ماهان شبکه ایرانیان

چگونه یک استاد یونان و روم باستان به محبوب‌ترین روشنفکر بریتانیا تبدیل شد؟

راه و رسم سلبریتی‌شدن بدون آرایش

آشنایان مری بیرد در جوانی، آیندۀ او را در مقام استاد دانشگاهی موقر تصور می‌کردند که کتاب‌هایی خواهد نوشت مملو از نقل‌قول‌هایی به زبان لاتین

 
گاردین؛ شارلوت هیگینز، اولین باری که مری بیرد را دیدم، 17 سالم بود. سال 1989 بود و او در یکی از روز‌های آزادِ1 مشترکِ دانشکده‌های مطالعات کلاسیک 2 آکسفورد و کمبریج سخنرانی داشت.
 
مطلقاً شباهتی به دیگر سخنران‌ها نداشت که، آن‌طور که یادم مانده، استاد‌هایی آکسبریجی 3 بودند که انگار یک‌راست از آژانس بازیگری فرستاده شده بودند: فاستونی‌پوش، عبوس، مذکر. مری به‌جای اینکه مثل بقیه پشت میز خطابه بایستد، جلف‌وار روی لبۀ میز نشست.
 
لباس سیاه گلدوزی‌شده‌ای پوشیده بود که اندکی هیپی‌گونه بود و آبشار مو‌های سیاه دور شانه‌هایش ریخته بود. گِرِگ وولف، مدیر کنونی مؤسسۀ مطالعات کلاسیک در دانشگاه لندن، یکی دیگر از آن روز‌های آزاد را در اوائل سال‌های 1990 به یاد می‌آورد. «من صحبت کردم و بعد یک یاروی پشمالوی گُنده مثل خودم صحبت کرد؛ و بعد مری آمد بالا و گفت: «’خب، شما حرف‌هایی که پسر‌ها واسه گفتن داشتند رو شنیدید. ‘ و می‌توانستی ببینی که آناً جای خودش را در دل همه باز کرده بود».

انگار هر کسی بیرد را دیده داستانی از اولین برخوردش با او دارد، داستانی که اغلب شامل هوش زیاد، فقدان کامل رسمیت و حس‌وحال شیطنت‌آمیز اوست.
 
امیلی نیبون، یکی از شاگردان سابقش جلسه‌های نظارت او -جلسه‌های تدریس یک به یک یا دو به یک- را در نیونام -دانشکده‌ای مخصوص زنان در کمبریج که بیرد عمدۀ بزرگسالی‌اش را، ابتدا در مقام شاگرد و بعد‌ها استاد، در آن گذرانده است- به یاد می‌آورد. او از روی کاناپه درس می‌داد: «اول جلسه به‌حالت عادی می‌نشست، اما همین‌طور که وقت می‌گذشت رفته‌رفته پایین و پایین‌تر می‌سرید تا اینکه فقط می‌توانستی پاهایش را ببینی».
 
یکی از همکاران کوچکترش هنوز یادش است که بیرد حدود 25 سال پیش در یک همایش، با این پیش‌درآمد خودش را معرفی کرد: «عزیزم یه نخ سیگار بده».

او در ملأ عام و خاص و در نوشته‌های دانشگاهی‌اش شک‌گرا و نسبت به اجماعْ محتاط است؛ از آن دست افرادی است که هر پرسشی را وارونه می‌کنند و از زاویه‌ای نامنتظر آن را بررسی می‌کنند.
 
از تکه‌پاره‌کردن کار خودش نمی‌ترسد: در همان همایش اوایل سال‌های 1990، مقاله‌ای در رد یکی از مقاله‌های پژوهشیِ تأثیرگذارش دربارۀ باکره‌های وستال رومی 4 ارائه داد که یک دهه پیش‌ازآن باعث شهرتش شده بود. این کار برای یک پژوهشگر به‌شدت نامعمول بود. وولف گفت: «او به خودش آسان نمی‌گیرد. یکی از آن فضلایی نیست که دارند بنای بلند خدشه‌ناپذیری از آثارشان می‌سازند تا از آن‌ها به یادگار بماند. کاملاً راضی است که به عقب برگردد و به خود قبلی‌اش بگوید ’نُچ‘».

شخصیت دانشور، اما دوستانه‌ای که در تلویزیون می‌بینید که کتیبه‌های لاتینی را ترجمه می‌کند، روی پیتزا حکاکی می‌کند تا تقسیمات امپراتوری روم را توضیح بدهد، یا در کوئِسشن تایم 5 دربارۀ خدمات عمومی بحث می‌کند، دقیقاً همان بیردی است که در زندگی خصوصی با او مواجه می‌شوید، با این استثنا که در زندگی واقعی، او اغلب و با مهارت فحش می‌دهد. (وولف گفت: «او همیشه توی حرف‌زدن به آنگلوساکسن ماهر بوده» 6).
 
بیرد یک بعدازظهر ژانویه در رستورانی یونانی در لندن، با موی بلند خاکستری‌اش که درخششی نامعمول داشت و تازه از زیر دست آرایشگر بیرون آمده بود، دربارۀ همه‌چیز، از داعش گرفته تا آزادی دانشگاهی، صحبت کرد. در این بین شرح مختصری داد از استدلالی برای همه‌پرسیِ دوم دربارۀ عضویت بریتانیا در اتحادیۀ اروپا. مبنای استدلال او ماهیت دموکراسی بود که شرط لازم، اما نه کافی برای آن حضور صندوق رأی است.
 
گفت: دموکراسی بدون دانایی، یعنی همان چیزی که همۀ رأی‌دهنده‌های تابستان 2016 از آن بی‌بهره بودند، نمی‌تواند درست عمل کند. («آریستوفان هم این را می‌دانست!») گفت: بنابراین باید با همه‌پرسی نه به‌مثابۀ حرف آخر، بلکه یک نظرسنجی رفتار کرد. او گفت: «قطعاً، بگو می‌خواهیم خارج شویم، اما آخر سر فقط وقتی می‌توانی بگویی که داریم خارج می‌شویم که بدانی داری چه می‌کنی.
 
درغیراین‌صورت مثل این است که توی تاریکی خودارضایی کنی». من که فکر می‌کردم درست نشنیده‌ام، ازش خواستم حرفش را تکرار کند. بیرد با صدای بلند تکرار کرد «خودارضایی تو تاریکی». بعداً در طول گفت‌وگو گفت که قرار است رگه‌ای از موهایش را صورتی کند. «آسمون به زمین بیاد این کار رو می‌کنم: به‌نظرم خیلی باحال می‌یاد».

بیرد سلبریتی است، یک گنج ملی و حقیقتاً مشهورترین کلاسیک‌دان جهان. آخرین کتابش، زنان و قدرت 7، که دربارۀ تاریخ طولانی ساکت‌کردن صدا‌های زنانه است، در هر دو سوی دریای اطلس جزو پرفروش‌های ایام کریسمس بود. طی هشت سال پس از نخستین مستند تلویزیونی‌اش، «پومپئی»، پردۀ کوچک را فتح کرده است. او یکی از سه مجری‌ای است که قرار است در ماه مارس برنامۀ «تمدن‌ها» را رهبری کنند.
 
این برنامه نسخه‌ای جدید و پرخرج از سریال «تمدن»، ساختۀ کنث کلارک در سال 1969 و ستوده‌ترین سریال فرهنگی تلویزیونی در تاریخ بی. بی. سی است.

