نمیخواهم هیچوقت برای دولت کار کنم زیرا به همه ما بچههای شینآباد ظلم کرد. برای دولت سخت نبود که هزینه درمان ما را کامل بدهد و ما را به خارج از کشور بفرستد تا به زندگی عادی بازگردیم اما نکرد
به گزارش به نقل از قانون ،من دیگر خواستهای از مسئولان ندارم و به جایش یکسوال از آنها میپرسم که اگر فرزندان خودتان هم گرفتار چنین وضعیتی میشدند، به همین شکل برخورد میکردید؟ یعنی سهم ما بچهها از پول نفت این مملکت بهبودیمان نیست؟ تصور میکنم که هست
نادیه صالح:
علاوه بر جسممان، روانمان نیز نابود شد. نگاههای سنگین مردم باعث شده است که حتی بهراحتی از خانه بیرون نرویم. زندگی ما دیگر زندگی نمیشود. تا کنون چهار نفر از ما 12نفر، دست به خودکشی زدهاند. ما مدام به خودکشی فکر میکنیم
اسمعه دروی:
شاید برایتان جالب باشد که ما حتی نمیتوانیم کارت ملی بگیریم زیرا انگشتهایمان از بین رفته است و اثر انگشت نداریم. ما دلمان میخواهد مثل همه دختران کارت شناسایی داشته باشیم اما از این حق هم محرومیم
آمنه راک:
من علاوه بر دردهای مشترک ناشی از آن حادثه، بیپدر هم شدم. چند وقت پیش پدرم رفت و من را با تمام این مصیبتها تنها گذاشت. پس از فوت او احساس کردم یکبار دیگر سوختم. هر شب تا ساعت دو نصفشب گریه میکنم
مبینا پرکم:
من آرزوی بزرگی در این زندگی ندارم؛ فقط میخواهم بتوانم برای یکبار که شده گوشواره به گوشهایم بیندازم اما نمیتوانم زیرا هر دو گوشم را از دست دادهام. من هرشب کابوسهای وحشتناکی میبینم
آرزو طاهرآبادی:
من از آینه متنفرم. مدتهاست که خودم را در آینه ندیدهام. سوختگی ما را از همهچیز محروم کرد. دوست دارم ابرو داشته باشم اما ندارم و هر روز قبل هر از کاری باید با مداد ابروهایم را درست کنم
فریده امیدوار:
من دوست دارم والیبال بازی کنم اما انگشتهای قطعشدهام اجازه چنین کاری را به من نمیدهند. آرزو دارم گوشواره بیندازم اما گوشی برای انداختن گوشواره ندارم. من حتی نمیتوانم بهراحتی بنویسم
آمنه اسماعیلپور:
من آرزو دارم که دستها و صورتم خوب بشود. آرزو دارم پزشک بشوم و بتوانم افرادی مثل خودم را درمان کنم تا دیگر هیچ انسانی درد و رنج دختران شینآباد را تجربه نکند
مهناز محمدپور:
ما همه مانند هم هرشب از درد تیشوها خوابمان نمیبرد. به دلیل حجم بزرگ تیشوها نمیتوانیم لباسهای کردی بپوشیم؛ خیلی آزاردهندهاند
عسیرن معروفی:
ما فقط در گذشته زندگی میکنیم و تا وقتی که حالمان خوب نشود، سایه شوم گذشته از سر ما برداشته نمیشود. ما که هیچلذتی از دوران نوجوانی نبردیم، توقع داریم که دوران جوانی را به درستی و شادی درک کنیم. از نگاه ترحمانگیز مردم خستهایم
سیما شادکام:
من بهتازگی دچار افسردگی شدید شدهام و در بسیاری از مواقع بیهوش میشوم که میگویند به دلیل میزان افسردگی بالاست. هنوز و شاید تا همیشه آن خاطره شوم مقابل چشمانم است؛ بسیار آشفتهام و خوابهای پریشان میبینم.
