رزالوکزامبورگ یکی از خلاقترین شخصیتهایی است که تاکنون در جنبش سوسیالیستی مشارکت داشته است. او بیش از هر مارکسیست دیگری در قرن بیستم گرایش بیوقفه سرمایهداری را برای خودگستری تشریح و بهویژه بر پیامدهای مخرب آن برای دنیای توسعهنیافته بهلحاظ فناوری تأکید کرد.
نقد او از گرایش سرمایه به نابودی محیط زیست غیرسرمایهداری و مخالفت شدید او با گسترش امپریالیستی در پرتو ظهور نسل جدیدی از فعالان و متفکران، امروز اهمیت جدیدی پیدا کرده است. در همان حال، مخالفت شدیدش با سازش اصلاحطلبانه، دسیسههای بوروکراسی و روشهای سازمانی نخبهگرایانه از جستوجو برای بدیلی ضدسرمایهداری سخن میگوید که از صورتبندیهای سرکوبگرانه و سلسلهمراتبی میپرهیزد، صورتبندیهایی که ویژگی اکثر جنبشهای رادیکال و تلاشهای صد سال گذشته برای ایجاد جوامع سوسیالیستی بوده است.
پافشاری او بر نیاز به دموکراسی انقلابی پس از تصاحب قدرت، برخی از پرسشهای اصلی و بیپاسخ زمان ما را طرح میکند: آیا بدیلی در برابر سرمایهداری وجود دارد؟
آیا میتوان گرایش سرمایه جهانی را به خودگستری بدون بازتولید پلیدیهای بوروکراسی و توتالیتاریسم متوقف کرد؟ آیا انسانها میتوانند در عصری آزاد باشند که سرمایهداری جهانیشده و تروریسم آن را تعریف میکنند؟ سرانجام موضع وی بهعنوان یک رهبر و نظریهپرداز زن در جنبشی سوسیالیستی که عمدتا مردان بر آن مسلط بودند، نویدبخش ارائه اندیشههایی جدید درباره موضوع جنسیت و انقلاب است.
کتاب «گزیدههایی از رزا لوکزامبورگ» که در سال 2004 به زبان انگلیسی منتشر شد، برای نخستینبار گستره کامل نقش لوکزامبورگ را با گنجاندن بخشهای مهمی از آثار اقتصادی و سیاسی او در یک مجلد نشان میدهد. کتاب نخستینبار در سال 1386 به همت نشر نیکا با ترجمه حسن مرتضوی منتشر شد و اکنون نشر ژرف ویراستی جدید از آن را به بازار عرضه کرده است. گردآوری این گزیدهها را کوین اندرسن و پیتر هودیس انجام دادهاند.
در این مجلد، چند اثر مهم لوکزامبورگ برای نخستینبار به زبان انگلیسی ترجمه شدهاند که درباره موضوعات زیر است: 1) تأثیر جهانیشدن سرمایهداری بر اشکال اشتراکی پیشاسرمایهداری سازمان اجتماعی، 2) رهایی زنان بهعنوان بعد تام و تمام دگرگونی سوسیالیستی، و 3) نقدهایی بر روشهای سازمانی سلسلهمراتبی که بخش اعظم تاریخ مارکسیسم را تعریف میکنند.
در بخشی از مقدمه مفصل و تشریحی ویراستاران بر کتاب میخوانیم: «یقینا عصری که در آن رزا لوکزامبورگ میزیست و کار میکرد، نهتنها از لحاظ تاریخی بلکه از لحاظ مفهومی نیز با عصر ما متفاوت است. لوکزامبورگ زنده نماند تا دگرگونی انقلاب روسیه را به جامعه توتالیتری تمامعیار ببیند، چه رسد به فروپاشی آن. زنده نماند تا انقلابهای ضدامپریالیستی را در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین ببیند.
همچنین زنده نماند تا انتشار مجموعهای از نوشتههای مارکس را ببیند که نسلهای بعد را قادر ساخت درک عمیقتری از گستره و ژرفای اندیشههای او پیدا کنند. کشف دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844، گروندریسه و نوشتههای مربوط به آخرین دهه زندگیاش درباره جوامع توسعهیافته از لحاظ فناوری همه پس از مرگ اوست. با این همه، با وجود محدودیتهای تاریخی و مفهومی دورهای که رزا لوکزامبورگ میزیست، مفهومی از انقلاب و آزادی را تکامل بخشید که امروزه، با وجود شرایط کاملا متفاوت برای ما قابل درک است. تعهد عمیق او به دموکراسی سوسیالیستی و آزادی انسان و مخالفت خصمانه او با بوروکراسی، مرکزیتگرایی و نخبهگرایی چالشی دائمی در برابر کسانی است که مبارزه با سرمایهداری را به اصلاحات تدریجی یا سازشهای غیراصولی با گرایشات ارتجاعی محدود میکنند». (ص 43)
مرور کتاب
کتاب از پنج پاره تشکیل شده است. پاره اول «اقتصاد سیاسی، امپریالیسم و جوامع غیرغربی» دربرگیرنده فصول اول تا چهارم است. فصل اول بخشهایی از کتاب «انباشت سرمایه» است؛ مهمترین اثر نظری رزا لوکزامبورگ که نخستینبار در آلمان در سال 1913 با عنوان فرعی درآمدی بر تبیین امپریالیسم انتشار یافت.
در این کتاب 450 صفحهای، لوکزامبورگ کوشید ریشههای اقتصادی امپریالیسم را با تمرکز بر مسئله بازتولید گسترده که مارکس در انتهای جلد دوم «سرمایه» مورد بحث قرار داده بود آشکار کند. لوکزامبورگ معتقد بود مارکس نتوانست شرحی کافی از بازتولید گسترده بدهد، زیرا جلد دوم «سرمایه» یک جامعه سرمایهداری بسته را فرض میکند که تجارت خارجی از آن کنار گذاشته شده است.
در مقابل لوکزامبورگ کوشید نشان دهد که بازتولید گسترده به توانایی سرمایهداری برای تحقق ارزش اضافی از طریق استثمار اقشار غیرسرمایهدار وابسته است؛ بنابراین «انباشت سرمایه» کوشید اثبات کند که سرمایهداری بنا به ماهیت خود مستلزم سلطه و استثمار جهان غیرسرمایهداری است و بدون آن فرو میپاشد. فصل دوم که درباره تجزیه کمونیسم بدوی از ژرمنهای باستانی و اینکاها تا هند، روسیه و آفریقای جنوبی است از «مقدمهای بر اقتصاد سیاسی» گرفته شده؛ کتابی ناتمام که نگارش آن در حدود سال 1908 آغاز شد و بر درسگفتارهای او در مدرسه حزب سوسیالدموکراتیک در برلین استوار بود.
فصل سوم با عنوان «بردهداری» بخشی است از مجموعهای بزرگ از متون تاکنون ناشناخته از لوکزامبورگ که تا دهه 1990 در آرشیوهای رژیم روسیه خاک میخورده است و برای نخستینبار در شماره 2002 سالنامه «پژوهش تاریخی کمونیسم» منتشر شده است. لوکزامبورگ در این مقاله نقد خود را به این اعتقاد انگلس که بردهداری در نتیجه مالکیت خصوصی پدیدار شده طرح میریزد و به خاستگاههای بردهداری با دیدگاهی نه چندان تکراستا میپردازد.
فصل چهارم، «مارتینیک»، که لوکزامبورگ کمی پس از فوران آتشفشانی عظیم در مه 1902 در بندر سن پییر در جزیره کارائیبی مارتینیک نوشته علاقه او به رویدادهای خارج از اروپا و مخالفت شدید او را با استعمارگرایی اروپایی نشان میدهد.
اعتصاب تودهای
پاره دوم «سیاست انقلاب؛ نقد اصلاحطلبی، نظریه اعتصاب عمومی و نوشتههایی درباره زنان» است. فصل پنجم «اصلاح یا انقلاب اجتماعی»، نقد معروف لوکزامبورگ از تجدیدنظرطلبی ادوارد برنشتاین است که نخستینبار به صورت مجموعهای از مقالات در 1898 انتشار یافت. برنشتاین (1932-1850) چهره اصلی جنبش سوسیالیستی آلمان بود و هنگامی که در دهه 1890 در انگلستان تبعید بود از سوی فریدریش انگلس بهعنوان وصی ادبی مارکس معرفی شد.