یکی از نشانه‌های جهش او به قله‌های دنیای سلبریتی‌ها، بهمنی از درخواست‌های روزانه‌ای است که دریافت می‌کند. این درخواست‌ها، جدای از چندین درخواست مؤدبانه ردشده از طرف دیلی میل برای تغییرظاهر، شامل دعوت‌هایی (ایضاً مؤدبانه ردشده) برای حضور در نمایش تلویزیونی شیرجه‌زنی «اسپلش!»، حضور در نسخۀ مخصوص سلبریتی‌ها از «مسابقۀ بزرگ آشپزی بریتانیا» و «سلبریتی مسترمایند» بوده‌اند. او دربارۀ آخری گفت: «خدای من، فقط تصورش کن. یا باید شبیه یک خورۀ تمام‌عیار باشی یا همه می‌گویند ’هیچی بارش نیست‘».

طرفدار‌ها اغلب او را در حال انجام کار‌های معمولش متوقف می‌کنند؛ طرفدار‌هایی که اغلب، اما نه همیشه، زنان جوان هستند. (یکی از ستایش‌کننده‌هایش، مِگان بیچ، شعری منتشر کرد با عنوان «وقتی بزرگ شدم می‌خواهم مری بیرد شوم»؛ عبارتی که اینک زینت‌بخش تی‌شرت‌هایی است که طرفدارهایش می‌پوشند.
 
همان‌گونه که از بیرد انتظار می‌رفت، پس از آنکه در شبکه‌های اجتماعی به هم وصل شدند، با بیچ دوست شد و او حالا در نیونام در حال تحصیل در مقطع دکتراست). کاترینا تورونی، تهیه‌کنندۀ تلویزیونی‌ای که از زمان مستند «پومپئی» با بیرد کار کرده است، زمانی را در سال 2013 به یاد می‌آورد که در حال فیلم‌برداری با بیرد در ویلای تیبریوس در شهر کاپری بود و گروهی از دخترمدرسه‌ای‌های انگلیسی متوجه دوربین‌ها شدند.
 
«می‌توانستی بشنوی که می‌گویند ’اگر خودش باشه چی؟ ‘ ’فکر می‌کنی واقعاً خودشه؟ ‘ و بعد او را دیدند و عقل از سرشان پرید؛ مثل این بود که یکی از این گروه‌های موسیقی پسرانه را دیده باشند».

تا همین یک دهه پیش نامحتمل یا عجیب به‌نظر می‌رسید که یک استاد مطالعات کلاسیک میانسال، با ظاهری که فرسنگ‌ها فاصله دارد از آن بی‌نقصیِ آرایش‌شده‌ای که از زنان در سپهر عمومی انتظار می‌رود، کارش به چنین شهرت و، روی‌هم‌رفته، چنین محبوبیتی برسد. مرور‌های رسواکنندۀ ای. ای. گیل، منتقد تلویزیونی فقید، از برنامه‌های اولیۀ او در ساندی تایمز چکیدۀ این نامحتمل‌بودن است؛ گیل در آن نوشته‌ها چیزی را که خودش «دندان‌های نعش‌وار» مری می‌نامید، به سخره گرفت و در سال 2012 هم گفت که بیرد را باید کلاً از تمام دوربین‌ها دور نگه داشت.
 
اما این گیل بود که با زمانه ناهماهنگ بود. بیرد در روزنامۀ دیلی میل جوابش را داد و متذکر شد که «همیشه مردانی مثل گیل وجود داشته‌اند که از زنان باهوشی که نظرشان را ابراز می‌کنند وحشت داشته‌اند»، و اینکه «مسئله ظاهر من نیست، بلکه کاری است که می‌کنم». او همدلی برانگیخت. در ماه دسامبر به من گفت: «فکر می‌کردم نظر اکثر خوانندگان منفی باشد، اما تعداد بیشتری از آن‌ها مثبت بودند. با همۀ این‌ها خواننده‌های میل زنان هم‌سن‌وسال من‌اند؛ و شبیه من، نه جوآنا لاملی».

از آن زمان بیرد پرچمدار زنان میانسال، و محبوب جوان‌ها شده است. درواقع محبوب هرکسی که می‌خواهد با ایده‌هایش شناخته شود نه ظاهرش؛ هرکسی که فکر می‌کند باهوش‌بودن باحال است؛ کسانی که از پرسیدن خسته نمی‌شوند و هرگز عقیدۀ مخالفی را سرسری رد نمی‌کنند.
 
سبک روشن‌فکری بیرد که در تمام دستاورد‌های دانشگاهی‌اش پخش شده -تعهدی به شک‌گرایی پرشوری که از بدبینی امتناع می‌کند- او را تبدیل به نمونه‌ای کرده است برای کسانی که نگران‌اند داد و بیداد و قلدریِ جهان دیجیتالْ مباحثۀ سیاسیِ منطقی را ناممکن کرده باشد.

از بیرد مرجعیت و خبرگی می‌بارد، اما برای مداخله در بحث‌های عمومیِ درهم‌برهم تردیدی به خود راه نمی‌دهد. این امر اغلب او را در خط مقدم جنگ‌های فرهنگی قرار می‌دهد. پارسال، زمانی‌که یک تئوریسین توطئۀ راست افراطی، به ویدئوی آموزشی کارتونیِ بی. بی. سی حمله کرد که مردی با ظاهری متعلق به آفریقای جنوبِ صحرا را به‌عنوان یک رومی در بریتانیا نشان می‌داد -نزاکت سیاسی تا کجا؟! -، بیرد با خونسردی به میدان آمد و توضیح داد که درواقع «شواهد محکم زیادی برای گوناگونی قومی در بریتانیای رومی موجود است».
 
پاسخ مداخلۀ تخصصی او چیزی بود که خود بعد‌ها در وصفش گفت: «سِیلی [بود]از توهین‌های خصمانه در همۀ زمینه‌ها، از توانایی تاریخی و دیدگاه برج‌عاج‌نشینی نخبه‌گرایانه‌ام تا سن، قیافه و جنسیتم».

برای اکثر افراد این ماجرا یک‌جور زنگ خطر به شمار می‌رفت؛ اما برای بیرد شاهدی بود بر اینکه نمی‌توان از چنین نبرد‌هایی شانه خالی کرد. در سر باز زدنش از سکوت و مشغولیت آنلاین بی‌پایانش نوعی خوش‌بینی ریشه دوانده است: این اندیشۀ ایدئالیستی، شاید کاملاً غیرواقع‌بینانه، که اگر ما فقط به همدیگر گوش می‌دادیم، اگر مستدل‌تر، مداراگرایانه‌تر و با وقار بیشتری بحث می‌کردیم، آنگاه می‌توانستیم گفتمان عمومی را به چیزی بهتر از آنچه هست تبدیل کنیم.

جانتی کلِی‌پول، مدیر هنری بی. بی. سی و یکی از مدیران اجرایی مجموعۀ جدید «تمدن‌ها» گفت: بیرد مصداق چیزی نادر است. گفت: «هرگز [مسائل]دربارۀ شخص او نیستند. یک روشن‌فکر عمومی واقعی بودن مثل ارائۀ شکلی از خدمات عمومی است.
 
افراد بسیاری این مسئله را تشخیص نمی‌دهند: آن‌ها روشن‌فکر عمومی بودن را با منیت‌هایشان اشتباه می‌گیرند». او نام کسانی را برشمرد که آن‌ها را اسلاف مری بیرد می‌دانست: «برتراند راسل، کنث کلارک، سوزان سانتاگ، رابرت هیوز، جرمن گریر، استوارت هال، سایمون شاما...» گفت: شخصیت‌هایی مثل این‌ها فقط یک بار در هر نسل ظاهر می‌شوند. «بیرد به جهان ازخلال دریچه‌های ژرف جهان باستان می‌نگرد، و جهت مباحث را تغییر می‌دهد».

