ماهان شبکه ایرانیان

ابوسلمه خلال

 ابوسلمه حفص بن سلیمان، مشهور به ابوسلمه خلال، از موالی بنی مسلیة،[۱] اولین وزیر[۲] خلافت عباسی بود که به وزیر آل محمد لقب گرفت و نقش به سزایی در براندازی خلافت اموی داشت.

هویت

 ابوسلمه حفص بن سلیمان، مشهور به ابوسلمه خلال، از موالی بنی مسلیة،[1] اولین وزیر[2] خلافت عباسی بود که به وزیر آل محمد لقب گرفت و نقش به سزایی در براندازی خلافت اموی داشت.

سبب شهرت ابوسلمه به خلّال را سه وجه ذکر کرده اند:

اول: آن که چون خانه اش نزدیک محله سرکه فروشان بود، و ابوسلمه همواره با ایشان نشست و برخاست می کرد.

دوّم: آن که وی فروشگاه هایی داشت که در آن سرکه می ساختند.

سوّم: آن که خلّال منسوب به: «خلّه خلال»؛ یعنی: نیام شمشیر است.[3]

ابوسلمه، فردی شوخ طبع، سخنور، ادیب، سیاستمدار، مدیر و از ثروتمندان کوفه بود، و همواره دارایی خویش را در راه داعیان بنی عبّاس و برپایی دولت عباسی صرف کرد.[4] اطلاعی از جزییات زندگی وی پیش از دعوت عباسیان مشاهده نشده است. بیشترین آگاهی راجع به ارتباط وی با دعوت را کتاب «اخبار الدولة العیاسیة» ارائه می دهد.

ابوسلمه و دعوت عباسیان

کتب تاریخی درباره آغاز ارتباط ابوسلمه با دعوت عباسیان گزارش مختلفی ارائه داده اند. نام ابوسلمه در نخستین «دیوان» داعیان و پیروان دعوت عباسیان در زمان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس (بزرگ عباسیان) ثبت شده است. در این دوره از دعوت، بیشتر طرفداران عباسیّان از بنی مسلِیه بودند. اینان پس از سفری که به مدینه داشتند در بازگشت، به کوفه رفتند و مرکز تبلیغات خود را در محله بنومسلیه قرار دادند و کارهای خود را پنهان نگه داشتند.[5] هم چنین گزارش شده که: سبب پیوستگی ابوسلمه به عباسیان این بود که او داماد ابوهاشم بکیر بن ماهان (داعی بزرگ عباسیان در کوفه) بود.[6]

زمانی که «محمد بن علی»، بکیر بن ماهان را مامور گرفتن بیعت و کمک مالی از طرفداران خود در خراسان می کند، وی در بازگشت به هنگام رفتن به سوی محمد بن علی جهت گزارش کار و تقدیم اموال، ابوسلمه را با خود همراه داشت.[7] محمد بن علی هنگام مرگ، پسرش «ابراهیم» را به همکاری و ارتباط با بکیر بن ماهان و پس از وی با ابوسلمه سفارش کرد.[8]

ابراهیم که پس از مرگ پدرش محمد بن علی عهده دار رهبری دعوت عباسی بود، بکیر بن ماهان را به سوی خراسان فرستاد تا ضمن خبر مرگ پدرش جانشینی خود را ابلاغ کند. وی گروهی از داعیان را جهت ملاقات و اعلام فرمانبرداری از ابراهیم به سوی مکه برانگیخت. اینان وقتی به کوفه رسیدند ابوسلمه هم همراهشان به مکه رفت.[9] پس از انجام ملاقات ابراهیم همراه ابوسلمه و بکیر به سوی منزلش در «شراة» بازگشتند.[10]

