با شروع «هیچکس نمیداند/Nobody Knows» شاهد یک مادر و دو بچه هستیم که در حال اسباب کشی به آپارتمان جدیدی هستند و به زحمت چند ساک سنگین را از پلهها بالا میبرند. وقتی باربرها میروند، ساکها را باز میکنند و دو بچه کوچکتر از آن بیرون میآیند که از دید صاحب خانه مخفی نگه داشته شدهاند. مادر میگوید: "قوانین جدید یادتون باشه. بیرون نرید. حتی توی بالکن. بجز کیوکو برای پهن کردن لباسها."
کیوکو فرزند دوم است و حدودا 10 سال دارد. فرزند اول پسری به نام آکیرا است، حدودا 12 ساله و چهار چشمی مادرش را زیر نظر دارد. ما هم همینطور. یک چیز خیلی شادی در او وجود دارد و طوری رفتار میکند که انگار یکی از بچههاست. این شادی از آن نوع شادی اجباری که شخص سعی میکند وجهه شجاعی به خود بگیرد یا از نوع شادی ساختگی یک آدم مغرور نیست؛ بلکه از آن شادیهای دیوانهواری است که شخص برای نقاب گذاشتن بر روی واقعیت اعمالش به چهره میاندازد. این شادی کودکان خردسال یعنی شیگرو و یوکی که به ترتیب شاید 7 و 4 سال دارند را کلک میزند.
مادر که نامش کِیکو است و نقش او را یک ستاره پاپ به نام یو بازی میکند، مقداری پول پیش آکیرا میگذارد و میرود. شب خیلی دیر وقت باز میگردد و کماکان شادمان است؛ انگار طبیعی ترین کار در دنیا این است که کودکان را تنها بگذاری و اجازه بدهی خودشان غذای خود را آماده کنند و مقداری هم برای تو بگذارند. آکیرا به آرامی به کیوکو میگوید: "مادر بوی بد عرق میده."
کِیکو به آکیرا اطمینان میدهد که با مرد جدیدی آشنا شده که به نظر "صادق" میآید و احتمال دارد با او ازدواج کند. "دوباره؟" بازخورد آکیرا این است. آکیرا پیش او هیچ حرفی نمیزند. مادر دوباره بیرون میرود، این بار برای مدتی بسیار طولانیتر، تا اینکه پولی که گذاشته بود به آخر میرسد و پس از آن با چند هدیه برمیگردد؛ از جمله یک کوله پشتی برای کیوکو، که هدیه طعنه آمیزی است، از این نظر که کیوکو حق ندارد از ساختمان خارج شود. کِیکو به آکیرا پول بیشتری میدهد و دوباره میرود و روزها و هفتهها میگذرند. وقتی کیوکو در مورد بازگشت مادر میپرسد، آکیرا میگوید او دیگر برنخواهد گشت.
این داستان که توسط هیروکازو کورئیدا نگارش و کارگردانی شده، برگرفته از داستانی واقعی در توکیو است که مادری چهار بچه را تنها میگذارد و این بچهها ماهها تنها در یک آپارتمان زندگی میکنند، بی آنکه دلی برایشان تنگ شود یا نگاهی متوجه حضورشان. کورئیدا این داستان را نه به صورت ملودرامی درباره کودکان در معرض خطر، بلکه به صورت مدرکی بر روزهای طولانی و تنهای کودکان خردسالی که بازی میکنند و تلوزیون نگاه میکنند و آکیرایی که برای خرید غذا و پیدا کردن پول به داخل شهر میرود تعریف میکند. آکیرا مقداری پول از مغازه داری میگیرد که به او میگوید دیگر نپرسد: "تو میدونی یوکی بچهی من نیست." هر چهار کودک پدران متفاوتی دارند. حالا مادر هم ندارند، اما یکدیگر را دارند. آکیرا میتواند با مسئولین صحبت کند اما ضمن گفتگو با یکی از دوستانش میگوید: "قبلا پیش آمد، و یک افتضاح کامل به بار آمد."
نقش آکیرا را یویا یاگیرا ایفا میکند که این نقش را طی 18 ماه برابر دوربین اجرا کرده است. در این مدت مقداری رشد کرده و صدایش کلفت شده است. این اجرا فقط یک اجرای بامزه کودکانه نیست، بلکه یک اجرای واقعی است، چراکه کورئیدا دیالوگ و فعالیت خاصی برای نشان دادن تفکراتش به او نسپرده، بلکه ترجیح میدهد نظاره کردن، الهام و تصمیم گرفتن او را نظاره کند. یاگیرا جایزه بهترین بازیگر مرد را برای این نقش در جشنواره کن از آن خود کرد.
از همه دردآورتر این است که ببینیم این کودکان زندگیشان را هدر میدهند. کیوکو از مادرش میپرسد میتواند به مدرسه برود یا خیر، اما مادرش لبخند میزند و به او میگوید در خانه شادتر خواهد بود. آکیرا زمانی در مدرسه بود و کتابهایش را شب میخواند، تا اینکه تنها مشق شبش به حساب کتاب تبدیل شد؛ حساب کتاب اینکه پولهایشان تا کی کفاف خواهد داد. نمای حسرت انگیزی از او وجود دارد که به کودکانی که در حیاط مدرسه هستند نگاه میکند، و لحظهای بسیار زیبا و دلچسب وجود دارد که از او درخواست میشود به تیم بیسبال محلق شود و به او پیراهن و کلاه مخصوص داده میشود.
آکیرا با دختری هم سن و سال خودش به نام ساکی (با بازی هانائی کان) آشنا میشود، که خیابانها را به خانه ترجیح میدهد. این دو برای رابطهای عاشقانه بسیار کوچک هستند و برای بازی بچهگانه بسیار بزرگ. ساکی با مردی به یک بار میرود و با مقداری پول بیرون میآید و آن را به آکیرا میدهد. آکیرا سعی میکند پول را نپذیرد اما دختر میگوید: "تمام کاری که کردم این بود که باهاش کارائوکه[1] خوندم." این بار البته.
کورئیدا در میان کارگردانان جوان ژاپن با استعدادترین آنهاست. فیلم «فریب نور/Maborosi» او اثر 1995 که در مورد زن بیوهای است که دوباره ازدواج میکند و بچههایش را در روستایی رها میکند تا در آنجا زندگی کنند، و دیگر اثر او در سال 1998 یعنی «زندگی پس از مرگ/After Life» که دربارهی اتاق انتظاری در بهشت است، هر دو فیلمهایی استادانه هستند. کورئیدا اینجا در پیشبرد کند داستان، زمستان سردی که روزهای داغ تابستانی را به دنبال دارد، و یأسی که در پس کنجکاوی آکیرا رشد میکند، بیشتر مبتنی بر حقیقت و واقع گراتر است. این واقعیت که او با ضرب العجلهای ساختگی و بی دلیل به مخاطب انرژی تزریق نمیکند، خطری که در شرف وقوع است را حتی ملموستر و دراماتیکتر مینماید: این جریان نمیتواند ادامه پیدا کند، و قرار است به شکل بدی به پایان برسد.
اما بزرگسالانی که در آپارتمان یا جاهای دیگر زندگی میکنند، نمیدانند در این آپارتمان چه میگذرد؟ سخت است بگوییم نمیدانند. زن صاحب خانه در مقطعی برای گرفتن اجاره سر میزند، اما به نظر میرسد این موضوع را پشت گوش میاندازد. گاز، برق و آب قطع میشوند، اما این اتفاقات هم زنگ خطری را به صدا در نمیآورند. پدر احتمالی یوکی میداند که کِیکو رفته، اما دیگر پیگیر نمیشود که ببیند باز گشته یا خیر؛ شاید ترجیح میدهد نداند.
لحظاتی در اجرای یاگیرا وجود دارد که قلبتان را خواهد شکست. یکی از این لحظات زمانی رخ میدهد که او تعدادی سکه برمیدارد تا با تلفن عمومی شمارهای را بگیرد به این امید که مادرش را آنجا پیدا کند، یا خبری از او بگیرد. آکیرا پشت خط گذاشته میشود، و سکهها را یکی پس از دیگری درون تلفن میاندازد تا اینکه همه سکهها تمام میشوند و تلفن قطع میشود و او سرش را بر روی تلفن تکیه میدهد.
کورئیدا یک حس صمیمت درون آپارتمان ایجاد میکند. با نمای نزدیک از کودکان تصویر میگیرد (خانه جایی ندارد که بتواند از دورتر بگیرد) و بر احساس خفقان آنها در این زندان تاکید مینماید. این کودکان همدیگر را دوست دارند، چندتایی اسباب بازی دارند و غذای به نسبت کافی، معمولا در حد بخور و نمیر. حتی یک روز آکیرا کفشهایشان را از کمد بیرون میآورد و به بچهها اجازه میدهد آنها را بپوشند و آنها را با خود به دنیای بزرگ و آزاد بیرون میبرد تا قدم بزنند، جایی که بی نهایت نسبت به آنها بیتفاوت است.
[1] کارائوکه ابزاری سرگرمکنندهاست برای دوستداران آوازخوانی که از طریق یک صفحه نمایش و یک میکروفون این امکان را برای افراد مبتدی فراهم میکند تا در حین پخش موسیقی بیکلام آوازهای مشهور، اشعار آنها را بر صفحه نمایش ببینند و از طریق میکروفن به ضبط صدای خود بپردازند. (ویکیپدیا)
مترجم: سید مجتبی حسینی