مشکلات زندگی زپرست خانواده ادامه دارد و همچنان درگیر مشکلات خود هستند.
به گزارش به نقل از روزنامه قانون سرش را آنقدر پایین آورده که به سختی صورتش را میبینم. اسمش«محدثه» است.50 ساله. پنج فرزند دارد. این روزها در یکی از کوچههای فرعی نزدیک به یکی از میدانهای اصلی و شلوغ شهر تهران لیف میفروشد؛ هر لیف پنج هزار تومان. تازه لیف فرشی را شروع کرده است. چند روزی نیز برای دستفروشی به مترو تهران رفت اما کارش چندان دوام نیاورد.
محدثه چادر سیاهش را دورش میپیچد و میگوید:«میدانی دستفروشی توی مترو خیلی سر و زبون میخواد که من نداشتم. خانومها ماشالا اونجا خیلی زبر و زرنگن. من میرفتم یک گوشه میایستادم و کسی ازم خرید نمیکرد».
شوهرش از کار افتاده است. کارگر جوشکاری بود اما دو سال قبل کمرش آسیب دید. حالا گوشه خانه افتاده و خرج زندگی بچه ها و همه چیز بر دوش محدثه است.
میگوید:« فکر نکن از کار کردن میترسم. هر کار بگویی کردم اما کارهایی که به من میدن، چندان درآمدی نداره. شاید هم حق دارن، من که سواد درست و حسابی ندارم. هیچوقت فکر نمیکردم اینجور بشه که اداره کل زندگی بیفته روی دوش من. یک مدت سبزی پاک کردم. کیلویی وزن میکردن و پولش را میدادن. اول گفتن حقوق وزارت کار میدیم اما ندادن. کیلویی حساب کردن.
سبزیها رو با کارتن میگذاشتن روی ترازو پولش رو میدادن. تا یک سالی درآمد داشتم، بعد این کارهم تعطیل شد. یک مدت گل رزدسته میکردم. ماهی 200 - 300 هزار تومان میشد اما بعد دیگه پولم را چند ماه یک بار میدادن.
باز مدتی بیکار بودم. بعد از اون روی تیشرت طرح میزدم. یک دوره هم ترشی درست میکردم. اما هیچکدومش دوام نداشت؛ یعنی کاری توی این شهر نیست که نکرده باشم. حقوق ماهانم بیشتر از 200 – 300 هزارتومان نمیشد. آخه تو بگو خانم با اینقدر درآمد هم میشه زندگی کرد؟»
دستهای محدثه از کار زیاد پینه بسته است. او ادامه میدهد:« دیگه فکرهام رو کردم گفتم این همه خانم دستفروشی میکنن، پیش خودم میگفتم من هم میرم دستفروشی. چند روز میرفتم مترو دیدم نه کار من نیست. چارهای نداشتم که لیفهام رو بیارم اینجا بفروشم. کنار لیف، گاهی عروسک بافتنی هم میفروشم. از شانس امروز نیاوردم. حالا یک هفته کار برام 30 هزار تومن بیشتر نداشته».
محدثه یکی از زنان سرپرست خانوار است که همه بار زندگی خانوادهاش را به دوش میکشد. کرایه خانه، خرج مدرسه بچهها، درمان همسرش و...زنانی که در مقایسه با مردانی که سرپرستی خانواده را به عهده دارند، رنجهای بیشتری تحمل میکنند.
آمار بیکاری این زنان دو و نیم برابر مردان و یافتن شغل مناسب برای اغلب آنها دشوار است. بیشتر این زنان از بیمه درمانی و مزایای بیمه نیز محرومند. او دستی به روسریاش میکشد و میگوید:«به شهرداری و سرای محله سر زدم؛ برای فروش عروسکها و لیفها جا نمیدن.
رهگذرها بیشتر میخرن. توی خیابان اصلی هم روم نمیشه. باورت نمیشه؛ ازخونه تا اینجا هر روز 6 هزار تومان کرایه میدم. ناهار هم یک لقمه میذارم توی این زنبیل». زنبیل بافتنی زردی کنار دستش گذاشته است. همان زنبیلی که تویش لیفها و ناهار هر روزش را میگذارد.
اپیزود دوم
«فریده» 33 ساله، چند سالی میشود که ازهمسرش جدا شده است و زندگی خود و تنها دخترش را اداره میکند. در یکی از محلات جنوبی تهران زندگی میکند. ساعت، گردنبند، گوشواره، دستبند و...میسازد. گردنبند و گوشوارههای دست سازش را نشانم میدهد. ازپارچه و نخهای رنگی برای درست کردنشان استفاده کرده است. بیشتر فیروزهای، صورتی و قرمز و با طراحی زیبا. در سرای محلهشان دوره دیده است. از پنج هزار تومان در بساطش پیدا میشود تا 30 هزار تومان.
فریده میگوید:«میدونی برای ما کار از همه چیز مهمتره. از وقتی کار میکنم روحیهام هم بهتر شده. من و دخترم با ماهی حدود 700- 800 هزار تومان هم زندگی میکنیم. ما قناعت کردن را خوب بلدیم. یعنی یکجوری زندگی میکنیم که این پول تا آخر ماه هم دووم بیاره؛هر چند با پدر و مادرم زندگی میکنیم».
زانوهای فریده مشکل جدی دارند. درد اجازه نمیدهد هر کاری انجام دهد. زیاد که بایستد، دردش بیشتر میشود.همین که این روزها میتواند بنشیند و گوشواره و دستبند بسازد خدا را شکر میکند. درباره شوهر معتادش که چند سالی هست از او جدا شده میگوید: «اعتیاد شدید داشت. شیشه میزد. باور کن اگراو بود، همین درآمد هم نداشتیم هر چه در میآورد دود میکرد».
فریده فقط یک آرزو در زندگیاش دارد؛ اینکه بیمه شود و بعدها مختصر درآمدی برای تنها دخترش باقی بگذارد. او ادامه میدهد:« توی منطقه ما خیلیها مشکل من رو دارن. کار ندارن.چند نفری را خودم کمک کردم این کار را یاد بگیرن.سابق توی کاربستهبندی اسباب بازی بودم. خیلی سخت بود. در واقع زانو دردم از همان جا شروع شد. حیوانات پلاستیکی را بستهبندی میکردم. کارتن 80تایی میزدم. برای هر کارتن هزار تومان میدادن. شاید در ماه 200 هزار تومان دستم رو میگرفت.الان خدا رو شکر بهتر شده».
اپیزود سوم
مریم یکی دیگر از زنان سرپرست خانواراست. او سه سال پیش همسرش را در تصادف خودرو از دست داد. یک پسر12 ساله و یک دختر هشت ساله دارد. از وقتی شوهرش رفته است با بیکاری و بیپولی دست و پنجه نرم میکند. او درباره خودش میگوید:«یک روز بافتنی میبافم، یک روز خیاطی میکنم.این روزها توی خانه سبزی پاک و خرد میکنم. بیرون برای جاهای مختلف کار کردم اما همه جا سرم یکجورهایی کلاه میرفت. از کار بیرون خسته شدم. الان ترجیح میدم تو خونه کار کنم. حدود هفت ماه توی یک تولیدی کار کردم. ماهی 200 هزار تومن حقوق میگرفتم. ساعت هشت صبح تا 10 شب. بچهها تو خونه تنها میموندن. خونه ریخت و پاش بود تا غذا درست میکردم و خونه مرتب میشد، نصف شب بود».
مریم این روزها بیشتر در خانه خیاطی میکند. بلوزهای بچگانه میدوزد.هر پیراهن پنج هزار تومان. سبد که پر میشود، میبرد به صاحب کارش تحویل میدهد. شوهرش کارگر بود و بعد از مرگ او آب خوش از گلویش پایین نرفته است. مریم راجع به شوهرش میگوید:«بنده خدا کارگر بود. حقوق زیادی نمیگرفت اما با همون نمیذاشت آب توی دلمون تکون بخوره».
اپیزود چهارم
نازنین 28 ساله یک دختر هشت ساله دارد.این روزها کارگر تولیدی است. از ساعت هشت صبح تا 6 و نیم بعد از ظهر سرنخهای تی شرت مردانه میدوزد اما دخل و خرجش با هم جفت و جور نیست. اضافه کاری هم میگیرد. او درباره خودش میگوید:«600 هزار تومان حقوق میگیرم. با خودم باشه تا ساعت 12 شب هم میمونم سرکار؛ یعنی از کار و اضافه کاری نمیترسم.انرژیش رو هم داریم اما کار نیست. میدونی مشکل همه ما همینه که از کار سالم و سخت نمی ترسیم، حاضریم کار کنیم اما کاری برامون نیست».
پای درد دل هر کدامشان که مینشینی، مخرج مشترک حرفهایشان همین است. اینکه از کار کردن نمیترسند و یک دنیا انرژی دارند اما سختیهای زندگی یک لحظه راحتشان نمیگذارد.برخی شانس این را داشتهاند که برای خودشان کاری دست و پا کنند و برخی هم نه ... . تعداد زنان سرپرست خانوار در سال 70، یک میلیون و200 هزار نفر بود و در سال 85 این تعداد به یک میلیون و 600 هزار نفر رسید.
این آمار در سال 90 به دو میلیون و 500 هزار نفر افزایش یافت. کارشناسان و مسئولان در این سالها از افزایش تعداد خانوادههایی که زنان، تنها ادارهکننده آن هستند و نیز پایین آمدن میانگین سنی آنان خبر میدهند. مسئولان بهزیستی و شهرداری، گاه از مشکلات زنان سرپرست خانوار میگویند وسعی میکنند برای آنان کار آفرینی کنند ولی این حمایتها کافی نیستند. زنانی که یک دنیا انرژی برای کار دارند اما اغلب فراموش شدهاند.