خبرگزاری مهر - گروه ورزشی: در کتاب پیرمرد و دریا - اثر فاخر ارنست همینگوی نویسنده برجسته امریکایی که برای این کتابش در سال 1954 برنده جایزه نوبل ادبیات شد - سانتیاگو مرد سالخورده ایست که کارش ماهیگیری است و 84 روزِ که موفق به صید ماهی نشده است. در همین اثنا، ناگهان روزی ماهی بزرگ و زیبایی به قلابش می افتد و او را فرسنگ ها به دوردستها می برد.
او با نیزه موفق می شود که ماهی را بکشد و به قایقش ببند اما شوربختانه در جنگ با دیگر ماهی ها و کوسه ها، نیمی از ماهی صید شده اش خورده می شود. در پایان وقتی دیگر ماهیگیران او را پیدا می کنند، عقل از سرش پریده و دارد گریه می کند؛ اما، اما همانطور که یکبار خودش گفت « انسان برای شکست ساخته نشده »، گویی در ورای شکستش مانند همه شکست ها، پیروزی ای نهفته بود. درست مثل لوکا مودریچ، پسرکی که تقدیر برای او هم مسیر بلندی را انتخاب کرده بود. مسیری که او را به دور دست ها می برد، به فینالِ، جامِ، جهانی...
در جون 1991 کرواسی استقلال خودش را اعلام کرد اما جنگ و خونریزی در منطقه بالکان همچنان ادامه داشت. بیش از 130000 نفر کشته شده بودند. در این بحبوحه پسرک 5 ساله ای که در دهکده خشک مودریکا واقع در رشته کوه های بزرگ کرواسی به همراه والدینش از جاده ی قدیمی که پدربزرگهایش طراحی کرده بودند، ناگزیر به فرار شد.
ساعاتی قبل به آنها خبر داده بودند که شورشی های صرب که به کمک ارتش یوگسلاوی به آنجا یورش بردند، پدربزرگ لوکا را - که به دنبال گله ی گاو گم شده ش بود - دستگیر و بلافاصله اعدام کردند؛ پیشتر از این ها نیز، اوستاشه (حزب فاشیست کرواسی) خانواده ی مادر او را (که صرب تبار بودند)، به قتل رسانده بودند.
با این شرایط، فرار آخرین راه نجات لوکا و خانواده ش بود، فراری که منتهی می شد به ظهور یک افسانه. «افسانه لوکا مودریچ»، پسرک کوچک جثه ای که سال های اولیه دوران کودکی و نوجوانی اش را در شهر کوچک زادار می گذراند، شهری که وسیله ای می شد برای کشف استعداد نابش، شهری که او با یک توپ قدیمی و خراب که در کنار پارگینگ پناهگاهشون بود، زبان فوتبال را زمزمه می کرد تا آن را فراموش نکند.
در آن زمان، روزگار سخت می گذشت، اما یک الهام بخش بزرگ به او نیرو می داد، مردی که حتی قدرت خرید ساق بند را هم برای او نداشت: «روزهای بسیار سختی بود. یک چیزهایی یادم می آید، اما نه آنچیزهایی که شما در موردش فکر می کنید. پدرم حتی پول این را نداشت که برای من ساق بند بخرد. اما او هنوز هم الهام بخش من بود. این پدرم بود که مرا به بازی فوتبال بیشتر ترغیب کرد.»
حضور لوکا در شهر زادار و رفتنش به تیم های پایه فوتبال شهر، سبب شد تا او پدر دومش را ملاقات کند. کسی که به ژن های پرارزش لوکا پی برده بود: « او یک بچه وحشت زده بود.» در ادامه تومیسلاو بابیچ گفت: «اما به سرعت متوجه شدم، زمانیکه توپ در پاهای او قرار می گیرد به شکل زیبایی درمی آید. لوکا کوچک جثه و ضعیف بود و ما دائما در مورد این صحبت می کردیم که آیا او رشد می کند یا نه. اما شما هرگز نمی توانید به این گفته که چه کسی بازیکن بزرگی خواهد شد، اعتماد کنید. آنچه که خداوند به او داده بود در ژن هایش نهفته ست.»
درخشش لوکا مودریچ در تیم های پایه سبب شد تا استعدادیاب های کروات او را به بهترین تیم سرزمین بیاورند، به تیمی که هواداران دو آتیشه ش (گروهی به نام پسرهای بد آبی ) از سکوهای مستطیل سبز به خط مقدم جبهه رفتند تا این بار در میدان جنگ مقابل هواداران ستاره سرخ بلگراد قرار گیرند، تا بدین سان باشگاه بعد از پایان جنگ بارگاهی را در کنار ورزشگاه اختصاصی اش برای یادبود این کشته شده ها، بسازد. بلی، دینامو زاگرب، که با هر نسیم صبحگاهی اش پیام روزهای خونین اما پرغرور گذشته را به چمن استادیون ماکسیمیر می دهد، سکوی پرتابی برای درخشش لوکا مودریچ می شد .
در اوایل سال 2008 که مسئولان باشگاه تاتنهام برای تماشای بازی مهاجم تیم، ادواردو به زاگرب آمده بودند، در نهایت نتوانستند او را راهی تیمشان کنند؛ ادواردو به آرسنال رفت اما بازیکنی دیگر نیز توجه آنها را به خودش جلب کرده بود. لوکا مودریچ که پیش از این، دوباشگاه چلسی و بارسلونا (تیم محبوب مودریچ در دوران کودکی) به دلیل جثه ی کوچکش از خرید او منصرف شده بودند، بالاخره در تابستان همان سال با مبلغ 16.5 میلیون پوند راهی وایت هارت لین شد.
او در فصل اولش در تاتنهام تحت هدایت خوآنده راموس فصل خوبی را پشت سر نگذاشت. رسانه های انگلیسی به او و فیزیک نحیفش می تاختند و معتقد بودند که او مناسب بازی در لیگ پرفشار انگلستان نیست. اما با رفتن راموس و آمدن هری ردنپ اوضاع کم کم برای مودریچ نیز تغییر کرد.
هری رد نپ با وجود انتقادهای فراوانی که از جوان کراوت تیمش می شد، می دانست که چگونه باید قریحه ی او را شکوفا کند: « او یک فوتبایست فوق العاده بود که می توانست همه چیز را مدیریت کند، کاری که فقط یک بازیکن شگفت انگیز می تواند انجام دهد. من حتی یک ثانیه هم با این پسر مشکل نداشتم، حتی یک ثانیه.» در ادامه هری ردنپ به روزنامه نگار انگلیسی، سایمون کلنسی گفت: « او همیشه توپ را می خواست و آن هوشیاری ذاتی ای را که تمام هافبک های بزرگ داشتند را داشت: زمانیکه شما در میانه ی زمین قرار دارید، این پست با تمام پست های دیگر متفاوت است. اگر شما یک مدافع آخر، مرکزی یا وینگر باشید، در این حالت بازی یا به سمت شما و یا مقابل شماست. اما در خط میانی همه چیز در اطرافتان است. باید بدانید که جای هرکسی کجاست و دائما سرتان در حال چرخیدن باشد. بدنتان نیز باید به سمتی باشد که پاس را دریافت کند و مغزتان یک قدم از دیگران باید جلوتر باشد چرا که تصویر بازی همیشه در حال تغییر است.»
مودریچ به قدری در تاتنهام خوش درخشید که توجه باشگاه های بزرگ را به خودش جلب کرد. در نهایت او در تابستان 2012 به تیم خوزه مورینیو(رئال مادرید) پیوست. به تیمی که سرمربی آن زمانش او را معمار بالفطره خطاب می کرد. با این حال همچون اولین فصلش در تاتنهام، مودریچ در فصل اولش با کهکشانی ها نیز با آماجی از انتقادات روبرو شد. طوریکه حتی از او به عنوان بدترین خرید سال 2012 لالیگا یاد کردند.
اما او تسلیم نشد، باز هم مثل گذشته، ادامه داد. در فصلی که کهکشانی ها تحت هدایت آنجلوتی، لادسیما(دهمین جام لیگ قهرمانان) را فتح کردند او به یکی از ستون های اصلی ساختمان تیمش تبدیل شده بود. به گونه ای که فصل به فصل در همه زمینه هایی که یک هافبک می تواند از خود نقشی به جا گذارد، عملکرد فوق العاده ای را به معرض نمایش گذاشت. او، هم آمار تکل های خوبی داشت، هم دریبل های موفقی را می زد و هم پاس های بی نقص و خلاقانه ای را برای هم تیمی هایش می فرستاد. در واقع لوکا تبدیل شده بود به هافبکی که در سه نقش شماره 6 ، 8 و10 می تواند کیفیت فوق العاده ای داشته باشد، هافبکی که انگلیس ها اصطلاحا بهش می گویند توتال میدفلدر. یعنی هافبکِ، همه چیز تمام، درست مثل لوکا مودریچ .
هرچند که ماجراجویی مودریچ با کهکشانی ها به فتح جام های زیادی انجامید - و ظاهرا همچنان هم ادامه دارد- و تحسین و ستایش تمام بزرگان فوتبال را برای او به همراه داشت؛ اما در عرصه ی ملی او هنوز کارهای ناتمام زیادی داشت...
هافبک 32 ساله ی کروات ها که حواشی ماه های اخیر در رابطه با اختلاس مالی و فرار مالیاتی زدراوکو مامیچ (مدیر سابق اجرایی باشگاه دینامو زاگرب) چهره ش را در نزد اذهان عمومی خدشه دار کرده بود؛ فقط یک راه را در مقابلش می دید تا بتواند لکه ی سیاهی که بر چهره سفیدش نشسته را پاک کند و گویا آن راه، شاهراهی بود به نام جام جهانی.
اگرچه بهترین بازیکن جام جهانی 2018 دریک قدمی کسب عنوان قهرمانی جهان ناکام ماند، اما خلق حماسه ی کروات ها به قدری چشمگیر بود که انگار لوکا نیز توانست محبوبیت از دست رفته ش را بار دیگر بازگرداند. اکنون مردم کرواسی لحظاتی را از لوکا (در هنگام جشن و پایکوبی به مناسبت نائب قهرمانی در جام جهانی) به یاد دارند که یکی از طرفدارانش را ( پسری که مبتلا به سندروم داون بوده) در حضور 12 درصد از مردم کل کشورش به روی صحنه آورد، او را در آغوش کشید و در تمام مراسم با او به جشن وشادی پرداخت.
انگار شکست در فینال جام جهانی برای لوکا مانند شکست سانتیاگو، سرآغازی برای یک پیروزی بود. زیرا که تنها عده ی اندکی هستند که می توانند توفیق آن را داشته باشند که به دوردست ها بروند و برای کسب بالاترین مرتبه ها مبارزه کنند. همانطور که همینگوی در مورد قهرمان قصه ش می گفت«همه چیز پیرمرد کهن بود، مگر چشمهایش، چشمهایش به رنگ دریا بود و شاد و شکست نخورده» ؛ گویا چشمهای لوکای نیز راوی ماجراجویی های پسرک کوچک جثه و نحیفی است که در آغوش مرگ زندگی را پیدا می کرد و قهرمانانه مقابل تمام سختی ها ومشکلات، ایستاد و ادامه داد تا رسید به جایی که همواره باور داشت که روزی به آن دست خواهد یافت.
حالا مردم منطقه بالکان در کنار افسانه هایی مثل مرد سر پولاتین، سه مارماهی، ستاره پیشانی و غیره و غیره، افسانه ی دیگری را نسل به نسل و سینه به سینه به فرزندانشان منتقل خواهند کرد. افسانه ی همان پسرک کوچک جثه را... افسانه ای به نامِ، لوکا مودریچ.
* رامتین ایمانی نوبر