زمانی که بکیر و ابوسلمه در مکّه با ابراهیم امام ملاقات کردند، ابراهیم بکیر را مأمور کرد تا جهت ابلاغ شعار عباسیان که لباس و پرچم سیاه است، به خراسان باز گردد. اما در بازگشت به کوفه بکیر به سبب بدهی که داشت زندانی شد. از این رو، بکیر سه تا پرچم سیاه به ابوسلمه داد تا یکی را به «مرو» و دیگری را به «جرجان» و سومی را به «ماوراءالنهر» ببرد.[11] ابوسلمه به خراسان رفت و از درگیری میان اعراب مضری و یمانی خراسان بهره برد و با پخش کردن پرچم های سیاه، دعوت عباسی را گسترش داد.[12] وی پس از گذشت چهارماه به کوفه بازگشت و بکیر بن ماهان را که هنوز در زندان به سر می برد با پرداخت بدهیش آزاد ساخت.[13] بکیر بن ماهان که احساس کرد واپسین روزهای عمرش هست نامه ای به ابراهیم نوشت که ابو سلمه را جانشین خود و سرپرست داعیان گماشته است، ابراهیم به ابوسلمه نوشت و دستور داد که به کار یاران وی بپردازد.[14] البته در گزارش های دیگر آمده: ابوهاشم بکیر بن ماهان در زمان محمد بن علی در گذشت و او هم ابوسلمه را عهده دار دعوت پس از ابوهاشم کرد.[15] هم چنین برای عکرمه و حیان که عهده دار دعوت در خراسان بودند، نوشت که با ابوسلمه مکاتبه کنند، و از آن دو دعوت کرد که زیر نظر او با او همکاری کنند که پذیرفتند و ابوسلمه را یاری دادند و با او همراه شدند.[16]

به گزارشی ابوسلمه و گروهی از طرفداران عباسیان در زمان یوسف بن عمر ثقفی حاکم اموی عراق مدتی زندانی بودند.[17]

به هر حال پس از آنکه ابوسلمه به فرمان ابراهیم راهی خراسان شده بود از آن جا که وی را قبول داشتند، هدایا و خمس اموالی که طرفداران بنی عباس به وی پرداخت کرده بودند را به ابراهیم تسلیم کرد[18] و ابراهیم، به ابوسلمه فرمان داد که در کوفه بماند و سرپرستی و نظارت بر دعوت را در برخی ولایات عراق و جزیره و شام را بدو سپرد.[19] زمانی که سپاه خراسان به فرماندهی قحطبه بن شبیب طایی، را که به سوی عراق در حرکت بود ابوسلمه آنان را راهنمایی می کرد. [20]پس از آنکه یزید بن عمر (ابن هبیره)، امیر اموی عراق، برای پیکار با سپاه خراسان به خارج از کوفه حرکت کرد،[21] ابوسلمه داعیان و رسولانی نزد اعراب بدوی اطراف کوفه و بصره فرستاد و طمع ایشان را به غارت و تحصیل غنایم، بر ضد شامیان برانگیخت.[22] هنگامی که قحطبه به ابوسلمه خبر داد که از فرات گذشته وی به محمد بن خالد قسری نوشت که امروز روزی است که آرزوی آن را داشتی پس سیاه بپوش و با موالی و خاندانت قیام کنید و همانند همین پیام را به دیگر سران قبایل نوشت. [23]

محمد بن خالد در کوفه بر منبر رفت، پس از حمد و ثنای الهی مروان را از خلافت بینداخت و به خلافت خاندان رسول خدا (ص) فرا خواند، مردم جهت بیعت از یکدیگر سبقت گرفتند به گونه ای که منبر را شکستند و جز تعدادی اندک، همگان بیعت کردند.[24] این در حالی بود که ابوسلمه هنوز به صورت مخفی و ناشناس می زیست.[25] وی جریان محمد بن خالد را برای قحطبه نوشت و امر کرد که نامه اش را برای سپاهیان بخواند. [26]

