شهید مشهدی علی نوروز
یزدانخواه، قبل ازپیروزی انقلاب یک بقالی ساده در فریدونکنار مازندران
داشت وازاین طریق امرارمعاش میکرد، روزی برای شرکت در تظاهرات مردمی
برعلیه رژیم شاه درحال خارج شدن ازمنزل بودکه دختر کوچک یازده ساله او
"طوبی" میگوید "بابا من هم میام" پدر راضی میشود تا طوبی را بهمراه خود
ببرد.
در همین لحظه مادر طوبی(شهربانو) که درگوشه حیاط منزل، مشغول شستن
لباسهاست میگوید: "طوبی حالا که میخواهی بروی پس خدیجه را هم با خودت
ببر" ولحظاتی بعد خدیجه یکسال و نیمه باچادرنماز برپشت طوبی بسته میشود
ودو دختر همراه پدر راهی تظاهرات میشوند، چیزی نمیگذرد که دژخیمان رژیم
منحوس پهلوی باگاز اشک آورو تیراندازی به مردم حمله میکنند، دراین اثناء
طوبی که پدر را درانبوه فشار جمعیت مردم هراسان گم کرده بود درحالی که
خدیجه را بردوش داشت بهسوی کوچه بنبستی میگریزد و وقتی درب چوبی خانه
انتهای کوچه را باز میبیند وحشت زده ومضطرب درپشت آن پناه میگیرد غافل
ازاینکه سربازی دژخیم ازماموران سرکوبگر شاه دیدن این اطفال بیگناه دستش را
برروی ماشه تفنگ ژ3 گذاشته و بهسوی طوبی وخدیجه نشانه میرود، گلوله ژ3
از درب نازک چوبی عبور میکند و همزمان با شکافتن قلب طوبی، خدیجه را هم به
شهادت میرساند.
انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد و قاتل این دوطفل بیگناه
شناسایی ودردادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم و پس از آن در آستانه
اعدام، مشهدی نوروزعلی براساس رافت اسلامی و بزرگواری خود، قاتل فرزندانش
را عفو میکند، چیزی نمیگذرد که جنگ شروع میشود، مشهدی نوروزعلی به همراه
دو پسر جوان رعنایش راهی جبهه شده ودرگردانی سازماندهی میشوند، از قضا آن
جوان قاتل که اکنون به برکت رافت اسلامی وانسانی مشهدی نوروزعلی از مرگ
رسته بود پس از توبه برای جبران مافات به صورت داوطلب به جبهه میآید و
دقیقاً در همان گردانی سازماندهی میشود که مشهدی نوروزعلی و پسرانش
سازماندهی شدهاند!!
طبیعی است شرم و خجالت در هر مرحله از مواجه شدن با
مشهدی نوروزعلی و پسرانش همواره جوان تائب را آزرده میساخت، اما مشهدی
نوروزعلی همواره او را دلداری میداد و با بزرگواری به او میگفت: "پسر جان
چرا ناراحتی و خجالت میکشی؟ تو الان جزئی از لشکر اسلام هستی! خجالت
نکش!!"
روزها و شبها گذشت شب عملیات کربلای چهارفرا میرسد، مشهدی
نوروزعلی و دو پسر دلیرش مهیای نبرد جانانه با کفار بعثی و صدامی میشوند،
اما فرمانده با بصیرت آنان شهید حاج حسین بصیر و دیگر فرماندهان حاضر در
قرارگاه لشکرخط شکن 25 کربلا، ابتداء از مشهدی نوروز علی تقاضا میکنند آن
شب رادرقرارگاه و درنزد فرماندهان بماند، چرا که او دوفرزندخردسال خودرا در
جریان انقلاب تقدیم درگاه الهی نموده است واکنون هم دو جوان رعنای او
آماده شهادت و جانبازیاند پس دیگر تکلیفی ندارد که خودس رابه خطر
بیاندازد، اما پیرمرد با غرور خاصی نمیپذیرد و در پاسخ فرماندهان میگوید"
اگر پسرانم امشب به خط دشمن میزنند آنها به تکلیف خودشان عمل میکنند،
ولی من تکلیفم جداست وباید به تکلیف خودم عمل کنم!
اصرارو ابرام
فرماندهان برای نرفتن مشهدی نوروزعلی به خط مقدم بجایی نمیرسد و سرانجام
فرماندهان با واسطه قراردادن فرزندان مشهدی نوروزعلی، اورا مجاب میکنندکه
برای شرکت افراد خانواده یزدانخواه قرعه کشی صورت بگیرد، پیرمرد با کراهت
تن به قرعهکشی میدهد ولی وقتی متوجه میشود در قرعه کشی طوری عمل شده که
او ازفیض شهادت محروم شود ناراحت ومعترض میشود وسرانجام همگی درعملیات
کربلای 4 شرکت میکنند، و در آن شب خود و یکی از پسرانش به شهادت میرسند و
تا سالها مفقودالاثر میمانند، و پسر دیگر نیز با فاصله کوتاهی در عملیات
دیگری به شهادت میرسد. مردم قدرشناس فریدونکنار مادری را تاعرش بدرقه
کردند که درطول سالهای جنگ وپس ازآن صبورانه و بدون چشمداشتی مایه امید
همه مردم شهر و بهویژه خانوادههای معظم شهداء و همچنین الگویی برای
دختران جوان این مرز وبوم بوده و خواهد بود.
17302