ماهان شبکه ایرانیان

نقد فیلم دلم می‌خواد

فیلم «دلم می‌خواد» آخرین ساخته‌ی بهمن فرمان آرا، فیلمساز سرشناس ایرانی، در حال اکران است که در این مطلب نگاهی به این فیلم داشته‌ایم. همراه زومجی باشید.

نقد فیلم دلم می‌خواد

در این مطلب سعی شده‌ است جزییات مهم داستان فاش نشود اما بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس مطلب را بخوانید

موضع گیری‌های پر بحث فیلمسازان بزرگ سینمای کشورمان در این چند سال همواره برای سینماگران جوانی که آنها را رصد می‌کنند پر چالش بوده است

موضع گیری‌های پر بحث فیلمسازان بزرگ سینمای کشورمان در این چند سال همواره برای سینماگران جوانی که آنها را رصد می‌کنند پر چالش بوده است. به عنوان مثال بعد از اکران چند فیلم ایرانی مثل «نارنجی پوش» و «چه خوبه برگشتی»، هواداران داریوش مهرجویی با فانوس در دنیایی تاریک به دنبال حمید هامون و محمود درخت گلابی می‌گشتند و پذیرش چنین فیلم‌هایی را از این کارگردان بزرگ بر نمی‌تافتند. مسعود کیمیایی دیگر فیلمساز مهم ما موضعی کم و بیش بهتر از مهرجویی دارد و هنوز ردی از سینمای قهرمان محورش را می‌شود پیدا کرد اما کمتر نقدی را به فیلم‌های اخیرش می‌پذیرد و شاید هواداران صادقش نیز مسعود کیمیایی امروز را همچون گذشته نمی‌یابند. در این میان ناصر تقوایی بزرگ وقتی شرایطی مناسب ساخت فیلم‌هایش نمی‌بیند، ترجیح می‌دهد دیگر فیلمی نسازد تا ما همچنان او را با «صادق کرده» و «ناخدا خورشیدش» به یاد آوریم و در همان جهان بمانیم. کیانوش عیاری همچنان دست از سینمای فاخرش نمی‌کشد و تیغ توقیف را به جان می‌خرد به قیمت آنکه فیلم خودش را بسازد.

اما بهمن فرمان آرا به عقیده بنده راهی شبیه به داریوش مهرجویی پیش گرفته است. بهمن فرمان آرا نام کمی نیست که نویسندگان جوانی همچون ما بخواهیم بدون احتیاط درباره کارنامه‌ی او حرف بزنیم. فیلمسازی تحصیل کرده در یکی از معتبر‌ترین دانشگاه‌های سینمایی جهان یعنی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی که نزدیک به 60 سال است فعالیت سینمایی می‌کند. شاید شاخص‌ترین فیلم‌هایی که چند سال اخیر از او به یاد داریم سه‌گانه‌ی (معروف به سه گانه‌ مرگ) «بوی کافور عطر یاس»، «خانه‌ای روی آب» و «یک بوسه‌ی کوچولو» باشد. برای فیلم خانه‌ای روی آب توانست دو سیمرغ بهترین فیلم و بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را از بیستمین دوره‌ و سیمرغ بهترین کارگردانی را برای فیلم بوی کافور عطر یاس در هجدهمین دوره جشنواره فیلم فجر به‌دست آورد. پس از این سه گانه در سال 88 فیلم توقیفی خاک آشنا از او اکران شد و سپس شاهد چند سال سکوت این فیلمساز بودیم.

مشکل برخی فیلم‌هایی که بر اساس یک ایده‌ی خلاقانه پیش می‌روند این است که حول همان ایده درجا می‌زنند

هرچند که در فیلم «دلم می‌خواد» سعی کرده است مولفه‌های سینمای خود یعنی تقابل مرگ و زندگی، جریان روشنفکری و فضای افسرده‌ی جامعه را حفظ کند، اما به هیچ عنوان نمی‌توان این فیلم را فیلم کارگردان شازده احتجاب دانست و دقیقا همین مسئله مایه‌ی آزار هواداران او است. نویسنده‌ای افسرده به نام بهرام فرزانه (با بازی رضا کیانیان) که به علت از دست دادن دوستانش گرفتار تنهایی و افسردگی شده است تنها تعریفی است که از شخصیت بهرام داریم و مخاطب اصلا فرصت ارتباط برقرار کردن با او را در فیلم ندارد. تماشای همسایه‌ی مذهبی او که فقط به چندین ملاقات در آسانسور محدود می‌شود و در موتیف‌های فیلم هیچ چیز تازه‌ای رو نمی‌کند، تا حد یک شوخی دم دستی است. همسایه‌‌ای که یک پرنده‌ برای بهرام می‌آورد هم سرنوشتی بهتر از دیگر شخصیت‌های فرعی فیلم ندارد.

تصادف شاید راحت‌ترین و اولین ایده‌ای باشد که یک فیلمنامه‌نویس برای جلو بردن داستانش از آن استفاده می‌کند. در یک تصادف قرار است نقطه‌ عطف اصلی فیلم را دریابیم اما تکلیفمان را با کودک کار نمی‌دانیم. بیشتر شبیه به این می‌ماند که از هر شاخه‌ی معضلی، گلی چیده و در فیلم گنجانده شده است. تقطیع‌های پی در پی از ملاقات روانپزشک با بیماران افسرده، خیلی صریح گویای آن است که بله ما در ایران مشکلات زیاد داریم و طبیعتا به دنبال آن مردمانی با افسردگی دست و پنجه نرم می‌کنند. این مسئله‌ی صریح فیلم است که در فیلم‌های قبلی فیلمساز هم کم و بیش به آن اشاره شده است. اما راه حل چیست؟ یا بهتر بگویم چه موضوعی ما را به ادامه دادن فیلم ترغیب می‌کند؟ در اینجا تنها حُسن فیلم خودش را نشان می‌دهد که آن هم بهره بردن از ایده‌ای خلاقانه (به اصطلاح ایده‌ی دهم) است. ایده این است که بهرام مدام در گوشش یک موسیقی را می‌شنود و این اتفاق توانسته افسردگی‌اش را کاهش دهد. چالشی که این مسئله را تشدید می‌کند این است که بهرام در مکان‌های مختلف نمی‌تواند جلوی رقصش را بگیرد و این موضوع موجب خلق یک کمدی ناخواسته می‌شود. مشکل برخی فیلم‌هایی که بر اساس یک ایده‌ی خلاقانه پیش می‌روند این است که حول همان ایده درجا می‌زنند و ایده‌ی جلوتری را در ادامه شاهد نیستیم.

تا کجا ما باید به رقص‌های دکتر فرزانه بخندیم و این موقعیت تا کجا برای مخاطب جذاب می‌ماند؟

آن وقت این پرسش مطرح می‌شود که تا کجا ما باید به رقص‌های دکتر فرزانه بخندیم و این موقعیت تا کجا برای مخاطب جذاب می‌ماند؟ فیلم ضمن اینکه این ایده را پرورش نمی‌دهد، به سراغ شخصیت‌های فرعی دیگری هم می‌رود که به واقع با حذف هرکدام هیچ آسیبی به فیلم نمی‌خورد. به عنوان مثال آشنا شدن با زنی خیابانی (با بازی مهناز افشار) چه کمکی در پیشبرد فیلم می‌کند جز اینکه به حماقت عجیب شخصیت بهرام پی می‌بریم. بهرام به خاطر کاری که نکرده است و صرفا پایین بودن بهره‌ی هوشی‌اش چند دقیقه مخاطب را کلافه می‌کند تا پول را برای آن زن کارت به کارت کند (کاری که از همان ابتدا می‌توانست انجام دهد!). این درست که نویسنده ماشین قدیمی دارد و در دنیای قدیمی و سرخوشانه خودش زندگی می‌کند اما احمق بودن شخصیت تا این حد برای هیچ مخاطبی توجیه ندارد.

به گونه‌ای برای من به شخصه این حس پیش می‌آید که فیلمساز بزرگ کشورم، حال که در این شرایط گویی نمی‌تواند آنطور که می‌خواهد فیلم بسازد، دست به ساخت فیلمی زده است که در آن بگوید مردم مشکلات ما زیاد است اما شما تلاش کنید به هر قیمتی شاد باشید و همین. بهرام می‌رقصد و حال سرخوشش به دیگران سرایت می‌کند. نگاه جالبی است اما برای یک فیلم کافی است؟ نمی‌دانم یا بهتر بگویم در جایگاه این بزرگان نیستم تا کاملا درک کنم چرا در ساخته‌های اخیرشان، کارنامه درخشانشان را مکدر می‌کنند، اما فقط وقتی نگاهی به فیلمسازان مُسنی همچون میشائیل هانکه، کن لوچ و لی چانگ دونگ می‌اندازم در می‌یابم که آنقدر فیلمسازی برایشان مهم است که هر فیلم را به مثابه‌ی آخرین فیلم زندگی و اعتبار هنری خود می‌دانند. به هرحال جغرافیای فیلمساز همواره مسئله مهمی است و نمی‌توان قضاوت حتمی داشت.

این پاراگراف پایان فیلم را لو می‌دهد

undefined

فیلم دلم می‌خواد

نگاهی که فرمان آرا در پایان فیلمش دارد، نگاهی امیدوارانه به نسل جدید است. او به نوعی شاید با نمایش پسر معتاد و افسرده‌ی بهرام (ما را یاد پسر دکتر سپید بخت در فیلم «خانه‌ای روی آب» می‌اندازد) به این نسل هم خوش‌بین نیست و امید دارد نوزادانی که دیگر از بدو تولد با رقص پا به این دنیا می‌گذارند بتوانند نسلی شاد باشند. برای گفتن صرفا چنین حرفی شاید نیازی به ساخت یک فیلم بلند نبود اما در شرایط فعلی ممکن است فیلمساز ارائه‌ی چنین فیلمی را دغدغه خود بداند. فیلمی که ابتدا با عنوان «دلم می‌خواد برقصم» به دنبال اکران بود که در نهایت پس از انتظار چند ساله با عنوان «دلم می‌خواد» اکران شد (هرچند که در فیلم نام کتابی که بهرام می‌نویسد بر اسم قبلی فیلم تاکید می‌کند). از موسیقی کارن همایونفر به عنوان حُسن فیلم می‌توان یاد کرد. در اجرا نیز بازی رضا کیانیان تنها به چند میمیک تکراری در سراسر فیلم محدود می‌شود و از مهناز افشار نیز بازی بهتری شاهد نیستیم. در پایان مطلبم را با ذکر این نکته به پایان می‌برم که فیلمسازان بزرگ را نسبت به کارنامه‌ی خودشان مقایسه می‌کنند. فیلم «دلم می‌خواد» قطعا کارگردانی قابل قبولی دارد اما توقع مخاطب از چنین فیلمسازی بسیار فراتر از داشتن یک کارگردانی قابل قبول است. به امید آنکه فیلمسازان بزرگ کشورمان همواره در ذهنمان درخشان بمانند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان