در شمال اروپا منطقهای وجود دارد به نام اسکاندیناوی. کشورهای این منطقه عبارتند از سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو. زبان مردم این سرزمینها از ریشه زبان آلمانی است. مردم اسکاندیناوی از نسل جنگجویان وایکینگ هستند که در زمانهای قدیم، با کشتی به سرزمینهای مختلف حمله میکردند و مایملک آنها را غارت میکردند. گنده بکهای شمال اروپا بسیار خرافاتی بودند و خدایان وایکینگی نظیر ثور، اودین و گرگ غول آسا فنریر را ستایش میکردند. وایکینگها اعتقاد داشتند که اگر در جنگ کشته میشدند روحشان به والهالا (بهشت وایکینگها) وارد میشد و همراه با سایر جنگجویان افسانهای بر سر یک میز بزرگ چوبی مینشستند و شراب ناب والهالایی مینوشیدند و میخندیدند.
تبلیغات
نوادگانشان اما، تفاوتهای فاحشی با آنها دارند. مردم اسکاندیناوی که به نوردیکها معروف هستند به عنوان آدمهایی آرام و صلح طلب و در عین حال متفکر شناخته میشوند که نه تنها مثل وایکینگها نان کسی را از چنگش در نمیآورند، بلکه با تکیه بر نظام اقتصادی منحصر به فردشان کاری کردهاند که تمام اتباع آنها بدون چشمداشت به مال بقیه، در رفاه کامل زندگی کنند.
مؤسسه لگاتوم هر ساله با بررسی فاکتورهایی نظیر اقتصاد، کارآفرینی، سیستم حکومتی، تحصیلات، بهداشت و سلامت، امنیت فردی و اجتماعی، آزادیهای فردی و سرمایه اجتماعی در بین تمام کشورهای دنیا، لیستی منتشر میکند که خوشحالترین کشورهای دنیا را به ترتیب معرفی میکند. با نگاه مختصری به این لیست متوجه میشویم از 6 کشور نوردیک که نام بردیم، در سال 2014، نروژ عنوان اول را دارد، دانمارک چهارم است، سوئد ششم، فنلاند هشتم و ایسلند یازدهم است.
خب… حالا به نظر شما چگونه است مردمی که فقط بلد بودند با گرز و شمشیر نان زن و بچه در بیاورند به جایی رسیدهاند که میتوانند کشورهای سردسیرشان را به این خوبی اداره کنند؟
مقالات پیشنهادی :
اگر بخواهید کشوری داشته باشید که فقر، تبعیض و جهل باعث نشود مردمش دائم به جان هم بیفتند، باید در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عدالت برقرار کنید، اگر میخواهید اندیشههای پوسیده از سر مردم کشورتان بپرد باید به تقویت علم روز و دانشگاهها بپردازید، اگر میخواهید شیوع یک بیماری مردم را به وحشت نیندازد باید زیر ساختهای نظام سلامت و بهداشت را به خوبی در کشور پیاده کنید، اگر میخواهید مردم کشورتان رفتار بالغانهای داشته باشند باید به آزادیهای فردی بها بدهید و در نهایت اداره تمام این امور نیازمند دولتی با ثبات است که بدون شعار دادن، به مردم کشورش خدمت کند.
سیستمی که دولتهای اسکاندیناوی برای اداره کشورهایشان به کار میبرند چیزی است که به “مدل نوردیک” معروف است که خودشان از آن به عنوان ” سیستم رفاقتی ” نام میبرند. بارزترین خصوصیتی که در این سیستم وجود دارد این است که نفع عمومی بر نفع فردی ترجیح داده میشود.