•••

در سال 1995، سالی که بیرد 40 ساله شد، به‌نظر نمی‌رسید که شغل دانشگاهی‌اش سرنوشت خاصی برایش رقم بزند. در خانه‌اش در کمبریج، در آن درهم‌ریختگی دنج کتاب‌ها و قالیچه‌های شرقی به من گفت: «می‌تونستی بگی ’حیف از مری، خیلی بااستعداد به‌نظر می‌اومد. ‘» او در سال‌های 20 سالگی‌اش چند مقالۀ دانشورانۀ مهم دربارۀ تاریخ روم تولید کرد؛ از آن دست مقالاتی که برش‌های بزرگی از نوشته‌های ترجمه‌نشدۀ لاتین، آلمانی و یونانی دارند و پانویس‌های انبوه. در سال‌های 1980، مقاله‌ها شامل اثر پیشگام او دربارۀ باکره‌های وستال بودند که، به‌رسم‌روز، از تکنیک‌های عاریتی انسان‌شناسی استفاده می‌کرد تا به تفکر دربارۀ راهبه‌هایی که به ایزدبانوی رومیِ اجاق خدمت می‌کردند، از نو شکل دهد.
 
اما او به‌رسم غالب پژوهشگران جوان جاه‌طلب، رسالۀ دکترایش دربارۀ دین در جمهوری روم را کتاب نکرد، یا رساله‌ای جدی که نشانگر توانایی‌هایش باشد ننوشت. اولین کتاب‌های او -دربارۀ دین رومی، روم در دورۀ جمهوری متأخر و کتابی مقدماتی دربارۀ مطالعات کلاسیک- همگی به‌نحوی سنت‌شکنانه با پژوهندگان همکار نوشته شده بودند.


• مری بیرد حوالی سال 1978. عکس از: ام. ام. پی کمبریج.

ماجرا این نبود که تنبلی می‌کرد: بیرد همیشه بیش‌ازحد پرکار بوده است. اما در سال 1985، سالی که در مقام مدرس، پس از دورۀ کاری کوتاهی در کینگز کالج لندن، به کمبریج برگشت، اولین فرزندش را به دنیا آورد؛ سپس دو سال بعد، دومی را. (زو و رافائل کورمک حالا هر دو شغل دانشگاهی دارند و به‌ترتیب روی انسان‌شناسی سودان جنوبی و ادبیات مصری کار می‌کنند). آن موقع همسر مری، رابین کورمک، مورخ هنر، در لندن کار می‌کرد و مری دچار کمبود برهه‌های زمانی ناگسسته‌ای بود که لازمۀ پژوهش جدی است. خانواده نیز در تکاپوی مالی بود، «بنابراین مجبور بودم مثل خر تدریس کنم، چون برای این کار به شما پول بیشتری می‌دهند».
 
اما در نگاه به گذشته، آن همه تدریس -که گستره‌ای بسیار وسیع از انسان‌شناسی، تا تاریخ باستان و ادبیات لاتین را در بر می‌گرفت- مزایای خودش را داشت: مری در حال انباشت دانش بود، به‌ویژه اینکه چگونه جهان باستان را هیجان‌انگیز نشان دهد. حتی در همان روز‌های آشکارا نومیدکننده، بیردِ سال 2018 داشت آبدیده می‌شد.

تا سال 1989 طول کشید تا او اولین کتاب را تنها با نام خود منتشر کند و این کتاب ربطی به مطالعات کلاسیک نداشت. عنوان آن راهنمای مادر خوب شاغل 8 بود، یک کتاب راهنمای عملی شامل پند‌هایی دربارۀ مزایای شغلی مادری، چگونگی مصاحبه با پرستار بچه و بهترین راه دوشیدن شیر با دست («ابتدا سینه‌های خود را به مدت چند دقیقه لمس کرده یا ماساژ دهید، از بالا شروع کرده و به سمت پایین و دور نوک سینه‌ها پیشروی کنید ...»).
 
پروژه‌ای بود غیرمنتظره از یک استاد مطالعات کلاسیک، اما نمونه‌ای بود از غریزۀ آموزشی بیرد در عمل: موقع خواندن آن، می‌توانید احساس کنید که او نمی‌خواسته دانشی که با خون دل به دست آمده را، چنانچه فایده‌ای برای دیگران داشته باشد، دور بریزد. به من گفت: «این درست که میلیون‌ها زن این رو یاد گرفتند و فی‌الفور فکر نمی‌کنند: ’حالا درباره‌اش یه کتاب می‌نویسم. ‘، اما به‌نظر می‌رسید کار جالبی باشه».

این اثر فمینیستی ساده و سرراست اولین قدم او ورای دانشگاه بود. آن را به انتشارات داک‌ورث قالب کرد که پیش‌ازآن یکی از کتاب‌های مشترک مطالعات کلاسیک او را پذیرفته بود. مدیر آن، ناشری سنتی به نام کالین هی‌کرافت، میهمانی‌هایی ترتیب می‌داد که آوازۀ هرزگی‌شان بلند بود، از آن دست رویداد‌هایی که در آن‌ها شامپاین زیادی می‌نوشیدید و به نویسنده‌هایی معرفی می‌شدید که کتاب‌هایشان را خوانده بودید.
 
مری گفت: «این بخشی از جهان پرزرق‌وبرق مستانۀ ادبی بود که من، دختر خوبی که در شروزبری بزرگ شده بودم، از وجودش بی‌خبر بودم. چشم و گوشم را باز کرد. ناهار‌های درست‌وحسابی سال‌های 1980: ساعت 7 عصر روی کاناپۀ کالین بیدار می‌شدی و فکر می‌کردی: ’گندش بزنن، بهتره برم خونه‘».

در آخرین سال‌های 1980، او آغاز به نوشتن هم‌زمان برای لندن ریویو آو بوکز و تایمز لیترری ساپلیمنت کرد؛ در سال 1992 نیز فردیناند مانت، سردبیر وقت ساپلیمنت، از او خواست تا مسئولیت پرداختن به بخش مطالعات کلاسیک آن را بپذیرد.
 
او فهمید که این نوع از نوشتن برای عموم می‌تواند به‌راحتی اوقات پیرامونی وظایف فرزندپروری را پر کند و جذابیت آنی‌بودن را نیز داراست: «می‌تونستی هفتۀ بعد نوشتۀ لعنتی رو چاپ‌شده ببینی. برخلاف نوشتن یه مقاله برای ژورنال پژوهش‌های رومی».

صداقت طبیعی‌اش به‌خوبی مناسب خطاب قراردادن مخاطبینی بیرون از دانشگاه بود. توانایی‌اش برای برقرارکردن رابطه‌هایی چشمگیر میان جهان‌های باستانی و معاصر، و گرایشش به بحث‌کردن از موضعی نامنتظر نیز چنین بود. برخی از مقالاتش چنان جنجالی بودند که گزارش آن‌ها -اغلب تهی‌شده از ظرافت مقالات- در روزنامه‌ها منتشر می‌شد. رفته‌رفته شهرت منحصربه‌فردی دست و پا کرد.

یکی از نوشته‌ها شرحی بود از تجربۀ خودش از یک آزار جنسی، از رهگذرِ نشان‌دادن اینکه تجاوز صرفاً یک کنش نیست، بلکه یک داستان است و اغلب نیز محل مناقشه. نوشته‌ای دیگر ادوارد فرانکل، کلاسیک‌دان مشهور دانشگاه آکسفورد، را به‌عنوان یک «نوازشگر سریالی» 9 انگشت‌نما کرد، اما ازاین‌طریق این حقیقت ناخوشایند را بیان کرد که رابطۀ میان استاد و شاگرد (می‌توان گفت: از زمان سقراط و آگاتون) اغلب سویه‌ای اروتیک داشته است.
 
