رسالت دین در الهیات دوره روشنگری
الهیات طبیعی، به لحاظ عدم پذیرش تودهها، نتوانست دوام بیاورد. با گذر از قرن هفدهم به قرن هیجدهم موج شدیدی از شکاکیت دینی رواج پیدا کرد. بیش از هر چیزی بنیان الهیات عقلی توسط «هیوم» به پرسش و چالش کشیده شد. وی با تردید در اصل علیّت، تحلیلهای عقلانی قرن هفدهم را که بر این اصل استوار بود به لرزه انداخت و دین و آموزههای دین را بیش از هر چیزی مورد شک و تردید قرار داد. هیوم مبنای عقلا، در اعتقاد به یک خدای بیرونی و علت اولی را نیز انکار کرد و به این نتیجه رسید که، در همه جا مسلما، دین مطلقا، پایه عقلانی ندارد. وی با انکار پایه عقلانی دین، پیدایش دگم و ایدههای دینی را، ناشی از عواطف بیم و امید دانست. از این رو ریشه و اساس دین، به باور وی، در قلمرو منطق یا در قلمرو اخلاق نیست بلکه علت آن، صرفا انسانشناختی است. دین از آغاز تا پایانش از شکل ابتدائی تا شکل عالی آن همواره به نحو یکسان ناشی از ترس انسان از قدرتهای فوق طبیعی و میل او در فرو نشاندن خشم آنها میباشد.(166) هر چند تبیین تاریخ دین، توسط هیوم با تکیه بر یک نوع تجربهگرائی که همانند شمشیر برّان زخم کشندهای بر پیکره نظام دینی وحیانی وارد ساخت، اما به گفته «کاسیرر»؛ (cassirer) این تحلیل دینشناختی هیوم پدیدهای مجزا در تاریخ عقل قرن روشنگری باقی ماند و عمومیّت پیدا نکرد. الهیات قرن روشنگری راه دیگری را پیمود تا بر این حملات شکاکیت فائق آید.(167)شاید بتوان گفت در قرن هیجده با کنده شدن الهیات، از ریشههای متافیزیکی خود فرایند این جهانی کردن که بیش از همه در قرن هفده در حوزه اندیشه و علوم طبیعی صورت گرفت و این روند در قرن هیجده در سایر حوزه فکری، تاریخ ـ سیاست ـ هنر ـ حقوق نیز تحقق یافت به تدریج از سلطه و قیومیت متافیزیک و الهیات سنن آزاد شد. هر یک از علوم بر اساس فرم خود، مفهوم خدا را تعیین میکردند، در نهایت الهیات قرن هیجده نیز تحت تأثیر همین گرایش قرار گرفت و دیگر دین، معیارهای سنجش را تعیین نمیکرد، بلکه تابع معیارهای اساسی که از منبع دیگری معرفی میشد گردید. الهیات جدید، دیگر اندیشه گناه نخستین را مطلقا پوچ دانسته و آن را توهین به قوانین اساسی منطق و اخلاق قلمداد کرد.(168)بر همین اساس کانت «cant» نیز ضمن همراهی با نقدهای هیوم بر الهیات طبیعی قرن هفده، بر خلاف وی در هستی، جای پای برای وجود دین و خدا میگشت. وی بر اساس مبنای فلسفی خود، با تفکیک عقل به عقل نظری و عقل عملی، دین را فقط در حوزه عقل عملی منحصر کرد، ارتباطی به حوزه عقل نظری ندارد، لذا سعی بر این داشت که دین را از سلطه فهم محض آزاد کند. اندیشه روشنگری، بر نظام الهیات گذشته این اتهام را وارد میکرد که، ایمان را صرفا به پذیرش برخی گزارههای نظری محدود کرده، در حالی که چنین محدودیتی برای دین نه ممکن است و نه مطلوب. بلکه چنین تصوّرات و مفاهیم نظری، چیزی بیش از پوشش و غلاف خارجی یقین دینی نیست.(169)یقین دینی نیز به یک اصل واحدی بر میگردد که وحدت تمام ادیان بر آن اصل استوار است. این اصل که در واقع حقیقت غایی یا به عبارت گوهر دین میباشد، امری است که بر یک اعتقاد درونی و قلبی استوار است. این حقیقت غایی، چیزی جز احساس و عمل نیست.«ایان باربور» Ian Barbourدر این رابطه مینویسد: «از نظر کانت سر آغاز دین و دیانت در حوزه کاملاً متفاوتی است، یعنی در احساس الزام اخلاقی انسان، نه مسائل نظری متافیزیک، بلکه مسائل عملی اخلاق است که وجود خداوند را به عنوان اصل مسلّم ایجاب میکند.کانت میگوید تجربه اخلاقی، اندیشه وجود حقیقی خداوند را موجه میسازد؛ ولی مبنائی برای دعاوی معرفت دینی فراهم نمیکند. یقینی که ما به وجود خداوند داریم بیشتر عملی است تا نظری».(170)حاصل اینکه الهیات قرن هیجده کانت، با راندن دین به حوزه عقل عملی، نوعی ایمانگرایی را در الهیات مسیحیت دامن زد که در آن معرفت عقلانی و بلکه رفتارها و مناسک دینی، جزء حقیقت دین شمرده نمیشد. به همین روی با این تلقی از دین، غایت و قلمرو حضور آن نیز، بیش از پیش روشن میگردد.هر چند مباحث گفته شده در الهیات روشنگری به تحلیل تاریخی از مشّأ دین اشعار دارد، اما در عین حال غرض اصلی معطوف به این است که، با این نگاه اجمالی بتوانیم رسالت دین را از این منظر مورد توجّه قرار دهیم. با این تتبع اندک روشن شد اساسا نگرش الهیات روشنگری و رویکرد دینی کانت بیش از هر چیزی، قلمرو دین و علم را از هم جدا کرده است، به گونهای که معرفت عقلی و نظری از جایگاه بالاتری نسبت به عقل عملی برخوردار میگردد. و حوزه دین، صرفا در محدوده باید و نبایدها اخلاقی محصور میشود. لذا انتظار حداکثری از دین نیز از این نگاه معنای روشنی نخواهد داشت. این نوع نگرش دینی کانت، خود تأثیر مستقیمی در بازسازی الهیات بر مبنای اخلاقی داشته است، که آثار آن را در حوزه فلسفه و کلام قرن نوزدهم میتوان شاهد بود.بعد از الهیات طبیعی که توسط کانت ارائه شد، یک نهضت رمانتیک در الهیات مسیحی ظاهر شد که بر خلاف عقلگرایی خشک و نیز بر خلاف رویکرد عقل عملی کانت، از شهود و تخیل و تجربه مستقیم در تبیین گوهر و غایت دین سخن گفت؛ این امر سرآغاز ظهور الهیات مدرنی است که در تبیین حقیقت دین، بر تجربه دینی (religius experience) تأکید میکرد. این تأکید بر تجربه دینی در نهضت رمانتیک، در شاخه دینپژوهی توسط «شلایر ماخر» (schleiermacher) تأسیس شد و بر این باور تصریح داشت که «قلب دین همیشه احساسات و عواطف بوده، نه دلائل و مباحث عقلی بر خلاف آنچه پیروان مکتب اصالت عقل تصور میکنند. خدا یک فرضیه برای تفسیر مفهوم کائنات نیست. خدا برای شخص متدیّن یک تجربه و یک حقیقت زنده است. دین بر اساس احساسات و معرفت باطنی یا اشراق و عرفان قرار دارد. این نوع نگاه دینی توسط «شلایر ماخر» توانست به بسیاری از مشکلات آن زمان پاسخ دهد. در مرحله اول دین از فلسفه و علوم مستقل گردید. دین، بر اساس تجربه شخصی، دارای قلمرو مخصوص خود شد و برای اثبات حقانیت خود احتیاجی به دلایل دیگر نداشت و خود دارای اعتبار گردید. بعلاوه مرکز و اساس دین از کتاب مقدس به قلب ایماندار انتقال یافت.(171) چنانچه از عبارت فوق پیداست شلایر ماخر با تحویل دین به یک تجربه دینی و تفسیر آن به احساس وابستگی مطلق، ابعاد معرفتی و عملی دین را از هم جدا کرده است؛ سرچشمه دین را به یک امر احساسی و عاطفی ارجاع میدهد. حضور وحی آسمانی الهی را در شکلگیری حقیقت و هویت دین ملاحظه نمیکند. بلکه در تحلیلی که از حقیقت دین ارائه میکند، ـ تلاش دارد، بدون لحاظ وجود خدا، آن را اثبات کند. به همین روی وی نسبت به اصل وجود خدا در دین و دینداری به دوگانگی دچار شده است، به گونهای که وی را به همه خدا انگاری (pantheism)متهم کردهاند. شلایر ماخر در اثر مشهور خود به نام «در باره دین» در چاپ دوم اینگونه تصریح میکند: «مفهوم متداول خدا به عنوان وجودی منفرد (در خارج از ورای جهان، تمام روایت دین نیست. این فقط یکی از طرق بیان این مطلب است که خدا چیست؟ طریقی که اغلب مغشوش و همیشه ناقص است.»