زمان و مکان نقشی تعیین کننده و مهم در زندگی آدمی بازی می کنند، زندگی بدون این دو مفهوم لحظه ای حتی معنا ندارد. اندکی درنگ در زمان، همراه با نیستی خواهد بود. زمان، به قول ارسطو، کمّ متصلی است که لحظه ای قرار ندارد. این واقعیت همواره همگام و تنیده در زندگی آدمی بوده است و به نحوی ناگفته و ناخودآگاه، خود را بر او تحمیل کرده است. جریان گذران و سیلان همیشگی آن، انسانهای ژرفنگر و تیزبین را بر آن داشته است تا به فراست دریابند که باید فرزند زمان خویش باشند ورنه طوفان توفنده هستی، خاطرات، ارزشها و همه دغدغه های تمدنیشان را به محاق فراموشی و خاموشی خواهد افکند و در کتابهای تاریخی تنها نامی نه چندان کارگشا از آنان باقی خواهد ماند.
جهان، نهادی ناآرام و پویا است و چرخ شتابان حیات، در درازنای زمان متفکران را به حیرت و شگفتی واداشته است. آدمیانی که به راستی زنده بودند و جمع آنان جامعه ای زنده را به وجود می آورد، در تکاپو بودند تا به دور از روزمرگی، راهی نو و افقی دیگرگون بگشایند. دقیق ترین و داناترین این آدمیان، آنان بودند که به کلیت نظام دانایی هستی آگاه بودند و توانسته بودند به خجستگیِ ارتباط با علم مطلق،به دیدی همه سو نگر دست یابند و برای همیشه زندگی آدمیان حکم آورند و داوری کنند. پیام آوران الهی، نماد تلاش بشری برای حرکت و همگامی با نیازهای زمان و مکان می باشند. پس از آن که کاروان سفیران خداوندی به پایان خود رسید،و رسول خاتم صلی الله علیه وآله برانگیخته شد، عقل سلیم حکم میکرد تا حکم و اندیشه ورزی او، ماناتر و پایاتر از همه پیشینیان باشد و این البته انتظاری دور از دست نبود.
در منظومه اندیشگی شیعی، آموزهای که ضامن تحرک و پویایی مفاهیم دینی است و بیشترین نقش را در این باره بازی می کند، اجتهاد است. اجتهاد، عنصری پوینده است که اندیشه ور شیعی را یاری میدهد تا هم به دامن قشریگری و سطحی اندیش گرفتار نمی شود و هم از جهتی دیگر برای کشف جوهر ناب دین به التقاط نیفتد و جاذبه های دیگر فرهنگها او را به هر سو نیفکند.اهمیت این عنصر را وقتی می توان دریافت که به پیشینه رویارویی آن با اخباری گری و جوهر این مکتب، آشنا شویم، در زمان برتری این مکتب"همه همّ اخباری متوجه آن بود که وظیفه مجتهد را انکار و نقش علما را چه از لحاظ عقیدتی چه از جهت عملی محدود کند.اجتهاد در تشیع از زمان کلینی نوعی بدعت شمرده شده بود... نقل بر عقل به تمامی رجحان یافته بود و اعتماد زیادی که نسبت به سنت رسول و ائمه می شد موجب شد که علما فقط روایتگر حدیث شوند... به جای این که مومنان از مجتهدان و مقلدان تشکیل شوند همه مؤمنان می بایستی مقلد ائمه باشند.*1* نتیجه چنین اندیشه ای به جز در جا زدن و خاموش ماندن در چالش های زمان نبود. تفکری که به هیچ نحو اجازه فراروی به افق های نو را نمیداد و به راستی دست مجتهدان را بسته بود.در آن هنگام وحید بهبهانی با تلاشی ستودنی، آن نوع برداشت از دین را به نقادی منطقی و دقیق کشاند و به راستی آیین اجتهاد را زنده کرد. اما این نوع تفکر نیز پس از گذر سالها و غرق شدن مجتهدان در قیل و قال های بسیار، به تدریج رو به سوی خمودی و تحجر به پیش می رفت و به احیاگری دیگر از اقلیم قبله نیاز داشت. دوران جدیدی که به جهت تسلط گفتمان تجدد بر ایران و دیگر کشورهای جهان سوم، رخ می نمود، این نیاز را دو چندان کرده بود.با این وضع،دردآشنایان دیندار نمی توانستند خاموش بنشینند و تماشاگر سکوت خویش و هیجان و تحرک ایدئولوژیهای رقیب باشند.در این زمان بود که امام خمینی پای به میدان نهاد و تلاشی دیگرگون در پیش گرفت. ایشان با تکیه بر اندیشه سیاست گریز پیشینیان، هرگز نمی توانست قیام کند، باید جوهر تفکر اجتهاد زنده می شد و در بسیاری از آموزه هایی که به ناشایستی بر حوزه ها چیره شده بودند،بازنگری می کرد. لذا باور داشت که:" ما باید سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدی صلی الله علیه وآله برسیم"*2*.