بگذارید سیستم نوردیک را با سیستم سرمایه داری آمریکایی مقایسه کنیم. در امریکا شما چه بیل گیتس باشید که مثلاً برجی 10 میلیون دلار درآمد دارد و چه یکی از کارمندان بیل گیتس باشید که حقوقش 10 هزار دلار است، اداره مالیات 13 درصد از حقوق شما را به عنوان مالیات اخذ خواهد کرد تا برای منافع عمومی مورد استفاده قرار دهد. مطمئناً در چنین نظامی قشر ثروتمند روز به روز پولدارتر میشوند و قشر متوسط باید دائم دنبال پول بدوند. بعد از مدتی جامعه به دو قشر کم درآمد و غنی تقسیم میشوند و کم در آمدها که قسمت عمدهی جمعیت را تشکیل میدهند تحت فشار قرار گرفته و برای کسب رفاه بیشتر رو به کارهای خلاف قانون میآورند؛ بعد از مدتی اتحاد اجتماعی از هم فرو میپاشد و جنبشهایی نظیر جنبش 99 درصدی در آمریکا تشکیل میشود که نسبت به این بیعدالتیها اعتراض میکنند. حالا شما بیاید و میکروفن دستتان بگیرید که به پیر به پیغمبر این پولها را با زحمت در آوردم مگر به خرج کسی که به سختی زندگی میکند میرود؟
اما در کشورهایی مثل نروژ و سوئد و دانمارک، دولت 40 درصد تا 60 درصد از درآمد شما را مشمول مالیات میکند که البته مردم این کشورها بدون هیچ گونه کارشکنی و اعتراضی این مبلغ را دو دستی به دولت تقدیم میکنند، چون میدانند که اگر کارشان به بیمارستان کشید یا به دانشگاه رفتند نیازی نیست پول پرداخت کنند. اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمیشود و اگر امشب شام مرغ دارید، خیالتان راحت است که بقیه هموطنانتان مثل گربه تا کمر در سطل آشغال فرو نرفتهاند. فقر که نباشد و هر کسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو میشود و جامعه به امنیت میرسد و مردم فرصت میکنند وقتشان را صرف کارهای مهمتری کنند. مثلاً میتوانند وقتشان را به کارهای مفیدی مثل کسب علم برای خود علم ( و نه درس خواندن برای مدرک گرفتن و پشت میز نشستن و انجام دادن کار راحتتر و دریافت پول بیشتر)، اختصاص دهند که این خودش باعث پیشرفتهای بعدی میشود. شما اگر با فرهنگ حاکم بر اسکاندیناوی بزرگ شوید حرص و طمع نخواهید داشت و نیاز ندارید زیرآب کسی را بزنید چون جدا از برقراری نظام شایسته سالاری، از امنیت شغلی بسیار خوبی برخوردار هستید تا حدی که مثلاً دولت سوئد تضمین میکند اگر شغلتان را به هر دلیلی از دست دادید تا 200 روز بعد 80 درصد از چیزی که حقوق میگرفتید را بهعنوان بیمه بیکاری به شما پرداخت کنند، اگر 100 روز دیگر هم ادامه یافت این رقم به 70 درصد کاهش مییابد و اگر باز هم ادامه داشت 60 درصد میشود (هرچند در چنین جامعهای فرهنگ حاکم به گونهای است که مردمش نخواهند با موذیگری در خانه بخوابند و پول مفت دولت را بخورند).
به عبارت سادهتر، اگر کودکی در این کشورها بدنیا بیاید قبل از ترخیص شدن از بیمارستان، خود به خود 2 مرحله از مراحل هرم مازلو (معروف به هرم سعادت) را پشت سر گذاشته است.
این را مقایسه کنید با کشورهایی که قدرت و ثروت در انحصار عده کمی قرار دارد و بقیه مردم از بخش زیادی از منافع ملی محروم هستند و هر چقدر هم که سخت کار کنند تا وارد چرخه قدرت و ثروت نشوند به رفاه و آرامش خاطر دست پیدا نمیکنند.
جالب اینجاست که در جریان اوج بحران مالی اروپا خیلیاز کارشناسان اقتصادی فکر میکردند که کشورهای اسکاندیناوی که اقتصادشان به شدت به پرداخت مالیات بسته است، نابود خواهند شد. اما دقیقاً برعکس این امر اتفاق افتاد. کشورهایی نظیر انگلستان و فرانسه و اسپانیا برای کشیدن ترمز بحران، مجبور شدند فشار را به قشر متوسط و کارگری خود وارد کنند و مالیاتها را افزایش دهند و عدهای از حقوق بگیران را از کار برکنار کنند. این امر به شدت باعث نارضایتی مردم این کشورها شد و حتی دامنه این مشکلات اقتصادی به مشکلات اجتماعی هم کشید تا حدی که در انگلستان حرکات رنگ و بوی نژاد پرستی به خود گرفت و کارگرها در خیابانها داد میزدند که چرا به خارجیها کار میدهید؟ و در فرانسه هم در چندین مورد کارگران صاحبکارهای خود را به گروگان گرفتند تا حقشان را پس بگیرند. اگر نخست وزیر و رئیس جمهور این کشورها را با گوجه گندیده مورد هدف قرار میدادی تبدیل به قهرمان ملی میشدی. از آن طرف در امریکا برای تصویب بیمه بهداشت و سلامت بهتر برای عموم مردم، کم مانده بود موافقین و مخالفین کمربندهایشان را در بیاورند و در مجلس سنا به جان همدیگر بیفتند.
فکر میکنید مثلاً در نروژ چه خبر است؟ نخست وزیر کشور خیلی عادی، صبح با دوچرخه به دفتر کارش میرود و بقیه مقامات ارشد مملکت هم که در واقع “کارمند” محسوب میشوند با پیراهن آستین کوتاه در میادین اصلی کشور برای خودشان میچرخند و از بقالی خرید میکنند (بدون اینکه 100 نفر عین گداهای سامرا دورشان حلقه بزنند و درخواستهای نامعقول خودشان را به آنها ارائه کنند). نه آنها از مردم میترسند و نه مردم از آنها. این وسط نه کسی برای بقیه کلاس میگذارد و نه کسی برای ابراز علاقه به مردم برایشان فیلم هندی بازی میکند. واقعاً کار کردن در دولت باعث نمیشود که افراد پیش خود فکر کنند از مزایای ویژهای بهرهمند هستند که باعث شود خود را فراتر از قانون تصور کنند و هر از گاهی به سرشان بزند میتوانند دست به قهرمان بازی بزنند. یکدست بودن مداوم مردم این کشورها عامل پدید آمدن چنین رفاهی است.
شاید فکر کنید کشوری مثل نروژ که شبیه دهات میماند و انقدر سرزمین یخزدهای است که هیچ میوهای در آنجا رشد نمیکند در حد این حرفها نیست که بخواهد چیزی به بقیه دنیا یاد بدهد. اما جالب است بدانید که همین نروژیها تا به حال 2 بار رأی دادهاند که نمیخواهند به اتحادیه اروپا بپیوندند. همین نروژیها روز ملیشان را بدون رژه ارتش برگزار میکنند، هر چند که عضو ناتو هستند. بجای اینکه مثل خیلی از کشورهای دیگر نظامیانشان را به رخ بقیه بکشند و پز جنگاور بودن اجدادشان را بدهند، در 17 می، خیابانهایشان پر میشود از آدمهای شاد و بچههای خندان که لباسهای سنتی نروژی پوشیدهاند.
نکاتی که کم کم شروع به عجیب بودن میکنند این است که پلیسشان در حال عادی سلاح گرم حمل نمیکنند و مجازات اعدام هم برای هیچ کاری ندارند. کما اینکه چند سال پیش فردی در صحت کامل عقل 70-80 نفر جوان را کُشت و دادگاه او را به تحمل اشد مجازات که 21 سال حبس بود محکوم کرد. ماجرا اینجاست که نروژیها اصلاً به “مجازات” اعتقاد ندارند و این دوره را دوره “احیاء” مینامند که در طی آن سعی میکنند فرد مشکل دار را برای بازگشت به جامعه آماده کنند. برای اینکه بیشتر شاخ در بیاورید کافی است بدانید که برای اصلاح شدن فرد گذراندن کل دوره نیز اجباری نیست و اگر رفتار خوبی از خود نشان دهد بعد از 10 سال میتوانند به صورت مشروط او را از زندان آزاد کنند. در واقع آنها با همین کار توانستهاند میزان جرم و جنایت را در کشورشان چنان پایین بیاورند که بر طبق آمار سر دستی (به جز موارد خاصی نظیر اینکه گفتیم) شاید هر سه سال یکبار هم هیچ قتلی در این کشورها رخ ندهد.
مجموعه این عوامل باعث شده است تا مردم اسکاندیناوی از نوع اداره کشورشان راضی باشند و سعادتمندترین مردم روی کره زمین لقب بگیرند. البته هم اکنون و با ورود مهاجران از کشورهای گوناگون به کشورهای حوزه اسکاندیناوی اندکی شرایط برای نوردیکها تغییر کرده است. خیلیها که برای کار یا تحصیلات وارد اسکاندیناوی شدهاند، هنوز خودشان را با فرهنگ شمال اروپا وفق ندادهاند و مشکلاتی را برای این کشورها به وجود آوردهاند. این باعث شده تا کشورهای این حوزه کمی در پذیرش اتباع خارجی محتاط آمیزتر برخورد کنند اما از آنجا که میانگین کتابخوانی در اسکاندیناوی بالاتر از سایر نقاط جهان است، عموم مردم این کشورها آموختهاند که چطور هیجانات را در تفکرات خود دخیل نکنند و بر اساس منطق زندگی کنند.
هدف از ارائه این مقاله این نیست که شما را تشویق کنیم به این کشورها مهاجرت کنید یا اینکه قصد داشته باشیم بگوییم اسکاندیناویها بهتر از بقیه مردم دنیا هستند. به هیچ وجه. آنها هم آدمهایی هستند مثل بقیه ما. هدف این بود که ضمن اطلاع رسانی درباره مسائل اجتماعی کشورهای خوشحال اسکاندیناوی، بگوییم تغییرات مثبت وقتی در مقیاس عمومی پیاده میشوند که تک تک افراد جامعه دارای طرز فکری مثبت باشند و این طرز فکر مثبت را درعمل هم پیاده کنند. به امید روزی که مردم کل جهان دست به دست هم دهند و ریشه جهل و بیعدالتی و فقر را بخشکانند.
تبلیغات