1- میلاد محمدی میدود، ما میدویم، ایران میدود و برای ما که بهت زده در تماشاییم، «دویدن» از «رسیدن» پیشی گرفته. ما در فریبایی آن دویدن غرقیم و در این رهاییها، شاید از یاد ببریم که آیا میلاد رسید یا نه؟ ما رسیدیم یا نه؟ بیرانوند زیر سایه سنگین بیرحمیهای ما، دروازه را «نجات» میدهد، ناباورانه نجات میدهد، در حماسیترین قاب این مستطیل، تن به تن، رخ در رخ که مگر نه اینکه نجات، گاهی نام دیگر پیروزی است. طارمی به بیرون میزند، ما مچاله میشویم روی سکوها، در اتاقها و شاید در «آزادی» اما این بار چیزی فرق می کند: این بار حسرت، تمام ما را با خود به یغما نبرده و جهان برای ما و برای سری که بالا گرفتهایم، کلاه از سر برمیدارد حتی اگر میلاد محمدی به توپ نرسد یا طارمی بیرون بزند. ما سرافرازانه اشک میریزیم با یک وطن و با میلیونها چشم نگران و میدانیم که این بار تمام رویایمان بر باد نرفته، ما حالا خود جزیی از رویاییم. جهان، با ما با دلتنگی خداحافظی میکند، ایستاده در بدرقه، آشناتر از هر زمان دیگر، همدلتر از همیشه و جهان میداند که ما دوباره برمیگردیم و این شاید مهمتر از پیروزی است. بالاخره وقتش میرسد ما هم به پیروزی عادت میکنیم.
2- محمد جواد ظریف بلند میخندد، ما میخندیم، ایران میخندد و برای ما که بهتزده در تماشاییم، «امید» از «حسرت» پیشی گرفته. محمد جواد ظریف بلند میخندد بر همان بالکن قدیمیِ هتل ولی انگار بالاتر از اینها ایستاده، انگار این بار ما بالاتر ایستادهایم. ظریف دست تکان میدهد، ما دست تکان میدهیم، ایران دست تکان میدهد به نشان خداحافظی، به نماد سفر از روزگار زحمت که تحریم تمام میشود، بالاخره تمام میشود. صبحِ تازه میدمد، برای وطن، برای ما، بر ما که تاریخمان را با حسرت نوشتهاند، با سیاههای از فرصتهای از دست رفته، برای ما که خیلی بلند نخندیدهایم در این تاریخ بلند، در این عمر دراز. محمد جواد ظریف میخندد و ما میخندیم که صلح، اعتبار و «بازگشت به جهان» نمیتواند طربانگیز نباشد، نمیتواند به دست افشاندن نیانجامد، به رویا بافتن، به امید اما فرصتها همیشه کوتاهاند و برای ما کوتاهتر. این بار «روحانی» دوید، ظریف دوید، ما دویدیم، جهان با ما دوید اما تقدیر چیز عجیبی است، گاه چیره بر تدبیر ما. یادمان میافتد: همه دویدنها، رسیدن نیست.
3- اینجا مرز فوتبال و زندگی است، جایی که رنج نرسیدنها عمیقتر است و شادیِ دویدنها نهانتر. اینجا ایران، اینجا خاورمیانه و اینجا چقدر سخت میتوان امیدوار ماند. «برجام» هنوز هم تصویر خوب دویدن ماست، تصویری عریض از ملتی که همچنان «رویایی دارد». تراکم مهیب انقلاب، جنگ و تحریم، هر ملتی را رویاپرداز میکند. میتوان با این مردم دوید آنچنانکه دویدید «آقای رییسجمهور»، میتوان با این ملتِ خسته رویا داشت، آنچانکه داشتید آقای رییسجمهور و میتوان حالا در این تعلیق رسیدن و نرسیدن، در این تردید دویدن و ایستادن، دوباره به رویای مشترک مومن بود که هنوز راه درازی است بین رویاپردازی و رویازدگی. در ایران امروز که خشکسالی از آسمانش میبارد و مصیبت از زمین و عصبیت از خیابانهایش میروید آنچه از دست رفته «رویای مشترک» است و در این آوار بداقبالی و تلاقی کاستیها چه کسی جز شما میتواند دوباره با مردم از رویا بگوید. بدوید آقای رییسجمهور ...
4- چه سخت است که رییسجمهورِ صلح، رییسجمهورِ خبرهای خوب، رییسجمهورِ توافق، رییسجمهور ایستاده در صف اول، حالا رییسِجمهور ایرانی در آستانه تحریمِ دوباره باشد اما سختتر، تماشای امیدی است که لنگلنگان به واهمه میرسد، شوقی است که تنه به حسرت میساید و روایتی است که بر سر قهرمانش آوار میشود. سختتر اما شمع یکسالگی است که بر کیک آب شده و سرمایهای است که ماه به ماه ته میکشد. آقای رییسجمهور، شما نقش اول داستانی هستید که اینک روزهای بدش را میگذارند، اینجا اوج این درام لعنتی است، مردم خسته، زمانه آشفته و قهرمان تنهاست. داستانی نیست که به این گلوگاه نرسد، قهرمان یا برمیخیزد یا تمام میشود اما این بار و اینجا، جای خوبی برای پایان ماجرا نیست، روا نیست پس از آن همه دویدن، اینک همه نرسیم، روا نیست روزهای اردیبهشتیِ ما به صلات ظهر تیر و مرداد برسد و تقویم از «تَکرار» بایستد، روا نیست رییسجمهور امید، نتواند از امید بگوید. روا نیست که با آن همه دویدن دوباره ببازیم که مگر چقدر فرصت بود برای بردن؟
5- جهان از یاد نمیبرد که شما سوی صلح ایستادید، ما سوی صلح ایستادیم و ایران در سمت درست مسیر دوید. جهان دویدن ما را از یاد نمیبرد. ظهور نابهنگام ضدقهرمان هر چند سنگین، هر چند مردافکن اما جزئی از روایتی است که به آن دچاریم، از اینجای داستان، فساد و ناکارآمدی که درد مزمن وطن است، بحران را تا «افق رویداد» تا مرز فاجعه میبرد و در گریز از فاجعه است که باید با چشمان باز دوید و در این دویدن فرقی نمیکند قهرمانی تنها باشیم یا ترند یکم شبکه. حالا سخت است دعوت به دویدن، سخت است رویا دادن به شهروندانی که فیلتر میشوند و اندک شادیهایشان بر قاب بدقواره تلویزیون سانسور میشود. سخت است بازآفرینی دوباره اعتماد زنانی که هنوز به شکلی حیرتآور محروماند از حضور و سخت است دوباره از امید گفتن به ایرانی که یکبار با تحریم زیسته است و یک بار با امید از آن رهیده است.
6- باز کنار زمین شلوغ است و هنوز کسی مدام فریاد میزند که «بباز» اما برای «ایران»، برای امیدهایی که زنده کردهایم، برای رویاهایی که بافتهایم کسی باید فریاد بزند که «نباز»، «روحانی» نباز ... و برای نباختن باید به ترمیم همت گماشت، ترمیم اعتماد، ترمیم امید که «کلید» هنوز و همچنان نزدیک ماست، نه در فانتزی کارگزارانِ انزوا که در همان سرمایههایی است که با ما دویدهاند، آنها که تصویر وطن را از ایرانی منزوی به ایرانی که میدود تغییر دادهاند.
2323