ایشان دریافته بود که اجتهاد مصطلح در حوزه ها ناکافی است و می دانست که جامعه زنده،به فقیه زنده و او به حکم پویا به معنای واقعی کلمه نیاز دارد، ورنه جامعه اسلامی و پیشوای آن، هر دو به ظاهر زنده مینمایند.تنها فقیه آگاه به زمان می تواند حکم متناسب با زمان و مکان، استنباط کند و نیاز دوران خویش را برآورده سازد.با توجه به این اندیشه بود که توانست در قالب جمهوریت، محتوای اسلامیت را جای دهد و بنای حکومت را بنهد و به جسارت هشدار دهد که:" یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا...در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیری باشد،این فرد در مسایل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمی تواند زمام جامعه را به دست گیرد." *3* امام با این نوع نگرش، داشتن بینش صحیح از جامعه و سیاست را شرط فقیه روزآمد ذکر می کند.
اریک فروم می گوید:" تاریخ بشر، گورستان فرهنگ های بزرگی است که پایان فاجعه آمیز آنها بدان سبب است که نتوانستند در برابر چالشها، واکنش برنامه ریزی شده، بخردانه و ارادی بروز دهند." گویی امام این نکته را دریافته بود و بنابراین او،همه اندیشه ورزان دیندار را به واکنش اصیل و بخردانه در برابر اندیشه مسلط مدرنیته، فراخواند اما با ظرفیت و توانی درون دینی که بتواند در بن بستها و چالشها دستگیر آنان باشد و آن، اجتهاد احیاء شده توسط ایشان بود. او به لفظ اکتفا نکرد و در بزنگاه های بسیار ظهور و کارگشایی اجتهاد را نشان داد و راه های بسیاری را پیمود که کسی را یارای گام نهادن در آن نبود. تغییر موضوع و حکم بر حسب زمان و مکان پیش از ایشان نیز وجود داشت،اما فهم دقیق این مطلب و فتوی بر طبق آن را ایشان به همه ما نشان داد. با توجه به همین دیدگاه بود که می گفت:" در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا می کند که نظرات اجتهادی - فقهی در زمینه های مختلف و لو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسی توان و حق جلوگیری از آن را ندارد."*4*
در دوران کنونی اندیشه شیعی و اسلام سیاسی بیش از هر چیز به دیدگاه وی نیاز دارد تا به بسیاری از مشکلات امروزی به شایستگی پاسخ دهد. کنکاش، ژرفکاوی و سنجش این اندیشه می تواند راهگشای بسیاری از اندیشه ورزی های دیگر باشد.
پی نوشت:
1. الگار حامد:" دین و دولت در ایران"،ترجمه ابوالقاسم سری، نشر امیرکبیر،1376،ص 70.
2. امام خمینی ، روح اللَّه : "صحیفه نور" ج 21،ص 42، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
3. همان، ج 21، ص 41.
4. همان، ج 21، س 42.