شرایط جهانی پس از روی کار آمدن ترامپ با چالش های جدی مواجه شده است. رئیس جمهوری که می خواهد الگوهای تجارت میلیاردی خود را در عرصه عریض و وسیع بین المللی پیاده کند. نویسنده کتاب آمریکای افلیج که حالا روی توانمندی اقتصاد آمریکا برای مجبور کردن کشورهای جهان در تبعیت از خود شرط بسته است. شرایط نشست گروه 7 و جنگ تجاری جدید بین آمریکا با اروپا و چین، شکلی واضح از این ذهنیت ترامپ در مقابل رهبران کشورهای قدرتمند جهان را به نمایش گذاشته است.
در چنین شرایطی آمار های مربوط به کاهش بیکاری به کمترین میزان در 18 سال گذشته رسیده و رشد اولیه بورس آمریکا در یک سال اول به قدرت رسیدن ترامپ، برای بسیاری نشان از موفقیت او در عرصه اقتصادی است. موفقیت هایی که اوباما در آن چندان موفق نبود. اما سوال این جاست که آیا این وضعیت اقتصادی، امری دایمی و رو به رشد است یا شرایطی موقت و آرامش قبل از توفان است؟ترامپ در اقدامات تخریبی، آمریکا را از چند توافق مهم مانند آب و هوایی پاریس، نفتا و برجام خارج کرد و خواستار توافقاتی با شرایط بهتر و مطلوب تر برای کشورش شد. از طرف دیگر بر کالاهای استراتژیک و مواد اولیه، تعرفه های جدی و شدید و برای واردات 50 میلیارد دلاری از چین، تعرفه سنگین وضع کرد.
در چنین وضعیتی بورس های آمریکا در یک سال اول ریاست ترامپ بر کاخ سفید، توانستند رکوردهای جدید را به ثبت برسانند، آمار اقتصادی این یک سال نیز وضع بسیار مناسب آمریکایی ها را به نمایش گذاشت.حالا اما دوران برگشت شروع و برخوردهای جهانی با ترامپ شدیدتر از گذشته شده است. چین در یک مقابله به مثل پایاپای، بر 50 میلیارد دلار از محصولات آمریکایی تعرفه قرار داده و اروپا نیز بر روی برخی کالاهای آمریکایی به اقدام متقابل تعرفه گرایی دست زده است. این وضع موجب شده بورس های آسیا، اروپا و آمریکا همگی باهم به وضعیت قرمز دچار شوند و سقوط شدیدی را تجربه کنند اما داستان چیست؟ آیا باید اوباما را که زیر قرارداد های نفتا، برجام و آب و هوایی را امضا کرده بود نادان و ساده لوح بدانیم یا ترامپ که این موارد را برهم زد؟ آیا باید اوباما را که به تجارت آزاد بین المللی اهمیت می داد، احمق بدانیم یا ترامپ که به حمایت گرایی افراطی دست زده است؟
شاید بتوان تفاوت این دو رئیس جمهور را به نوع ذهنیت شان درباره شرایط آمریکا و شیوه رهبری آن منوط دانست. برای کشف این شیوه می توان به سخنرانی اوباما بعد از امضای هرکدام از توافق نامه های مذکور مراجعه کرد. اولین رئیس جمهور رنگین پوست آمریکا بعد از توافق پاریس، جلوی دوربین ها آمد و گفت: دنیا پس از این توافق به اهمیت نقش آمریکا در رهبری جهان واقف می شود و می داند که توافقات بین المللی با رهبری آمریکاست که ممکن می شود. او می دانست که این توافق برای اقتصاد آمریکا ضررهای احتمالی خواهد داشت - همان گونه که برای دیگر کشورهای جهان نیز می داشت- اما می دانست رهبری آمریکا در عرصه بین المللی باید حفظ شود ولو با تحمل آن در عرصه اقتصادی. چنین ذهنیتی در صحبت های جان کری پس از توافق برجام نیز مشاهده شد. او در کنفرانس خبری، صحبت هایی این گونه داشت که نظام تحریم های آمریکا به زودی از هم می پاشد و اگر توافقی صورت نمی گرفت خود به خود رهبری آمریکا در تحریم یکپارچه علیه ایران شکست می خورد.
در واقع اوباما و تیم او فهمیده بودند که آمریکا مانند دهه 50 میلادی دیگر نمی تواند به اقتصاد پویا و اول خود یا قدرت نظامی گسترده اش تکیه کند و ادعای رهبری جهان را داشته باشد. ظهور قدرت های بزرگی مانند چین، اروپا و حتی روسیه و قدرت های منطقه ای در نقاط مختلف جهان و همچنین بحران بزرگ اقتصادی 2008 که از بازار مسکن آمریکا آغاز شده بود و همه جهان را متاثر ساخته بود، موجب شد، تیم اوباما به این نتیجه برسند که باید به جنبه های سیاسی و ذهنی رهبری تاکید بیشتری داشته باشند تا جنبه های اقتصادی و نظامی.اما ترامپ در طرف دیگر این ذهنیت، معتقد است آمریکا از آن جهت که قدرت اول اقتصاد جهان است و در عرصه نظامی به اصطلاح توانمند ترین ارتش جهان را دارد، هنوز هم می تواند دیگر کشور های جهان را با حربه های اقتصادی مجبور به عقب نشینی کند. در چنین چارچوب تحلیلی می توان رفتارهای ترامپ را تبیین کرد. او در اجلاس جی 7 متکبرانه می نشیند تا دیگر رهبران جهان از او خواهش کنند چون فکر می کند آن ها مجبورند در آخر کار در مقابل قدرت اول اقتصاد جهان سرخم کنند.
حال باید پرسید کدام تفکر درست تر است؟ تفکر اوباما یا ترامپ؟ آیا آمریکا هنوز آن قدر قدرتمند هست که بتواند دیگر کشورها را به هر سمتی که می خواهد سوق دهد یا خیر؟ پاسخ را می توان در تصمیم های دو هفته اخیر کشورهای طرف حساب آمریکا مشاهده کرد. هیچ کدام در مقابل ترامپ سر خم نکرده اند. حتی اون که به ملاقات او رفته، حالا ستانده هایی بیشتر از داده هایش دارد. این ناتوانی را می توان در تحلیل های مربوط به قدرت استراتژیک آمریکا نیز مشاهده کرد. این کشور در دو دهه اخیر و به ویژه پس از ناکامی در افغانستان و عراق و همچنین بحران اقتصادی 2008 مشاهده کرد که آمریکا را از رهبری یکه تازانه جهان دور انداخته است. به ویژه آن که کشورهای قدرتمند دیگری حالا برای خود قائل به توان مبارزه تن به تن با آمریکا در عرصه های مختلف هستند.
این کشورها به پیمان های دو جانبه و چند جانبه نیز روی آورده اند که نشان از دور زدن آمریکا دارد.عجیب است که نویسنده کتاب آمریکای افلیج، امروز چنین تصورات ساده لوحانه ای درباره آمریکا و قدرت آن پیدا کرده است. نتیجه این سیاست ها گرچه در کوتاه مدت می تواند اقتصاد آمریکا را از چاله دربیاورد، اما در بلند مدت به چاه می اندازد و سرعت جایگزینی نظام چند قطبی به جای نظام تک قطبی را افزایش می دهد. در واقع ترامپ با رفتارهای خود همه کشورها را به این سمت سوق می دهد تا تلاش خود را برای حذف عنصر رهبری آمریکا از سیاست بین المللی به کار گیرند. گرچه قطعا این دوران گذار به ویژه برای اروپا که هفتاد سال است یکسره متاثر از آمریکاست، بسیار سخت و جانکاه خواهد بود و ممکن است در بسیاری از نقاط این مسیر با خستگی، عقب نشینی و شکست مواجه شود اما به نظر می رسد این یک سرنوشت قطعی برای نظام بین الملل است.
منبع: خراسان