتر جهت اثبات جنبه «قانونیت » مشروعیت دوگانه ولایت فقیه در عصر غیبت، می توان در قالب یک قیاس منطقی چنین گفت:
مقدمه اول: رعایت رضایت و خواست مردم در شکل گیری حکومت پایدار و معقول و مبتنی بر حاکمیت الهی در عصر غیبت، ضروری عقل است.زیرا اولا هر نوع حکومت «تغلبیه » علاوه بر اینکه غیر شرعی است ضد عقل هم هست.و ثانیا اگر حکومت بخواهد قوام داشته و پایدار بماند و در عین حال بر مبنای زور و تغلب هم نباشد حتما باید مردم در شکل گیری و استقرار آن نقش اصلی داشته باشند.یعنی هیچ حکومت معقول انسانی بدون رضایت مردم تشکیل نخواهد شد.و ثالثا هرگز معقول نیست که حاکمیت الهی را اینگونه تصور کنیم که مثلا خداوند عز و جل در شکل یک موجود بسیار بزرگی درآمده و در پشت میز بزرگ کومت خویش می نشیند و کاغذی را به دست گرفته و در آن قوانین بشری و احکام حکومتی می نویسد و اگر هم کسی تخلف کرد با یک تازیانه بزرگ او را تنبیه خواهد نمود! ! بلکه خداوندی که برای هر چیزی سبب قرار داده (14) و از جاری شدن امور جز از طریق اسباب آن خودداری ورزیده است (15) ، قطعا به وسیله اسباب و وسایل معقول، حاکمیت خویش را اعمال خواهد فرمود.
البته در صورتی که به خاطر دریافت وحی در مورد پیامبران و وجود ملکه «عصمت » در مورد ائمه معصومین (ع)، مردم توانایی تشخیص معصوم را نداشته باشند، در آنجا خداوند بر اساس قاعده «لطف » و «نص » زمامداران مردم را منصوب می فرماید.
همانگونه که در مورد رهبری پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم - علیهم السلام - این گونه عمل شده است.با این حال بر اساس آنچه که در مباحث قبلی اشاره شد، سیره عملی و گفتار ائمه اطهار (ع) به خوبی بیانگر آن است که هر چند مردم، نقشی در جنبه «قانونیت » رسول گرامی اسلام (ص) و امامان دوازده گانه (ع) ندارند، اما رضایت و پذیرش مردم نسبت به حکومت آن بزرگواران، شرط تحقق عینی و عملی ولایت و مشروعیت آنان است.
مقدمه دوم: حکم عقل کشف از رضایت شارع نسبت به ولایت فقیه و سرپرستی فقیه مورد رضایت مردم دارد.زیرا وقتی عقل سلیم واقعیتی را به صلاح انسانها دانست، شارع مقدس نیز آن را بر اساس اصل تلازم عقل و شرع یعنی «کلما حکم به العقل حکم به الشرع » تایید خواهد کرد.و اساسا نه تنها عقل یکی از منابع و دلایل چهارگانه فقه اسلامی است بلکه علاوه بر حجت ظاهری یعنی پیامبران و ائمه (ع)، حجت باطنی مردم عقول آنان است. (16)
و امیر مؤمنان (ع) نیز در خطبه اول نهج البلاغه یکی از اهداف رسالت رسولان را به فعلیت رسانیدن و شکوفا ساختن عقول مردم دانسته است. (17)
نتیجه: از ترکیب مقدمه اول یعنی «لزوم عقلی رعایت رضایت مردم نسبت به گزینش حاکم اسلامی در عصر غیبت » با مقدمه دوم یعنی «حجیت مستقل عقل از سوی شارع » نتیجه گرفته می شود که پس از رجوع مردم به فقیه واجد شرایط جهت ولایت و زمامداری وی، زمینه ای فراهم خواهد شد که فقیه مورد نظر مردم از سوی شارع منصوب شود یعنی علاوه بر مشروعیت مردمی از مشروعیت الهی نیز برخوردار گردد.
استاد علامه محمد تقی جعفری در تحلیل حاکمیت خدا از طریق «حیات معقول » انسانی چنین می گوید: «معنای حاکمیت خدا چنین است که خداوند متعال بذرهای خیر و کمال را در نهاد انسانها کاشته و به وسیله عقل و وجدان و پیامبران عظام، رویانیدن و به فعلیت رساندن آن بذرها را از انسانها می خواهد.
...نتیجه این مبحث این است که حاکمیت خداوند بر انسانها مخالف دخالت خود مردم در سرنوشت «حیات معقول » خود نمی باشد. بلکه حیات معقول انسانها با تکیه بر اصول الهی قابل تفسیر و توجیه، و متکی بر هدف اعلای زندگی خواهد بود.
در اول مبحث توضیح دادیم که بنا به یک تشبیه تقریبی که بر مبنای تشبیه ناقص بر کامل می باشد، نسبت خدا به انسانها مثل نسبت روح به فعالیتهایش می باشد که تقریبا از جمله معروف امیر المؤمنین - علیه السلام - برمیآید: «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه، خارج عن الاشیاء لا بالمباینه » (خداوند داخل در اشیاء است نه بطور اختلاط و امتزاج، و بیرون از اشیاء است نه بطور مباینت) بنابر این نسبت حاکمیت خداوند به حاکمیت مردم بر مردم، همان نسبت روح است به فعالیتهای آن.
...با نظر به مجموع مباحث گذشته به این نتیجه می رسیم که به جهت لزوم حاکمیت خدا بر انسانها، حکومت مردم بر مردم در مکتب اسلام، عبارتست از حکومت روح و مدیریت آن بر صفات و فعالیتهای انسانی و هدف اصلی چنین حکومتی عبارتست از تقویت دو بعد مادی و معنوی مردم و تقلیل دردها و تامین آسایشهای آنان در مسیر هدف اعلای زندگی که «حیات معقول » نامیده می شود.تعیین چنین حکومتی به وسیله بعد مادی محض و خواسته های طبیعی خالص مردم که از سرچشمه خود محوری می جوشد، امکانپذیر نیست.حکومت در اسلام جلوه ای از حاکمیت خداوندی در روی زمین است و به همین جهت است که چنین حکومتی با استبداد و ظلم و جور طواغیت اجتماعات به هیچوجه سازگار نمی باشد، چنانکه روح انسانی نمی تواند با صفات و فعالیتهای انسانی، استبداد و ظلم و جور و طغیانگری راه بیندازد.
...این «حیات » معقول یک جریان طبیعی تحقق یافته مانند دیگر جریانات طبیعی تحقق یافته نیست، بلکه باید آن را به وجود آورد» . (18)
سه نکته مهم در تحلیل مفهوم ولایت الهی - مردمی فقیه
برای تبیین مفهوم دقیق ولایت الهی - مردمی فقیه، توجه به سه نکته مهم ضرورت دارد.
نکته اول: تفکیک ناپذیری جنبه مادی با جنبه معنوی در وجود انسان
یکی از اشکالات عمده و معایب مهم دموکراسی غربی، تکیه بر جنبه مادی و دنیوی وجود انسان و عدم توجه به جنبه معنوی و روحانی آن است. (19)
تفسیر مادیگرایانه و تک بعدی از وجود انسان در برخی مکاتب سیاسی غرب، موجب تصور وجود ضدیت میان «خدا» و «انسان » در این گونه مکاتب است.
تکیه صرف ایدئولوژیهای انسان مدارانه (اومانیستی) و بینشهای سکولاریستی بر جنبه مادی وجود انسان، و تقابل مصنوعی و ضدیت ساختگی میان «انسان » و «خدا» موجب شده است که در چنین دیدگاه هایی، حکومتهای باصطلاح دموکراتیک، جز مشروعیت مردمی، مشروعیت دیگری را برای خود لازم ندانند.
کما اینکه در نقطه مقابل دیدگاه های مبتنی بر روحانی سالاری که چندان توجهی به جنبه مادی و دنیوی وجود انسان ندارند، با نگرش یکسویه به جنبه روحانی و معنوی وجود آدمی، صرفا بر مشروعیت الهی حکومت تکیه نموده و هیچ نقشی برای مردم در حکومت قایل نیستند.
در حالی که در جهان بینی اسلام نه تنها هیچگونه ضدیت و تقابلی میان «خدا» و «انسان » وجود ندارد، بلکه انسانها بر اساس فطرت خویش تمایل دارند که در یک حرکت تکاملی، خودشان را با اراده و اختیار خدادادی از لجن زار خصلتهای پست مادی بیرون آورده و به نقطه رفیع کمالات و ارزشهای والای خدایی و تخلق به اخلاق و صفات الهی برسانند.
برای توضیح بیشتر باید گفت که از دیدگاه اسلام، انسان موجود برجسته و ممتازی است که با دیگر موجودات جهان تمایز کلی دارد.یعنی هرچند انسان در ابتدا جزئی اززمین بوده (20) ، و با سایر موجودات زمینی از این جهت مشترک است، ولی از زمین جدا شده و شروع به تکامل کرده است، تا به مرتبه ای رسیده که دارای جنبه استثنایی دیگری شده، و آن همان برخورداری از نفخه ربانی و روح خدایی است. (21)
که این جنبه، سوای جان در همه جانداران است.بلکه این همان مرتبه ای است که خداوند از آن به آفرینش دیگر و خلقت تازه تعبیر .و خود را به عنوان بهترین آفریدگار معرفی می کند (23).به عبارت دیگر همان انسان زمینی تحول پیدا کرد و کمال جدیدی را به خود اختصاص داد.البته بعدا ملک الموت او را از بدن جدا خواهد کرد (24) و در آخر کار به سوی خدا باز می گردد. (25) این مسیر انسان است که از آیات قرآن استفاده می شود.
بنابر این، انسان اسلام دوبعدی است.یعنی در عین اینکه در گهواره طبیعت پرورش یافته و از این نظر، مبدا پیدایش وجودش طبیعت است.ولی از نظر هستی و ابداع، مربوط به خداوندست و اگر اراده الهی در کار نبود اساسا انسان هیچ بود. (26) به عبارت دیگر انسان اسلام هم دارای جنبه مادی و دنیوی است، و هم جنبه معنوی و روحانی.و هرگز نباید این دو بعد وجودی انسان را از یکدیگر منفک دانست بلکه این هر دو، لازم و ملزوم یکدیگر بوده و بدون یکی امکان رشد صحیح برای دیگری وجود ندارد.لذا هرگونه تقابلی بین «خدا» و «انسان » مردود است.به همین خاطر باید گفت تعیین فقیه واجد شرایط از سوی مردم جهت ولایت و زمامداری، هیچگونه تقابل و منافاتی با حاکمیت انحصاری خداوند نداشته و در جهت تقویت هر دو بعد مادی و معنوی وجود انسانهاست.
نکته دوم: «امامت » بدون «امت » مصداق عینی و خارجی ندارد
از دیگر نکاتی که در تحلیل مفهوم واقعی ولایت الهی - مردمی فقیه باید در نظر گرفت این است که مفهوم لغوی «امامت » به گونه ای وضع شده است که بدون «امت » هرگز مصداق عینی و خارجی ندارد.به عبارت دیگر جهت سرپرستی مردم، اسلام در مقابل واژه هایی چون زمامدار، حاکم، رئیس، زعیم، عظیم، پادشاه، قیصر و فرمانده اصطلاح امام را مطرح کرده است و این به دلیل عنایت خاصی است که در معنا و مفهوم این واژه مطرح است.امام از ام یوم (به معنای قصد و عزیمت کردن) گرفته شده است.و چون بر وزن فعال (ما یفتعل به) می باشد معنای «ما یؤم به » به کسی که به او قصد می شود، اطلاق می گردد.به عبارت دیگر امام یعنی کسی که مقصود است و گروهی برای رسیدن به مقصد، متوجه وی گشته و پشت سر او حرکت می کنند.
امت نیز از لحاظ لغوی هم ریشه با امام است و به معنای این است که گروهی هم عقیده برای رسیدن به اهداف مشترک همراه با امام خویش حرکت می کنند.
هرچند در مورد امامت امامان معصوم (ع) به دلیل وجود «عصمت » ، صلاحیت «امامت » از ناحیه «امت » داده نمی شود، اما به هر حال شرط عینیت یافتن «امامت » امامان (ع)، حضور امت است.
در عصر غیبت نیز در صورتی که «امت » امام واجد شرایطی را برای خود تعیین نکند، هرگز «امامت » برای هیچ فقیه عادلی ایجاد نخواهد شد.
ممکن است گفته شود «امت » مکلف و موظف به اطاعت است و نباید برای تبعیت و دنباله روی خویش از امام هیچگونه چون و چرایی داشته باشد.اما نباید فراموش کرد که در روایات متعددی از حقوق متقابل بین امام و امت سخن به میان آمده (27) و امام دارای مسئولیت و ضمانت شناخته شده است. (28) و اساسا تصوری که از امامت در برخی اذهان است (که گویا امام جلو جلو حرکت می نماید و امت باید تلاش کند خود را به او رسانده و پشت سرش حرکت نماید) تصور واقعی از حقیقت مفهوم «امامت » نیست.زیرا امام قلب جامعه بوده و در مرکزیت آن قرار دارد.سیستم «امامت » را باید به صورت دایره ای تصور نمود که همه «امت » بر دور «امام » (که محور و مرکز چنین دایره ای است) حلقه زده است و کل این دایره در حال حرکت مستمر، «صیرورت » و «شدن » دائمی جهت رسیدن به کمال مطلق است. (29)
مولای متقیان حضرت علی - علیه السلام - امامت را با تغییر «قطب الرحا» (و یا همان محوری که سنگ آسیاب بر گرد آن می چرخد و بدون آن گردش سنگ مختل می شود) بیان نموده و چنین می فرماید:
«اما و الله لقد تقصمها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحا» (30) اما سوگند به خدا که فلانی خلافت را همچون پیراهنی به تن کشید، در حالی که او می دانست موقعیت و نقش من همچون قطب در سنگ آسیاب است.
نکته سوم: مفهوم لغوی «ولایت » و نظریه ولایت الهی - مردمی فقیه
ولاء و توالی آن است که دو یا چند چیز به گونه ای کنار هم قرار گیرند که هیچ چیز غیر خودشان بین آنان حایل نباشد.به عبارت دیگر «ولی » و کسی که می خواهد امور دیگری را سرپرستی کند حتما از طریق نزدیک شدن و همراه شدن با اوست.لذا در سیستم سیاسی اسلام که بر مبنای حکومت ولایی پایه گذاری شده است، هرگز قابل تصور نیست که حاکم و زمامدار اسلامی بخواهد جدای از مردم و بدون در نظر گرفتن نقش آنان تشکیل حکومت دهد.یعنی ولایت ولی فقیه فقط در ارتباط با مردم مفهوم داشته و او با ولایت الهی - مردمی، اعمال حاکمیت می نماید.رهبر معظم انقلاب، آیت الله خامنه ای با تکیه بر همین معنای «ولایت » ، هر نوع حکومتی که جدای از مردم باشد آن را حاکمیت غیر اسلامی دانسته و در این زمینه می فرماید:
«ولایت، معنای عجیبی است.اصل معنای ولایت عبارت از نزدیک بودن دو چیز با یکدیگر است.فرض بفرمایید، وقتی که دو ریسمان، محکم به هم تابیده می شوند و جدا کردن آنها از یکدیگر، به آسانی ممکن نیست.آن را در عربی «ولایت » می گویند.ولایت، یعنی اتصال و ارتباط و قرب دو چیز به صورت مماس و مستحکم با یکدیگر.همه معانی ای که برای «ولایت » در لغت ذکر شده است. معنای محبت، معنای قیومیت و بقیه معانی، که هفت، هشت معنا در زبان عربی هست.از این جهت است که در هر کدام از اینها، به نوعی این قرب و نزدیکی بین دو طرف ولایت وجود دارد.مثلا «ولایت » به معنای محبت است.چون محبت و محبوب، با یکدیگر یک ارتباط و اتصال معنوی دارند و جدا کردنشان از یکدیگر، امکانپذیر نیست.
...در نظام سیاسی اسلام، آن کسی که در راس قدرت قرار دارد و آن کسانی که قدرت حکومت بر آنها در اختیار اوست، ارتباط و اتصال و پیوستگی جدایی ناپذیری از هم دارند.این، معنای این قضیه است.این، فلسفه سیاسی اسلام را در مساله حکومت، برای ما معنا می کند.هر حکومتی که این طور نباشد، این ولایت نیست.یعنی حاکمیتی که اسلام پیش بینی کرده است، نیست.» (31)
ایشان در جای دیگر، معنا یافتن حقیقت ولایت الهی را با حضور مردم دانسته و چنین می فرماید:
«حکومت در اسلام، حکومت ولایی است، ولایت یعنی حکومت، که با این تعبیر لطیف و متناسب با شخصیت و شرافت انسان بیان شده است.در اسلام، چون افراد جامعه، افراد انسان، در حساب سیاسی اسلام به حساب می آیند.در واقع همه چیز مردمند.مردم هستند که شخصیت و خواست و مصالح و همه چیز آنها، در نظام سیاسی اسلام به حساب می آید.آن وقت، ولایت الهی، با چنین حضوری از مردم معنا می دهد.حقیقت ولایت الهی این است، ارتباط با مردم » . (32)
پی نوشت ها:
1- «الذی خلقکم من نفس واحدة » آیه اول سوره نساء.
2- «ایها الناس، الا ان ربکم واحد و ان اباکم واحد.الا لا فضل لعربی علی عجمی و لا عجمی علی عربی و لا لاسود علی احمر و لا لاحمر علی اسود الا بالتقوی » تفسیر القرطبی، ج 16، ص 342.
3- «الناس کلهم سواء کالسنان المشط » من لا یحضره الفقیه، ص 579.
4- «ایها الناس ان آدم لم یلد عبدا و لا امة و ان الناس کلهم احرار...نهج السعادة، ج 1، ص 198.
5- «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا، انا هدیناه السبیل اما شاکرا اما کفورا» آیات 2 و 3 سوره انسان.
6- برای شناخت بیشتر دیدگاه مرحوم استاد علامه طباطبائی در زمینه بنیاد فطری فلسفه سیاسی اسلام رجوع شود به: عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی اندیشه سیاسی در اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران 1375، ص 133- 134.
7- رجوع شود به: علامه طباطبائی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی، جلد 10، ص 563.
8- همان منبع پیشین، ج 2، ص 93- 94.
9- فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لا یعلمون » آیه 30 سوره روم.
10- آیه 172 سوره اعراف.
11- رجوع شود به: مطهری، مرتضی، بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی، ص 166.
12- خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان سرنوشت خویش را تغییر دهند.آیه 11 سوره رعد.
13- «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم و ان الله سمیع علیم » آیه 53 سوره انفال.
14- «انا مکنا له فی الارض و اتیناه من کل شی ء سببا» آیه 84 سوره کهف.
15- قال الصادق (ع) : «ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسباب، فجعل لکل شی ء سببا» ج 2 بحار الانوار، ص 90.
16- «یا هشام ان لله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة و اما الباطنة فالعقول » ج 1، اصول کافی، ص 16.
17- «و یثیروا دفائن العقول » خطبه 1 نهج البلاغه.
18- برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: استاد علامه جعفری، محمد تقی، حاکمیت خدا (توضیحی درباره حاکمیت خداوندی و سازگاری آن با حکومت مردم بر مردم)، مقالات نخستین کنفرانس اندیشه اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1361، ص 161- 175.
19- برای اطلاع بیشتر به اشکالات و معایب دموکراسی رجوع شود به: کواکبیان، مصطفی، دمکراسی در نظام ولایت فقیه، ص 48- 58.
20- «و بدا خلق الانسان من طین » (آفرینش انسان را از گلی شروع کرد) آیه 9 سوره سجده.
21- «و نفخ فیه من روحه » (و از روح خود در او دمید) آیه 9 سوره سجده.
22 و 23- «ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین » (سپس در او خلقت دیگری ایجاد کردیم ثابت و پایدار است خدایی که بهترین آفریدگار است) آیه 14 سوره مؤمنون.
24- «قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم » (بگو فرشته مرگ که مامور بر شماست جان شما را می گیرد) آیه 21 سوره سجده.
25- «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون » (چگونه به خدا کافر می شوید با اینکه مرده بودید و شما را زنده کرد، سپس می میراند و بعدا زنده می کند و بعد به سوی او باز می گردید.) آیه 28 سوره بقره.
26- «و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا» (تو را از پیش آفریدم با اینکه هیچ نبودی.) آیه 8 سوره مریم.
27- اصول کافی، ج 1، ص 265 و خطبه 34 نهج البلاغه.
28- «الامام ضامن » .سنن ابن ماجه، کتاب اقامه، باب 47.
29- آیه 53 سوره شورا «الا الی الله تصیر الامور» و آیه 28 سوره آل عمران «و الی الله المصیر» .
30- خطبه 3 نهج البلاغه.
31- رجوع شود به: مشروح سخنان آیت الله خامنه ای در جمع کارگزاران نظام در عید سعید غدیر 1376، روزنامه رسالت، شماره 3245، 7 اردیبهشت 1376، ص 3.
32- همان منبع پیشین.