واکنشی کوتاه به حملات 11 سپتامبر در لندن ریویو آو بوکز سیلی از شکایت‌ها را در پی داشت از سوی کسانی که فکر می‌کردند بیرد گفته است «حق آمریکا بود». (او دقیقاً این را ننوشته، اما گفت: بعضی‌ها ممکن است فکر کنند که حرفش این است؛ و استدلال می‌کند که آدم باید سعی کند ایدئولوژی تروریست‌ها را هم درک کند). در سال 2005، به دستور جانشین مانت در ساپلیمنت، پیتر استوتارد، شجاعانه موافقت کرد تا فرم جدید وبلاگ‌نویسی را امتحان کند.
 
به‌آسانی به آن عادت کرد و ژورنال سرزنده و غیررسمی او، «زندگی یک استاد» 10، از آن زمان رونق گرفته است؛ برخلاف پروژه‌های مشابه بسیاری که در سکوت محو شدند. موضوعات اخیر آن شامل آیندۀ هشتگ من‌هم (#Me_Too)، نظراتش دربارۀ تقریظ‌های کتاب و موزه‌هایی می‌شود که طی سفر اخیرش به بولونیا از دیدن آن‌ها لذت برده است.

ساپلمنت بهانه‌ای به او داد تا از کمبریج بیرون آید. «می‌توانستم یک جماعت لندنی را ملاقات کنم؛ یک جهان کامل، افرادی که خوابش را هم نمی‌دیدی با آن‌ها تو یک اتاق باشی. مجذوب شده بودم». یادش می‌آید راهش را به‌سمت مارتین ایمیس 11 کج کرده و از او پرسیده که کیست.
 
سپس «از خجالت آب شده» که او را نشناخته است. حوالی همان زمان، در سال 1990، برندۀ کمک هزینۀ تحصیلی یک‌ساله‌ای شد که امیدوار بود به او فضا و زمان کافی برای پژوهش بدهد. «مطلقاً هیچی ننوشتم.
 
مثال دیگه‌ای از شکست کامل بیرد. وقتی مدتی کارِت نگه‌داری از دو بچۀ کوچک بوده، این ایده که یک سال از تدریس معاف باشی و حالا بتونی بنویسی -خب، بعد از حدود شیش ماه دوباره آدم می‌شی. اما این ایده که بشینی و بگی: ’بسیار عالی، فصل اول، برو که رفتیم‘- نه. من صفحه پشت صفحه چرت‌وپرت نوشتم. نمی‌تونستم این کار رو بکنم. جلوی کوهِ چرک‌نویس‌هایم گریه می‌کردم».

مسیر شغلی او، به‌نوعی همچون اصلاحیه‌ای است بر این اندیشه که زندگی روندی آرام و منطقی دارد. او با یادآوری همکارانی که زمانی پچ‌پچ می‌کردند که او استعدادش را تلف کرده است، گفت: «این درسی برای همه‌شونه، که بعضی‌هاشون دوست‌هام هستند.
 
حالا فکر می‌کنم: ’خفه شید. خفه شید، محض رضای خدا. ‘، چون مسیر شغلی افراد خط سیر‌های بسیار متفاوت و سرعت‌های متفاوتی دارد. بعضی از آدم‌ها بعد از یک جهش اولیه، عقب می‌مانند». با پوزخندی شرورانه، به‌نرمی اضافه کرد: «من شما رو می‌شناسم، پسرا».


• مری بیرد در کنار مجسمه‌ای از امپراتور کنستانتین در رم هنگام فیلم‌برداری با بی. بی. سی. عکاس: کاترینا تورونی.

او در حال انجام هر کاری که باشد -نوشتن کتاب، یا مرور، یا وبلاگ، یا توییت یا کارکردن در برنامه‌های تلویزیونی- همان رویکرد فکری یکسان را دارد. استوتارد گفت: «برای مری، هرچیزی یک خیابان دوطرفه است. او با آدم‌ها قطع رابطه نمی‌کند. مباحثات هرگز تمام نمی‌شوند؛ انتقاد هرگز به پایان نمی‌رسد، و این همیشه دربارۀ فرایند است، نه خود آن چیز».
 
نحوۀ تدریسش هم همین است. دلبستگی صمیمانۀ نامعمولی دارد به این اصل که فرایند آموزشی باید ریشه در یک برخورد، یک رابطه و یک گفت‌وگو داشته باشد.

تیم ویت‌مارش، استاد فرهنگ یونانی در کمبریج گفت: «او فکر می‌کند روال اصلی دانشگاهی، نظارت یک‌به‌یک است. همۀ قضیهْ دربارۀ خوراندن اطلاعات به دانشجو نیست. دربارۀ این است که شما با آن شخص به‌مثابۀ یک فرد چگونه ارتباط برقرار می‌کنید، چقدر جدی‌اش می‌گیرید، چقدر ازش حمایت می‌کنید». او وقتی با کسانی که در توییتر یا «کوئسشن تایم» او را به چالش می‌کشند درگیر می‌شود -وقتی با مطایبه و دانایی دلایلش را اقامه می‌کند، وقتی به دیدگاه‌های طرف مقابل گوش می‌دهد، وقتی زیر بار زور نمی‌رود- در حال تبدیل‌کردن همۀ دنیا به دانشجو‌های خودش است.

•••

دانشکدۀ مطالعات کلاسیک در کمبریج، ساختمانی موقر و متعلق به سال‌های 1960 واقع در خیابان پردارودرخت سیجویک است؛ همان خیابانی که نیونام نیز در آن واقع است و برای بیرد طی سال‌های فرزندپروری مناسب بود. یک روز صبح در ماه نوامبر او را در حال تدریس به 60 دانشجو تماشا کردم. یک مک‌دوگال آبی روشن پوشیده بود و روی چارپایۀ بلندی نزدیک لبۀ سکو نشسته بود. موضوع صوری این بود که چگونه امپراتور آگوستوس قدرتش را مستحکم کرد، اما عنوان آن به‌سادگی می‌توانست «سازوکار اتوکراسی» باشد.

گفت: حکومت استبدادی (تک‌نفره) «تن‌ها ازطریق اصلاحات سیاسی یا قدرت نظامی، هرچقدر هم که مهم باشند، عمل نمی‌کند. کارکرد آن ازطریق حکاکی نازدودنی [شخص]اتوکرات بر جهان رعایایش ممکن می‌شد». او به زندگی‌نامۀ خودنوشت آگوستوس، رز گِستای 12 («دستاوردها»)، شرحی سخت‌خوان از جمعیت‌های شکست‌خورده و معابد احیا شده ارجاع می‌دهد.
 
بیرد توضیح می‌دهد: «این نوشتار یک توجیهِ خود در سطح کلان است. [آگوستوس]می‌گوید: ’من کشور را آزاد کردم. ‘ و پر است از حذفیات راهبردی. او نمی‌گوید: ’من تخم چشم‌های مردی را با دست خودم از کاسۀ سرش بیرون کشیدم‘». (سوئیتونیس، زندگی‌نامه‌نویس او بعداً مدعی شد که او چنین کرده است). تبدیل‌کردن این درس‌گفتار به یک برنامۀ تلویزیونی کار زیادی لازم نداشت؛ لحن هوشمندانه و واضح، اما عاری از تکبرش بسیار شبیه به بی. بی. سی 2 بود.

بیرد خود را از لحاظ آکادمیک «دمدمی» توصیف می‌کند. به‌جای کاوش در حیطه‌ای کوچک -مثلاً یک نویسندۀ لاتین، یا مذهب روم در دوره‌ای مفروض- بین موضوعات در رفت‌وآمد بوده است؛ و شاید به‌دلیل طبیعت معاشرتی‌اش، ترجیح داده است که آن موضوعات به طور منحصربه‌فرد مبهم نباشند. به من گفت: ازاین‌جهت به باکره‌های وستال پرداخته که فهمیده مذهب در جمهوری روم «خیلی برای بازکردن سر صحبت در یک مهمانی خوب نیست».
 
پس از راهنمای مادر خوب شاغل، کتاب بعدی که به‌تن‌هایی نوشت زندگی‌نامۀ یکی از اسلافش در نیونام، جین هریسون، کلاسیک‌دان اوایل قرن بیستم بود. او دربارۀ حس طنز رومی‌ها، ترایومف (مراسم رژۀ پیروزی که ژنرال‌های رومی انجام می‌دادند)، و معبد پارتنون نوشته است. کتاب بعدیِ دانشگاهی‌ترش، پس از همکاری تلویزیونی با «تمدن‌ها»، انحرافی دیگر است؛ آن کتاب دربارۀ تصاویر سزار‌ها در هنر از عصر رنسانس است.

این کار‌های ترکیبی و همین‌طور این واقعیت که زمینۀ تحقیقاتش نسبتاً در جریان اصلی و نه در خط مقدم مرام دانشگاهی بوده است، به او ابزاری داده است تا در کار عمومی‌اش به‌صورتی گسترده بتواند از سراسر جهان باستان شاهد بیاورد. گرگ وولف گفت: «او اغلب خود را همچون شخصیتی کاملاً سنتی نشان می‌دهد، گرچه خوش دارد تا خود را خاطی نیز بداند.
 
بخش سنتی غالب است: او فکر می‌کند لازم است لاتین و یونانی بدانید تا کلاسیک‌دان باشید. علاقه‌ای به درهم‌کوبیدن آثار کلاسیک به‌عنوان موضوع ندارد. او دوست دارد از کانون، کار‌های جالب انجام دهد».

این وضعیتِ تعادل‌یافته میان سنت و عصیان، در زندگی عمومی‌اش نیز صادق است. این ایده که او «شریرانه خرابکار» است -همان‌طور که شعار وبلاگش می‌گوید- همیشه توسط این واقعیت خنثی شده است که در هر رشته‌ای با میزان عظیمی از سرمایۀ فرهنگی ظاهر می‌شود. این واقعیت که قادر است از این هویت دوگانه بهره گیرد -فمینیستی پرشور با تبحری انکارناپذیر در لاتین؛ کسی که سیاست‌های چپ‌روانه‌اش با دانشی عمیق از سیسرو چفت شده است-، بخشی از دلیل جذابیت گسترده‌اش است. او برای خوانندگان گاردین نیز هم‌اندازۀ خوانندگان تلگراف جالب است.


• دریافت مدال او. بی.‌ای در کاخ باکینگام در سال 2013. عکس: دابلیو. پی. اِی/گتی

با گذر زمان، سبک نوشتن او درقیاس با مقاله‌های دقیق و دانشگاهی اولیه‌اش، به بیان شفاهی‌اش نزدیک‌تر شده است. بیردی که اولین مقالۀ باکره‌های وستال را در 1980 نوشت، هرگز برای سرلوحه، از ترانه‌های پروکول هاروم 13 نقل‌قول نمی‌کرد، کاری که بیردِ مقاله‌های بعدی باکره‌ها، به‌هنگام رد ایده‌های پیشین خود انجام داده است. به من گفت: «درنهایت فهمیدم که می‌تونی ’مقاله‌های پژوهشی‘ رو هم با سبکی بنویسی که باهاش راحتی و فرق زیادی با نحوۀ نوشتن یک مرور نداره».

کتاب صف‌شکن او، پومپئی (2008)، شیوه‌های آکادمیک او را با خطابی آرام و قابل‌حصول ترکیب کرد. ایدۀ کتاب متعلق به پیتر کارسون فقید، کلاسیک‌دان و ویراستارش در پروفایل بوکس بود. ابتدا تمایلی [به نوشتن این کتاب]نداشت، ازآن‌رو که پومپئی ارتش محققان متخصص خاص خود را دارد و او هرگز آنجا کاوش نکرده است.
 
اما درنهایت -و به‌خصوص ازآن‌رو که در مضیقۀ مالی بود- تصمیم گرفت تا آن را امتحان کند، زیرا تشخیص داده بود که می‌تواند از پومپئی استفاده کند «تا واقعاً به روم نفوذ کند». اثر تاریخی شک‌گرایانه‌ای بود که پی‌درپی پنبۀ اسطوره‌ها را می‌زد و علیه نظریات پذیرفته می‌جنگید. استدلال کرد که پومپئی آن‌طور که اغلب ادعا می‌شود «در زمان منجمد» نیست. قضیه پیچیده‌تر از این حرف‌هاست، زیرا شهری است که قرن‌ها «ویران‌شده و به‌هم ریخته، کاویده و غارت‌شده» است، حتی در زمان جنگ دوم جهانی بمباران شده است. هم‌زمان، رد آثار خفیفِ به‌دست‌آمده از زندگی مردم معمولی را می‌گیرد، از عشاق بدشانس تا مهمان‌های هتلی که در تخت‌هایشان ادرار کرده‌اند.

جنیس هدلو، مدیر وقت بی. بی. سی 2، کتاب را در تعطیلات خواند و بیرد را قانع کرد تا آن را تبدیل به یک مستند تلویزیونی کنند. بیرد گفت: «می‌ترسیدم پای تعداد زیادی آدم ملافه‌پوش در میون باشه». اما شانس به او رو کرده بود: در آن زمان، میریام اُرایلی، مجری تلویزیونی، علیه بی. بی. سی به‌دلیل تبعیض سنی اقامۀ دعوا کرده بود، و کمیابی زنان مسن‌تر در تلویزیون داشت به‌نحو دردناکی آشکار می‌شد.
 
«جنیس گفت: ’شما شکایت می‌کردید که یک عالم پیرمرد چروکیدۀ تندخو مجری مستند‌ها هستند و هیچ زنی بالای 35 سال نیست، و حالا من دارم این شانس رو به تو می‌دم؛ تو که نمی‌خوای به من بگی این کار رو نمی‌کنی، می‌خوای؟ ‘» نقطۀ عطفی بود. تا اینجا شمار خواننده‌های او به هزاران می‌رسید. آن مستند را 3.4 میلیون نفر تماشا کردند.

شک‌گرایی‌ای که رویکرد فکری بیرد را تبیین می‌کند -و در پومپئی با وضوح تمام در کار است- خیلی زود، زمانی که دانشجو بود در او نهادینه شد. استاد راهنمای او جویس رینولدز بود که اکنون 99 ساله است. بیرد گفت: «احتمالاً همین الان هم داره توی کتابخونه کار می‌کنه». رینولدز به او می‌گفت: «آیا تو واقعاً این رو می‌دونی دوشیزه بیرد؟ آیا این تنها راه تو برای تفسیر مستنداته؟».

