به گزارش ایسنا، سیدصالح موسوی که 12 مرداد 1341 در خرمشهر به دنیا آمده است، از سال 1358 از محافظان شهید بهشتی و رهبر معظم انقلاب در سپاه تهران بوده است. وی جزو نخستین پاسداران انقلاب اسلامی است و در غائلهی سال 1358 به کردستان رفت. او از زمان تشکیل سپاه خرمشهر به زادگاه خود برگشت و تا روز 28 مهر 1359 و در روز شهادت شهید بهنام محمدی در خیابان «آرش» پای وی نیز ترکش خورد. او را به عنوان یکی از نخستین مدافعان خرمشهر میشناسند.
این قهرمان دورا دفاع مقدس در سفر جادهای در اهواز – آبادان به سمت خرمشهر، به دلیل گرمای شدید هوا دچار سکته مغزی شد و با کمک هلال احمر در سه راهی شادگان به بیمارستان منتقل شد. او پس از آن به بیمارستان بقیةالله(عج) در تهران بستری کردند.
خبرنگاران ایسنا با حضور در بیمارستان بقیةالله(عج) ضمن ملاقات با سید صالح موسوی و خانوادهاش از روند درمان او آگاه شدند. حال عمومی این مدافع خرمشهر رو به بهبود است. رگهای گردن وی که وظیفه خونرسانی به مغز را داشتهاند، مسدود شدهاند. قدرت تکلم وی ضعیف است و قدرت بلع خود را از دست داده است، همچنین دست و پای چپ وی توان حرکتی ندارند. سید صالح موسوی با بهتر شدن وضعیتش شامگاه شنبه23 تیر ماه از بیمارستان مرخص شد.
محمدمهران شریفی یکی از بستگان سید صالح موسوی و از شهروندان خرمشهر است. او در گفتوگو با ایسنا درباره شجاعت و فعالیتهای خیرخواهانه سید صالح روایت میکند: منزل ما در مجاورت مسجد جامع خرمشهر که سمبل ایستادگی و مقاومت بود، قرار داشت. منزل سیدصالح نیز سمت دیگر مسجد قرار گرفته بود. بنابراین ما بچه محل بودیم و با یکدیگر رشد کردیم. روز 29 شهریور 59 مراسم ازدواج من برگزار شد. در این روز درگیری در خرمشهر نیز آغاز شده بود و دشمن در شلمچه تحرک داشت.
در همان روزهای نخست درگیری 15 نفر از بچههای سپاه خرمشهر به شهادت رسیدند. سیدصالح آن زمان حدودا 16 سال سن داشت اما فراتر از این سن فکر و رفتار میکرد. او کسی بود که دلی همچون شیر داشت. برای آنکه این مثال برای مخاطبان عینیت یابد میتوانید به تصاویری که از سید صالح در زمان جنگ به یادگار مانده است، رجوع کنند که با تنی نیمه برهنه که قطار فشنگ بر دوشاش قرار دارد و یک آرپیجی نیز به دست گرفته است. چگونه در حال دفاع از خرمشهر است.او با همین وضعیت به دل دشمن میشتافت و سری شجاع داشت و میگفت نهایش این است که به شهادت میرسم. از افرادی همچون سیدصالح موسوی در خرمشهر فراوان داشتیم.
دو روز پیش از آغاز رسمی جنگ مراسم عقد کنان من در خرمشهر برگزار شد. نتوانستم بچهها را همراهی کنم. در آن شب شهید محمد جهانآرا به مراسم ما آمد. توصیه کرد که سروصدای عروسی را کمی کمتر کنیم چرا که دشمن نزدیک شده است.
ما داروخانه داشتیم و داروخانه نیز نزدیک مسجدجامع بود. مسجد جامع هم مرکز فرماندهی نیروها بود که تقریبا همه کاری از طبخ غذا، درمان بیماران، پشتیبانی نیروهای مدافع تا فرماندهی در آن انجام میشد.
مسجدجامع مرکز ثقل و همگرایی تمام نیروهای مدافع درون خرمشهر بود. تا اینکه به مرحلهای رسیدیم که شهید جهانآرا با بلندگوی دستی در اعلام تخلیه شهر را کرد و میگفت افرادی که نمیتوانند اسلحه به دست بگیرند از شهر بروند و آنها که میتوانند سلاح در دست بگیرند بمانند و دفاع کنند. در حقیقت جنگ از دو روز قبل از آغاز رسمی آن شدت گرفته بود و مدافعان با صدام مبارزه میکردند. خرمشهر با چنگ و دندان با دست خالی حفظ شد.
ما به زبان محلی به سید صالح؛ «صالی» میگوییم. صالی از افرادی بود که در شهر ماند و به دفاع پرداخت. او به همراه سایر مدافعان رشادتها و ازخودگذشتگیهای بسیاری به نمایش گذاشت و کارهای به تعبیری عجیب و غریبی انجام داد.
افرادی همچون سیدصالح موسوی یا مجید خیاط زاده که یک سال از شهید حسین فهمیده نیز کوچکتر بود شهر را حفظ کردند. مجید خیاط زاده 12 سال سن داشت و به شهادت رسید. یکی از مظلومیتهای مردم خرمشهر این است که نام مجید خیاط زاده محو شده است. او نیز همچون حسین فهمیده یک شیرمرد نوجوان بود.
صالی هر جا که احساس میکرد باید حضور یابد تحت هر شرایطی به کمک بچهها میشتافت. حتی بارها به دل دشمن رفته بود و در مرز اسارت قرار داشت.تصاویری که از او با تنی نیمه عریان وجود دارد به این دلیل است که نمیخواست در صورتی که اسیر شد به لباس پاسداریاش اهانت شود و عراقیها ندانند که او از پاسداران خرمشهر است.
پس از جنگ نیز او همواره دغدغه آبادانی خرمشهر و مردم آنجا را داشت. یکی از کارهایی که او بنیانگذارش بود این بود که پیشنهاد ایجاد یک صندوق قرضالحسنه را داد و قرار شد هر کس سهمی در آن داشته باشد تا به مردم کمک کنند. سیدصالح به این فکر میکرد که مردم خرمشهر باید کارآفرین باشند و کمکهای بلاعوض تأثیر چندانی ندارد. باید مردم حرفهای آموخته باشند تا بتوانند کاروباری برای خودشان ایجاد کنند. همین کار را مرحوم حاج سید هدایت جهانآرا پدر شهیدان جهانآرا انجام میداد. ایشان نیز یکی از بزرگان خرمشهر است که همواره دغدغه مردم و ارتقای سطح زندگی آنها را داشت.
سید صلح برای انجام کار خیری به خوزستان سفر کرده بود و در راه حالش خراب میشود و اکنون که در بستر بیماری قرار دارد.
او در عین جنگاوری مردی باابهت است که سرتاپای وجودش را مهر و محبت به انسانها فرا گرفته است. اکنون که در بستر بیماری قرار دارد هر کس که به عیادتش میآید برایش دست تکان میدهد و خاطرهای را از افرادی که میشناسد بازگو میکند اگرچه شرایط جسمانیاش طوری است که نمیتواند به خوبی تکلم کند اما با کلماتی کوتاه برخی کلیدواژهها را از خاطراتش به زبان میآورد.
میخواهم به نکتهای اشاره کنم و آن داستان چفیهای است که او اکنون در زیر سر دارد. سید صالح مردی با ایمان است و اهالی خرمشهر به او ایمان دارند. دختر یکی از شهروندان خرمشهر مبتلا به بیماری لاعلاجی میشود. پدر این دختر به دیدار سیدصالح میآید تا برایش طلب عافیت کند. سیدصالح چفیه سبزرنگشرا در مقالب دیدگانش قرار میدهد زیر لب دعایی میخواند و سپس آن را میبوسد و تحویل پدر آن دختر میدهد. پس از چند وقت فرزند این آقا خوب میشود. این پدر در این روزها که سیدصالح در بستر بیماری است چفیه را برای ما پس آورد و ماجرا را روایت کرد. ما اکنون همین چفیه را زیر سرش قرار دادهایم.