(172)حاصل سخن اینکه حرکت جدیدی که شلایر ماخر در مسیحیت، قرن هیجده و سدههای بعد به راه انداخت تاثیر ژرفی بر جریان کلی الهیات مسیحی بعد از خود گذاشت، که در واقع شیب حرکت به سمت الهیات و دین دنیوی را، شتاب بیشتری بخشید و حوزه و قلمرو دین بیش از پیش محدود گشت؛ در نهایت ما شاهد ظهور الهیات لیبرال و الهیات مرگ خدا، الهیات صنعتی هستیم که الهیات را در بستر انطباق پذیری و تأثیرپذیری از مدرنیته، شکل و محتوای خاصی میگیرد که با اقتضائات عصر مطابق میباشد. از این رو با تحلیل دین به یک گوهر اساسی (با اذعان به پرهیز از هر گونه تحویلگرایی یعنی فروکاستن دین به اخلاق عملی یا اعتقادات و رفتار) دیگر دین آن حقیقت پویای الهی نیست که بشر را در تمامی سطوح هدایت و دستگیری کند. غایت دین دیگر تأمین رستگاری بشر در قلمرو امور اخلاقی و رفتار نیست، چه رسد در حوزه امورات دنیوی و سعادت اجتماعی آن، بر اساس این تحلیل، غایت دین چیزی جز احساس و عواطف ایمانی در قلب نخواهد بود. لذا هر تجربهای که بتواند چنین احساس و حالتی را در قلب انسان برانگیزد یک تجربه دینی است. البته این رویکرد با اندک اختلافی توسط «اتو» و «تیلیش» در سدههای بعد دنبال شد لکن در بیان غایت دین از منظر الهیات مسیحی، به همین میزان بسنده میکنیم. با توجه به آنچه از روند تحول تاریخی الهیات مسیحی گفته شد، روشن گشت که در این رویکرد، اساسا رسالت دین در حوزه وسیع اجتماعی نقش روشن و فعالی ندارد. بلکه حضور دین در این حوزهها، خروج از مرزهایی تعیین شده میان علم و دین قلمداد میشود؛ چراکه نظام معاش و مهندسی اجتماعی یک امر عقلانی و بشری است و عقلانیت مدرن قدرت تنظیم معاش و اداره جامعه را فی نفسه دارد. از این رو حضور دین در تناسبات اجتماعی و قوانین اجتماعی، موضوعیتی ندارد. به همین روی از یک دین سکولاریزه شده که هویت اجتماعی خاصی ندارد دین یک امری فردی و در حد یک تعهد شخصی نیز میتوان شاهد بود که گرایشات اومانیستی در تحلیل دین شناختی فوق بیش از عناصر متافیزیکی حاکم است و به همین جهت مفاهیم و آموزههای دینی در خدمت مدرنیته و به نفع آن مصادره شده است و نمیتوان انتظاری بیش از آنچه بر آن تحمیل کردهاند داشت.در واقع میتوان گفت رویکرد خداگرایانه علی رغم تفاوت بنیادی با نگاه ماده انگارانه، عملاً در تبیین رسالت دین به یک نوع همگرایی ناخواسته دچار شدهاند. یعنی، متألهین و متکلمین دین مسیحیت در توجه و اقبال خود به دین، یک نگاه کارکردگرایانه و پراگماتیستی را دنبال کردهاند، همانگونه که در رویکرد قبل در توجه و اقبال به دین نگاه کارکردی و آثار اجتماعی و فردی آن را دنبال میکردند.
بخش چهارم:نظر متفکران اسلامی وغیراسلامی ونقدآن
فصل اول: غربی
انتظار بشر از دین در نگاه گالیله
گالیله (1564 ـ 1642 م) ریاضی دان، ستاره شناس و فیزیک دان بزرگ ایتالیایی است که با نقد نظام بطلمیوسی و روش معمولی در قرون وسطی، به روش شناختی تازه ای دست یافت. وی تبیین غایت شناختی([173]) را که ویژگی اندیشه ی پیشینیان بود، به تبیین توصیفی([174]) بدل ساخت و به جای چرایی اشیا، درپی چگونگی آن ها برآمد.گالیله که خود کاتولیکی باورمند به کتاب مقدس بود، با دیدن تعارض اندیشه های علمی با آموزه های کتاب مقدس کوشید برای این ستیز، راه چاره ای بجوید. از این رو، قلمرو دین و انتظارهای خود را از دین بیان کرد. به همین دلیل، نگارنده ناچار است از این زاویه به دیدگاه گالیله در بحث انتظار بشر از دین دست یابد.گالیله برای حل تعارض علم و دین، چند راه را پیشنهاد کرد. او در آغاز، بر این باور بود که خداوند هم نگارنده ی کتاب تکوینی طبیعت است و هم فرستنده ی کتاب تدوینی وحی. در نتیجه، این دو سرچشمه ی معرفت با یکدیگر در تعارض نیستند. وی در یکی از نامه هایش می نویسد:به نظر من در بحث از مسایل فیزیکی، باید بنای کارمان را نه بر اعتبار نصوص مقدسه بلکه بر تجارب حسی و برهان های ضروری بگذاریم; زیرا هم آیات کتاب مقدس و هم آیات طبیعت هر دو کلمة الله اند.([175])به گفته ی گالیله، طبیعت تنها منبع معرفت علمی است و طبیعت و متن مقدس دو راه هم ترازند که آدمی را به خداوند رهنمون می سازند. از این رو، وی متشابهات کتاب مقدس را در محکمات علم جدید، تفسیر می کرد.([176])گالیله افزون بر تبیین روش علمی و معرفی طبیعت به عنوان تنها منبع معرفت علمی، درباره ی روش فهم کتاب مقدس نیز چنین می گوید: اگر کسی در تفسیر کتاب، همیشه افکار خود را در معنای لغوی و ساده ی کلمه، محصور کند، ممکن است دچار خطا شود. به همین دلیل، ممکن است افزون بر تناقض ها و مطالب دور از حقیقت، بدعت گذاری های شدیدتری نیز در کتاب مقدس پدیدار گردد. برای مثال، لازم خواهد آمد که وجود پا و دست و چشم و عواطف جسمانی و انسانی مانند: خشم، پشیمانی، تنفر و حتی از یاد رفتن آن چه گذشته است و ناآگاهی بر آن چه پیش می آید، به خداوند نسبت داده شود. پس نباید به اتکای شهادت عبارت های کتاب مقدس که ممکن است معنی متفاوتی دربرداشته باشد، در اشیاء مادی که تجربه ی حسی، آن را در برابر دیدگان ما قرار داده یا برهان های لازم، آن را بر ما مدلل ساخته است، تردید کنیم.([177])اکنون اگر بنا را بر این بگذاریم که لازم نیست استنباط های فیزیکی که در حقیقت به ثبوت رسیده اند، با عبارت های کتاب مقدس تطبیق گردند، بلکه باید عدم مداخله ی این عبارت ها با آن استنباط ها، مدلل گردد، در این صورت، پیش از آن که یک قضیه ی فیزیکی مردود شناخته شود، باید ثابت شود که کاملا مدلل نگردیده است.([178])راه حل دیگر گالیله برای حل تعارض علم ودین، جدا سازی قلمرو دین از قلمرو علم است. وی می گوید که کتاب مقدس از حقایق علمی سخن نمی گوید، بلکه به معارف معنوی می پردازد که برای رستگاری انسان سودمند است; حقایقی که برتر از عقل واستدلال است و به مدد مشاهده، کشف نمی شود.گالیله بر این باور بود که متکلمان در ستاره شناسی هیچ رأی و نظری ندارند و با ستاره شناسان بر سر چیزی رقابت نمی کنند. حتی کتاب مقدس نیز در موارد نادری که به این گونه مطالب می پردازد، اندیشه و ادراک مخاطبان قدیمی خویش را درنظر دارد; یعنی به شیوه ی گفتار عامه و فهم زمان نزول، توجه می کند. بنابراین، برای معرفت علمی باید روش های علمی مشاهده و تجربه را به کار گیریم.([179])وی تأکید می کند که الهیات، عالی ترین اندیشه های ملکوتی را دربردارد و به همین مناسبت در میان دیگر علوم، بر سریر شاهانه ای تکیه زده است. آن گاه نتیجه می گیرد:پس از آشکار شدن مقام والای الهیات، می توان گفت اگر این حکمت بلندپایه، خود را به مقام اندیشه های پایین تر و حقیرتر درباره ی علوم فرعی فرو نکاهد و به آن ها توجه نکند ـ ; چون با سعادت ابدی، ارتباطی ندارند ـ در این صورت، آموزندگان این حکمت نمی بایست ادعا کنند که حق دارند درباره ی مباحث مربوط به حرفه هایی که نیاموخته وبدان عمل نکرده اند، فتوا دهند. آری، این قضیه مانند آن است که حکمران مستبدی که نه پزشک است و نه معمار، چون خود را آمر مطلق می داند، بنابر هوس خویش، به تجویز دارو و ساختمان سازی دست زند. در نتیجه، هم جان بیماران بی نوا را به خطر اندازد و هم موجب فروریختن سریع ساختمان هایی شود که برپا کرده است.([180])
گالیله در نامه ی دیگری می نویسد:به گمان من، هیچ یک از حکیمان الهی نخواهند گفت که علوم هندسه، ستاره شناسی، موسیقی و پزشکی در کتاب مقدس به شیوه ای عالی تر از کتاب های ارشمیدس، بطلمیوس، بوئتیوس و جالینوس بیان شده است.([181])از این سخنان درمی یابیم که:
1ـ انتظار گالیله از دین، در معارف معنوی که به کار رستگاری آدمی می آید، محدود می شود. از این رو، دریافت معارف علمی از کتاب مقدس را غیرمنطقی می پندارد.
2ـ اگر مطالب علمی در کتاب مقدس وجود دارد، عَرَضی دین است و نباید در لابه لای آن ها، در پی شناخت واقعیت بود; زیرا کتاب مقدس در این موارد، بر آن بوده است تا به تناسب ادراک مخاطبان قدیمی خویش با آنان سخن بگوید، نه این که واقعیت های علمی را بیان کند.
3ـ چون خالق کتاب تکوین و تشریع، یکی است و کتاب مقدس و طبیعت هر دو کلمة الله هستند، باید آیات متعارض را با علوم و معارف علمی ومتشابهات کتاب مقدس را با محکمات علم جدید، تأویل و تفسیر کرد.
نقد و بررسی دیدگاه گالیله
نگارنده در این سخن که جستن راه حل همه ی مسایل فنی و تخصصی علوم و فنون از دین، توقعی نابجاست، با گالیله هم اندیشه است; زیرا پاسخ هر نیاز یا پرسشی را در متون مقدس دینی، نمی توان یافت. با این وجود، رویکرد گالیله، اشکال های فراوانی دارد که به طور فشرده بدان می پردازیم:
1ـ گالیله بر اساس شناخت خود از دین مسیحیت و چالش آموزه های کتاب مقدس با دست آوردهای علوم نوین، به رویکردی عام در فلسفه ی دین، حکم می دهد، در حالی که ممکن است این حکم نسبت به ادیان دیگر، ساری و جاری نباشد. چنان که می دانیم نمونه های تعارض علم و دین در عصر گالیله، در دین اسلام یافت نشده بود. بنابراین، راه حل های وی در دین اسلام، مصداق ندارد. به طور کلی گالیله باید بگوید که از دیدگاه درون دینی، انتظار خود را از دین بیان می کند یا از دیدگاه برون دینیِ، ناظر به همه ی ادیان سخن می گوید.
2ـ اگر کتاب تشریع و کتاب تکوین یا شریعت و طبیعت، کلمة الله هستند، چرا گالیله، پژوهش خود را بر اساس تجربه های حسی بنا نهاده است، نه اعتبارنصوص مقدس؟ چرا باید متون مقدس و نصوص دینی را متشابهات و علم جدید را محکمات بخواند تااز راه محکمات، متشابهات را تفسیر کند؟ و اصولا چرا طبیعت را تنهامنبع معرفت علمی معرفی می کند؟ اگر این کار از آن روست که تجربه های حسی، قطعی اند، بایددانست امروزه در فلسفه ی علم، خلاف این ادعاثابت شده است.
3ـ اگر برای حل تعارض های متون دینی با آموزه های علمی، به پیروی فهم کتاب مقدس از دست آوردهای تغییرپذیر علمی و تجربی، حکم دهیم، به نسبی گرایی، تفسیر به رأی و دگرگونی روزانه ی دین و معرفت دینی، دچار می شویم که به مراتب مهلک تر از تعارض علم و دین است; زیرا گاهی در یک زمان، چند فرضیه ی علمی در کنار یکدیگر مطرح می شوند و قرائت های گوناگون و نسبی اندیشی در فهم دینی را در پی می آورند.
4ـ درباره ی ویژگی های خبریه و آیات متشابه مانند دست و پا و... باید دانست برهان های عقلی و بدیهی، این حکم را به ما می نمایاند که خداوند با بشر هیچ شباهتی ندارد و به گفته ی قرآن; «لیس کمثله شیء». نصوص معتبر دینی نیز این حکم عقلی را تأیید می کنند. بنابراین، در تفسیر متشابهات قرآن، به علوم متغیّر نیازی نیست جز آن که با ظاهر نصوص دینی هم آهنگ باشند. افزون بر آن، تفسیر «یدالله فوق ایدیهم» به قدرت الهی، از نظر ادبی به عنوان تفسیر عرفی، پذیرفتنی است بی آن که نیازمند تأویل دوباره باشد.
5ـ گالیله باجدا کردن قلمرو دین از علم و منحصر کردن آن به معارف معنوی، نمی تواند چالش علم و دین را حل کند; زیرا:
الف ـ این راه حل ها به معنای بیرون راندن رقیب از آوردگاه است نه حل تعارض رقیبان.
ب ـ دوباره با علوم انسانی به چالش می افتد.
ج ـ از معارف علمی و معنوی، تعریف و تمییز دقیقی ارایه نمی دهد.
6ـ از همه مهم تر، علوم تجربی آن گونه که گالیله می پندارد، قطعی و یقین آور نیست; زیرا اثرگذاری مبادی غیرتجربی و حتی غیرمدلّل بر دست آوردهای علوم، از نگاه هیچ فیلسوفی بر کنار نمی ماند. بنابراین، راه حل گالیله و در نتیجه، انتظار او از دین، زاییده ی نگرش نادرست وی در زمینه ی علوم تجربی و باور او به دین مسیحیت است. پس نمی توان انتظار از دین را در معارف معنوی محدود کرد.
فصل دوم: اسلامی
انتظارات بشر از دین از دیدگاه شهید مطهری
استاد شهید مرتضی مطهری رحمهالله ، یکی از متفکران و شخصیتهای علمی، فکری و فرهنگی جهان اسلام استکه همه توان خویش را صرف حل مشکلات اعتقادی و دینی بویژه نسل جوان نمود. بحث قلمروی دین و نیاز انسان به دین نیز از دغدغههای اساسی استاد در طول حیات فکری ایشان بود که به صورت پراکنده، در آثار علمی خویش بدان پرداخته است. در این نوشتار، بخشهایی از این مباحث را مورد تحلیل قرار میدهیم. استاد شهید مرتضی مطهری رحمهالله ، یکی از متفکران و شخصیتهای علمی، فکری و فرهنگی جهان اسلام استکه همه توان خویش را صرف حل مشکلات اعتقادی و دینی بویژه نسل جوان نمود. بحث قلمروی دین و نیاز انسان به دین نیز از دغدغههای اساسی استاد در طول حیات فکری ایشان بود که به صورت پراکنده، در آثار علمی خویش بدان پرداخته است. در این نوشتار، بخشهایی از این مباحث را مورد تحلیل قرار میدهیم. استاد شهید مطهری از شخصیتهای علمی، فکری و فرهنگی جامعه و عصر ما بود که تمام توان خود را صرف حل معضلات و مشکلات اعتقادی و دینی جوانان کرد. وی با آشنایی کامل به مبانی دینی و نیز آگاهی از آسیبشناسی فرهنگی و اجتماعی، به درمانشناسی پرداخت و به رهیافت فلسفی و روششناسی دینی و دینپژوهی اشتغال ورزید. شهید مطهری، با غیرت دینی، دفاع از حریم دین و معنویت را اصل و اساس وظیفه خود دانست و آثار، تألیفات و تحقیقات خویش را در آن راستا هدایت نمود. تبیین نوین و سازگار با سیستم معرفت دینی از مفاهیمی همچون تقوا، دعا، امر به معروف و نهی از منکر، عدالت، صبر، زهد، ایمان، انتظار فرج، مهدویت، شهادت، جهاد، حماسه، رزاقیت الهی، توکل، اجتهاد و دیگر مفاهیم، تلاش دیگر آن عزیز به شمار میرود. استاد در کتاب نظام حقوق زن در اسلام، شبهات حقوق اسلامی زنان را پاسخ میدهد و در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، تصویری دینی از ملیت ارائه مینماید و میان اسلام و ایران پیوند برقرار میکند.(182) مطهری با تلاش شبانهروزی، از غروب خورشید دین جلوگیری میکرد و از فلسفه نبوت، نیاز بشر به دین و ختم نبوت در کتابهای امداد غیبی در زندگی بشر، نبوت و ختم نبوت، دفاع عالمانه میکرد. با نوشتن کتاب اسلام و مقتضیات زمان، نیازهای متغیر زمان را با عنصر اجتهاد، به اصول ثابت مرتبط ساخت.شهید مطهری از مکاتب غربی نیز بیگانه نبود. در کتاب انسان و ایمان، از اندیشههای ویل دورانت، ویلیام جیمز، اریک فروم و تولستوی یاد میکند و در علل گرایش به مادیگری و نقدی بر مارکسیسم و اصول فلسفه و روش رئالیسم، بر نقد مارکسیسم و اندیشههای الحادی پرداخت. دوره هفت جلدی مقدمهای بر جهانبینی، بیانگر رویکرد کامل از کلام اسلامی بود. استاد در انسان و ایمان، با بر شمردن تمایزات انسان و حیوان در بُعد بینشها و گرایشها، اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی همه جانبه معرفی میکند و در جهانبینی توحیدی، با بیان کاستیهای جهان بینی علمی و تزلزل و بیثباتی آن، به تثبیت جهان بینی دینی و الهی پرداخت و در کتاب وحی و نبوت به ویژگیهای پیامبران از جمله اعجاز، عصمت، رهبری، خلوص نیّت، سازندگی، مبارزه و نقش تاریخی پیامبران اشاره نمود و با تدوین انسان در قرآن، به توصیف انسانشناسی مذهبی پرداخت و انسانشناسی اگزیستانیسالیسم را به نقادی کشاند و در کتاب جامعه و تاریخ، جامعهشناسی مارکسیستی و مادیت تاریخی را ابطال نمود. استاد مطهری در کتاب امامت و معاد، چهرهای صحیح از رهبری جامعه و حکومت و نیز حیات اخروی ارائه میدهد. تا این جا روشن شد که تمام گامهای شهید مطهری در دفاع از اسلام و معارف و ارزشهای دینی است. حتی اگر عرفان حافظ و تماشاگه راز مینویسد، در صدد پاسخ به شبهات احمد شاملو در مقدمه حافظ شیرازی و دفاع از دینداری حافظ اقدام میکند.
وی در کتاب عدل الهی مینویسد:
«این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشتهام تنها چیزی که در همه نوشتههایم آن را هدف قرار دادهام، حل مشکلات، پاسخگویی به سؤالاتی است که در زمینه مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است.»[183] بحث قلمروی دین و نیاز انسان به دین نیز از دغدغههای اساسی استاد در طول حیات فکری او بود که به صورت پراکنده، در آثار علمی خویش بدان پرداخته است. ما در این نوشتار، بخشهایی از این بحث را مورد تحلیل قرار میدهیم.
1ـ روششناسی مسأله انتظار بشر از دین:
استاد مطهری همانند سایر اندیشمندان و متفکران در باب نیاز انسان به دین و رسالت انبیا، تا آن جا اظهار نظر میکند که پای عقل و علم در آن راه نیابد و با تأکید بر ظهور دین در غیاب عقل، مسأله معاد و حیات اخروی را منشأ ضرورت دین معرفی میکند. همچنین برهان اِنّی و استدلال از راه معلول به علت را مورد استفاده قرار میدهد. وی در این باره میفرماید: «فرضا هم ما نتوانیم نیاز عالم خلقت را به نبوت به دست آوریم و به اصطلاح نتوانیم از راه برهان لمّی یعنی از راه علت به معلول ـ استدلال کنیم، از راه معلول به علت استدلال میکنیم... مثلاً اگر کسی در تعلیمات انبیا نوعی پیشگوییها یعنی اِخبار از غیب را قبول کند، اگر پیغمبران از آیندهای خبر دهند و آن آینده واقع شود، اگر از گذشتهای خبر دهند که آن گذشته را از دیگران نیاموختهاند و معذلک صحیح میدانند... یا اگر در تعلیمات انبیا تعلیماتی ببینیم که آن قدر منطبق با مصالح بشریت و یا جمیع شؤون بشریت است که علما و فلاسفه که در ادوار گذشته آمدهاند، به علت این که همه شؤون زندگی بشر را نمیتوانستند بشناسند، تعلیماتشان تعلیمات ناقص بوده و تعلیماتی که اینها دادهاند در مقایسه با تعلیماتی که دیگران دادهاند به حدی از کمال بوده که باز امکان ندارد مال یک فرد عادی باشد که یا از طریق تعلیم و تعلم یا از طریق تجربه و آزمایش و یا از طریق نبوغ بدست آورده باشد.»[184] «ما ملزم نیستیم که حتما راه «نیاز» را بگوییم اگر این راه را اثبات نکردیم مسأله نبوت بکلّی از میان رفته؛ نه، ما تنها از راه برهان لِمّی که راه نیاز است نمیخواهیم وارد بشویم، از راه آیات و دلایل که راه انّی است نیز وارد میشویم و به طور کلی این راه را راه درستی میدانیم.»[185] استاد مطهری از طریق بیان و کشف فواید، رسیدن به نیاز را منطقی و صحیح نمیداند؛ زیرا چه بسا چیزهایی که فوایدی را دارا هستند و جای چیزهای دیگری را اشغال کردهاند که فوائد بیشتری دارند. هیچ حکومت فاسدی در دنیا نیست، مگر این که یک آثار مفیدی هم دارد. به همین دلیل برخی بر این باورند که پیامبران با همه آثار مفیدی که داشتند، به جهت مواجهه بشریت با ایمان الهی، از علم و تمدن جلوگیری نمودند؛ بنابراین از آثار مفید یک شیء نمیتوان صحت آن را کشف کرد.[186] نکته قابل توجه دیگر آن که استاد در روششناسی مسأله انتظار بشر از دین به روش درون و برون دینی اعتماد کرده است؛ یعنی هم از آیات قرآن بهره گرفته و هم از عقل و تجربه استمداد میجوید وی در کتاب وحی و نبوت از روش نخست و در کتاب نبوت از روش دوم استفاده نموده است.
2ـ نیاز اخروی انسان به دین
«اگر قبول کنیم که زندگی بشر با مردنش در این دنیا پایان نمیپذیرد و نشئه دیگری، ماورای نشئه دنیا هم وجود دارد و بشر در آن نشئه، حیات و زندگی دارد و در آن جا هم به نوعی مزروق است، سعادتی یا شقاوتی دارد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ...» (این جزو خبرهایی است که پیغمبران آورده و دادهاند و از جنبههای علمی و فلسفی هم بحثهایی شده) اگر ما تنها مسأله آخرت را بپذیریم، بیتردید، بدون شک علم و عقل بشر کافی نیست برای تحقیق در مسائل آخرت و تشخیص این که چه چیزی برای سعادت اخروی سودمند است و چه چیزی زیانآور. حتی بشر با علم و عقل خودش اصلاً نمیتواند پی ببرد به وجود یک نشئهای. تا امروز هم که علم بشر این همه پیشرفته است، هنوز عالم بعد از مرگ به عنوان یک مجهول برای بشر تجلی میکند؛ یعنی بشر نمیتواند این را از نظر علمی صد در صد اثبات کند که چنین چیزی هست... کما این که از نظر علم نمیتواند این را صد در صد نفی کند و بگوید نه، علم کشف کرده که چنین چیزی نیست و جزء مجهولات بشر است. پس اگر مسأله آخرت را که باز خود پیغمبران هستند که اصل وجود آن را خبر دادهاند و راه سعادت و راه شقاوت در آن جا را نشان دادهاند ـ در نظر بگیریم، نیاز به انبیا صد در صد قطعی است و جای بحثی در آن نیست.[187] «احدی نمیتواند قائل بشود که عقل بشر کافی است برای این که راهنمای بشر باشد به وجود زندگی نشئه دیگری غیر از این نشئه و به این که برای آن نشئه چه چیز مفید است و چه چیز مضر و از این نظر ما صد در صد به پیغمبران احتیاج داریم و احدی ادعا نمیکند که دانش و فلسفه بشر کافی بوده است برای این که راهنمای او به جهان بعد از این جهان باشد.»[188] در این جا لازم است بعضی از نکات برداشت شده برای خوانندگان عزیز بیان کنیم:
1ـ از عبارات استاد مطهری، همانند سایر اندیشمندان و متفکران استفاده میشود که دین و رسالت انبیا تا آنجا حق سخن گفتن و اظهارنظر دارند که پای عقل و علم بدانجا نفوذ نماید و ایشان مصداق «ظهور دین در غیاب عقل» را در این بخش، مسأله معاد و حیات اخروی دانستند. این مسأله بسیار مهم به نظر میرسد که ببینیم آیا قلمرو و محدوده دین را میتوان چنین دانست یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت باشد، آیا با رشد و تکامل عقلانی و علمی بشر، عنصر دین لاغرتر نمیگردد؛ زیرا چه بسا نیازهایی وجود داشته باشد که گرچه امروزه حل آنها مقدور دست بشر نیست، ولی شاید در آینده حل گردند و یا در گذشته مورد نیاز بشر بوده و الان با عقل برطرف گردیدهاند.
2ـ استاد ظاهرا براهین عقلی و علمی ضرورت و لزوم معاد و حیات اخروی را نپذیرفتهاند. لذا آن را بحث کاملاً نقلی و شرعی و درون دینی پنداشتند و شاید بدین جهت است که وی در کتاب معاد خود در جلسات بحث و انتقاد انجمن اسلامی پزشکان، به راههای قرآنی در اثبات معاد اکتفا کردند. حال اگر کسانی چون صدر المتألهین، برای معاد جسمانی و روحانی و یا مانند ابن سینا برای اثبات اصل معاد، براهین عقلی تام و تمام ارائه کنند، جهتگیری آنها در این بحث تغییر پیدا خواهد کرد. شایان ذکر است، علما در استناد شناخت تفصیلی از اوضاع و احوال عالم آخرت به دلایل نقلی اتفاق نظر دارند.
3ـ نیاز اجتماعی انسان به دین
استاد مطهری در باب نیاز انسان به دین، بُعد اجتماعی انسان را مورد توجه قرار داده است. بر اثبات این مطلب که زندگی دنیا نیز هدف اصلی برای انبیا است، به آیه 25 سوره حدید استناد میکند و میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛ یعنی ما پیامبران را با دلایل و بینات و کتاب و مقیاس فرستادیم، تا در میان مردم عدالت بر پا نمایند.» بنابراین، از نظر قرآن، یکی از ضرورتهای زندگی بشر، وجود عدالت است و وجود پیغمبران برای برقراری عدالت لازم و ضروری میباشد؛ زیرا بشر یک موجود خاصی است که زندگیاش به ناچار اجتماعی میباشد. البته برخلاف سایر حیوانات، زندگی اجتماعی انسانها به حکم غریزه نیست. حیوانات به حکم خلقت و طبیعت خود گرفتار نوعی جبرند، ولی انسان علاوه بر زندگی اجتماعی، موجود مختار و صاحب عقل و آزادی است لذا امکان تخلف از وظیفه برایش وجود دارد و از طرفی، نفعجوست و در اجتماع، هدفهای شخصی و فردی خود را دنبال میکند، نه مصلحت اجتماع را؛ از اینرو به دو امر نیازمند است:
1ـ راهنما و رهبر که او را به سوی مصالح اجتماعیاش هدایت و رهبری کند 2ـ قوه و قدرتی را که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعی بفرستد. پیامبران برای این دو کار آمدند؛ هم انسان را به مصالح اجتماعی راهنمایی میکنند و هم قدرتی به نام ایمان بر وجودش مسلط میکند تا مصالح اجتماعی را اجرا کند. اگر حکومت انبیا در میان بشر نبود، امروزه بشریت نابود میشد. حتی امروز هم که عصر پیشرفت دانش و تمدن است، باز نقش انبیا محفوظ است.[189] یعنی آن حالت طبیعی و غریزی که خودش دارد که هر فردی فقط منفعت خودش را میخواهد بس منفعت خودش را بر مصلحت [جمع] مقدم میدارد، قادر نیست که زندگی اجتماعی او را اداره کند، باید یک ایمانی بر وجودش حکومت کند که به موجب آن ایمان، قوانین و مقرراتی که به خاطر مصالح اجتماع وضع شده است... احترام پیدا کند و زندگی بشر اداره شود... بشریت به زندگی اجتماعی نیازمند است، به قانون نیازمند است؛ قانونی که به آن ایمان داشته باشد و به خود ایمان نیازمند است»[190]استاد مطهری پس از بیان مطالب فوق، به طرح پرسشی میپردازد که آیا بشر در عصر حاضر میتواند از غیر طریق انبیا، قانون و ایمان را تحصیل کند یا خیر؟ ولی پاسخ مقتضی ارائه نمیکند؛ گویا اشکال خواجه طوسی بر ابن سینا در شرح اشارات را پذیرفته است. استاد مطهری در این باره میفرماید: «اگر ما باشیم و این ساختمان بشر، میبینیم این ساختمان بشر هم نیاز دارد به رهبری و هدایت و هم نیاز دارد به این که آن غریزه منفعتجویی فردی او را رام کند یا به قول فروید آن را تعالی بدهد؛ یعنی متوجه مسائلی بالاتری بکند تا مصالح اجتماعیاش هم بر همین اساس تنظیم بشود.»[191] استاد در مقام بیان نیازمندی بشر به انبیا و دین در بعد اجتماعی، از روش حکما بهره میگیرد و میفرماید: «بشر در سطحی که زندگی میکند، زندگی او زندگی یک موجود مختار است؛ یعنی یک موجودی که با اراده خودش و با انتخاب و تصمیم خودش باید کار کند؛ یعنی به این مرحله از کمال وجودی رسیده است که با جمادات... نباتات... و حیوانات فرق میکند... این موجود آزاد و مختار، زندگیاش هم یک زندگی اجتماعی است... یعنی اگر بخواهد انفرادی زندگی کند، نمیتواند باقی بماند،... آن گاه زندگی اجتماعیاش مشروط به وجود یک ایمان است»
بحث مهم دیگر در مسأله نیاز بشر به دین، مسأله خاتمیت و فلسفه ختم نبوت است و پرسش از آن که چرا نبوتها، تبدل و تغییر یافتهاند و علل تجدید نبوتها چیست؟ استاد در کتاب وحی و نبوت به این پرسش پاسخ میدهد و بلوغ و رشد فکری و اجتماعی بشر را منشأ ختم نبوت معرفی میکند و این علیت و نقش را در چند جهت میداند:
1ـ نگهداری کتاب آسمانی از تحریف
2ـ تکامل انسان از جهت این که برنامه تکاملی خود را یکجا تحویل بگیرد.
3ـ بلوغ فکری و رشد اجتماعی جهت ترویج و تبلیغ و اقامه دین و امر به معروف و نهی از منکر توسط بشر و عدم نیاز به پیامبران تبلیغی.
4ـ رشد فکری بشر و توانایی او در تفسیر انطباق احکام در شرایط مختلف زمانی و مکانی، در پرتو اجتهاد توسط علمای امت.
بنابراین، معنای ختم نبوت این نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبلیغات از راه وحی و نیاز به دین و شریعت و وحی جدید و تجدید نبوتها رفع شده باشد.»[192] استاد در کتاب مقالات فلسفی، نیاز اجتماعی انسان به دین را چنین تبیین میکند: انسان در طبیعت، محتاج به زندگی اجتماعی است؛ یعنی ساختمان انسان طوری است و احتیاجات انسان آن قدر زیاد است که جز در پرتو اجتماع برآورده نمیشود. از طرفی میل به منفعت پرستی، سرکشی و ضد اجتماعی هم دارد؛ یعنی چنین تناقض در خلقت بشر احساس میشود که تنها با نبوت و دریافت وحی قابل رفع است؛ یعنی عقل و اراده و اختیار و آزادی عمل به بشر داده شده و از طرفی غریزه دینی را پیدا میکند، آن گاه قوه ایمان قادر است که غریزه استخدام بشر را رام کند. از نظر اروپاییان، دین و وجدان دینی یک امر شخصی است و دین را یک عامل ضروری اجتماعی تشخیص ندادهاند. اگر نقش دین در اجتماع مشخص بشود و این که لادینی، تشکیلات اجتماعی را از هم میپاشد، بطلان این نظر روشن میگردد.[193] استاد، سیر تکاملی نیاز بشر به دین را عبارت میداند از این که علم و ایدئولوژیهای بشری نمیتوانند سیر آینده بشر و دستورالعملهای او را مشخص و کشف کنند؛ چون از قدرت بشر خارج است که خط سیر تکاملی آینده را در مورد انسان رسم کند، حتی انسان برای او مجهولترین مجهولات شمرده میشود؛ در این جا نیاز به وحی پیدا میکند تا برای آینده خودش سیر و جهتی مشخص کند.[194] استاد در کتاب تکامل اجتماعی انسان در باب نقش انبیا و دین در تکامل تاریخ، به نیاز دیگر اجتماعی بشر به دین اشاره میکند و میفرماید: میتوانید با قوانین علمی و اجتماعی حدس بزنید که بشر در آینده برای تکامل خود نیاز به دین دارد یا ندارد؟ چون هر چیزی بقا و عدم بقایش تابع نیاز است. قرآن این اصل را به ما گفته و علم هم تأکید کرده است. قرآن در آیه 17 سوره رعد میفرماید:
«فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَْرْضِ»
کف به کنار افتاده و نابود میشود ولی چیزی که به مردم سود میدهد در زمین میماند.
مسأله آینده دین که باقی خواهد بود یا نه مربوط میشود به نقشی که دین در تکامل ماهیت انسان در تکامل معنویت و انسانیت انسان دارد؛ یعنی نقشی که در حسن رابطه انسان با خود و با انسانهای دیگر دارد که هیچ چیزی قادر نیست و نخواهد بود جای آن را بگیرد... در یک سخنرانی تحت عنوان امدادهای غیبی در زندگی بشر در همین دانشگاه این مطلب را عرض کردم که این خوشبینی نسبت به آینده بشریت و تکامل واقعی زندگی بشریت و بدین سبب نرسیدن آن را فقط ما داریم و عرض کردم که چگونه مکتبهای دیگر از نظر توجیه تکامل بشریت، یعنی تکامل بشریت در ماهیت انسانی خودش را تأمین کند.[195] نیاز و احتیاج دیگر به شریعت جدید، تحریف و عدم صیانت شرایع پیشین است که توسط پیامبران بعدی احیا میگردند و تعلیمات صحیح انبیای پیشین را بازگو میکنند.[196]
4ـ جانشینپذیری دین در رفع نیازها:
استاد مطهری در مقاله «خورشید دین هرگز غروب نمیکند» که در کتاب امدادهای غیبی چاپ شده است به این پرسش که آیا دین اجل و پایان دارد، و با توجه به این که در این دنیا همه چیز در حال تغییر و تحول و کهنه شدن است، آیا دین نیز محکوم چنین حکمی است یا نیست؟ پاسخ میدهد و از این جواب میتوان دیدگاه ایشان در مسأله انتظار بشر از دین و نیاز انسان به نبوت و شریعت را بدست آورد. وی در آغاز بحث، معیار جاودانگی را بیان میکند و میفرماید: پدیدههای اجتماعی در مدتی که باقی هستند حتما باید با خواستههای بشر بوده باشند در میان خواستههای بشر، ما دو جور خواسته داریم: خواستههای طبیعی و خواستههای غیرطبیعی، یعنی اعتیادی. خواستههای طبیعی آن چیزهایی است که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است، یک سلسله امور است که هر بشری به موجب آن که بشر است، خواهان آنهاست و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی نشده که کشف کرده است. مثلاً بشر علاقمند به تحقیق و کاوش علمی است. غیر از این، خواستههای طبیعی یک سلسله خواستههای دیگر هم در میان بسیاری از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده میشود. اعتیادات قابل ترک دادن و عوض کردن است، اما امور طبیعی این طور نیست؛ قابل ترک دادن نیست. جلوی یک نسل را اگر بگیریم، نسل بعدی خودش به دنبال او میرود. اگر دین بخواهد در این دنیا باقی بماند، باید دارای یکی از این دو خاصیت باشد؛ یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد، در ژرفای فطرت جا داشته باشد و در درون بشر به صورت یک خواستهای باشد، یا باید تأمینکننده خواسته یا خواستههای دیگر بشر باشد. اما این هم به تنهایی کافی نیست. باید آن چنان وسیله تأمین کنندهای باشد که چیز دیگری هم نتواند جای او را بگیرد. و الا اگر چیزی در این دنیا پیدا شد که نتوانست مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت و آن خواسته را که دین تأمین میکرده است، تأمین کند، آن وقت دین از میان میرود. اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد؛ یعنی هم جزو نهاد بشر است، جزو خواستههای فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوایج و خواستههای بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اصلاً امکان ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد.قرآن راجع به قسمت اول که دین را خدا در نهاد بشر قرار داده، این طور میفرماید «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها؛[197] توجه خویش را بسوی دین حقگرایانه پایدار و استوار کن. همانا این فطرت خدایی را که همه مردم را بر آن آفریده، نگهدار.» راجع به این که دین چگونه در میان مردم پیدا و آیا از میان خواهد رفت یا نه، فرضیههای زیادی مطرح شده است. ترس و جهل و نادانی بشر، علاقه انسان نسبت به نظم و عدالت، کسب امتیاز در جامعههای طبقاتی و غیره، عوامل گرایش مردم به دین معرفی شدهاند و دانشمندان زیادی مانند یونگ ویلیام جیمز و آلکسیس کارل نظریه فطری بودن دین را مطرح کردهاند و اما در قسمت دوم که دین تأمینکننده خواستههای بشر است و جانشین هم ندارد، لازم به ذکر است که زمانی خیال میکردند اگر تمدن پیشرفت کرد، دیگر جایی برای دین نیست. امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن، نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمیکند. بشر هم از لحاظ شخصیتی به دین احتیاج دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است. همین قدر که ابدیت به فکر بشر میگردید، به جهان دیگر پیوند پیدا میکند. این قدرت فکری و تصوری در او، احساسات و تمایلات ابدیتخواهی به وجود میآورد. پیدایش اینگونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات و خواستههای عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچ وجه جور نمیآید. اینجاست که یک عدم تعادل عجیب و ناراحتکنندهای میان آرزوها و خواستهها از یک طرف و میان استعداد جسمانی خود از طرف دیگر میبیند. تصور محرومیت از ابدیت او را خرد میکند، بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش مولود همین احساس و آرزو است، ولی البته به صورت غیر منطقی خیال میکند اگر کاری کند، نامش، مجسمهاش، یادگارهایش، آثارش و سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند، خودش جاوید مانده است و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است. تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین میکند، احساسات و عقاید مذهبی و پرستش است. مطلب دیگر آن که رکن اساسی در اجتماعات بشری، اخلاق و قانون است. اجتماع، قانون و اخلاق میخواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است. تمام مقدماتی که اجتماع بشر دارد مانند عدالت، مساوات، آزادی انسانیت و همدردی، تا پای دین در میان نباشد، حقیقت پیدا نمیکند.[198]
5ـ اهداف بعثت انبیا:
استاد مطهری در کتاب وحی و نبوت در بیان هدف نبوت، بعثت، ارسال رسل و انزال کتب میفرماید: «هدف اصلی انبیا، هدایت، سعادت، نجات، خیر، صلاح و فلاح مردم است؛ ولی سخن مهم این است که سعادت مردم از نظر این مکتب در چیست؟ اسارتها و گرفتاریهای بشر کدامند و خیر و صلاح بشر را چه میداند؟ قرآن کریم. هدف اصلی را دو امر میداند یعنی تعلیمات پیامبران مقدمهای است برای این دو امر، 1ـ شناختن خدا و نزدیک شدن به او 2ـ برقراری عدل و قسط در جامعه بشری. خدای سبحان در آیه 46 سوره احزاب میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً؛ ای پیامبر، ما تو را گواه و نویددهنده و اعلام خطر کننده و دعوت کننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود او و چراغی نور ده فرستادیم.» پس از این آیه پیداست که دعوت به سوی خدا، هدف اصلی بعثت انبیاست. همچنین در آیه 25 سوره حدید میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛ ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتابومعیار فرودآوردیمتا مردم، عدلوقسط را به پادارند.» این آیه هم صریحا به پا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرفی کرده است. دعوت به خدا، شناختن و نزدیک شدن به او، یعنی دعوت به توحید نظری و توحید عملی فردی. اما اقامه عدل و قسط در جامعه، یعنی برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی. اکنون پرسش این است: آیا هدف اصلی پیامبران، خداشناسی و خداپرستی است و همه چیز دیگر و از آن جمله عدل و قسط اجتماعی، مقدمه آن است؟ یا هدف اصلی، بر پا شدن عدل و قسط است و شناختن خدا و پرستش او، مقدمه و وسیلهای است برای تحقق این ایده اجتماعی؟ آیا هدف اصلی، توحید نظری و توحید علمی فردی است یا هدف اصلی، توحید عملی اجتماعی است؟ استاد در پاسخ به این پرسش چهار احتمال را بیان میکند.
1ـ پیامبران از نظر هدف دو مقصد مستقل داشتند؛ یکی از این دو مقصد به زندگی اجتماعی و سعادت اخروی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگری به سعادت دنیوی او (توحید اجتماعی).
2ـ هدف اصلی، توحید اجتماعی است. توحید نظری و توحید عملی فردی، مقدمه لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به شناخت خداوند است. برای انسان فی حد ذاته هیچ ضرورتی نیست که خدا را بشناسد یا نشناسد... ولی نظر به این که کمال انسان در... توحید اجتماعی است و این امر بدون توحید نظری و توحید علمی فردی میسر نیست. خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعی محقق گردد.
3ـ هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به او است. توحید اجتماعی، مقدمه و وسیله وصول به این هدف عالی است؛ زیرا کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به او است. ارزشهای اجتماعی و اخلاقی مثل عدل، آزادی، مساوات، جود، عفو، محبت و انسان، شرط وصول به کمالند و ارزش ذاتی ندارند.
4ـ نظریه چهارم این است که غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعی هر موجودی در حرکت به سوی خدا خلاصه میشود و بس و هدف ثانوی برای انبیا شرک است و هدف نهایی آنها را فلاح دنیوی دانستن نیز ماده پرستی است. ولی بر خلاف نظریه سوم، ارزشهای اجتماعی و اخلاقی با این که مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنی خداشناسی و خداپرستی است، فاقد ارزش ذاتی نیستند. توضیح این که رابطه مقدمه و ذو المقدمه دو گونه است؛ در یک گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ما را ذی المقدمه میرساند. پس از رسیدن به آن، وجود و عدمش علیالسویه است، مانند سنگی که مقدمه عبور از نهر است. گونه دیگر این است که مقدمه در عین این که وسیله عبور به ذی المقدمه است، ولی پس از وصول به آن، وجودش همچنان ضرورت دارد، مانند معلومات کلاس اول، مقدمه کلاس دوم است؛ ولی بعد از وصول به نتیجه باز به آنها نیاز است. ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت و پرستش حق از نوع دوم است. چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستی، درستی، عدل، کرم، احسان، خیرخواهی، جود، عفو علی السویه [باشد].[199]
6ـ آثار و خدمات اعتقادات و باورهای دینی
آثار ایمان مذهبی در سه بخش خلاصه میشوند:
الف) بهجت و انبساط: اولین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجتزایی و انبساط آفرینی، «خوشبینی» است؛ خوشبینی به جهان و خلقت و هستی. ایمان مذهبی از آن جهت که تلقی انسان را نسبت به جهان شکل خاص میدهد، به این نحو که آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفی میکند، طبعا دین انسان را نسبت به نظام کلی هستی و قوانین حاکم بر آن خوشبینانه میسازد... آری، ایمان است که زندگی را در درون جان ما وسعت میبخشد و مانع فشار عوامل روحی میشود. دومین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجتزایی و انبساط آفرینی، «روشندلی» است. انسان، همین که به حکم ایمان مذهبی، جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید، همین روشن بینی، فضای روح او را روشن میکند و در حکم چراغی میگردد که درونش روشن شده باشد. برخلاف یک فرد بیایمان که جهان در نظرش پوچ، تاریک و خالی از درک و بینش و روشنایی است.سومین اثر ایمان مذهبی از نظر تولید بهجت و انبساط، «امیدواری» به نتیجه خوب و تلاش خوب است. از نظر منطق مادی، جهان نسبت به مردمی که در راه صحیح و یا راه باطل، راه عدالت یا راه ظلم و راه درستی یا راه نادرستی میروند، بیطرف و بیتفاوت است. ولی در منطق فرد با ایمان، جهان نسبت به تلاش این دو دسته بیطرف و بیتفاوت نیست. عکسالعمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نیست؛ بلکه دستگاه آفرینش حامی مردمی است که در راه حق و حقیقت و درستی و عدالت و خیرخواهی تلاش میکنند «ان تنصروا الله ینصرکم؛ اگر خدا را یاری کنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یاری میکند» «إِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ؛ اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمیرود.» چهارمین اثر ایمان مذهبی از نظر گاه بهجت و انبساط، آرامش خاطر است. انسان، فطرتا جویای سعادت خویش است. از تصور وصول به سعادت، غرق در مسرت میگردد و از فکر یک آینده شوم و مقرون به محرومیت، لرزه بر اندامش میافتد، سخت دچار دلهره و اضطراب میگردد. یکی دیگر از آثار ایمان مذهبی از جنبه انبساط بخشی، برخورداری بیشتر از یک سلسله لذتها است که لذت معنوی نامیده میشود. انسان دو گونه لذت دارد؛ یک نوع لذتهایی که به یکی از حواس انسان تعلق دارد که در اثر برقراری نوعی ارتباط میان یک عضو از اعضا با یکی از مواد خارجی حاصل میشود. نوع دیگر، لذتهایی است که با عمق روح و وجدان آدمی مربوط است و به هیچ عضو خاص مربوط نیست و تحت تأثیر برقراری رابطه با یک ماده بیرونی حاصل نمیشود؛ مانند لذتی که انسان از احساس خدمت یا از محبوبیت و احترام و یا از موفقیت خود یا فرزند خود یا لذت عبادت و پرستش خدا به دست میآورد.
ب) نقش ایمان در بهبود روابط اجتماعی: انسانها نمیتوانند نیازهای خود را به تنهایی برطرف کنند و به نوعی تقسیم کار نیازمندند و از طرفی انسان، موجود آزاد و مختاری است، لذا محتاج قوانین و حقوقی است که همه به آن احترام بگذارند؛ آن چیزی که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به یکدیگر مهربان، اعتماد متقابل را میان افراد برقرار میسازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ میدهد، به ارزشهای اخلاقی اعتبار میبخشد، شجاعت مقابله با ستم ایجاد میکند و همه افراد را مانند اعضای یک پیکر به هم پیوند میدهد و متحد میکند، ایمان مذهبی است. تجلیات انسانی انسانها که مانند ستارگان در آسمان تاریخ پرحادثه انسانی میدرخشد، همانهایی است که از احساسهای مذهبی سرچشمه گرفته است.
ج) کاهش ناراحتیها: زندگی بشر، خواه ناخواه همچنان که خوشیها، شیرینیها، به دست آوردنها و کامیابیها دارد، رنجها، مصائب، شکستها، از دست دادنها، تلخیها و ناکامیهایی هم دارد. بسیاری از آنها قابل پیشگیری یا برطرف کردن است. هر چند پس از تلاش زیاد، بدیهی است که بشر موظف است با طبیعت دست و پنجه نرم کند، تلخیها را تبدیل به شیرینی نماید. اما پارهای از حوادث جهان قابل پیشگیری و یا برطرف ساختن نیست؛ مثلاً پیری. انسان خواه ناخواه به سوی پیری گام بر میدارد و چراغ عمرش رو به خاموشی میرود، ناتوانی و ضعف پیری و سایر عوارض آن، چهره زندگی را دُژَم میکند. به علاوه، اندیشه مرگ و نیستی، چشم بستن از هستی، رفتن و جهان را به دیگران واگذاشتن، به نوعی دیگر انسان را رنج میدهد. ایمان مذهبی در انسان نیروی مقاومت میآفریند و تلخیها را شیرین میگرداند. انسان با ایمان میداند هر چیزی در جهان حساب معینی دارد و اگر عکسالعملش در برابر تلخیها به نحو مطلوب باشد، فرضا خود این غیرقابل جبران باشد، به نحوی دیگر از طرف خداوند متعال جبران میشود... از نظر چنین فردی دیگر مرگ، نیستی و فنا نیست؛ انتقال از دنیایی فانی و گذرا به دنیایی باقی و پایدار و از جهانی کوچکتر به جهانی بزرگتر است.[200]استاد مطهری، کنترل قوای انسانی را از دیگر کارکردهای دین معرفی میکند. وی در کتاب حکمتها و اندرزها مینویسد: «علمای روانشناس میگویند انسان به علل و عواملی یک نوع آشفتگی و ناهماهنگی در افکار و احساساتش پیدا میکند. روحیهاش به دو جبهه تجزیه میشود. منشأ ناهماهنگی در عمل و رفتار همانا ناهماهنگی و انتظام نداشتن افکار و احساسات است. این آشفتگی در عمل مواد و معلول آشفتگی روح است. باید کاری کرد تا این جنگ داخلی به صلح و صفای واقعی بدل گردد. در این جا بار دیگر احتیاج بشر به دین احساس میشود؛ زیرا رام کردن و مطیع ساختن احساسات اماره بشر از عهده هر قوه و قدرت دیگر خارج است. هر قوه و قدرت دیگر، خواه قدرت زور یا علمی یا چیز دیگر، مقهور هوا و هوس بشر واقع میشود. دین بین انواع افکار و احساسات؛ یعنی بین قوه خیال و قوه عاقله هماهنگی و سازگاری ایجاد میکند».[201] و همچنین مینویسد: دین در هر مقامی لازم و ضروری است؛ هم برای سازگار ساختن محیط اجتماعی با زندگی فرد؛ یعنی ایجاد توافق و انطباق در روحیه فرد با مصالح عالیه و اجتماع توافقی که میگوییم بایست در روحیه فرد نسبت به مصالح اجتماع باشد، همان است که از آن به گذشت و اغماض و حتی ایثار و فداکاری و نیکوکاری تعبیر میکنیم. چه چیزی قادر است مانند دین، به انسان حالت قناعت به حق و رضا به قسمت و بهره خود و تسلیم در برابر مقررات اجتماعی و خشنودی نسبت به دیگران بدهد.»[202]استاد در کتاب تکامل اجتماعی انسان، تعادل دو جنبه علوی و سفلی انسان را از کارکردهای دین میداند: دین، ایدئولوژی است که تکیهاش بر سرشت روحانی انسان، یعنی بر شناساندن انسان است بر آگاهی کردن انسان به این سرشت و پرورش دادن این جنبه وجود انسان و برقرار کردن تعادل میان دو جنبه وجودی انسان علوی و سفلی است عبادتها، رازها، نیازها، خداشناسیها، پرهیز کردن از گناهان، پرهیز کردن از دروغ، از خیانت، از ظلم و ستم، از غیبت، تمام اینها، گذشته از جنبههای اجتماعی، یک جنبه انسانی و تربیتی دارد؛ یعنی برای احیا و زنده کردن همان جنبه انسان است. پس اگر ما بخواهیم واقعا در طریق تکامل انسان قدم برداریم، باید خودمان را مافوق همه این مسائل قرار بدهیم؛ یعنی انسان را موجودی بدانیم که میتواند پایگاهی عقیدتی مافوق پایگاه طبقاتی و غیرطبقاتی و امثال اینها باشد. مبارزه انسان میتواند صد در صد ماهیت آرمانی و اعتقادی داشته باشد، ماهیت ایمانی داشته باشد. اما این مبارزه از کجا شروع میشود؟ از دوره خودت، اینها تنها در تعلیمات انبیا است. شما در تعلیمات غیر انبیا چنین نمونههای شکوهمندتری نمیبیند.[203]
پی نوشت ها :
166. ارنست کاسیرر، فلسفه روشنگری، ص 263.
167. همان، ص 265.
168. همان، ص 238 الی 239.
169. همان، ص 246 و ص 245.
170. ایان بار بور، علم و دین، ص 93 ـ 94.
171. ویلیام هوردن، راهنمای الهیات پروتستان، ص 40 ـ 41.
172. ر.ک: استون سلیکس فریدریش شلایرماخر، مجموعه پدید آورندگان کلام جدید، ص 61.
173. Te eo ogica exp a atio
174. descriptive exp a atio .
175. خواب گردها، ص .
176. علم و دین، ایان باربور، ص 6.
177. خواب گردها، صص 521 ـ 522.
178. همان، ص 524.
179. علم و دین، صص 34 ـ 35.
180. خواب گردها، ص 523.
181. همان، ص 522.
182.نظام حقوق زن. ص 35
183.عدل الهی، ص 8.
184.استاد مرتضی مطهری، نبوت، انتشارات صدرا، صص 46ـ44.
185. همان، ص 52.
186. ر.ک.: همان، ص 57.
187.همان، ص 16ـ17.
188.همان، ص 55.
189.ر.ک.: همان، صص 20ـ17.
190. همان، صص 43ـ42.
191. همان، ص 33.
192. استاد مرتضی مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، وحی و نبوت، ص 169.
193. استاد مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، ج 2، انتشارات صدرا، ص 156.
194. استاد مرتضی مطهری، فلسفه تاریخی، ج 1، انتشارات صدرا، ص 183.
195. تکامل اجتماعی انسان، صص 29ـ27.
196. اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 375.
197. روم / 30.
198. استاد مرتضی مطهری، امدادهای غیبی، خورشید دین هرگز غروب نمیکند، انتشارات صدرا، ص .
199. استاد مرتضی مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، وحی و نبوت، صص 163ـ161.
200. مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، انسان و ایمان، صص 38ـ33.
201. استاد مرتضی مطهری، حکمتها و اندرزها، صص 38ـ36.
202. همان، ص 23.
203. شهید مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان، انتشارات صدرا، ص 59.
منابع و مآخذ :
1. قرآن کریم
2. نهج البلاغه
3. کلینی،اصول کافی،، موسسه الوفاء ،بیروت، 1405ق.
4. خرمشاهی ،بهاءالدین، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهی، تهران، انتشارات دوستان، 1377ش.
5. راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن،بیروت دارالکتاب العربی، بیتا.
6. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان،قم، اسماعیلیان، بیتا.1366ش
7. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، موسسه الوفاء ،بیروت، 1403ق.
8. مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم، دارالعلم، 1350ش.
9. مطهری،مرتضی علل گرایش به مادیگری، قم، انتشارات صدرا، بیتا.1378ش.
10. مطهری،مرتضی ، مجموعه آثار، انتشارات صدرا،قم، 1368.
11. مطهری،مرتضی، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا،قم، بیتا.1378ش.
12. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، قم،1373ش.
13. :دو ماهنامه رواق اندیشه، شماره 33، خسروپناه، عبدالحسین؛
14. شهیدمطهری،مرتضی، فطرت، ،انتشارات صدرا،1378ش.
15. درقلمرووجدان،زرین کوب عبدالحسین،انتشارات علمی،1362ش
17. شهیدمطهری،مرتضی، آشنایی باعلوم اسلامی،فلسفه وکلام ،صدرا1378ش.
18. امام خمینی ،چهل حدیث،موسسه نشرآثار،چاپ هفتم،1375ش.
19. جوادی آملی، انتظاربشرازدین،اسراء،چاپ چهار1386ش.
20. مرتضى مطهرى، امدادهاى غیبى در زندگى بشر،صدرا،چاپ یازدهم،1378ش.
21. عبدالحسین خسروپناه، انتظارات بشرازدین،پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی چاپ1386
/ع