اما به‌محض‌اینکه شما اسطوره‌ها، سوءبرداشت‌ها و سوءترجمه‌هایی (واقعی) را دور ریختید که میان ما و درک از جهان باستان قرار گرفته‌اند -همین‌که اذعان کردید که چیز‌های بسیاری را نمی‌شود با قطعیت دانست- مسئله احتمالاً این می‌شود که در این خلأ چه‌چیز‌هایی می‌توان قرار داد. یکی از راه‌حل‌های بیرد تغییردادن دروازه‌های «دانستن» بوده است. برای مثال ما هرگز نمی‌توانیم انگیزه‌های بروتوس برای کشتن جولیوس سزار را بدانیم. اما می‌توانیم چیز‌های زیاد دیگری را بدانیم: مثلاً اینکه والدین رومی چگونه روی سنگ‌قبر‌ها یاد فرزندان مردۀ خود را گرامی می‌داشتند؛ سیسرو چگونه تصویری از خود به‌منزلۀ منجی کشور روم نقش زد؛ چگونه آگوستوس می‌خواست در یاد‌ها بماند.

به‌عبارت‌دیگر، دیدگاه بیرد این است که تبدیل منابع کهن به نوعی پنجره که می‌توان از درون آن، با تلاش فراوان، تصویری واضح از جهان کلاسیک را تشخیص داد بیهوده است؛ این شیوۀ سنتی مطالعات کلاسیک بوده است. منابعْ خود -متون اصلی و دست‌ساخته‌ها، همچنین انباشت تحقیقات بعدی- ترکیب می‌شوند تا دیدگاه ما به گذشته را خلق کنند، و می‌توانند تجزیه شوند تا به ما سرنخ‌هایی بدهند دربارۀ اضطراب‌ها و جهان‌بینی‌ای که به آن‌ها شکل داده است.
 
زمانی‌که او با نویسندۀ همکار، جان هندرسون، برای اولین بار چنین ایده‌هایی را در کتاب مقدمه‌ای بسیار کوتاه بر مطالعات کلاسیک 14 (1995) پیش نهاد، خواندن اینکه مطالعات کلاسیک دربارۀ کشف آنچه یونان و روم «واقعاً بوده‌اند» نیست جالب توجه و تازه بود. درعوض، آن‌ها نوشتند که «آثار کلاسیک در آن شکافی نهفته‌اند که میان ما و جهان یونانی‌ها و رومی‌ها باز شده است».

این رویکرد در کتاب پرفروش تاریخ روم او، اس. پی. کیو. آر 15 (2015)، به‌نحوی آراسته نمایش داده شده است. شرح تاریخ ابتدایی روم، دورۀ هفت پادشاه افسانه‌ای آن، در دشواری شهرت دارد. اگر منبع هم‌عصری هم وجود داشته باشد، انگشت‌شمار است. کل داستان به‌نحو مأیوس‌کننده‌ای به درون افسانه می‌لغزد و رومی‌های متأخر نیز خود به‌اندازۀ ما دربارۀ اینکه چگونه شهری عادی در کنارۀ مردابی مالاریایی درنهایت بر امپراتوری عظیمی فرمانروایی می‌کرد، سردرگم‌اند.
 
یکی از راه‌های پرداختن به این مطلب می‌توانست این باشد که به‌سادگی از بعد‌ها شروع کرد، زمانی‌که جای پای مورخان در میان منابع محکم‌تر می‌شود. درعوض بیرد نپرسید که از داستان‌های رومی‌ها دربارۀ گذشته‌های دورشان چقدر حقیقت می‌توان استخراج کرد، بلکه پرسید معنای اینکه این داستان‌ها را گفته‌اند چه می‌تواند باشد. اگر رومی‌ها باور داشتند که شهرشان با رمولوس و رموس، با تجاوز به زن‌های اهل سابین -به‌عبارت‌دیگر، در اغتشاشی از برادرکشی و خشونت جنسی- شروع شده، ما دربارۀ دغدغه‌ها، مشغولیت‌ها و باور‌های گوینده‌ها چه چیزی را می‌توانیم بفهمیم؟ به‌زعم گرگ وولف، «یکی از چیز‌هایی که مری یاد داده است نگاه کردن به خود پنجره است، نه بیرون آن، زیرا واقعاً چیزی پشت آن نیست».

•••

زنان و قدرت با ادای دینی به مادر بیرد شروع می‌شود؛ کسی که فاقد فرصتی برای دانشگاه رفتن بود، معلم شد و به‌گونه‌ای که برای سال‌های 1950 نامعمول بود، پس از بچه‌دارشدن نیز به کارکردن ادامه داد. پدر بیرد معماری بود با تخصص ساختمان‌های تاریخی و خانوادۀ آن‌ها در شراپشایر زندگی می‌کرد.
 
او در سال‌های نوجوانی آغاز به مشارکت در کاوش‌های محلی در مکان‌هایی همچون راکسِتر کرد که بقایای شهری رومی آنجا موجود است. «کمی خزبازی است، اما بیرون‌کشیدن تکه‌ای سفال از زمین که دو هزار سال قدمت دارد هیجان‌انگیز است». او تصمیم گرفت مطالعات کلاسیک بخواند به‌این‌دلیل ساده که در آن استعداد داشت و بنابراین از آن خوشش می‌آمد. مدرسه‌اش او را به‌سمت نیونام سوق داد.

دانشجو که بود: «بیرون می‌رفتم و مست می‌کردم؛ رابطۀ جنسی، مخدر و راک‌ان‌رول و همۀ اون چیزها. اما خیلی خیلی سخت کار می‌کردم. نظرم این نیست که آدم‌ها بدون تلاش چیز‌های درجه‌یک به دست می‌آرن». دورانْ دورانِ دیگری بود. می‌دید که جذب مرد‌های بزرگتر و گاهی متأهل می‌شود.
 
گفت: «روابطی داشتم با افرادی که مشخصاً در سطوح متفاوت، در مناصب قدرت بودند؛ و من اصلاً و ابداً قرار نیست منکر عاملیتم در آن‌ها بشوم. می‌تونی بگی: ’بیرد، تو مشغول خودفریبی بزرگی هستی، تو داشتی توی یک ساختار قدرت استثمار می‌شدی و فقط خودت نتونستی ببینی. ‘، اما وقتی به سال‌های آخر 1970 و سال‌های اول 1980 نگاه می‌کنم، رابطه‌ام با این آدم‌ها این‌طور به‌نظر نمی‌رسید. می‌تونی من رو به بدفهمی خیلی شدید متهم کنی و من هرگز نمی‌تونم درمقابل این اتهام از خودم دفاع کنم».

او احساس نمی‌کند این سناریو‌هایی که امروزه آشکارا غیرقابل‌قبول هستند به او آسیبی رسانده باشند، هرچند می‌گوید: «از طرفی باید مثل خفاش کور باشی که نبینی داستان برای همه این‌طور نبود». گفت: یکی از مشکلات بزرگ امروز تصمیم‌گیری دراین‌باره است که قوانینِ رفتاریِ فعلی تا کجا قابل بازتاباندن به گذشته است.
 
این پرسش منبعی برای آثار دانشگاهی‌اش نیز هست: او تمایل بیشتری به نشان‌دادن میزان تفاوت ما با رومی‌ها دارد تا شباهتمان. «به‌محض اینکه بگویی 40 سال پیش همه چیز فرق داشت، مردم شروع می‌کنند به گفتن اینکه منکر آزار‌های جنسی هستی. اما واقعاً فرق داشت. من معتقد نیستم زندگی زنان نسل من به‌منزلۀ یک طبقه توسط سازوکار‌های نابرابری قدرت میان مردان و زنان، نابود شده باشد. ما می‌خواستیم آن نابرابری‌ها در قدرت را تغییر دهیم؛ اوقات خوشی هم داشتیم».


• بیرد در پومپئی در سال 2016 هنگام فیلم‌برداری سریال. عکس: بی. بی. سی/تلویزیون لیون/کاترینا تورونی.

زمانی‌که بیرد استادی جوان بود، درست همان نوع همکار زنی بود که مردان دوست داشتند؛ به‌قول خودش «زنی که جواب می‌داد. تندوتیز، با کمی کله‌خری». بخشی از این کله‌خریِ تندوتیز نمایش بود، هویتی برساخته برای جاافتادن در جهان کاری. «با زورگویی ازشون بیشترین استفاده رو کردم.
 
این راهبردم بود، اما راهبردی بود که شباهتی هم به خودم داشت». گفت: مقدار زیادی جنسیت‌زدگی منتظره وجود داشت، «جهان جنسیت‌زدۀ هرروزۀ دفتر، دربارۀ اینکه چه کسی جنس پرده‌ها رو انتخاب کنه و چه کسی برای جمع‌کردن بساط چای کمک کنه». اما گفت: «همکاران من ازلحاظ ساختاری مذکر و واقعاً مذکر بودند، اما کاری که نکردند این بود که با من رفتاری به‌جز رفتار با یک فرد ازلحاظ فکری برابر داشته باشند».

گاهی برای جبران زنانگی‌اش زیاده‌کاری می‌کرد. پس از به‌دنیاآمدن فرزند اولش، تصمیم گرفت که به وظایفش در مقام دبیر انجمن فلسفی کمبریج ادامه دهد، باشگاهی دو هفته‌ای در دانشکده که به آن مقاله ارائه می‌شد. کار او خواندن صورت‌جلسۀ نشست گذشته بود.
 
«فکر کردم: عمراً قرار نیست اجازه بدم بهشون که بگن زدم زیر این وظیفه. چهار یا پنج روز بعدازاینکه زو به دنیا اومد، رفتم و صورت‌جلسه رو خوندم، و بعد از چند دقیقه از شروع مقاله، یواش جیم زدم». تا آخر آن ترم، همین کار را کرد: صورت‌جلسه را خواند، و مخفیانه بیرون زد تا به بچه شیر بدهد و احساسِ قهرمانیِ مطلق داشت. اما معلوم شد آنچه مرد‌ها می‌دیدند قهرمانی نبود. آن‌ها یک شانه‌خالی‌کن می‌دیدند.
 
یک دهه بعد، با همکاری در یک میخانه بود. «و اون گفت: ’آره درسته، تو همونی بود که سروکله‌ات پیدا می‌شد و بعد مقاله رو گوش نمی‌دادی. ‘ بیرد به یاد دارد: «وقت شیردادن بچه‌ام بود».

رئیس نابغۀ دپارتمان مطالعات کلاسیک کیث هاپکینز، مورخ باستانِ فقید بود که به‌خاطر نظریات منفی تحقیرکننده دربارۀ آثار همکارانش شهرت شومی داشت. «او درآنِ واحد خصمانه، هولناک و الهام‌بخش بود. عادت داشت بگوید: ’مری، این ملال‌انگیز است. استدلالی آورده‌ای، اما سست است‘. طوری که اگر الآن بود باعث اخراجش می‌شد می‌گفت: ’اغوایم کن‘». هرکسی نمی‌توانست با این محیط خشن کنار بیاید.
 
«بی‌شک امروز بابت رفتار نامناسب -که احتمالاً دست‌گذاشتن روی زانوی طرف هم جزوشونه- تنبیه‌اش می‌کردند. او بسیار خشن و بسیار سرسخت بود... چیزی که ما نمی‌بینیم کسانی هستند که آن‌قدر از این چیز‌ها آسیب دیدند که اساساً تسلیم شدند».

برای او جای شکر دارد که شکوفا شد و بنابه ضرورت، پوست‌کلفت. زمانی‌که پس از حضور در کوئسشن تایم در سال 2013، تهدید به مرگ شد و بدرفتاری‌های زن‌ستیزانه دشت کرد، شوکه شد؛ گفت: تقریباً از نظر جسمانی نفسش بند آمده، «انگار با توپ تنیس کوبیده باشند به پشتم». بااین‌حال گفت: اگر کسی «تمام مقاله‌هایم را شخم می‌زد و تذکر می‌داد که تمام پانوشت‌ها اشتباه‌اند»، احساس بدتری می‌داشتم.

یکی از دلایل محبوبیت بسیار گستردۀ بیرد این است که مداخلاتش در زندگی عمومی -خواه با او موافق باشیم یا نه- شیوۀ بدیلی از گفتار را ارائه می‌کند، شیوه‌ای که مردم تشنۀ آن هستند: موضعی که استدلالی جدی و سخت دارد، اما لحن آن طنزآلود و دوستانه است؛ موضعی که هنگامی که مخالفت‌ها به‌سرعت بُرنده و توهین‌آمیز می‌شوند، اصرار به گفت‌وگو دارد. اما همین کیفیت‌های دقیق است که می‌تواند به‌همان‌اندازه موجب دردسرش شود.
 
نکتۀ مقالۀ مشهورش دربارۀ 11 سپتامبر این بود که می‌توان هم‌زمان خشونت سبعانۀ تروریست‌ها را محکوم کرد و برای فهمیدن موضع آن‌ها تلاش کرد. پس‌ازآنکه سیلی از ایمیل‌های خشمگین از راه رسید، او سعی کرد به اکثر آن‌ها جواب بدهد و حتی در مسیر آن چند تایی دوست پیدا کند. زمانی‌که از او پرسیدم آیا می‌تواند ایدئولوژی داعش را به‌صورت جدی بپذیرد، گفت: «این سؤال اشتباهی است. هیچ استدلالی نیست که جدی‌اش نگیرم. فکرکردن به اینکه به‌نظر دشمن چگونه می‌رسید مفید است.
 
معنایش این نیست که ایدئولوژی شما غلط است و مال آن‌ها درست، اما شاید باید این را تشخیص بدهید که آن‌ها هم ایدئولوژی دارند و اینکه [ایدئولوژی‌شان]می‌تواند انسجام منطقی داشته باشد؛ که این خود می‌تواند ناخوشایند باشد».
 
تعداد کمی فکر می‌کردند بحث‌کردن با آرون بنکس، حامی مالی حزب استقلال پادشاهی متحد، وقتی گفت: دلیل سقوط امپراتوری روم مهاجرت بوده است، ارزش دارد. بیرد در توییتر او را سرزنش کرد و پیشنهاد داد که بهتر است کمی بیشتر تاریخ دوران کلاسیک را بخواند، و بعد با او قراری برای ناهار گذاشت.

تلاش برای آرام‌کردن حرارت و خشونت خطابه‌های عمومی، به‌احتمال زیاد، کوششی بی‌فرجام است. دوستانش نگران هزینه‌ای هستند که زندگی با چنین درجه‌ای از در معرض عموم بودن برایش دارد. صرفاً زمانی که وقف ایمیل می‌کند سرسام‌آور است؛ سعی می‌کند به همه‌چیز جواب بدهد.
 
تاب‌آوردن بدرفتاری‌های دل‌بهم‌زن آنلاین جانکاه است. بااین‌وجود ادامه می‌دهد. او از یک اجماعِ راحت بیزار است. پیتر استوتارد گفت: «او به عقل پدیرفته‌شده، و به دیدگاه‌های سنتی بسیار مشکوک است. اگر همه بگویند الف. ب. است، غریزه‌اش به او می‌گوید بپرس که آیا مطمئن‌ایم ج. نیست؟» برای بیرد، اصل اساسی دانشگاهی‌بودن در سپهر عمومی، داشتن این توانایی است که جوخۀ روشن‌فکری دردسرسازی باشد؛ برخلاف سیاستمداران منتخب که به‌ناچار دنبال محبوبیت‌اند. گفت: «حق نامحبوب‌بودن مهم است. معنای آزادی دانشگاهی همین است».

او قبلاً، زمانی در یک عصر سیاسی متفاوت، از دانشجویان می‌خواست استدلال کنند که اتحاد جماهیر شوروی از بریتانیا و ایالات متحده دموکراتیک‌تر است. «باعث شد ببینند که طرف دیگر دیوانۀ زنجیری نیست، بلکه مجموعه‌ای متفاوت از معیار‌ها برای ارزیابی امور دموکراتیک دارد. این برای وقتی به آتن می‌رسیدیم مفید بود، آتنی که بدون حق رأی زنان خود را دموکراتیک می‌خواند.
 
به‌ندرت در این جهان جایی پیدا می‌شود که مدعی دموکراتیک‌بودن نباشد». کلاسیک‌دان‌بودن به این شیوۀ تفکر یاری می‌رساند. هدف از این رشته -مطالعۀ مردمی که بی‌درنگ آشنا می‌نمایند، ازآن‌رو که دیرزمانی فرهنگ غربی را تسخیر کرده‌اند، و درآن‌واحد عمیقاً بیگانه‌اند- این است که «تمرکز را به خودتان معطوف کند و شما را بدل به انسان‌شناس شخص خود کند». هدفش این است کاری کند که برای خودمان غریبه به‌نظر برسیم.

پیش از کریسمس، بیرد خاطرات هفتۀ گذشته‌اش را برایم بازگو کرد. روز یکشنبه، صداگذاری برای «تمدن‌ها» را انجام داده بود. دوشنبه، به بروکسل رفته بود تا در کنفرانس سالانۀ حقوق بشر اتحادیۀ اروپا سخنرانی کند. صبح سه‌شنبه برنامه‌اش درس‌گفتار و دیدن دانشجو‌های ارشد و کارکردن روی کتاب تمدن‌هایش بود؛ همچنین با معاون جدید کمبریج دیدار کرده بود و در مراسمی عمومی با استاد مطالعات آمریکایی، سارا چرچ‌ول در بلومزبری شرکت کرده بود. چهارشنبه، با رابرت هریسِ نویسنده در مستند جدیدی برای بی. بی. سی دربارۀ جولیوس سزار جلوی دوربین رفته بود.
 
پنج‌شنبه، کمی نوشته بود و بعد در مراسمی در نیونام میزبان امیلی ویلسون، مترجم اودیسه شده بود. جمعه، نمایشگاه‌گردان‌های نی کارلسبرگ گلیپتوتکِ16 کپنهاگ را ملاقات کرده بود که به آن‌ها دربارۀ نمایش دوبارۀ مجسمه‌های کلاسیک مشاوره می‌دهد. بعد همراه با کورمک تا هوتون هال در نورفلک رانده بودند تا به نفع نوانخانه‌های کودکان سخنرانی کند. روز شنبه، درس‌گفتار‌های مخصوص دانشجویان کارشناسی را برای هفتۀ آینده نوشت و پودینگ کریسمس را درست کرد. یکشنبه دوباره صداگذاری بود.
 
درمیان همۀ این‌ها به بهمنی از مکاتبات پاسخ می‌داده و جواب ایمیل‌ها را روی آی‌فونش می‌داده است.

او به من گفت: هرگز وسوسه نشده تا شغل روزانه‌اش را رها کند و صرفاً روی شغل رسانه‌ای‌اش متمرکز شود. کمبریج پاگیر است. خانه‌اش است. همتایانش به او احترام می‌گذارند: شاید به‌این‌دلیل که موفقیت رسانه‌ای‌اش دیرهنگام بوده، هرگز اعتبار دانشگاهی‌اش را از دست نداده و همکارانش او را به‌چشم پرچمدار بی‌همتای این رشته می‌نگرند. به‌گفتۀ همکار سابقش در نیونام، هلن مورالس -که اکنون در دانشگاه کالیفرنیاست-: «ممکنه صبح با مانولو بلانیک ملاقات کنه، اما غروب سروکارش با رز گشتای است». (بیرد دوستیِ نامعمولی با این طراح کفش دارد که در یک میهمانی او را دیده است؛ چندین جفت از کفش‌های تخت او را دارد که جفت محبوبش «مانولو‌های کوچک قرمزم» هستند»).

بیرد همچنین به این نکته آگاه است که زمانۀ شهرتش ممکن است روزی به پایان برسد. هیچ‌کس بهتر از او نمی‌داند که امپراتوری‌ها اوج می‌گیرند و سقوط می‌کنند.
 
دیرگاه روزی در سال گذشته، در دفترش در دانشکدۀ مطالعات کلاسیک گفت: «وقتی همۀ این‌ها گذشت توی کتابخونه در حال نوشتن، و کاملاً خوشحال خواهم بود؛ و وقتی با دوچرخه به سمت خونه می‌رونم با خودم فکر می‌کنم: ’سابقاً زندگی شلوغ بود، نبود؟ ‘»
 
منبع: ترجمان
مترجم: علی امیری

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب در تاریخ 30 ژانویه 2018، با عنوان «The cult of Mary Beard» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ 17 اردیبهشت 1397 آن را با عنوان «مری بیرد: راه و رسم سلبریتی‌شدن بدون آرایش» منتشر کرده است.

•• شارلوت هیگینز (Charlotte Higgins) نویسندۀ اصلی بخش فرهنگ در گاردین و عضو شورای سردبیری آن است. او نویسندۀ کتاب این صدای جدید (This New Noise) است.

[1]Open day: روزی که عموم مردم می‌توانند از مکان یا مؤسسه‌ای دیدن کنند که در حالت عادی به آن دسترسی ندارند [مترجم].

[2]Classics: رشته‌ای درسی و دانشگاهی که شامل مطالعۀ ادبیات، فلسفه و تاریخ یونان و روم باستان می‌شود [مترجم].

[3]Oxbridge: ادغام نام دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج برای اشارۀ توأمان به هر دو [مترجم].

[4]Rome’s Vestal Virgins: راهبه‌های وِستا، ایزدبانوی اجاق و همچنین خانه و خانواده در روم باستان [مترجم].
[5]Question Time: یکی از برنامه‌های شبکۀ تلویزیونی بی. بی. سی 1 [مترجم].

[6]آنگلوساکسون یا انگلیسی باستان ازلحاظ تاریخی نخستین صورت زبان انگلیسی است. پس از استیلای نرمن‌ها بر انگلستان، طبقات بالاتر شروع به استفاده از زبان آنگلونرمن کردند. جملۀ گرگ وولف کنایه است از تسلط مری بیرد بر زبان کوچه بازاری [مترجم].

[7]Women and Power
[8]Good Working Mother’s Guide
[9]serial groper
[10]A. Don’s Life: این وبلاگ روی وبسایت ضمیمۀ ادبی تایمز موجود است [مترجم].
[11]Martin Amis: نویسندۀ شهیر انگلیسی [مترجم].
[12]Res Gestae: نام کامل این کتیبه Res Gestae Divi Augusti (اعمال آگوستوس مقدس) است که روایتی اول شخص از زندگی و دستاورد‌های اولین امپراتور روم است [مترجم].
[13]Procol Harum: یکی از گروه‌های محبوب سبک راک در اواخر دهۀ 60 میلادی [مترجم].
[14]A. Very Short Introduction to Classics
[15]SPQR
[16]Ny Carlsberg Glyptotek: موزه‌ای هنری در کپنهاگ دانمارک [مترجم].
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان