با حالتی عصبی و شکمی خالی به تماشای فیلم رفتم و کاملا خودم را برای مواجهه با هرچیزی آماده کرده بودم؛ با تمام این تفاسیر باید بگویم که واقعا دیدنی بود! فیلم «خام» ورای این تعریفات است.
فیلم هیجانانگیز فرانسوی آغشته به خونِ «خام» که ابایی از نمایش انسانخواری هم ندارد، پس از اکران شبانهاش در جشنواره بینالمللی تورنتو 2016 هماکنون خود را به سینماها رسانده؛ فیلمی که به علت صحنههای عجیب و غیرمعمولش تماشاگران را دچار غش و ضعف، و پای امدادگران را به سینماها باز کرده. با شنیدن این گزارشات، با حالتی عصبی و شکمی خالی به تماشای فیلم رفتم و کاملا خودم را برای مواجهه با هرچیزی آماده کرده بودم؛ با تمام این تفاسیر باید بگویم که واقعا دیدنی بود!
فیلم «خام» ورای این تعریفات است؛ غرابت نفسگیر فیلم خصوصا هنگامی که تماشاگر را در تاریکی فرو میبرد یا حالت تهوع به وی دست میدهد (مانند جنگیر، 127 ساعت)، میتواند هم نمایانگر تواناییهای آن و هم گاها باعث مشتبه شدن آن برای مخاطب شود. گاهی اوقات تاکید بیش از حد بر وحشت، باعث کاهش ارزش سایر جنبههای فیلم میشود.
«خام» با چنان مهارت و دقتی شخصیتهایش را تکهتکه میکند که راهی جز تحسین برای بیننده باقی نمیگذارد. در عین حال که چندشآور و زننده است، همانند غذایی لذیذ جلوه میکند. پویایی و غیرقابل پیشبینی بودن اشتیاق و تمایلات انسان جزو موضوعات مدنظر فیلم است.
درست است که انگشتهای بریده و اعضای تکهتکهشدهی بدن در فیلم به لطف اختراع شگفانگیز پروتز میسر شده، اما «خام» با چنان مهارت و دقتی شخصیتهایش را تکهتکه میکند که راهی جز تحسین برای بیننده باقی نمیگذارد. در عین حال که چندشآور و زننده است، همانند غذایی لذیذ جلوه میکند. «جولیا داکورنو» در اولین تجربهی نویسندگی و کارگردانی در یک فیلم بلند، درخشان عمل کرده و رابطهای پراضطراب و نزدیک میان شخصیتهای فیلمش و تماشاگران برقرار کرده؛ چنان که بیننده نمیداند باید از آنان بترسد یا برایشان دلسوزی کند.
داستان دربارهی دختر گیاهخوار 16 سالهای به نام «جاستین (گارنس ماریلیه)» است. همانگونه که از صحنهی اول مشخص میشود از زمانی که یک قطعه سوسیس در سیبزمینی لهشدهاش پیدا کرد تصمیم به گیاهخواری گرفت. والدین او («لوران لوکا» و «جوانا پریس») میدانند که این آخرین مواجههی فرزندشان با گوشت خواهد بود خصوصا هنگامی که در دانشکدهی دامپزشکی که خواهر بزرگترش «آلکس (الا رامف)» در آنجا مشغول به تحصیل است، ثبت نام میکند.
تنها به مدت چند دقیقه شاهد یک درام مدرسهای معمولی هستیم که در آن جاستین بااستعداد، خود را گرفتار در یک دورهی فشرده از تشریفاتی دستوپاگیر میبیند. ما با تمام وجود در گیجی و هیجان داستان غوطهور میشویم؛ داستانی که در آن جاستین و چند نفر از همراهان تازه واردش، نیمهشب از تخت خوابهایشان ناپدید میشوند و خود را در یک پارتی مستکننده مییابند. بعدتر طبق تشریفات مخصوص، خون حیوانات را روی سرشان میریزند (ارجاعی به فیلم کری) و هرکدام مجبور میشوند قلوهی یک خرگوش را ببلعند. در اجرای دومین قانون، جاستین ممانعت میکند ولی آلکس با نگاهی غضبآلود بدون لحظهای تامل قلوهی خرگوش را میبلعد و جاستین را هم مجبور به انجام این کار میکند. جاستین با پیروی از خواهرش و تحمل عذاب این کار، درمییابد که اکنون میلی سیریناپذیر به گوشت دارد؛ آمیزهای از علاقه و تنفر دوران گذشتهاش که کاملا وابسته به تمایلات نفسانیش است.
داکورنو، کارگردان فیلم، توامان مهربانی و درندهخویی را در فیلمش گنجانده و هوشمندانه از محیط دامپزشکی بهره برده تا تمایزات مفروض میان هیولا و زن را (در این داستان) از بین ببرد. عملکرد «ماریلیه» در نقش جاستین فوقالعاده بوده؛ مسلما تماشای چهرهی معصوم و جدی او در ابتدا و دیدن لبخند درندهخویانهاش در پایان فیلم خالی از لطف نیست.
شاید «داکورنو» اولین فیلمسازی نباشد که از فهرست واژگان مربوط به وحشت زبان بدن برای بیان استعارات بلوغی استفاده میکند، اما میتوان فیلم او را بیپرواترین و کنترلشدهترین اثر حول این موضوع طی چندسال اخیر دانست. نمیتوان همزمانی شروع علاقهی بینهایت جاستین به گوشت انسان و شیفتگی او نسبت به همکلاسیش آدرین را اتفاقی دانست. ظاهرا آدرین همجنسگراست ولی به جاستین نیز تمایل نشان میدهد. پویایی و غیرقابل پیشبینی بودن اشتیاق و تمایلات انسان جزو موضوعات مدنظر فیلم است.
داکورنو توامان مهربانی و درندهخویی را در فیلمش گنجانده (که موسیقی «جیم ویلیامز» به زیبایی در نمایش این تضاد کمک کرده) و هوشمندانه از محیط دامپزشکی بهره برده تا تمایزات مفروض میان هیولا و زن را (در این داستان) از بین ببرد. کارگردان گاهی اوقات دوربینش را عقب برده و محیط دانشکده را در کادربندی خود گنجانده و گسترده بودن محیط را طوری به نظر مخاطب میرساند که در حال تماشای یک چشمانداز بیگانه است. گاهی اوقات نیز دوربینش را چنان به سوژه نزدیک میکند که بیننده بوی خون به مشامش میرسد.
بهتر است بیشتر از این دربارهی «خام» چیزی نگویم تا خودتان از تماشای آن لذّت ببرید...
با این حال کارگردان هیچگاه رابطهی خواهری موجود در بطن فیلم یا کارهایی که آلکس به نفع جاستین انجام میدهد را از یاد نمیبرد. آلکس برای جاستین نقش قربانی، رقیب، مرشد و دوست بیقید و شرط دارد. رامف در نقش آلکسیا دیدنی و شریرانه بازی کرده. عملکرد ماریلیه در نقش جاستین فوقالعاده بوده؛ مسلما تماشای چهرهی معصوم و جدی او در ابتدا و دیدن لبخند درندهخویانهاش در پایان فیلم خالی از لطف نیست.
رابطهی خواهری جزو نکات کلیدی فیلم است. فیلم به شیوهای زیرکانه از بدن زن به عنوان یک وسیله برای ایجاد کمدی مضحک و عجیب استفاده میکند. بهتر است بیشتر از این دربارهی «خام» چیزی نگویم تا خودتان از تماشای آن لذّت ببرید.
مترجم: بابک مؤیدزاده