منابع:
کتاب : تفسیر حکیم ج 3
نوشتہ : استاد حسین انصاریان
کشتن انسان و ریختن خون او به ناحق و براساس ستم و ظلم، و نشانیدن خانواده هائى بى گناه به داغ و عزاى او از گناهان کبیره و معاصى بزرگ است و براى شفاى زخم داغ دیدگان داروئى وجود ندارد و چه بسا پدران و مادران و همسران و یتیمان که پس از مقتول به رنج هاى فراوان، و افسردگى و درماندگى، و مشکلات گوناگون و اختلالات روانى دچار شدند که همه و همه نشانگر عظمت گناه قتل و جنایت نسبت به انسانى مظلوم و بى گناه است، و بسیار پیش آمده که قتل بى گناهى سبب اختلاف و نزاع و ستیز سنگین میان خانواده ها و قبائل شده و به کشتارهاى زیاد به عنوان انتقام و زخمى شدن و مجروحیت افراد کشیده شده و خلاصه موجى سنگین از فتنه و فساد به وجود آورده است.
قرآن مجید گناه قتل به ناحق را بسیار سنگین دانسته تا جائى که مى فرماید:
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً ... «1»
به این سبب بر بنى اسرائیل لازم و مقرر نمودیم که هر کس انسانى را جز براى حق قصاص، یا بدون آن که فسادى در زمین کرده باشد به قتل برساند، چنان است که همه انسان ها را کشته است.
و درباره کشتن مؤمن به ناحق و از روى عمد مى فرماید:
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً: «2»
و هر کس مؤمنى را از روى عمد به قتل برساند کیفرش دوزخ است که در آن جاودانه خواهد بود و خدا بر او خشم گیرد، و وى را لعنت کند و عذابى بزرگ برایش آماده نماید. راستى چه گناه سنگینى است گناه قتل مؤمن که چهار کیفر به دنبال دارد، دوزخ، خشم خدا، لعنت حق، عذاب بزرگ.
از رسول خدا و اهل بیت در این زمینه روایات مهمى رسیده است، رسول خدا مى فرماید:
«و الذى نفسى بیده لو ان اهل السماوات و الارض اجتمعوا على مؤمن او رضوا به لادخلهم الله النار:» «3»
سوگند به کسى که جانم در دست اوست اگر همه اهل آسمانها و زمین بر کشتن مؤمنى اتفاق کنند یا به قتل او رضایت دهند، خدا همه آنان را قطعاً به آتش درآورد.
و از آن حضرت روایت شده:
«لا یزال قلب العبد یقبل الرغبة و الرهبة حتى یسفک الدم الحرام فاذا سفکه نکس قلبه صار کانه کثیر محم اسود من الذنب لا یعرف معروفاً و لا ینکر منکراً:» «4»
پیوسته قلب عبد شوق به عبادت و ترس از گناه و کیفرش را مى پذیرد تا خون محترمى را بریزد و انسان بى گناهى را به قتل برساند، چون این گناه بزرگ را مرتکب شود قلبش واژگون مى شود و بر اثر آن گناه چون کوره حدادى سیاه گردد، آن زمان است که خوبى را خوبى نمى داند و از بدى احساس نفرت نمى کند.
«لزوال الدنیا جمیعاً اهون على الله من دم یسفک بغیر حق:» «5»
نابودى همه دنیا نزد خدا آسان تر از ریخته شدن خونى به ناحق است.
حضرت صادق (ع) مى فرماید:
«ان اعتى الناس على الله من قتل غیر قاتله و من ضرب من لم یضربه:» «6»
متجاوزترین مردم بر خدا کسى است که انسان بى گناهى را به قتل برساند، و کسى که او را مورد ضرب قرار نداده بزند.
و نیز حضرت فرموده:
«من قتل نفسه متعمداً فهو فى نار جهنم خالداً فیها:» «7»
کسى که عمداً خودکشى کند در آتش دوزخ جاودانه است.
داستان قتل نفس محترمه در بنى اسرائیل
این داستان با تکیه بر روایات و تاریخ به دو صورت نقل شده است:
1- یکى از ثروتمندان بنى اسرائیل که صاحب ثروت فراوان و انبوه بود، وارث برى جز پسرى عموى خود نداشت عمرش طولانى شد، پسر عمو هر چه انتظار مرگ او را کشید که پس از مرگش به ثروتش برسد خبرى نشد، لذا نقشه کشید او را به قتل برساند، و نهایتاً به دور از چشم مردم او را کشت و جنازه اش را در میان راه گذاشت، و با ناله و فریاد به نزد موسى آمد که نزدیک مرا کشته اند.
2- قاتل با مراجعه به عموى خویش از دخترش خواستگارى مى کند عمو به او پاسخ منفى مى دهد، و دخترش را به جوانى پاک و نیک سیرت عقد مى بندد، جوان شکست خورده تصمیم به کشتن عمو مى گیرد و او را از پاى درمى آورد، آنگاه شکایت واقعه را نزد موسى مى برد و از او مى خواهد که قاتل عمویش را پیدا کند.
از آنجا که قتل نفس در بنى اسرائیل بسیار سنگین بود و مجهول بودن قاتل سبب شد که هر قبیله اى ماجراى قتل را به عهده قبیله دیگر بیندازد و مسئله را از خود دفع کند زمینه نزاع و خون ریزى گسترده فراهم شد، لذا نزد موسى آمدند و از آن پیامبر بزرگ حکمیت در آن وضع مبهم را درخواست کردند که حضر حق فرمان ذبح گاوى را به آنان داد، و آنان هم با سئوالات بیجا و غیر منطقى و بهانه تراشى هاى غیر معقول برنامه را به گاوى منحصر و گران قمیت رسانیدند و گرچه به فرموده قرآن مجید میلى به کشتن گاو نداشتند، ولى ناچاراً براى دفع فتنه عظیم میان دوازده قبیله بنى اسرائیل تن به اجراى فرمان دادند.
عیاشى در تفسیرش از حضرت رضا (ع) روایت مى کند که در جستجوى گاو مورد نظر برآمدند و آن را نزد جوانى از بنى اسرائیل یافتند و از او خواستند که گاوش را به آنان بفروشد و او هم به قیمت پر کردن طلا در پوستش اعلام فروش کرد!
خریداران که چاره اى جز خرید نداشتند و براى دفع فتنه عظیم باید به این خرید تن مى دادند نزد موسى آمدند و از قیمت سنگین گاو شکایت کردند، موسى به آنان گفت: چاره و گریزى نیست آن را بخرید.
عده اى از رسول اسلام درباره این خرید و فروش و به ویژه قیمت سنگین پرسیدند حضرت فرمود: جوانى بنى اسرائیل نسبت به پدرش بسیار نیکوکار بود، جنسى را خرید که براى او سود فراوان داشت نزد پدر آمد تا کلید صندوق پول را از او بگیرد و به فروشنده جنس بپردازد، ولى پدر را در حالى که کلید زیر سرش بود در خواب خوش یافت، از این که او را بیدار کند کراهت داشت، خرید آن جنس پرسود را رها کرد، هنگامى که پدر بیدار شد ماجرا برایش گفت،
پدر او را مورد نوازش و تمجید و تحسین قرار داد و گاو مورد نظر را به او بخشید و گفت این به جاى سودى که از دستت رفت آنگاه پیامبر فرمود:
«انظروا الى البر ما بلغ باهله:» «8»
با دقت عقلى به نیکى بنگرید که اهلش را به کجا مى رساند و با او چه مى کند؟!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مائده 32.
(2)- نساء 93.
(3)- امالى مفید 126.
(4)- تفسیر معین 113.
(5)- الرغیب و الرهیب ج 3، ص 396.
(6)- وسائل ج 19، ص 6.
(7)- وسائل ج 19، ص 13.
(8)- مجمع البیان ج 1، ص 257.