
چهل روز از آن پنجشنبه تلخ گذشت؛ از آن اتفاق تاریخی که تمام ایران را به درد آورد. چهل روز از اتفاقی چهل روز از سوختن و فروریختن ساختمان پلاسکو در قلب تهران گذشت و بعد از آن، برای خیلیها تهران دیگر آن شهر قبلی نیست. حالا هروقت از مرکز شهر رد میشویم، جای خالی چیزی احساس میشود که روزها و شبها شاهد سوختن و سوزاندنش بودیم.
به گزارش به نقل از خبرآنلاین، حالا جای خالی پلاسکو ما را یاد کسانی میاندازد که در راهی که انتخاب کرده بودند، چیزی کم نگذاشتند. آتشنشانهایی که به دل آتش زدند و حالا داغِ نبودنشان بر دل ما سنگینی میکند، و خانوادههایشان که بعد از هر چند جمله میگویند: هنوز باور نمیکنیم!
در چهلمین روز شهادت آتشنشانهای پلاسکو، خانوادههای سه نفر از این شهیدان به کافهخبر آمدند و از روزهایی که پشتسر گذاشتهاند، گفتند. پدر شهید حسین حسینزاده، مادر شهید فریدون علیتبار و همسر شهید مجتبی کوهی همراه با فرزند 18ماههاش.
پدر شهید حسینزاده: کاش زودتر پسرم را میشناختم
آقای حسینزاده، از روز حادثه بگویید. چطور از ماجرا باخبر شدید؟
آن روز ساعت نزدیک 9 صبح بود که برادر حسین به من خبر داد پسرم برای خاموش کردن آتش پلاسکو اعزام شده. مدتی گذشت و گفت هرچه زنگ میزنم جواب نمیدهد، شما زنگ بزن شاید جواب داد. من هم تلفن کردم و دیدم جواب نمیدهد. گفتم بیا برویم آنجا. وقتی رسیدیم، ساختمان خراب شده بود. بعد دیگر چارهای نداشتیم که منتظر بمانیم و ببینیم چه میشود.
مادر و همسرش چطور؟
مادرش در تمام این مدت چشم از تلویزیون برنمیداشت. برای همسرش هم خیلی اتفاق سختی بود. صبح از ساختمان پلاسکو به همسرش تلفن زده و گفته بیا اینجا. کارت عابرش را داده، گفته حقوقمان را ریختهاند، برو قسطها را واریز کن که عقب نیفتد، من معلوم نیست کی برگردم. همسرش آنجا میماند تا او کارش در ساختمان تمام شود و برگردد؛ اما همانطور که آنجا منتظر بوده، جلوی چشمش ساختمان تخریب میشود.
پیکر شهید حسینزاده کی پیدا شد؟
جزو آن چهار نفری بود که در مرحله آخر پیدا شد. این اتفاق برای ما خیلی سخت بود اما چون عاشق کارش بود، میدانستیم به چیزی که میخواسته رسیده. یک روز من توی حیاط بودم، آمد گفت یک روز تو را سربلند میکنم. گفتم مگر چه کار میخواهی بکنی؟ گفت حالا میبینی. در روز تشییع پیکر، مدام یاد این جمله و حالت نگاهش بودم.
چندساله بود که وارد این شغل شد؟ اصلا چه شد که تصمیم گرفت آتشنشان شود؟
متولد سال 67 بود، یک سال و نیم بود در آتشنشانی مشغول کار شده بود. یک روز با یک جعبه شیرینی آمد و دیدم موهایش را کوتاه کرده، گفتم کجا بودی؟ گفت همان چیزی که میخواستم اتفاق افتاد، در آتشنشانی مشغول کار شدم. گفت چهار سال است دنبال این هستم که وارد آتشنشانی شوم، شش ماه دوره دیدم، بین 10 هزار نفر من صدم شدم، بین 100 نفر، دهم شدم و بین 10 نفر به صورت افتخاری من را انتخاب کردند چون تمام نمراتم 20 بود. پسرم یک ورزشکار واقعی بود، کلی شاگرد داشت، در حال درس خواندن در رشته تربیت بدنی هم بود.
چرا آتشنشانی را دوست داشت؟
یک دقیقه آرام و قرار نداشت، مدام در حال جنب و جوش بود و همیشه باید فعالیتی میکرد. هر چیزی که اکشن بود را دوست داشت، اول میخواست برود نیروی انتظامی اما بعد رفت آتشنشانی. دوست داشت کاری کند که هم هیجان داشته باشد و هم بتواند به دیگران کمک کند. این کمک به دیگران فقط شامل شغلش نبود، کارهای خیر زیادی میکرد. با همسرش برای کارتنخوابها غذا میبرد، میگفتم اینها که معتادند، میگفت خب انسان که هستند. بعضی از این کارهای خیرش را بعد از مر گش فهمیدم، میخواهم این کارهایی که میکرد را ادامه بدهم که از یاد نرود. گاهی با خودم فکر میکنم در این 27 سال پسرم را نشناخته بودم. کاش زودتر میشناختمش.
بعد از این که وارد این شغل شد چطور؟ باز هم همانقدر عاشق آتشنشانی بود؟
آنقدر به این کار عشق داشت که وقتی استخدام شده بود با لباس آتشنشانی میخوابید. همه از او راضی بودند. روز حادثه هم مرخصی استعلاجی داشت، فرماندهاش گفت نمیخواهد بیایی، ولی گفته بود باید بروم. روز حادثه هم اینطور که فرماندهاش تعریف میکرد، چند نفر را از ساختمان بیرون میکند، میرود برود ساختمان کاملا خالی شده یا نه که دیگر بیرون نمیآید و ساختمان خراب میشود.
شما در هیچ عملیاتی نگرانش نمیشدید؟
آنقدر از توانایی پسرم اطمینان داشتم که نگرانش نمیشدم. همیشه میگفت آتشنشانی کار سختی نیست.
بعد از حادثه پلاسکو، از طرف نهادهای مختلف به شما رسیدگی کافی شد؟
هم مردم و هم ارگانهای مختلف در این قضیه با ما همراهی کردند. اینقدر در جریان این اتفاق به ما محبت کردند که ما شرمنده آنها هستیم. مخصوصا حضور مردم در مراسم تشییع پیکر آتشنشانها برای ما باعث افتخار و آرامشدهنده بود. من در یک مدرسه پسرانه کار میکنم، بچههای مدرسه تیشرتهایی که عکس پسرم را روی آن چاپ کردهاند میپوشند، میگویند الگو گرفتهاند و میخواهند قهرمان باشند و به دیگران کمک کنند. به آنها میگویم اینها قهرمان بودند، پهلوان هم شدند.
مادر شهید علیتبار: چرا هیچکس مسئولیت را قبول نمیکند؟
چه شد که فرزندتان وارد آتشنشانی شد؟
پسر من جزو اولین ورودیهای آتشنشانی بود که با درس وارد این حرفه شده بود. آنقدر به این کار علاقمند بود که از 15 سالگی وارد هنرستان آتشنشانی شد. خیلی مشتاق بود، اینطور نبود که از بیکاری و بیشغلی بخواهد وارد این کار شود. بعد از تمام شدن سربازی، وارد دانشگاه آتشنشانی شد و در سازمان مشغول کار شد. دو سال بود که وارد سازمان شده بود و قرار بود عید رسمی این سازمان شود. فریدون زمان شهادت 26 ساله بود یعنی 11 سال در آتشنشانی درس خوانده و کار کرده بود.
شما مخالفتی نداشتید؟
نه اصلا، ما تصوری نداشتیم که قرار است اینطور به آنها بیوفایی شود، امکانات در اختیارشان نباشد و این اتفاق بیفتد. من وقتی میروم بهشت زهرا میبینم که بیشتر این آتشنشانها متولد دهه شصت هستند. اینها کسانی بودند که با جان و دل و با عشق و علاقه وارد این حرفه شدند، از پیچ و خمها، بیمحبتیهای سازمانی و نبودن تجهیزات خبر نداشتند.
از نبودن امکانات حرفی میزد؟
بله از نبودن امکانات گلایه میکرد. حتی لباسهایی که به آنها میدادند کهنه بود. هرکس بازنشسته میشد، لباسهایش را به این جوانترها میدادند. آنقدر این لباس اداری که داشت سوراخ بود که من آنها را میدوختم و میگفتم اینها چه لباسهایی است به شما میدهند؟ درباره پلاسکو هم این کمبود امکانات مشخص بود دیگر. کسانی که در عملیات آواربرداری پلاسکو بودند هم میگفتند یک عدهای ماسک فیلتردار داشتند و عده دیگری ماسک بدون فیلتر. چه تفاوتی بین سلامت رسمیها و غیررسمیها هست؟ چرا برای جان افراد ارزش قائل نیستند؟ اصلا این سازمان نیروی کمی دارد، رسیدگی ندارد، امکانات ندارد، این آتش چیزی نبود که بخواهند آن را دستی خاموش کنند و زیر آوار بمانند. به همین راحتی این نیروهای باتجربه را از دست دادند. شهادت 18 آتشنشان در یک سال خیلی زیاد است. چرا باید اینطور باشد؟
از روز اتفاق بگویید. چطور در جریان قرار گرفتید؟
آن روز فریدون امتحان داشت و باید میرفت دانشگاه. مرخصی ساعتی گرفته بود و بعد به او زنگ زده بودند که این حریق اتفاق افتاده و برگشته بود. من دیر فهمیدم که پلاسکو آتش گرفته. وقتی خواهرم زنگ زد که پلاسکو آتش گرفته، قضیه را جدی نگرفتم چون زیاد به عملیات اعزام میشدند و جای نگرانی نداشت. اما کمکم که ابعاد فاجعه را فهمیدم نگران شدم، هرچه زنگ میزدم تلفن را جواب نمیداد، تا این که رفتیم ایستگاه و گفتند سه نفر مفقودی داریم که یکی از آنها پسر شماست. آخرین حرفی که زدند این بود که دعا کنید.
انتظارتان چقدر طول کشید؟
فریدون دومین نفری بود که پیدا کردند، سوختگی نداشت. از طبقه یازدهم به پایین پرت شده بودند و ضربهای به سرش خورده بود.
بعد از این اتفاق چه شد؟ با مسئولان دیدار داشتید؟ با آقای قالیباف یا دیگران؟
از طرف آقای قالیباف چند نفر آمدند ولی خودشان نه. مشکل ما اینجاست که هیچکس مسئولیت این اتفاق را به عهده نمیگیرد و عذرخواهی نمیکند. همه کسانی که در راس کارند، هنوز در راس کار ماندهاند. خیلی جالب است که جشنواره میگیرند و ما را هم دعوت میکنند! میگویند پلاسکو اولین حادثه نبوده و آخرین هم نخواهد بود. اما همینجا باید از مردم تشکر کنم، مردم واقعا محبت کردند و در این قضیه همراه ما بودند اما مسئولان در حق این افراد کوتاهی کردند. حتی قبری که برای پسرم در نظر گرفته بودند، برای او کوچک بود و در آن شلوغی تازه در حال بزرگ کردن قبر بودند! آنها را به شکل بدی به خاک سپردند، طوری که در شان آنها نبود. وقتی به این بچهها میگویند شهید، آیا نباید در شان این کلمه با آنها رفتار کنند؟ ما هنوز هم نمیدانیم این افراد را شهید محسوب کردهاند یا نه، بنیاد شهید میگوید قبول نمیکنم و شهید راه خدمت بودهاند.
به عنوان خانواده یک شهید آتشنشان، چه مطالبهای دارید؟
اولین خواسته ما این است که یک نفر بلند شود و بگوید من مقصرم. بالاخره این حادثه یک مسئول داشته. فرزندان ما که رفتند، امیدواریم با قبول کردن مسئولیت و برخورد با مقصران، این حادثه برای دیگران تکرار نشود. امیدواریم با گذشت زمان از کنار این اتفاق نگذرند. اینها فرزندان ما بودند، سالها آنها را بزرگ کرده بودیم و برایشان زحمت کشیده بودیم. تنها کاری که میتوانند بکنند این است که در شان فداکاری این افراد با خانوادههایشان رفتار کنند. پسر من مجرد بوده و میگویند حقوق مجردها قطع میشود در حالی که خیلی از این افراد، سرپرستی خانوادههایشان را به عهده داشتند. میگویند چون پدر و مادر تحت تکفل و بیمه آنها نیستند، حقوقشان قطع میشود. این به جای حمایتی است که قرار است از خانواده این شهدا انجام شود.
همسر شهید کوهی: احساس میکنم من مردهام
خانم کوهی، چند سال بود ازدواج کرده بودید؟
ما ده سال بود ازدواج کرده بودیم، یک دختر 18 ماهه هم داریم به نام دلآرام. هدف و آرزوهای زیادی داشتیم اما این اتفاق تلخ افتاد، اتفاقی که هنوز هم آن را باور نمیکنم. همسرم میگفت میخواهم همه جوره کنار دخترم باشم و او را حمایت کنم؛ اما حالا دخترم این حمایت را از دست داده. وقتی به چشمهای دخترم نگاه میکنم تمام حسرت و غصه آینده او را میبینم.
چند سال بود که همسرتان در آتشنشانی فعالیت میکرد؟
شش سال بود وارد سازمان آتشنشانی شده بود. وقتی میخواست به استخدام این سازمان دربیاید، پیشنهادهای شغلی دیگری هم داشت که حتی درآمدهای بهتری داشتند ولی اصرار داشت که آتشنشان شود. آنقدر این شغل را دوست داشت که میگفت وقتی این لباس تنم باشد و حادثهای اتفاق میافتد، نمیتوانم بگویم همسرم یا دلآرام چه میشوند. فقط باید بروم و انجام وظیفه کنم.
از سختیهای این شغل برای شما تعریف میکرد؟
من هیچوقت به معنای واقعی نتوانستم درک کنم که همسرم آتشنشان است. میدانستم کار سختی است اما وقتی از حادثهها میپرسیدم خیلی کم برای من توضیح میداد و میگفت دوست ندارم تلخیهای کار را به خانه بیاورم. اما این را میگفت که امکانات کمی هست و برای خیلی از اتفاقها اصلا لازم نیست ما از جانمان مایه بگذاریم، اما چون امکانات نیست، ما باید خودمان وارد عملیات شویم. با تمام عشقی که به این شغل داشت، از امکانات راضی نبود.
روز حادثه شما چطور از ماجرا خبردار شدید؟
صبح مثل همیشه رفت سر کار و از آنجا عازم شد. من از رفتنش به پلاسکو باخبر نشدم اما بعد که ماجرا را شنیدم و از او سراغ گرفتم متوجه این اتفاق شدم. یک شب تا صبح ساختمان پلاسکو بودم، تمام آن مدت، جملههایی که درباره کمبود امکانات میگفت در گوشم بود و به این فکر میکردم که میتوانست این اتفاق نیفتد، میتوانست همسرم الان در کنار ما باشد اما با کوتاهیهایی که انجام شد، این اتفاق نیفتاد.
انتظار شما چقدر طول کشید؟
همسرم جزو آخرین افرادی بود که پیدا شد و آنقدر دچار سوختگی بود که از طریق آزمایش دیانای تشخیص هویت شد.
در این روزها، وقتی میگفتند ممکن است پیکری را به دست نیاوریم این حرف را باور میکردید؟
تا روزهای آخر منتظر بودم که زنده باشد و برگردد. به همه میگفتم برای مجتبی اتفاقی نمیافتد. این را اصلا باور نمیکردم که دیگر هیچ پیکری پیدا نشود و میگفتم حتی اگر زنده نباشد، لباس ضدحریق دارد و باید پیکرش را پیدا کنند.
حالا با این اتفاق کنار آمدهاید؟
من و خانواده همسرم هنوز نتوانستهایم قبول کنیم که چنین اتفاقی افتاده. در این چهل روز تنها دو بار رفتهام خانه خودم، هنوز نمیتوانم به خانه برگردم و جای خالی او را احساس کنم. من پشتوانه و تکیهگاهم را از دست دادم. همه میدانستند که چقدر به هم وابسته بودیم. هنوز وجود او را حس میکنم. شاید باور نکنید اما احساس میکنم من مردهام. تا جای من نباشید، نمیتوانید درک کنید چه میگویم. عمق فاجعه برای ما بالاتر از درد و گریه است. فقط تلاش میکنم به خاطر فرزندم هم که شده روحیه خودم را حفظ کنم.
مطالباتی از مسئولان دارید؟
انتظار دارم در آینده هر کاری که قرار است بشود، طوری باشد که در شان و منزلت این شهدا باشد. این افراد از جانشان گذشتند، امیدوارم اتفاقی که در آینده برای خانواده این افراد و دیگر آتشنشانها میافتد طوری باشد که نه مسئولان و نه ما شرمنده آنها نباشیم.
همسر یک آتشنشان: چه تضمینی هست پلاسکو تکرار نشود؟
خانم یوسفی، شما خواهرزادهتان - شهید فریدون علیتبار- را در حادثه پلاسکو از دست دادهاید. همسرتان هم آتشنشان هستند و در حادثه پلاسکو حضور داشتهاند، بعد از این اتفاق، درباره شغل همسرتان چه احساسی دارید؟
من تا قبل از این اتفاق، خطرات شغل آتشنشانی را تا این حد احساس نکرده بودم. بعد از آن هر بار که میخواهد برود سر کار، نگران میشوم. پسرم تا از خواب بیدار میشود، سراغ پدرش را میگیرد. بعد از آن اتفاق تقریبا در هر شیفت کاری، پسرم آنقدر بیتابی میکند که باید او را ببرم به ایستگاه تا پدرش را ببیند. مدام نگرانیم که اگر یک بار دیگر این اتفاق تکرار شود باید چه کار کنیم.
نظر خود ایشان درباره حادثه پلاسکو و خطرات شغل آتشنشانی چیست؟
همسرم تا روز آخر این حادثه در پلاسکو بود. او به خطرات آتشنشانی واقف بوده و وارد این شغل شده، اما نباید برای تامین جانشان امکانات کافی وجود داشته باشد و این خطرها به حداقل برسد؟ هم او و هم دیگران میگویند کسانی که در راس مدیریت آتشنشانی بودند کمکاری کردند. مشخص است ساختمانی که چند ساعت در حال سوختن است هر لحظه احتمال ویران شدن دارد، باید زودتر نیروها را از آن خارج میکردند اما زمانی به آنها اجازه خروج دادند که دیگر خیلی دیر بود. میتوانستند کاری کنند که این حادثه به این شدت تلفات نداشته باشد و آتشنشانها سالم باشند. همکاران خواهرزاده من به او گفته بودند چرا بیرون نمیآیی و او جواب داده بود فرمانده اجازه خروج نداده، گفته تا من دستور ندادهام نباید خارج شوید.
یعنی فکر میکنید کم بودن تجهیزات به این حادثه منجر شد؟
غیر از تجهیزات، کمکاری روسای آتشنشانی هم بوده، باید نیروی حاذق وجود میداشت. جالب اینجاست که به جای قبول کردن این مسائل، به کسانی که انتقاد میکنند میگویند چرا این حرفها را میزنید؟ آنها را تهدید میکنند که وقتی این حادثه تمام شود، با آنها برخورد خواهند کرد. این حادثه آنقدر ما را تحت تاثیر قرار داده که میخواهم بروم بگویم اگر نمیتوانید تجهیزات کامل داشته باشید، همسر من را به بخش اداری منتقل کنید. وقتی امکانات نمیدهند و نیروی حاذق ندارند، چه احتمالی هست که فاجعه تلخ ساختمان پلاسکو باز هم تکرار نشود؟