با توجه به نقش تعیینکننده برنشتاین در بینالملل دوم، دفاع او از دیدگاههای تجدیدنظرطلبانه پس از مرگ انگلس بسیاری را در آن زمان حیرتزده کرد. برنشتاین خواهان ارزیابی مجدد بسیاری از مفاهیم مارکس در پرتو ثبات مفروض سرمایهداری و رشد سوسیالدموکراسی شده بود و همین لقب «تجدیدنظرطلب» را برای او به ارمغان داشت. با اینکه لوکزامبورگ نخستین کسی نبود که به تلاش برنشتاین برای تجدیدنظرطلبی در اعتقادات پایهای مارکسیسم حمله کرده بود، تحلیل او جامعترین آنها به شمار میآمد. نقد لوکزامبورگ برنشتاین را بهعنوان چهره برجسته سوسیالدموکراسی آلمان و کل بینالملل دوم تثبیت کرد.
فصل ششم دربرگیرنده یکی از مهمترین متون سیاسی لوکزامبورگ، «اعتصاب تودهای، حزب سیاسی و اتحادیههای کارگری» شامل تحلیل وی از انقلاب 1905 روسیه است که در آن شرکت داشت و بازتاب تلاش او برای برجستهکردن اهمیت اعتصاب تودهای در تحولات انقلابی آینده به شمار میآید.
این اثر کاملترین شرح نظریه او را درباره خودجوشی بهعنوان عنصر کلیدی در مبارزه طبقاتی در بر میگیرد. لوکزامبورگ در این نوشته ابتدا موضع طرفداران پرشور اعتصاب تودهای را در آلمان بررسی میکند، کسانی از سنخ برنشتاین، سپس موضع سرسختترین مخالفان چنین تلاشی را که در اتحادیههای کارگری نیز نماینده داشتند بررسی میکند و با توصیف شرایط انقلاب 1905 روسیه نتیجه میگیرد هر دو طرف برداشت یکسانی دارند و آن این است که این، یک اقدام آنارشیستی است: «در هیچ کشوری در جهان، چون روسیه تا این حد کم درباره اعتصاب عمومی تبلیغ یا بحث نشده است و موارد منفرد تصمیمگیریها و توافقات کمیته اجرائی حزب روسیه که به واقع میکوشید تا اعتصاب عمومی را به دلخواه خویش اعلام کند - مثلا آخرین تلاش آنها پس از انحلال دوما - تقریبا بیفایده بود.
بنابراین اگر قرار است انقلابیون روسیه چیزی را به ما آموزش دهند بیش از هر چیز این است که اعتصاب عمومی به طور تصنعی «برپا» و به دلخواه «تصمیم گرفته» و «تبلیغ» نمیشود، بلکه پدیدهای تاریخی است که در لحظهای معین ناشی از شرایطی اجتماعی یا اجتنابناپذیری تاریخی رخ میدهد». (ص 229)
فصل هفتم سخنرانی در پنجمین کنگره حزب سوسیالدموکراتیک روسیه است. این کنگره که رئیس جلسه آن لنین بود در 1907 در لندن برگزار شد. لوکزامبورگ نقش عمدهای در این کنفرانس داشت و تلاش کرد تا درسهای انقلاب 1905 روسیه، بهویژه فعلیت اعتصاب تودهای، را با توجه به تحولات بینالمللی در حال ظهور صورت مشخص بخشد.
وی در این کنگره بهعنوان نماینده سوسیالدموکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی و کمیته مرکزی سوسیالدموکراسی آلمان حضور داشت. در این متن لوکزامبورگ گرایشهای سیاسی متنوع روسیه را براساس تجربه انقلاب و نظریه مارکسی انقلاب مورد ارزیابی قرار میدهد.
فصل هشتم مقاله «نظر و عمل» است که لوکزامبورگ در سال 1910 منتشر کرد و گسست آشکار او را از کارل کائوتسکی، نظریهپرداز اصلی بینالملل دوم، مشخص میکند. در اوایل سال 1910، کائوتسکی از انتشار مقاله لوکزامبورگ درباره اعتصاب تودهای (با عنوان «بعد چه خواهد شد؟») خودداری کرد به این دلیل که فراخوان آن برای جمهوری با برنامه سوسیالدموکراسی در آلمان منطبق نبود.
پس از رد و بدل شدن نامههایی تلخ بین آن دو، کائوتسکی از موضع خود در مقاله «استراتژی جدید» دفاع و در آن این استدلال را مطرح کرد که سوسیالدموکراسی آلمان باید استراتژی فرسایشی را پیش بگیرد و نه آنکه مستقیما به دولت حمله کند.
پاسخ تند لوکزامبورگ به کائوتسکی، که در این فصل چهار بخش نخست آن آمده دیدگاه او را نسبت به رابطه جدید خودانگیختگی و سازمان در مواجهه با مخالفت روبهرشد رهبران سوسیالدموکراسی آلمان نشان میدهد. مجادله وی با کائوتسکی در سال 1910 حکایت از بحرانی داشت که چند سال بعد بینالملل دوم را در آغاز جنگ جهانی اول پارهپاره کرد.
فصل نهم «نوشتههایی درباره زنان» است. با اینکه لوکزامبورگ مدافع راسخ جنبشهای رهایی زنان کارگر در سراسر زندگیاش بود، نقش او در مسائل زنان به این دلیل نامشخص بود که در پشت صحنه و از طریق دوست نزدیکش، کلارا زتکین، کار میکرد. زتکین رهبر جنبش زنان سوسیالدموکراتیک آلمان و سردبیر «برابری» بود، روزنامهای که به طور گسترده پخش میشد. لوکزامبورگ حسی پرشور از درهمتنیدگی آزادی زنان و آزادی طبقه کارگر داشت.
این فصل با مقاله «مسئلهای تاکتیکی» آغاز میشود که حمله گزنده لوکزامبورگ در سال 1902 به سوسیالدموکراتهای اصلاحطلب بلژیکی است. آنها به درخواست لیبرالها، در یک ائتلاف انتخاباتی، پذیرفتند تا خواست خود را برای حق رأی عمومی زنان کنار گذارند. در این مقاله لوکزامبورگ مینویسد که پیگیری حق رأی زنان نه تنها کل جامعه بلکه تبعیض جنسی «خفقانآور» حاکم در میان رهبران و اعضای عادی جنبش را به لرزه در میآورد. خطابیه 1907 به کنفرانس زنان سوسیالیست بینالملل درباره مجمع زنان و حفظ موجودیت مستقل آن است.
سخنرانی سال 1912 درباره «حق رأی زنان و مبارزه طبقاتی» با استدلال قوی به حمایت از تداوم استقلال جنبش زنان کارگر از انجمنهای زنان طبقه متوسط آلمان میپردازد. سرانجام، مقاله 1914، «زنان پرولتری»، که برای روز بینالمللی زن نوشته شده بود، طرح اجتماعی-تاریخی تکاندهندهای است از ستم بر زنان کارگر و مقاومت آنان، چه در کشورهای صنعتی و چه در آفریقا و آمریکایلاتین که زنان برای زندگی خود به مبارزه با بربریت استعمار و سرمایهداری میپردازند.
مجادله با لنین
پاره سوم کتاب عمدتا درباره رابطه حزب و جنبش در انقلاب روسیه است. «خودانگیختگی، سازمان، و دموکراسی در مجادله با لنین» عنوان این پاره است. در سال 1904 رزا لوکزامبورگ را متخصص اصلی لهستان و روسیه در کل بینالملل دوم میدانستند. به دلیل همین توانایی بود که سردبیران «ایسکرا»، مجله منشویکی مارکسیسم روسی از وی خواستند تا جدایی بین منشویکها و بلشویکها را در حزب سوسیالدموکراتیک روسیه در 1903 تحلیل کند.
وی تحلیل خود را به زبان آلمانی در «نویه سایت» در سال 1904 در آلمان با عنوان «مسائل سازمانی سوسیالدموکراسی روسیه» منتشر کرد که در فصل دهم آمده است. این مقاله شامل یکی از مهمترین نقدهای وی از نظریه سازمانی لنین است. گرچه بعدها لنین به نقد او پاسخ داد، اما روشن نیست که لوکزامبورگ آن را دیده باشد، زیرا کائوتسکی از انتشار پاسخ لنین در «نویه سایت» خودداری کرد.
لوکزامبورگ با وجود نقد تندوتیز از «مرکزیتگرایی» سازمانی لنین، با او در بسیاری از بزنگاهها در مابقی زندگیاش، بهویژه پس از انقلاب 1905، رابطه نزدیکی داشت.
فصل یازدهم «مرامنامه: درباره وضعیت سوسیالدموکراسی روسیه» است. این مقاله که دستنویس آن به لهستانی بوده و در زمان حیات لوکزامبورگ انتشار نیافت در 1911 نوشته شد، یعنی هنگامی که شکاف بین منشویکها و بلشویکها برگشتناپذیر شده بود. لوکزامبورگ در این مقاله، که در مکاتبات خصوصیاش از آن به نام «مرامنامه» یاد میکرد، به انتقاد گستردهای از گرایشهای گوناگون در مارکسیسم روسی میپردازد و در دفاع از وحدت حزبی با وجود اختلافات استدلال میکند. با اینکه لوکزامبورگ آشکارا همبستگی بیشتر خود را با لنین و بلشویکها نشان میدهد تا با منشویکها یا تروتسکی با روشهای سازمانی لنین نیز مخالف است.
به این معنا، این مقاله در کنار مقاله 1904 درباره سازمان و مقاله 1918 درباره انقلاب روسیه، سومین نقد او از لنین به شمار میآید. دورهای که این مقاله نوشته شد بهویژه دوره متلاطمی برای مارکسیسم آلمانی نیز بود. چند هفته پیش از نگارش آن، لوکزامبورگ علنا از کائوتسکی و رهبری سوسیالدموکراسی آلمان به دلیل عدم مخالفت با طرحهای امپریالیستی آلمان در مورد مراکش انتقاد کرده بود و به این دلیل او را به نقض انضباط حزبی متهم کرده بود.
فصل دوازدهم، مقاله «انقلاب روسیه» است. لوکزامبورگ این مقاله را در سپتامبر 1918 و زمانی نوشت که به دلیل مخالفت با جنگ جهانی اول زندانی بود. وی ابتدا قصد داشت این نوشته توسط رفقایش در اتحادیه اسپارتاکوس که در سال 1916 توسط انقلابیون مخالف جنگ آلمانی تشکیل شده بود انتشار یابد، اما این اثر هنگام رهایی او از زندان در نوامبر 1918 ناتمام باقی مانده بود و تا زمانی که زنده بود انتشار نیافت. «انقلاب روسیه» بیانگر جامعترین ارزیابی لوکزامبورگ از دستاوردها و محدودیتهای انقلاب بلشویکی 1917 و دفاع مشروح وی از ضرورت دموکراسی انقلابی پس از کسب قدرت است.
پاره چهارم «از مخالفت با جنگ جهانی تا واقعیت انقلاب» است. فصل سیزدهم «جزوه جونیوس: بحران در سوسیال دمکراسی آلمان» است که لوکزامبورگ در 1915 از درون زندان با نام مستعار «جونیوس» (نامی که برای امضای مقالات اصلی سیاسی در مطبوعات آلمانی در دهه 1760 استفاده میشد) نوشت و آن را مخفیانه به بیرون از زندان فرستاد. نقد او از فروپاشی سوسیالیسم اروپایی در مواجهه با جنگ جهانی در جهتگیری مجدد اندیشه کسانی که در جستوجوی راهی برای شکل دادن دوباره به دیدگاههای انقلابی مارکسیستی بودند تأثیر چشمگیری گذاشت.
بخوانید:
مارکسیسم روایتی رادیکال و انقلابی از روشنگری
لنین از جمله انترناسیونالیستهایی بود که کمی پس از انتشار این جزوه با نظر مساعد آن را تفسیر کرد، هرچند از مخالفت این جزوه با حق تعیین سرنوشت ملی انتقاد کرده بود. بسیاری از اندیشههای این نقد به بنیاد دیدگاههای سیاسی اتحادیه اسپارتاکوس و چپ رادیکال آلمان در شورشهای انقلابی سالهای 1918-1919 بدل شد.
آخرین نوشتهها
فصل نوزدهم «سخنرانیها و نامهها درباره جنگ و انقلاب» طی سالهای 1918-1919 است. تنها دو ماه بین رهایی لوکزامبورگ از زندان در نوامبر 1918 و قتل او به دنبال شکست قیام مسلحانه اتحادیه اسپارتاکوس فاصله است. این دو ماه بیانگر مهمترین و خلاقترین لحظات زندگی لوکزامبورگ است چراکه خود را به گرداب سیاسی انقلاب 1918 آلمان و پیامدهای آن انداخت.
شوراهای کارگران و سربازان در سراسر کشور ظهور کردند، بسیاری از آنها میکوشیدند تا انقلاب را فراتر از چارچوبهای سوسیالدموکراتهای اصلاحطلب پیش ببرند که اکنون بخشی از حکومت را تشکیل میدادند. در فصل نوزدهم پنج نوشته از این دوره کوتاه آمده که گستره تلاش رزا لوکزامبورگ را در تدارک برای انقلاب اجتماعی در آن دوره نشان میدهد. نخستین نوشته با عنوان «آغاز» کمی پس از آزادی لوکزامبورگ از زندان انتشار یافت.
دومین نوشته، «سوسیالیستیکردن جامعه»، یکی از کاملترین بحثهای لوکزامبورگ را درباره ماهیت جوامع پساسرمایهداری در بر میگیرد. سومین نوشته، «اتحادیه اسپارتاکوس چه میخواهد؟»، در دسامبر 1918 انتشار یافت. چهارمین مقاله، «برنامه ما و وضعیت سیاسی»، نطقی است که لوکزامبورگ در کنفرانس بنیانگذاری حزب کمونیست آلمان ایراد کرد. پنجمین نوشته، «نظم در برلین حاکم است»، پس از شکست شورش اتحادیه اسپارتاکوس و اختفای اجباری لوکزامبورگ نوشته شده است.
این آخرین کلماتی است که به قلم او در اختیار داریم؛ او و لیبکنشت را اعضای سپاهیان آزاد، از نخستین سازمانهای فاشیستی، یک روز بعد از نگارش این مقاله در 15 ژانویه دستگیر کردند و همان روز هر دو را بیرحمانه به قتل رساندند. جسد از ریختافتاده لوکزامبورگ را تنها چند ماه بعد کشف کردند.
رزا در سراسر زندگیاش نامهنگاری فعال و پرشور بود. در این نامهها پرسشهای مهم تاریخی که کانون توجه نوشتهها
و سخنرانیهای عمومیاش بوده به چشم میخورد. اما همچنین جنبه دیگری از وجودش را آشکار میسازد و نشان میدهد که چگونه رویدادهای عمومی بر او بهعنوان یک انسان اثر میگذاشته و در مناسبات شخصیاش ترکیب خاصی از شور و شوق و اصول را وارد میکرده است. عنوان پاره پنجم «همچون غرش تندر» گلچینی از مکاتبات رزا لوکزامبورگ از درون زندان خطاب به همسرش لئو یوگیشس، کلارا زتکین و... است.
در فرازی یکی از این نامهها خطاب به امانوئل و ماتیلده وورم از فعالان سوسیالدموکراسی آلمان به تاریخ مه 1917 میخوانیم: «جسم و روان تودهها، چون دریایی ابدی، همیشه امکانات نهفتهای را دربر دارد؛ آرامشی مرگبار تا توفانی غران، پایینترین حد بزدلی و شورانگیزترین قهرمانی. تودهها همیشه همان هستند که بنا به اوضاع و احوال زمانه باید باشند و تودهها همیشه در حال تبدیلشدن به چیزی هستند کاملا متفاوت از آنچه به نظر میرسند. نومیدی تودهها همیشه برای رهبری سیاسی گواهی است شرمآور.
رهبری بزرگ هرگز تاکتیکهای خود را با حالت روحی لحظهای تودهها تنظیم نمیکند بلکه به قوانین آهنین تکامل اقتدا میکند؛ او به رغم تمامی «نومیدیها» پای تاکتیکهای خود میماند و در مورد بقیه مسائل به آرامی اجازه میدهد تا تاریخ کار خود را به پختگی برساند».