با کشته شدن قحطبه، جانشینی فرزندش حمید،[27] ابوسلمه که هنوز مخفی بود به حمید فرمان می دهد که با نیکوترین، زیباترین هیات و حالت، با شمشیرهای آخته وارد کوفه شوند. در این هنگام ابوسلمه ظهور کرد و امر دعوت را آشکارا اعلان کرد. حمید تعدادی از فرماندهان که هر کدام هزار سپاهی تحت اختیار داشت، را به سوی ابوسلمه فرستاد. آنان ابوسلمه را در خانه اش ملاقات کردند و فرماندهان دست او را بوسیدند. سپاهیان که به یکدیگر می رسیدند، به فارسی می گفتند: «تو ابوسلمه دیدی؟» و اگر او پاسخ مثبت می داد، به سبب بزرگداشت ابوسلمه، او را در بر می گرفتند و می بوسیدند. [28]اما در گزارش چنین آمده است: پس از قحطبه پسرش حسن سپاه را به کوفه رهبری کرد[29] و در آن جا سراغ ابوسلمه را گرفتند و می گفتند: خانه ابوسلمه «وزیر آل محمد» کجاست؟[30] چرا که پدرش سفارش کرده بود که: «وقتی به کوفه رسیدید وزیر امام، ابوسلمه آنجاست کار را بدو بسپارید. »[31] آنان نزد ابوسلمه رفتند که در میان مردم بنی سلمه بود.[32] و با هم به صحرای سبیع رفتند آنگاه خراسانی ها با وی بیعت کردند.[33] ابوسلمه روز جمعه دهم محرم سال صد و سی و دو در کوفه ظهور کرد، پس از انجام مراسم تشریفات آن گاه که برای مردم سخنرانی کرد، بشارت پیروزی را به آنان داد، و در ادامه وعده افزایش حقوق را به سپاهیان داد. سپس ابوسلمه افرادی را به منصب های حکومتی گمارد.[34] وی کارگزارانی را هم برای ولایت ها فرستاد.[35] زمانی که فرمان کارگزاری بصره را به سفیان بن معاویه داد، وی را مامور کرد که دعوت بنی عباس را در آن جا علنی کند. [36]پس از آن که ابراهیم به سبب رابطه اش با ابومسلم[37] توسط مروان دستگیر شد، مرگ خود را پیش بینی کرد. از این رو، به خانواده اش سفارش کرد که همراه برادرش ابوالعباس، عبدالله بن محمد به کوفه روند و نیز ابوالعباس را جانشین خود کرد.[38] و این موضوع را با نوشتن نامه به ابومسلم و ابوسلمه و قحطبه به اطلاع آنان رساند. [39]ابوالعباس با همراهانش به سوی کوفه روان شدند و در ماه صفر[40] به آن جا رسیدند که ابوسلمه آن ها را در محله «بنی اود» در خانه ولید بن سعد، وابسته بنی هاشم، جای داد و تا حدود چهل روز آنان را پنهان داشت.[41] هر گاه خراسانی ها از ابوسلمه سراغ امام را می گرفتند وی پاسخ می داد که هنوز زمان ظهور فرا نرسیده است. [42]

ابوسلمه و ابومسلم

درباره آشنایی با یکدیگر اطلاع دقیقی در دست نیست، در گزارشی آمده: ابوهاشم که در زندان ابومسلم را از عیسی بن معقل عجلی خریده بود.[43] او را رابط خود با ابوسلمه و دیگران قرار داده بود. [44]و یا این که: هنگامی که ابوهاشم پرچم های سیاه را به ابوسلمه داد تا به خراسان ببرد، وی ابومسلم را با خود برد.[45] و بر اساس گزارشی، تردید نیست در اینکه ابوسلمه، ابومسلم را خرید و مدتی در دکّان خویش به کار صرافی گماشت و هوش و فراست سرشاری از او دید.[46] زمانی که ابوسلمه، ابومسلم را به نزد ابراهیم برد، ابراهیم از ابوسلمه سوالاتی درباره ابومسلم کرد و سپس سفارش رفتار نیک با او را کرد. هنگام جدایی، ابراهیم، ابوسلمه را مامور کرد که به خراسان برود آن گاه ابوسلمه ابومسلم را به عنوان خادم با خود به خراسان برد.[47] در آن جا ضمن این که به هواداران خود فرمان آمادگی داد، هم چنین درباره آشکار کردن قیام و پوشیدن جامه های سیاه در سال صد و سی تأکید کرد و ابومسلم را نیز برای این کار به بلخ فرستاد.[48] در بازگشت که به نزد ابراهیم رفتند، ابراهیم از دلیری و هوشمندی ابومسلم خوشش آمد و ابوسلمه نیز او را به ابراهیم داد.[49] ابراهیم هم کار خراسان را به ابومسلم سپرد.[50]

به هر حال ابوسلمه و ابومسلم در طول دعوت با هم در ارتباط بودند؛ نامه نگاری داشتند[51] - ابومسلم نامه را این گونه می نوشت: «برای امیر حفص بن سلیمان، وزیر آل محمد، از ابومسلم، امین آل محمد»[52]- و هم چنین ابوسلمه از جانب ابراهیم، دستورهایی برای ابومسلم صادر می کرد.[53] اما درباره ارتباط این دو پس از بر پایی خلافت عباسی، می توان به نقش ابومسلم در قتل ابوسلمه اشاره کرد؛ که در پایان به آن می پردازیم.

ابوسلمه و انتقال دعوت از عباسیان به علویان

گفته شده ابوسلمه پس از دریافت خبر مرگ ابراهیم در کار خویش متحیر و سرگردان شد. [54]او می خواست کار را به علویان انتقال دهد. [55]حتی گفته شده که وی می خواسته شورایی از فرزندان علی (ع) و عباس بر پا شود تا یکی از بین خودشان را به خلافت برگزینند، ولی از عدم توافق بینشان بیمناک شد. [56]از این رو، توسط پیکی نامه هایی برای امام صادق (ع)، عبدالله بن حسن (عبدالله محض) و «عُمر بن علی بن حسین» به مدینه فرستاد، و به وی سفارش کرد که نخست نزد امام صادق (ع) رود. اگر او آن چه را که در نامه نوشته شده پذیرفت، آن دو نامه دیگر را پاره کند و اگر نپذیرفت نزد عبد الله بن حسن رود و اگر او پذیرفت، نامه سومی را پاره کند، اگر نپذیرفت نزد عمر بن علی بن حسین بن علی برود. اما امام صادق (ع) نامه ابوسلمه را بی آن که بخوانند، سوزاندند و گفتند او شیعه و پیرو دیگران است. سپس شعری از کمیت بن زید خواندند: أیا مُوقِداً ناراً لغیرک ضوؤها و یا حاطباً فی غیر حبلک تحطب [57] هم چنین عبدالله پس از مشورت با امام صادق (ع) و عمر هم دعوت ابوسلمه را نپذیرفتند.[58]

اما در این مدت زمانی که ابوحمید سمرقندی یکی از سرداران خراسان، در بازار کنّاسه کوفه با سابق خوارزمی (غلام ابوالعباس) برخورد کرد زمینه دیدار وی و برخی از سرداران خراسانی با ابوالعباس فراهم شد. آنان پنهانی و به دور از چشم ابوسلمه، نزد ابوالعباس رفتند و با او بیعت کردند. ابوسلمه هم پس از آگاهی از این ملاقات شتابان خود رابه ابوالعباس رساند و با وی بیعت کرد.[59] ابوحمید به وی ناسزا گفت، پس ابوالعباس گفت: ساکت شو.[60] ابوسلمه علت تاخیرش را این گونه بیان کرد که می خواسته کارها را سر و سامان دهد، سپس ابوالعباس را ظاهر کند.[61] ابوالعباس بدو گفت: «ما پوزش تو را بی هیچ عذری پذیرفتیم و تو را بر ما حقی بزرگ است و پیشینه تو در حکومت مایه سپاسگزاری است. و لغزش تو قابل بخشایش، به لشکرگاه خویش بازگرد تا رخنه ای بدان راه نیابد. »[62] ابوالعباس پس از خلافت عاملان ابوسلمه را برکنار کرد و افراد جدیدی را جایگزین کرد. [63]ولی گزارشی دیگر چنین آورده است: چون حکومت ابوالعباس استوار شد همه امور بیرون از خانه خود را در اختیار ابوسلمه خلال گذاشت و او را وزیر خود قرار داد و در همه کارها بر او اعتماد کرد و او را وزیر آل محمد می گفتند، ابو سلمه بدون مشورت تمام کارها را انجام می داد. [64]

 سرانجام ابوسلمه

ابوالعباس که از قدرت و نفوذ ابوسلمه می هراسید[65] و نیز تمایل او را به علویان می دانست، در اندیشه کشتن وی بود. در نقلی آمده: هنگامی که در محلة «بنی اود» پنهان بود، قصد کشتن ابوسلمه داشت، ولی از رای خود بازگشت.[66]

ولی پس از برقراری حکومتش با اطرافیان خود درباره از میان برداشتن ابوسلمه به مشورت پرداخت. که به او گفتند: اگر او را بکشی ممکن است ابومسلم به هوا خواهی وی برخیزد. ابوالعباس هم ابومسلم را با نامه از خشم و بدگمانی خود آگاه کرد. پس از دریافت نظر مثبت ابومسلم، باز به ابوالعباس گفتند، بعید نیست این موضوع حیله ای از طرف ابومسلم باشد، از او بخواه عده ای را بفرستد تا ابوسلمه را بکشند. پس ابوالعباس این موضوع را به ابومسلم نوشت و به همین سبب ابومسلم، «مرار بن انس ضبی» را فرستاد و او با یارانش ابوسلمه را -شب جمعه سیزده ربیع الثانی[67] سال صد و سی و دو هجری؛[68] در حالی که سه یا چهار ماه از خلافت ابوالعباس می گذشت[69]- به قتل رساندند.[70] پس از قتل ابوسلمه گفتند که خوارج او را کشتند. فردای آن روز «یحیی بن محمد بن علی» بر پیکر ابوسلمه نماز خواند و در هاشمیه (از نواحی کوفه) دفن کردند. سلیمان بن مهاجر بجلی در این حادثه گفت: (انّ الوزیر وزیر آل محمّد اودی فمن یشناک کان وزیرا / انّ السّلامة قد تبین و ربّما کان السّرور بما کرهت جدیرا)[71] گفته شده: زمانی که ابومسلم از قصد و نیت ابوسلمه آگاه شد این موضوع را برای ابوالعباس نوشت و مساله کشتن او را مطرح کرد؛ اما ابوالعباس سر باز زد و گفت: من دولت خود را با کشتن یکی از پیروانم آغاز نمی کنم، به ویژه کسی چون ابوسلمه که مروج این دعوت بوده و فداکاری و جانبازی کرده و خرج کرده و خیرخواه امام خویش بوده و با دشمن جهاد کرده است. » ابو مسلم نامه ای به ابوجعفر، برادرش و داود بن علی، عمویش نیز نوشت تا سفاح را به قتل ابوسلمه ترغیب کنند، ابوالعباس نیز با آنان گفت: «من خوبیها و کوشش ها و صمیمیت های او را به یک خطا که کرده و یک اندیشه شیطانی، تباه نمی کنم» گفتند: «اگر از او دوری نکنی، ممکنست خطری از جانب او متوجه تو شود. » گفت: «هرگز! من شب و روز، آشکار و نهان، تنها و در جمع، از او ایمنم. » ابومسلم پس از نپذیرفتن ابوالعباس، خود دست به کار شد گروهی را فرستاد و آنان شبانه ابوسلمه را کشتند.[72] آن گاه که ابوالعباس خبر کشته شدن ابوسلمه را شنید این شعر را سرود: (إلی النار فلیذهب و من کان مثله علی أی شیء فاتنا منه نأسف) [73]

پینوشت ها     

[1] مؤلف مجهول، أخبار الدولة العباسیة، تحقیق: عبد العزیز الدوری و عبد الجبار المطلبی، بیروت، دار الطلیعة، 1391، ص 191 و برخی او را از موالی همدان (البلاذری، أحمد بن یحیی؛ انساب الأشراف، تحقیق: محمد حمید الله، مصر، دار المعارف، 1959، ج 4، ص 118) برخی او را از موالی سبیع (الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387- 1967، چاپ دوم، ج 7، ص 418) و برخی وی را از موالی بنی حارث بن کعب می دانند. (ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، تحقیق: عبد القادر محمد مایو، بیروت، دار القلم العربی، 1418-1997، چاپ اول، ص 150) برخی او را این گونه معرفی کرده و توضیح داده اند: «أبو سلمة حفص بن سلیمان الخلال الهمدانی مولی السبیع». . . همدان به فتح «هاء» وسکون «میم» وفتح «دال» قبیله ای بزرگ در یمن است. وسبیع خاندانی از قبیله بزرگ همدان است. ابن خلکان، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، تحقیق: إحسان عباس لبنان، دار الثقافة، ج 2، ص 197 و ج 3، ص 459 و با توجه به برخی قراین، قول متن درست تر به نظر می رسد. نخست آنکه در اخبار الدول‍ة (ص 191) آمده است که ماهان، پدر بکیر، از موالی بنی مسلیه به شمار می رفت و پس از او بنی مسلیه، بکیر را نیز که پیش از ابوسلمه عهده دار امور داعیان بود، از موالی خود محسوب می داشتند و ابوسلمه داماد همین بکیر بود. دیگر این که محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، در وصیت خود به ابراهیم امام، ابوسلمه را از بنی مسلیه خوانده است و همین بنو مسلیه بودند که گفته اند امر دعوت، نخست در میان ایشان پا گرفت و هم ایشان در گسترش دعوت عباسی نقش عمده داشتند. موسوی بجنوردی کاظم، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «ابوسلمه خلال» علیبهرامیان، تهران، انتشارات مرکز دائرةالمعارف، 1999، چاپ دوم، ج 5، ص563 -560.

[2] معنایی وزیر در این جا به معنای اصطلاحی آن که بعدها در حکومت عباسی مورد استفاده قرار گرفت، نمی باشد، بلکه از لقب وی «وزیر آل محمد» اقتباس شده است و ایرانی ها این کلمه را در مورد وی به کار برده اند. (الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 418 و الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 352).

[3] ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ پیشین، ص 151 - 150 و البته برخی هم گفته اندکه وی به صرافی مشغول بوده است. بلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 118 و اخبار الدول‍ة العباسیة، پیشین، ص 249  248 و 266-

[4] ابن خلکان، پیشین، ص 196 - 195 و ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ پیشین، ص 151 و الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد؛ تاریخ الإسلام، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، 1413/1993م، چاپ دوم، ج 8، ص 401-

[5] اخبارالدّولة العباسیة، پیشین، ص 193 - 192-

[6] ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ پیشین، ص 151-

[7] اخبار الدول‍ة العباسیة، پیشین، ص 224-

[8] همان، ص 238-

[9] همان، ص 241 - 240.

[10] همان، ص 241-

[11] همان، ص 245-

[12] همان، ص 248  247-

[13] همان، ص 248-

[14] الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 329-

[15] البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 118 و الدینوری، ابو حنیفه احمد بن داود؛ الأخبارالطوال، تحقیق: عبد المنعم عامر، قم، منشورات الرضی، 1368ش، ص 334 و الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 319-

[16] الدینوری، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 334-

[17] اخبارالدّولة العباسیة، پیشین، ص 259-

[18] الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 329-

[19] اخبارالدّولة العباسیة، پیشین، ص 270.

[20] همان، ص 337 و 351-

[21] الدینوری، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 369-

[22] اخبارالدّولة العباسیة، پیشین، ص 355-

[23] اخبارالدّولة العباسیة، همان، ص 367-

[24] همان، ص 368-

[25] الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 417 و طبری نیز می نویسد: محمد بن خالد شب عاشورا در کوفه قیام کرد.

[26] اخبارالدّولة العباسیة، پیشین، ص 369-

[27] همان، ص 371-

[28] أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 374 و گزارشی دیگر چنین است: محمد بن خالد خبر تسلط بر کوفه را طی نامه ای به قحطبه نامه نوشت، در حاکی که از مرگ وی خبر نداشت، نامه را حسن بن قحطبه گرفت و آن را برای دیگران خواند، سپس سوی کوفه نزد ابو سلمه رفتند که در میان مردم بنی سلمه بود و از او خواستند که بیرون آید. الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 418-

[29] الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 41 و 416-

[30] همان، ج 7، ص 418-

[31] همان، ج 7، ص 415-

[32] همان، ج 7، ص 418-

[33] همان، ج 7، ص 418-

[34] أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 377 - 374-

[35] همان، ص 378 - 377 و البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 138 و ابن الأثیر، أبو الحسن علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385- 1965، ج 5، ص 406-

[36] الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 419-

[37] همان، ج 7، ص 422-

[38] همان، ج 7، ص 423-

[39] أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 394 - 393-

[40] در محرم سال 132 وارد کوفه شدند و تاریخ الیعقوبی، پیشین، ج 2، ص 345-

[41] الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 423 و المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 253 و ولی یعقوبی می نویسد: تا دو ماه آنان را پنهان داشت الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 345-

[42] البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 139 و الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 424-

[43] الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 198 و ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی؛ المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولی، 1412-1992، ج 7، ص 229 و در گزارشی دیگر چنین است: ابوهاشم در زندان با ابومسلم آشنا شد. أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 249-

[44] أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 265-

[45] همان، ص 247-

[46] همان، ص 266-

[47] همان، ص 267 - 266 و این که از ابومسلم به عنوان خادم و بنده یاد شده شاید به سبب فعالیت های پنهانی برضد امویان بوده است چراکه یکی از طرفداران عباسیان به ابوسلمه گفته بود که من در این جوان قیافه بندگان را نمی بینم. همان، ص 263-

[48] همان، ص 268-

[49] همان، ص 268 و البته گزارش های دیگری در دست است که ابومسلم همراه ابوموسی سراج در شام با محمد ابن علی ملاقات داشته اند و (همان، ص 254) و نیز همان گونه که پیشتر آورده شد: ابراهیم که پس از مرگ پدرش محمد بن علی عهده دار رهبری دعوت عباسی بود، بکیر بن ماهان را به سوی خراسان فرستاد وی گروهی از داعیان را به ملاقات با ابراهیم برانگیخت. یک گزارش دیگر آمده است که ابومسلم هم همراه ایشان به مکه رفت و ابراهیم او را شناخت زیرا او رانزد پدرش محمد بن علی دیده بود (همان، ص 255 - 256) و هم چنین خود ابومسلم می گوید: زمانی که یزید ناقص در مسجد دمشق سخنرانی می کرد من و ابراهیم آن جا بودیم. (همان، ص 257 ).

[50] الدینوری، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 343-

[51] أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 277 و 318-

[52] الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 352-

[53] أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 307 - 306-

[54] أخبارالدولة العباسیة، پیشین، ص 404-

[55] الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 349 و الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 423-

[56] مسکویه، الرازی ابو علی؛ تجارب الأمم، تحقیق: ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، 1379ش، چاپ دوم، ص 316-

[57] المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین؛ پیشین، ج 3، ص 254 و ای که آتش روشن کرده ای اما دیگری از نورش استفاده می برد، هیزم جمع کرده ای اما روی ریسمان دیگری ریخته ای و دیگری جمع می کند و می برد.

[58] مسکویه، الرازی ابو علی؛ پیشین، ص 317 - 316 و ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ پیشین، ص 152-

[59] در گزارشی دیگر چنین آمده: اولین کسی که بیعت کرد ابوسلمه بود. ابن کثیر، البدایة و النهایة، تحقیق: تحقیق و تدقیق و تعلیق: علی شیری، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1408/1988م، چاپ اول، ج 10، ص 44-

[60] الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 350 - 349 و الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 425 - 424 و المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین؛ پیشین، ج 3، ص 255-

[61] البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 140.

[62] المقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا، ج 6، ص 69-

[63] البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 143-

[64] الدینوری، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 370 و ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ پیشین، ص 152-

[65] چنان که بعدها منصور عباسی اعتراف کرد که: ما از ابومسلم بیشتر از ترسی که نسبت به ابوسلمه داشتیم، می ترسیم. البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 201-

[66] البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 139-

[67] ابن خلکان، پیشین، ج 2، ص 196 و وی در همین صفحه در گزارشی دیگر به نقل از کتاب أخبار الوزراء قتل ابوسلمه را ماه رجب دانسته است.

[68] ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1415، ج 14، ص 414 و ابن العبری، مختصر تاریخ الدول، ترجمه: عبد المحمد آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1377ش، چاپ اول، ص 478-

[69] البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 157-

[70] در یک گزارش چنین آمده که: صبح وقتی که مردم از خانه های خود بیرون آمدند، دیدند ابو سلمه به دار آویخته شده است. ، الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة؛ الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1410/1990، چاپ اول، ج 2، ص 166-

[71] الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 353 - 352 و الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج 7، ص 450 - 459 و البلاذری، أحمد بن یحیی؛ پیشین، ج 4، ص 204 و ابن الأثیر، أبو الحسن علی بن ابی الکرم؛ پیشین، ج 5، ص 436 و ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ پیشین، ص 153 - 152- «وزیر آل محمّد به هلاکت رسید و هر که بدخواه و دشمن تست وزیر خواهد بود (دشمنت هلاک شود). سلامت گاه از دست می رود، ولی شادمانی تو به ناخوشی سزاوارتر است».

[72] المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین؛ پیشین، ج 3، ص 271 - 270 و ابن خلکان، پیشین، ج 2، ص 197 و الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد؛ پیشین، ج 8، ص 401-

[73] المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین؛ پیشین، ج 3، ص 271 - 270 و ابن خلکان، پیشین، ج 2، ص 197 و مضمون شعر چنین است: «به جهنم برود، با مرگ کسی مانند او چیزی از دست نرفته که تأسف بخوریم. »

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان