گفتگو با آیت الله میرزا حسن ابوترابی زارچی
درآمد
ویژگی های منحصر به فرد شهید آیت الله صدوقی بسیار متعدد و بارزند، بدان گونه که درباره هر یک از آنها
می توان به تفصیل سخن گفت، لیکن در این میان شجاعت مدبرانه و همراه با زیرکی ایشان هر انسان منصفی را به شگفتی وا می داشت. در این گفتگو این ویژگی در کنار سایر خصائل بی بدیل ایشان تحلیل و بررسی شده است.
شروع آشنائی شما با آیت الله صدوقی از چه زمانی آغاز شد و چگونه با ایشان آشنا شدید؟
من یکی از شاگردان آیت الله صدوقی بودم. زمانی که ایشان از قم به یزد منتقل شدند و به شهر یزد آمدند، من به همراه عده زیادی از مردم به استقبال ایشان رفتم.
آیا شما در قم شاگرد ایشان بودید یا در یزد؟
من در یزد شاگرد ایشان بودم. عده زیادی از مردم، طلاب و اهل علم به استقبال ایشان رفتند و مسافتی در حدود 8 کیلومتر را پیاده طی کردند. زمانی که آیت الله صدوقی از ماشین پیاده شدند، مردم ایشان را روی دست هایشان بلند کردند، آیت الله صدوقی قدری از این مسئله ناراحت بودند و تمایل داشتند که مردم ایشان را روی زمین بگذارند. مردم در مراسم استقبال اظهار علاقه بسیاری به آیت الله صدوقی کردند. تا جائی که به خاطر دارم حدود یک سال بعد در کلاس درس شرح لمعه آیت الله صدوقی در مدرسه خان شرکت کردم. آیت الله صدوقی در مسجد طبقه فوقانی مدرسه خان به تدریس شرح لمعه مشغول بودند.
روش تدریس ایشان چگونه بود؟
آیت الله صدوقی از حافظه خدادادی و بسیار قوی برخوردار و کاملاً به مطالب درسی مسلط بودند. ایشان با سرعت تدریس می کردند و با وجود این، ما می توانستیم مطالب را درک و ضبط کنیم. کلاس درس ایشان کمی طول می کشید، اما ما به هیچ وجه احساس خستگی نمی کردیم. از آنجائی که بسیار به آیت الله صدوقی علاقه داشتیم، شنیدن صدای ایشان برایمان بسیار لذت بخش بود. ایشان بیان شیوا، جالب و جذابی داشتند.
گویا برای اینکه طلبه ها سرکلاس خوابشان نگیرد، آیت الله صدوقی از تعابیر خاصی استفاده می کردند. در این باره برایمان توضیح دهید.
بله، آیت الله صدوقی بسیار خوش ذوق بودند و گاهی هم مزاح می کردند؛ اما از آن دسته مزاح هائی که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده اند: «من شوخی می کنم، ولی حق می گویم.» عده ای ممکن است برای خنداندن دیگران ناحق بگویند و دیگران را مسخره کنند. بهتر است در اینجا حکایتی درباره شوخ طبعی پیامبر بگویم. یک روز پیرزنی خدمت رسول اکرم رفت و برای آمرزش و دخول در جنت از پیامبر تقاضای دعا کرد. پیامبر فرمودند: «پیرزن به بهشت نمی رود.» آن پیرزن بسیار گریه کرد. بلال آمد تا وساطت آن پیرزن را کند. پیامبر فرمودند: «سیاه پوست هم به بهشت نمی رود.» عباس هم آمد تا برای بلال و آن پیرزن وساطت کند. پیامبر فرمودند: «پیرمرد هم به بهشت نمی رود.» آن سه نفر بسیار ناراحت شدند. پیامبر فرمودند: «پیران، جوان و سیاه پوستان، نورانی و سفید و سپس به بهشت وارد می شوند.» آیت الله صدوقی هم برای رفع خستگی شاگردان لطائفی می گفتند که بسیار آموزنده بود. البته شوخی های ایشان مشروع و حق بود و انگیزه شان رفع خستگی شاگردان بود و با وجود اینکه حضار می خندیدند، اما ایشان اصلاً نمی خندیدند. آیت الله صدوقی آن قدر خوش ذوق بودند که حتی می توانستند لطائفی ابداع کنند.
آیا نمونه قابل ذکری از مزاح های ایشان را در کلاس به یاد دارید؟
بله، آیت الله صدوقی یک بار برای ما تعریف کردند، ارسطاتالیس به طاغوت زمان خود اعتراض کرده بود و به این جرم او را به زندان انداخته بودند. ارسطاتالیس یکی از فلاسفه و حکمای یونان بوده است. هم بند او در زندان مرد ابله و احمقی بود. فصل گیلاس بود و یک روز ارسطاتالیس در زندان مشغول خوردن گیلاس بود و هسته های گیلاس را از دهان بیرون می آورد. آن مرد ابله با دیدن این صحنه شروع کرد به گریه کردن و گفت: «وقتی شما هسته های گیلاس را از دهانتان بیرون می آورید، من به یاد بزم می افتم. زمانی بزی داشتم که مرده است.» حکایت دیگری هم از خلال صحبت های آیت الله صدوقی به یاد دارم. یک روز احمقی ارسطاتالیس را ستایش کرد. ارسطاتالیس شروع کرد به گریه کردن. از او پرسیدند: «چرا گریه می کنی؟» او پاسخ داد: «نمی دانم چه کار احمقانه ای انجام داده ام که این فرد احمق کار مرا پسندیده و ستایش می کند.» این داستان مثل جالبی است در مورد کسانی که رادیو لندن، رادیو فردا و رادیو اسرائیل آنها را ستایش می کند و معلوم می شود که این اشخاص آب در آسیاب آنها ریخته اند و رادیوها هم آنها را پسندیده اند. امام هم در این باره فرموده اند: «کسی که بخواهد دوست را از دشمن تشخیص دهد بداند کسانی که ضربه به حیثیت انقلاب می زنند، کسانی هستند که رادیو لندن و رادیو آمریکا از آنها ستایش می کنند.» مثل داستان ستایش کردن احمق از حکیم فرزانه.
آیا آیت الله صدوقی از درسشان در یزد راضی بودند؟ و آیا پیش نیامده بود که برای فضای قم دلتنگی کنند؟
هرگز، طی یکی دو سال که در کلاس درسشان بودم (دقیق به خاطر ندارم که چند سال در کلاس درس ایشان بودم.) تا جائی که به یاد دارم در این مدت چند کتاب از کتاب های شرح لمعه و بخشی از کتاب رسائل شیخ را که به فرائد معروف است، نزد ایشان خواندم. برای یادگیری کتاب فرائد مدت یک ماه خدمتشان بودم. آیت الله صدوقی بعدها گفتند که در طول آن یک ماه نگاهی هم به کتاب نینداخته بودند و با حافظه قوی شان مطالب مانند صدا در ضبط صوت در ذهنشان حک می شد. با اینکه مطالب را سال ها پیش مطالعه کرده بودند، همه را به یاد داشتند. وقت آیت الله صدوقی به یزد آمدند، مرحوم حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی مسئول دادن
شهریه ها بودند؛ اما تدریس نمی کردند. مدرسان دیگری از جمله آیت الله حاج سید علی رضا مدرسی، آیت الله سید علی محمد کازرونی، آیت الله شیخ احمد علومی، آیت الله شیخ جلال علومی و آیت الله شیخ جلال آیت اللهی تفتی و سایر مدرسان در یزد مشغول به تدریس بودند. در این میان آیت الله صدوقی به تدریس و پرداخت شهریه مشغول شدند و حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی در اواخر حیاتشان مردم را خدمت آیت الله صدوقی می فرستادند. در واقع ایشان آیت الله صدوقی را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بودند. آیت الله صدوقی احترام فوق العاده ای برای حاج شیخ غلام رضا قائل بودند. یک روز در مدرسه عبدالرحیم خان وقتی مرحوم حاج شیخ غلام رضا از منبر پائین آمدند، مردی از آیت الله صدوقی مسئله ای را پرسید. شهید صدوقی به شیخ غلام رضا اشاره کردند و گفتند: «از ایشان بپرسید.» بسیار مقید به رعایت ادب در برابر دیگران به ویژه بزرگ تر ها بودند.
به خاطر دارم مرحوم حاج آقا وزیری، از خطبای بزرگ حوزه علمیه یزد، روحانی خوش ذوق، فعال، خستگی ناپذیر و خوش سلیقه ای بودند. من در کتاب شخصیت آیت الله صدوقی خوانده ام که حاج آقا وزیری مکرراً از شهید صدوقی برای آمدن به یزد دعوت می کردند. در ماجرای کاندیدا شدن مرحوم حاج شیخ مهدی حائری، آیت الله وزیری از آیت الله صدوقی دعوت کردند تا به یزد بیایند. در پی این دعوت، شهید صدوقی به یزد آمدند. آقای وزیری نزد شهید صدوقی رفتند و حدود یک ساعت با آقای صدوقی صحبت کردند. از آنجا که آقای وزیری خطیب و سخنور خوش ذوقی بودند، آیت الله صدوقی به رعایت ادب صحبت نکردند. آقای وزیری از نظر سنی از شهید صدوقی بزرگ تر، ولی مسلماً آقای صدوقی اعلم بودند. نمونه دیگر از ادب ایشان این بود که با وجود اینکه از جانب چند نفر اجازه اجتهاد داشتند، هیچ گاه ادعا می کردند که من مجتهد هستم. بعد از رحلت آیت الله العظمی بروجردی، مرحوم شیخ محمدعلی واعظی، معروف به پشم فروش و از روحانیون بسیار ارزشمند، مقسم شهریه طلاب بودند. مرحوم حجت الاسلام آقای شیخ محمدعلی رحیمی که انسان شریف، پاک، مقدس، نجیب و فعالی بود، یک بار برایم تعریف کرد: «یک روز که من محضر آیت الله صدوقی بودم، شیخ محمدعلی واعظی آمد و از شهید صدوقی پرسید: حالا بعد از رحلت آیت الله بروجردی در مورد اخذ وجوهات و تصرف در سهمین چه می کنید؟ آیت الله صدوقی گفتند: فردا به شما اطلاع می دهم. روز به فقها و علمای بزرگ از جمله آیت الله حکیم، آیت الله خوئی و آیت الله شیرازی چهار اجازه اجتهاد و 11 اجازه برای انجام امور حسبیه و اخذ وجوهات فرستاده بودند.» این مسئله به خاطر وجه علمی آیت الله صدوقی و همچنین توجه ایشان به رعایت ادب بود.
آیت الله صدوقی بسیار مؤدب، با وقار و با هیبت بودند به طوری که حتی دشمن هم از ایشان حساب می برد. شهردار و استاندار از آیت الله صدوقی حساب می بردند و می ترسیدند. یک بار استاندار یزد در زمان رژیم طاغوت گله کرده بود و پیامی به دستگاه طاغوت داده بود و گفته بود: «من دیگر در یزد نمی مانم یا باید آیت الله صدوقی را از یزد تبعید کنید یا اینکه مرا برکنار کنید.» دستور رسید که شما را به استان دیگری منتقل می کنیم نمی توانیم آیت الله صدوقی را از یزد بیرون کنیم. این ماجرا نشان می داد که مأمورین رژیم از آیت الله صدوقی می ترسیدند و با مدارا با ایشان برخورد می کردند.
به چه دلیل رژیم با آیت الله صدوقی با مدارا برخورد می کرد؟
علت این بود که آیت الله صدوقی وقتی دستوری می دادند، قاطعیت عجیبی داشتند و مردم هم فوراً به دستور ایشان عمل می کردند و مردم مثل انگشتان یک دست تسلیم ایشان بودند. دلیل دیگر این مسئله، هیبت و تقوای درونی آیت الله صدوقی بود و منشأ رعبی که در دل دشمنان بود، هیبت و تقوای ایشان بود.
شما گفتید که آقای وزیری در جریان کاندید شدن دکتر مهدی حائری خدمت آیت الله صدوقی آمد. گویا آیت الله صدوقی در زمینه تبلیغ برای حضور دکتر مهدی حائری در مجلس فعالیت می کردند. ایشان از چه روش هائی برای تبلیغ استفاده می کردند. آیا از تبلیغ چهره به چهره استفاده و یا در این زمینه برای مردم صحبت می کردند؟

من دقیقاً در جریان ماجرا نبودم، فقط می دانم که آیت الله صدوقی در این زمینه تلاش و فعالیت داشتند. آیت الله صدر، آیت الله فیض و آیت الله حجت برای آیت الله صدوقی نامه فرستادند و یکی از فقهای بزرگ هم نامه ای برای آیت الله وزیری فرستادند. در پای آن نامه نوشته شده بود سید روح الله موسوی خمینی. پرسیدم: «ایشان چه کسی هستند؟» گفتند: « ایشان از فقهای بزرگ و مدرسان بسیار ارزشمند هستند.» آیت الله خمینی به خاطر رفاقت و ارتباطی که با آیت الله وزیری داشتند، نامه ای به آقای وزیری نوشتند که این نامه در کتابخانه آیت الله وزیری بود و بعد تکثیر شد. البته این به این معنا نیست که آیت الله صدوقی با امام ارتباطی نداشتند.
رابطه امام با آیت الله صدوقی چگونه بود؟
آیت الله صدوقی تعریف می کردند، همان ابتدا که به قم رفتم بعد از دو سه روز با امام آشنا شدم و آشنائی من با ایشان به رفاقت منتهی شد و گاهی می شد که یک شبانه روز خدمت امام بودم و در این مدت به شدت دلباخته و دلداده امام شده بودم. امام هم بسیار به آیت الله صدوقی علاقه داشتند.
آیا از نحوه آشنائی آیت الله صدوقی با امام چیزی می دانید؟
آن زمان قطعاً سطح تحصیلات امام از آیت الله صدوقی بالاتر بود. امام در درس خارج حاج شیخ عبدالکریم حائری شرکت می کردند و آیت الله صدوقی هنوز درس خارج را نگذرانده بودند، بلکه به مطالعه سطح مشغول بودند. گاهی اوقات سنخیتی بین دو چیز است که ارواح قبل از خلقت ابدان با هم آشنا می شوند. شاهد این مسئله این است که دو نفر با هم ملاقات می کنند و احساس می کنند که سال هاست با هم آشنا هستند و این رفاقت ادامه پیدا می کند.
شما اشاره کردید که آیت الله صدوقی اجازه انجام امور حسبیه را از آیت الله خوئی و آیت الله حکیم کسب کرده بودند. در عین حال ظاهراً آیت الله صدوقی نامه ای با لحن تند به آیت الله خوئی و آیت الله حکیم می نویسند. آیا در مورد این دو نامه اطلاعی دارید؟
تا جائی که می دانم آیت الله خوئی نامه ای در پاسخ به نامه آیت الله صدوقی نوشتند.
آیا این مسئله نقاری بین آنها ایجاد نکرده بود؟
خیر. گاهی اوقات ممکن است بر سر مسئله ای در علوم حوزوی شاگرد به استاد اشکال وارد کند. گاهی اوقات هم دو فقیه در فتوا دادن در مسئله ای با هم اختلاف دارند، مثلاً فقیهی چیزی را حلال می داند و فقیه دیگر نظر متفاوتی با او دارد. به عنوان مثال امام می فرمایند بازی با شطرنج در صورتی که برد و باخت مالی در آن نباشد و شطرنج آلت قمار بودن خود را به کلی از دست داده و فقط به عنوان ورزش فکری مطرح و برای تقویت فکر باشد اشکالی ندارد. مقام معظم رهبری هم با این نظر موافقند. همچنین مرحوم آیت الله فاضل و آیت الله مکارم چنین نظری داده اند؛ اما در این میان بعضی از آقایان از جمله آیت الله خوئی و آیت الله حکیم با این نظر مخالفند و می گویند بازی با شطرنج جایز نیست. آیت الله خوئی با اصل انقلاب موافق بودند و گفته بودند از انقلاب ایران پشتیبانی و قدردانی کنید. البته نامه ای که آیت الله صدوقی به آیت الله خوئی نوشته بودند، نباید باز می شد؛ اما کسی آن را باز کرده بود.
شما از ارتباط آیت الله صدوقی با برخی از علمای طراز اول صحبت کردید. بعضی از فضلا از جمله آیت الله شهید مطهری با آیت الله صدوقی در ارتباط بودند. آیا از این ارتباط ها نکته ای به خاطر دارید؟
احتمال اینکه آیت الله مطهری تلمذ کرده باشند، یعنی نزد آیت الله صدوقی درس خوانده باشند وجود دارد. یکی از آقایان این مسئله را مطرح می کرد، ولی من در کتابی ندیدم. آیت الله صدوقی علاقه بسیار زیادی به شهید مطهری داشتند. زمانی که حضرت امام از پاریس به ایران آمدند، مردم به خاطر عشقی که به امام داشتند به بهشت زهرا هجوم آوردند تا دست امام را ببوسند و جمال زیبا و جذاب امام را ببینند و لذت ببرند. همان طور که می دانید مردم 14 سال در انتظار دیدار امام بودند. در این میان آیت الله صدوقی برای جلوگیری از ازدحام مردم با صدای بلند به آقای مطهری گفتند شما بفرمائید که مردم کنار بروند، جان امام در خطر است. این حرف مبین احترامی بود که آیت الله صدوقی برای شهید مطهری قائل بودند.
از خصلت های روحی آیت الله صدوقی به ادب ایشان اشاره کردید. آیا ساده زیستی ایشان را هم به خاطر دارید؟
بله، آیت الله صدوقی بسیار ساده زیست بودند. ایشان هیچ گاه در قید و بند خوردن غذای لذیذ نبودند. قصد خودستائی ندارم، اما من حدود سی سال با آیت الله صدوقی در ارتباط بودم. زمانی که در قم مشغول به تحصیل بودم، هرگاه به یزد می آمدم گاهی یک سره به منزل آیت الله صدوقی می رفتم. ایشان هم عنایت خاصی نسبت به من داشتند. یک روز به من گفتند، منزل ما بمانید و با ما ناهار بخورید. آن روز چند پاسدار هم در منزل ایشان بودند، ناهار عدس پلو بود. عدس کم بود و مقداری هم دوغ ترش در سفره بود. به خاطر دارم که سفره ساده ای که چندان هم رنگارنگ نبود چیده بودند. اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) لباس کرباسی می پوشیدند و نان جو مصرف می کردند، الگوبرداری علمای زمان ما از این ویژگی به این صورت نیست که آنها هم نان جو مصرف کنند و لباس کرباس بپوشند. اقتضای زمان و شرایط فرق می کند. آیت الله صدوقی بسیار ساده زیست بودند و دلبستگی به دنیا نداشتند. ایشان عاشق مرگ سرخ و شهادت بودند و مرگ را مثل استخری و خودشان را مثل مرغابی که آب را دوست دارد می دیدند. ایشان می گفتد: «من از مرگ لذت می برم.»
شما به اشتیاق آیت الله صدوقی به شهادت و نترسیدن از مرگ اشاره کردید. آیا در این مورد با رژیم برخوردی داشتند؟
این قضیه را از چند نفر به طور موثق شنیدم که یک روز سربازان ارتش طاغوتی در مسجد حظیره به مردم حمله کرده بودند. آیت الله صدوقی عباس خود را باز کردند و سینه خود را به طرف سربازان گرفتند و گفتند: «به مردم چه کار دارید؟ به من تیر بزنید و مرا هدف قرار دهید.» گویا یکی از مأمورین هم آماده تیراندازی شده بود که فرمانده اش می گوید: «حیا کن.» در روز عاشورا عابس بن ابی شبیب شاکری که بسیار قوی و نیرومند بود، به میدان آمد و همه مثل مور و ملخ از مقابلش فرار کردند. عمرسعد گفت: «او شیر شیران است. شما نمی توانید در مقابل شمشیر مقاومت کنید و هیچ کس نمی تواند با او به جنگ تن به تن بپردازد، پس او را سنگ باران کنید.» کسانی که با او می جنگیدند، در مقابل شجاعت او حربه و اسلحه ای نداشتند. آیت الله فلسفی می گفت: «سنگ های عادی برای این کار استفاده نمی شد، بلکه سنگ ها تراشیده شده بودند و نوکشان تیز بود. سنگ ها با فلاخن پرتاب می شدند و نشانه گیری ها خطا نمی رفت.» عابس بن ابی شبیب وقتی فهمید که دشمنان می خواهند او را سنگسار کنند لباس خود را درآورد و عریان شد. مرحوم حاج شیخ غلام رضا همیشه می گفت:
چند خواهی پیرهن از بهر تن
تن رها کن تا نخواهی پیرهن
آنچنان وارسته شو که از بعد مرگ
مرده ات را عار آید از کفن
آیت الله صدوقی آن روز مقابل مسجد حظیره احتمال می دادند که دشمن سینه ایشان را هدف قرار دهد، اما اصلاً نمی ترسیدند زیرا بسیار قاطع و دلیر بودند. انسان شجاع کسی است که در جزر و مد زندگی هدف خود را گم نکند و در متن اعتدال رفتار کند، نه ترسو باشد و نه بی باک. آیت الله صدوقی دقیقاً به همین شکل رفتار می کردند.
آیا آیت الله صدوقی از خاطره برخوردشان با رضاشاه برایتان تعریف کرده اند؟
من این ماجرا را در مجله ای خواندم و از یکی از علمای خطه فارس هم شنیدم. آیت الله صدوقی مزرعه ای در محله عباس آباد قم داشتند و ضمن تدریس، کارهای کشاورزی هم انجام می دادند. همچنین کشاورزانی در آن زمین برای آیت الله صدوقی کار می کردند و محصول به عمل می آوردند. زمانی که رضاشاه از ایران فرار می کرد، در مسیر حرکتش در جاده به باغ آیت الله صدوقی رسید. آن روز خانواده آیت الله صدوقی هم در باغ بودند. رضاشاه پرسید: «این باغ مال کیست؟» گفتند: «مال شیخ محمد صدوقی است.» رضا شاه به باغبان گفت: «آیا ایشان اجازه می دهند که چند دقیقه وارد باغ شویم و صبحانه بخوریم؟» باغبان رفت و به آیت الله صدوقی خبر داد که شخصی آمده و ظاهراً رضاشاه است و تقاضای ورود به باغ را دارد. آیت الله صدوقی گفتند: «نه، او را راه نمی دهم.» شهید صدوقی انسان بسیار بزرگواری بودند، ولی در چنین مواقعی به هیچ وجه مماشات و مدارا نمی کردند.
از شجاعت شهید صدوقی دیگر چه مصادیقی را به یاد دارید؟
قصد داشتم درباره شجاعت آیت الله صدوقی مطلبی را بگویم. شاید بتوان گفت که بعد از امام آیت الله صدوقی در شجاعت کم نظیر بودند. از واژه کم نظیر استفاده می کنم، چون آیت الله مطهری، شهدای محراب و بسیاری از علمای دیگر هم شجاع بودند. به نظر من اگر شجاعت را تصویر و مجسم کنیم شخصیت آیت الله صدوقی برایمان مجسم می شود. ایشان بسیار قاطع بودند و در شجاعت به رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) اقتدا می کردند. حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «رسول خدا در جنگ از ما به دشمن نزدیک تر بود. وقتی تنور جنگ برافروخته می شد، ما به پیامبر(صلی الله علیه و آله) پناه می بردیم.»
آیت الله صدوقی در جزر و مد زندگی هدف خود را گم نمی کردند. زندگی انسان مثل آب دریا فراز و نشیب دارد و انسان نباید ناراحت شود و کسانی در این میان موفق می شوند که هدف خود را گم نکنند و ایمان خود را از دست ندهند. مورخان درباره حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) نوشته اند زمانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مردم را به اسلام و توحید دعوت و مأموریت خود را به مردم ابلاغ می کردند و مردم جاهل، ایشان را سنگ باران می کردند، اما ایشان دست از تبلیغ دین اسلام برنداشتند. امام خمینی(رحمه الله علیه)، آیت الله صدوقی و شهید مطهری تا مرز شهادت پیشروی کردند و از دشمن نترسیدند و سرانجام به آرزوی خود رسیدند. توکل این است که انسان با خدا از هیچ احدی نمی ترسد. انسانی که یقین دارد از هیچ چیز نمی ترسد. آیت الله صدوقی از هیچ کس واهمه ای نداشتند.
از برخورد شهید صدوقی با پیروان مذاهب دیگر خاطره ای دارید؟
اسم من میرزا حسن است و آیت الله صدوقی به من می گفتند شیخ ممد حسن. من مرتباً به منزل ایشان می رفتم. یک روز جوانی با ایشان کار داشت و به من گفتند: «شیخ ممد حسن! برو ببین آن جوان با من چه کار دارد.» رفتم و از آن جوان پرسیدم: «بفرمائید! چه کار دارید؟» آن جوان گفت: «می خواهم مسلمان شوم.» پرسیدم: «مگر چه آئینی دارید؟» گفت: «ارمنی هستم.» دلیل حقانیت اسلام و مسلمان شدنش را از او پرسیدم، گفت: «پیروزی انقلاب، دلیل حقانیت اسلام است.» یک سری از عقاید را برایش شرح دادم و از او قول گرفتم تا روز قیامت شفاعت مرا کند، بعد پرسیدم: «چه نامی برای خودت انتخاب می کنی؟» گفت: «حمید.» پرسیدم: «پدر و مادرت کجا هستند؟» گفت: «در تهران هستند و رابطه ام با آنها قطع شده است.» به او سفارش کردم: «رابطه ات را با پدر و مادرت قطع نکن، به شرطی که آنها دوباره تو را تحت تأثیر قرار ندهند.» خدمت آیت الله صدوقی بازگشتم و گفتم: «آن جوان مسلمان شد و شهادتین را گفت و نام حمید را برای خودش انتخاب کرد. البته من به آن جوان گفتم که نام روح الله را برای خود انتخاب کن.» آیت الله صدوقی گفتند: «به نام او چه کار داری؟ بگذار هر نامی را که دوست دارد برای خودش انتخاب کند. حمید از اسماءالله است. عبدالحمید یعنی بنده خدای ستایش شده.»
ایشان طبق دستور اسلام با پیروان مذاهب دیگر رفتار و مدارا می کردند. آن زمان روحانی به نام ملااحمد که قاضی کردها بود با آیت الله صدوقی در ارتباط بود و گاهی یکی دو ساعت درباره مسائل مذهبی با ایشان بحث می کرد. آیت الله صدوقی رفتار ملااحمد را به عنوان یک روحانی اهل سنت ستایش می کردند. آیت الله صدوقی همواره سعی می کردند تا حق را به صاحبان حق برسانند و فرقی نمی کرد که آن شخص مسلمان باشد یا غیرمسلمان. برخورد ایشان با اقلیت های مذهبی خوب بود. به طوری که در کتابی درباره شخصیت ایشان نوشته شده است، دانشمندان زرتشتی مقاله ای در تمجید از ایشان نوشته اند.
از سیر مطالعاتی و موضوعات مورد علاقه ایشان چیزی می دانید؟
آیت الله صدوقی اتاقی پر از کتاب داشتند و در کتابخانه شخصی ایشان در چهارطرف اتاق تا بالای سقف کتاب بود. طلبه و روحانی از کتاب لذت می برند. البته آیت الله صدوقی بعداً تمام آن کتاب ها را به کتابخانه سریزدی اهدا کردند. سریزدی از فقهای بزرگ حوزه علمیه یزد بود و ازدواج نکرده بود و لذا فرزندی نداشت. آیت الله صدوقی برای اینکه نام آیت الله سریزدی جاودان باقی بماند، کتابخانه را سریزدی نام گذاری کردند. ناگفته نماند که آیت الله سریزدی هم کتاب های خود را به کتابخانه اهدا کرده بودند.
از برخوردهای شهید صدوقی با جریانات مختلف از جمله بنی صدر چه خاطره ای دارید؟
اوایل پیروزی انقلاب شبی در قم رادیو گوش می دادیم، سخنرانی بنی صدر پخش می شد. در حین سخنرانی او دختر دانشجوئی اعتراض کرد و گفت: «آقایان می گویند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره زن فرموده است: «ان النساء نواقص العقول و...» یعنی زن ناقص العقل است. بنی صدر گفت: «اولاً این حدیث از حضرت علی(علیه السلام) نیست. درایت بر روایت مقدم است و ثانیاً من در سخنرانی ام در فرانسه و انگلستان گفته ام که هر مطلبی را که حضرت علی(علیه السلام) از قرآن استنباط کند، قبول داریم؛ ولی هرچه را خودشان بگویند، ما قبول نداریم.» من بسیار از این حرف بنی صدر ناراحت شدم. در آ زمان هنوز رئیس جمهور نشده بود.
بعد از مدی به یزد رفتم و خدمت آیت الله صدوقی مشرف شدم و ماجرا را برایشان تعریف کردم. به خاطر دارم که ایشان بسیار ناراحت شدند و گفتند: «با آیت الله بهشتی و آقای رفسنجانی و آیت الله مطهری تماس بگیر و به آنها مطلب را بگو.» آیت الله صدوقی به خاطر حسن ظن و لطفی که نسبت به من داشتند این کار را به من سپردند، وگرنه من کمتر از آن بودم که به این آقایان چیزی بگویم. با واسطه به آیت الله مطهری تلفن کردم و مطلب را گفتم. آیت الله مطهری گفتند: «من به حداد عادل (که از شاگردان آیت الله مطهری بودند) می گویم به بنی صدر بگوید.»
یک بار به آیت الله صدوقی گفتم: «من در کتابی به نام فلسفه شرق، نوشته مهرداد مهری (زردشتی متعصب) دیدم که این شخص به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) جسارت کرده است.» آیت الله صدوقی بعد از شنیدن این حرف چند مرتبه گفتند: «کسی که به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اهانت می کند، کیفرش مرگ است.» البته چندی بعد دیدم که این شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ستایش کرده است. شاید مسلمان شده و یا از ترس این کار را کرده بود. آیت الله صدوقی بسیار غیرت و تعصب دینی داشتند و کمترین جسارت به شخصیت های دینی را تاب نمی آوردند.
در قضایائی چون امر به معروف و نهی از منکر چه شیوه ای داشتند؟
ایشان فوق العاده به امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبری کامل توجه داشتند و حرفشان را مستقیم می زدند و برایشان مهم نبود که در کجا هستند و فقط برایشان امر به معروف و نهی از منکر اهمیت داشت. بعید است که زمانه دیگر فرزندی چون آیت الله صدوقی به بار آورد. هنوز هم داغ از دست دادنشان را احساس می کنم. مردم وقتی به پنجره بقعه ایشان می رسند، پنجره را می بوسند و حاجت می طلبند. همه افراد به ایشان معتقدند. آیت الله صدوقی مرد خدا و از اولیاءالله و دارای نفوذ کلام فوق العاده ای بودند. ایشان بسیار قاطع و در عین حال بسیار مهربان بودند و عفو و گذشت زیادی در مورد اشخاص داشتند. خداوند در آیه 54 سوره مائده می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا یرتد من الدین» ای کسانی که ایمان آورده اید هرکس از دین خودش برگردد و از دین خارج شود، به خدا ضرر نمی رساند.» خدای متعال جمعیتی را در آینده می آورد تا از دین حمایت کنند و آن جمعیت با مسلمانان و افراد با ایمان با محبت رفتار می کنند و متواضع هستند؛ ولی با دشمنان اسلام پرخاشگر و خشن هستند. این افراد در راه خدا مجاهده می کنند.
آیت الله صدوقی از سرزنش سرزنشگران نمی ترسیدند. اگر کسی می پسندید یا نمی پسندید، ایشان وظیفه خود را انجام می دادند. آیت الله صدوقی اگر تشخیص می دادند که نامه اعتراضی را برای فقیهی بفرستند، طبق تشخیص خود فوراً اقدام می کردند. منظورم این نیست که ایشان معصوم بودند و اصلاً اشتباهی نداشتند؛ ولی اگر تشخیص می دادند که حجت برکسی تمام است و تکلیفی بر دوششان است، انجام می دادند.
حتی اگر آن فقیه استاد ایشان بود؟
بله، حتی اگر آن فقیه استاد ایشان بود. البته آیت الله صدوقی در عین انجام تکلیف به رعایت احترام به دیگران بسیار توجه می کردند. جبرئیل به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «توکل آن است که بدانیم مخلوق بدون خواست خدا ضرر نمی زند، نفعی نمی رساند، نمی دهد و نمی گیرد. خداوند می دهد و می گیرد. خداوند به بندگانش مال می دهد و می گیرد. عزت می دهد و می گیرد. خداوند به بندگان بینائی داده است و ممکن است از آنها قدرت بینائی را بگیرد. کسی که توکل دارد از مردم ناامید است و در این صورت برای غیر خدا کاری را انجام نمی دهد. از غیر خدا ناامید است و از غیر خدا نمی ترسد. این ویژگی ها در وجود آیت الله صدوقی صدوقی تجلی یافته بود. می توان گفت که یکی از مصادیق بارز این آیه شریفه آیت الله صدوقی بودند. وقتی از حواریون و حضرت عیسی پرسیدند: ما با چه کسی مجالست داشته باشیم؟» ایشان فرمودند: «با کسانی که وقتی به چهره شن نگاه می کنید، شما را به یاد خدا بیندازند. گفتارشان بر علم شما بیفزاید و علمشان، شما را به آخرت ترغیب دهد.» آیت الله صدوقی نمونه بارز این گونه افراد بودند. ایشان از فراست بالائی برخوردار بودند. در روایتی آمده است که از فراست و زیرکی مومن بترسید. آیت الله صدوقی دارای قدرت پیش بینی و پیشگیری بودند. درباره یکی از شخصیت هائی که ضربه هائی زد و بعدها مُرد صحبت شده بود. ایشان از اول تشخیص دادند و نیز بنی صدر را شناختند. ایشان دستور دادند دفتر منافقین را به هم بریزید و این مسئله بیانگر شجاعت و قاطعیت آیت الله صدوقی بود. بینش وسیع و تیزبینی ایشان در تشخیص جریان ها انحرافی داخل کشور باعث می شد که آنها خیلی زودتر از شهرهای دیگر، از یزد فرار کنند. آیت الله صدوقی در عین شجاعت و قاطعیت نسبت به طلاب عاطفی بودند و نسبت به مشکلات آنان حساسیت نشان می دادند. دارای هیبت بودند به گونه ای که در زمان طاغوت مسئولان، ساواک و شهربانی از ایشان می ترسیدند. ایشان در زمان پیروزی انقلاب در مبارزه با طاغوت، منافقین و بنی صدر بسیار با تدبیر عمل کردند و همچون یک مبارز به افشاگری علیه آنان پرداختند.
از ارتباطات مردمی و نیز کمک به آنها نیز به نکاتی اشاره کنید.
رسیدگی به فقرا، مستمندان، سیل زدگان و زلزله زدگان از کارهای همیشگی ایشان بود. نمونه ای از این کمک ها، کمک به زلزله زدگان طبس بود. در زلزله طبس که قبل از انقلاب رخ داد، آیت الله صدوقی شخصاً حضور یافتند و به عنوان یک نیروی قوی در بازسازی کمک می کردند. آیت الله صدوقی مرتباً به جبهه می رفتند و با حضور و سخنرانی هایشان به رزمندگان روحیه می دادند. با توجه به اینکه ایشان حافظه ای قوی داشتند و بسیار اهل مطالعه بودند، روایات زیادی می دانستند. سخنرانی های آیت الله صدوقی گاهی تا چهار ساعت طول می کشید؛ ولی با وجود این، مردم احساس خستگی نمی کردند؛ برخلاف من که اگر نیم ساعت سخنرانی می کنم به من اعتراض می کنند.
شهید صدوقی نسبت به وضعیت طلاب و نیز رفتار آنها بسیار حساس بودند. آیا در این مورد خاطره ای دارید؟
بله، طلبه ای بود که لباس روحانیت بر تن داشت؛ ولی ضد انقلاب بود. هرکس که ملبس باشد دلیل نمی شود که یک روحانی واقعی است. با وجود این شهریه آن طلبه را به او می دادند. بعد از آنکه آیت الله صدوقی به شهادت رسیدند، آقازاده ایشان که نماینده ولی فقیه بودند بنا به وصیت پدر بزرگوارشان حقوق آن شخص را به در خانه اش می فرستادند. آیت الله صدوقی بسیار سفارش کرده بودند که حقوق او را قطع نکن. هیچ کس با دشمن خود این گونه رفتار نمی کند. حتی به خاطر دارم که خانواده هائی با آیت الله صدوقی مخالف بودند، ولی بعد از آنکه سرپرست آن خانواده ها فوت می کردند، آیت الله صدوقی شبانه به در منزل آنها پول می فرستادند و به معیشت آنها رسیدگی می کردند. در اینجا بهتر است درباره فراست و کرامت آیت الله صدوقی صحبت کنم. در روایت آمده است که «از فراست و زیرکی مؤمن بپرهیزید.» او با نور خدا نگاه می کند و دید دیگری به مسائل دارد. از همین رو آیت الله صدوقی مسائل را به خوبی پیش بینی می کردند. یک بار به خاطر دارم جوان روحانی و خوش لباسی که زیر عمامه اش موی بلندی داشت خدمت آیت الله صدوقی رسید. آیت الله صدوقی با دیدن ایشان بعداً گفتند: طولی نمی کشد که این جوان از لباس روحانیت بیرون می رود. البته این حرف را مقابل آن جوان نگفتند. آیت الله صدوقی با چند تن از طلبه ها روی ایوان مدرسه عبدالرحیم خان نشسته بودند و زمانی که جوان روحانی از در مدرسه وارد شد آیت الله صدوقی آن حرف را زدند و طبق پیش بینی هوشمندانه ایشان طولی نکشید که آن جوان از لباس روحانیت بیرون آمد.
از روحیه تشویق کردن ایشان بسیار سخن گفته اند. آیا موردی به یاد شما هست؟
مردی تعریف می کرد که یک بار قبل از آنکه به زیارت خانه خدا بروم خدمت آیت الله صدوقی رسیدم تا حساب سال خود را بدهم. آیت الله صدوقی برای برکت دو سکه به من دادند، یکی برای خودم و دیگری را برای همسرم که همراه من بود. من به آیت الله صدوقی نگفته بودم که همسرم هم با من به مکه می آید. آیت الله صدوقی بسیار خوش فکر و آینده نگر بودند. اگر کسی نکته مثبت و مطلب ارزشمندی بر زبان می آورد، آیت الله صدوقی او را به خاطر گفتن آن حرف تشویق و از او قدردانی می کردند. حتی به خاطر دارم زمانی که امام جمعه اشکور، مرحوم حاج آقا رضوی، بر منبر سخنرانی می کردند، آیت الله صدوقی همان جا در حضور مردم از ایشان قدردانی کردند. آیت الله صدوقی همیشه از حاج شیخ غلام حسین ابوئی نجف آبادی به خاطر خوش فکر بودن و سخنان پرمحتوایشان بر منبر قدردانی می کردند.
ظاهراً یک بار شهید صدوقی از شما گلایه کرده بودند که چرا به دیدنشان نرفتید...
حالم خوب نبود. علاقه بین ما به حدی بود که وقتی نرفتم، گله مند شدند که چرا پیش من نیامدی؟ یک بار که پیش ایشان رفتم و مقداری وجوهات برایشان بردم، آیت الله صدوقی گفتند: «اگر نیاز داری از این وجوهات مقداری بردار.» گفتم: « نیاز دارم، چون قرض دارم؛ ولی درست نیست که از این مقدار ناچیزی که آورده ام، چیزی بردارم.» آیت الله صدوقی به آقای صالحی گفتند آقای شیخ حسن هر مقدار که قرض دارند، همه قرضشان ادا شود، ولی من برای این کار پیش آقای صالحی نرفتم. ایشان لطف خاصی به همه داشتند. یک روز به مدرسه عبدالرحیم خان رفتم. دفتری داشتم و آن را نگاه می کردم. ایشان گفتند: «دفتر را بده ببینم؟» در دفتر حدیثی بود که درست با مسائل این زمان تطبیق می کرد. این حدیث ها را نمی شد خواند. هرکس چنین مطلبی را بالای منبر می خواند، دستگیر می شد. تعدادی هم کلمه انگلیسی و فرانسوی هم در دفتر بود. آیت الله صدوقی گفتند: «یک روحانی در این زمان باید این چیزها را بداند.» و قدردانی و تشویق کردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34