حسین احمدینیاز(وکیل بچههای شینآباد):
بلای آوارشده بر سر بچههای شینآباد به دلیل قصور دولت بوده است؛ از اینرو دولت هرکاری که انجام بدهد، از باب تکلیف است و نباید هیچ منتی بر سر این کودکان بگذارد. دولت باید بچهها را به خارج از کشور بفرستد. مگر در دوره جنگ جانبازان عزیز کشور را برای درمان به خارج اعزام نمیکردند؟ ما توقع داریم با همان رویکرد با این بچهها هم مواجه شوند
مثل تمام دختران نوجوان آرایش کردهاند تا زیبا شوند؛ میخواهند گوشواره بر گوش اندازند، ورزش کنند، ساز بزنند و مثل تمام دخترهای همسنوسالشان ازدواج کنند اما آتشهای کلاس درس هنوز بر حیات آنها میتازد و اجازه نمیدهد که روشنای لطیف زندگی را حس کنند؛ آتشهایی که گوشهای آنها را ستاند، انگشتهایشان را ذوب کرد و پوستشان را در هم کوبید.
از بچههای شینآباد سخن میگویم؛ دخترانی که قریب به هفتسال پیش در مدرسهای واقع در روستای شینآباد از توابع پیرانشهر بهدلیل شعلهورشدن یکبخاری غیراستانداردِ نفتی در کلاس محبوس شدند و در میانه شعلههای سوزان، سوختند.
آنروزها با وعدههایی که مسئولان وقت میدادند، تصور آن بود که آینده آنها چندان تیره و تار نخواهد شد. دولتمردان در آن برهه از هیچشعاری فروگذار نکردند و قول دادند که تمام امکانات را برای بهبود این کودکان فراهم کنند اما امان از فراموشی؛ چندی بعد نهتنها کمک شایانی برای درمان دختران تخصیص داده نشد بلکه دیه آنها نیز با انواع مشکلات پرداخت شد. سالها از آن حادثه تلخ میگذرد و آن کودکان خردسال دیروز اکنون به دختران عاقل و بالغی تبدیل شدهاند.
دخترانی که اکنون میفهمند که حیاتشان دستخوش نامهربانی عظیمی شده است؛ نامهربانی زمانه و مسئولان بیتدبیر و مسئولیتناپذیر. اینروزهای دختران شینآباد خوب نیست و مدام از ناامیدی و سخن میگویند. آنها برای گفتن درددلهای خود به «قانون» آمدند و ساعتی را به گفتوگو نشستند.
چندسال از حادثه مدرسه شینآباد میگذرد و هنوز درد آن باقی است. این درد آنقدر جانسوز بود که در اینسالها نهفقط اینکودکان مظلوم بلکه تمام ملت ایران دمبهدم کودکان رنج کشیدند. شاید مصیبت زمانی دوچندان میشود که میبینیم پس از گذشت این ایام هنوز هیچاتفاق مثبتی در روند زندگی بچههای حادثه مدرسه شینآباد رخ نداده است. آقای احمدینیاز، بهعنوان بحث آغازین بهعنوان فردی که از نزدیک حیات این کودکان را در سالهای سپریشده دیدهاید، قدری از حال این روزهای بچهها بگویید.
حسین احمدینیاز(وکیل کودکان شینآباد): شاید بسیاری از مردم ایران با بچههای شینآباد آشنا باشند؛ کودکانی که با درد و رنج قد کشیدند و پس از تحمل رنجهای بسیار اکنون متوجه عمق فاجعه پیشآمده شدهاند. بچههایی که هرشب کابوس میببنند و زندگی عادی و راحتی ندارند. این دختران دوست دارند مثل تمام همسنهای خود عاشق شوند و لحظات دخترانه داشته باشند.
دوست دارند که مورد توجه پسرها واقع شوند و یک ازدواج خوب را تجربه کنند اما به دلیل بیمسئولیتی مسئولان تمام لحظات عاشقانه و دخترانه این عزیزان از بین رفت. شاید بد نباشد که شما هم تنها قدری با رنجی که این دختران هر شب با آن دستوپنجه نرم میکنند و کابوسش را میبینند، آشنا شوید. میخواهم در آغاز سخن از روز حادثه برایتان بگویم. درِ ورودیِ کلاس مدرسهای که بچهها در آن درس میخواندند، به سمت داخل باز میشد.
در آن کلاس یک بخاری نفتی وجود داشت که در حدود 20لیتر نفت درآن جای میگرفت. 15آذر91 وقتی هوا بهشدت سرد شده بود، بچهها به معلم گفتند که اگر میشود بخاری را روشن کنیم.
به ایندلیل سرایدار را صدا زدند تا بخاری را روشن کند. چند دقیقه پس از روشنشدن بخاری، شعله سرکشی از بخاری بیرون زد. بچهها به معلم گفتند که بگذار از کلاس خارج شویم اما معلم که در بیشتر مواقع با بچهها به تندخویی برخورد میکرد، اجازه نداد و دوباره سرایدار را خبر کرد. سرایدار بخاری را بلند کرد اما بهدلیل آتش زیادی که از بالای بخاری شعلهور بود از دستش رها شد و او و معلم بهسرعت از کلاس خارج و بچهها گوشه کلاس جمع شدند.
میلههای سختِ پنجره کلاس، محیطی شبیه به یکزندان را برای دانشآموزان ایجاد کرده بود. حیاط مدرسه بهدلیل فضای اندکش ماشینرو نبود و ماشین آتشنشانی نمیتوانست وارد حیاط شود.
آنقدر شعله بالا گرفت که پوست دست و پاهای بچهها مقابل چشمانشان کنده شد. این وضعیت بهمیزانی ادامه داشت که کلاس شبیه به یک کوره انسانپزی شده بود تا آنکه والدین و آتشنشانی رسیدند و پنجرهها را شکستند و میلهها را از جای کندند و توانستند بچهها را از میان شعلههای آتش بیرون بکشند. آنقدر وضعیت مصیبتبار بود که تا کنون آن صحنهها از مقابل چشمان بچهها کنار نرفته است ؛ سیما میگوید که هرشب کابوس میبینم.
علاوه بر تمام اینها، بچهها شاهد فوت دوتن از عزیزترین دوستانشان بودند. من از نزدیک با تمام خانوادههای کودکان حادثه شینآباد ارتباط دارم؛ باور کنید که شادی از خانه تکتک اینها رخت بسته زیرا هیچکس نمیداند چه عاقبتی در انتظار این کودکان مظلوم است؛ معلوم نیست که این عزیزان چگونه میتوانند ازدواج کنند.
بچهها همراه با خانواده خود برای هر مرحله از درمان باید مسافت زیاد پیرانشهر تا تهران را بیایند و باید برای تحقق کوچکترین خواسته خود کلی اعتراض کنند تا آنکه بیمارستان با کلی منت کارهایشان را انجام بدهد. اکنون بچهها بزرگ شدهاند، انسانهای عاقل و بالغی شدهاند و اوج مصیبت واردشده را درک میکنند و فهمیدهاند که اگر مدرسه استاندارهای لازم را داشت، این اتفاق رخ نمیداد.
آیا چنین اتفاقی در جایی مانند نیاوران هم میافتد؟ بیشک خیر زیرا مدارس آنجا استاندارد ساخته شده است اما محل تدریس این کودکان محروم از امکانات، یک بخاری استاندارد نداشت. وقتی میبینم که همه کودکان شینآباد در افسردگی بهسر میبرند و روح و روانشان نابود شده است، انگار که دنیا بر سرم آوار میشود.
قدری با شما بچهها سخن بگوییم. آیا بعد از گذشت اینسالها توانستید به شرایط عادی زندگی بازگردید یا به قدری با شرایط فعلی کنار بیایید؟
سیما شادکام: من بهتازگی دچار افسردگی شدید شدهام و در بسیاری از مواقع بیهوش میشوم که میگویند به دلیل میزان افسردگی بالاست. خیر؛ هنوز و شاید تا همیشه آن خاطره شوم مقابل چشمانم است و بسیار آشفتهام و خوابهای پریشان میبینم. باور کنید که زندگی برایم خیلی سخت است و دیگر توان ادامه دادنش را ندارم.
مبینا پرکم: من آرزوی بزرگی در این زندگی ندارم؛ فقط میخواهم بتوانم برای یکبار که شده گوشواره به گوشهایم بیندازم اما نمیتوانم زیرا هر دو گوشم را از دست دادهام. من هم مثل سیما هرشب کابوسهای وحشتناکی میبینم.
سیما مرادی: پس از این حادثه همه علایقم تغییر کرد. نوع نگاهم به زندگی دگرگون شد. من از رنگهای روشن متنفرم، دیگر دوست ندارم لباسهای روشن بپوشم و همیشه سعی میکنم لباسهای تیره انتخاب کنم. هیچچیزی در نگاه من روشن و امیدبخش نیست. مثبتاندیشی در من مرده است. من دختری شدهام که دوست دارم همیشه تنها باشم و در اتاقم بنشینم و هیچکس را نبینم. گوشهگیر شدهام، هر وقت هم که پیش خانواده مینشینم، پرخاش میکنم. پدر و مادرم بارها جلویم را گرفتهاند که کاری نکنم که پشیمانی به بار بیاورد. اگر بخواهم از حال این روزهایم بگویم، میگویم که من یک روانی کامل هستم.
در عین حال که قبول دارم هیچکس،تاکید میکنم هیچکس نمیتواند شرایط سخت شما را درک کند اما شاید ناامیدی کمکی به بهبود حالتان نکند. شاید بهتر باشد به آرزوهایتان فکر کنید. آرزوهایی که میتوانید با تلاش به آنها برسید. قدری از آرزوهایتان بگویید.
آرزو طاهرآبادی: من از آینه متنفرم. مدتهاست که خودم را در آینه ندیدهام. سوختگی ما را از همهچیز محروم کرد. من هم دوست داشتم که ساز بزنم زیرا آهنگهای ملایم تنها چیزی هستند که قدری آرامم میکنند اما انگشتی برای ساز نواختن ندارم. دوست دارم ابرو داشته باشم اما ندارم و هر روز قبل هر از کاری باید با مداد ابروهایم را درست کنم.
فریده امیدوار: من دوست دارم والیبال بازی کنم اما انگشتهای قطعشدهام اجازه چنین کاری را به من نمیدهند. آرزو دارم گوشواره بیندازم اما گوشی برای انداختن گوشواره ندارم. من حتی نمیتوانم بهراحتی بنویسم.
آمنه اسماعیل پور: من آرزو دارم که دستها و صورتم خوب بشود. آرزو دارم تا پزشک بشوم و بتوانم افرادی مثل خودم را درمان کنم تا دیگر هیچ انسانی درد و رنج دختران شینآباد را تجربه نکند.
آمنه راک: من علاوه بر دردهای مشترک ناشی از آن حادثه، بیپدر هم شدم. چند وقت پیش پدرم رفت و من را با تمام این مصیبتها تنها گذاشت. آنزمان که پدرم زنده بود، پیگیر کارهایم بود اما دیگر کسی نیست که دلسوزانه از من حمایت کند. پس از فوت پدرم احساس کردم یکبار دیگر سوختم. به خدا قسم که هر شب تا ساعت دو نصفشب گریه میکنم و در میان گریهها خوابم میبرد.
سیما مرادی: من مشغول نوشتن کتاب سرنوشت خودم و دوستانم هستم و دوست دارم در آینده دندانپزشک ،بشوم. اگر هم دندانپزشک نشدم دوست دارم در هر شغلی که مشغول میشوم، وابسته به دولت نباشم. من نمیخواهم حتی یکلحظه استخدام دولت باشم.
چرا به این میزان از دولت گریزانی؟
سیما مرادی: چون در طول اینسالها هیچوقت ما را ندید. از نظر دولت من یک موجود بیارزشم که بود و نبودم فرقی ندارد. نمیخواهم هیچوقت برای دولت کار کنم زیرا به همه ما بچههای شینآباد ظلم کرد. برای دولت سخت نبود که هزینه درمان ما را کامل بدهد و ما را به خارج از کشور بفرستد تا به زندگی عادی بازگردیم، اما نکرد. با چنین دولتی نمیتوانم کنار بیایم برای همین است که میگویم نمیخواهم استخدام دولت باشم.
شادی ابراهیمیان: ما کمتر از 10سال داشتیم که آوار رنج و درد را حس کردیم. زندگی برای ما بسیار سخت شد. دوستم میگوید که هیچوقت نمیخواهم برای دولت کار کنم زیرا به آن اعتماد ندارد، زیرا دولت دروغ میگوید. مسئولان به ما گفتند که تا هفته آینده فلان کار را برایتان انجام میدهیم اما نکردند، گفتند شما را به خارج میفرستیم اما نفرستادند و دهها قول دروغ دیگر که گفتنشان دردی از دردهای بیشمار ما نمیکاهد.
اگر همین میزان از بهبودی در ما ایجاد شده، طبیعی بوده است و هیچربطی به دولت ندارد. دولتیها میگویند برای ما ننگ است که شما را به خارج از کشور بفرستیم. من از تمام آنها میپرسم که آیا نابود شدن زندگی 12دختر بیگناه برای شما ننگ نیست؟ گفتید چه آرزویی دارید، به شما میگویم که من آرزو دارم وکیل بشوم تا بتوانم از حقوق خودم و افرادی مانند خودم دفاع کنم. مردم عادی نمیتوانند به حقشان برسند؛ میخواهم وکیل بشوم که از حق مردم دفاع کنم تا به سرنوشت من دچار نشوند.
آقای احمدی نیاز، شادی میگوید که مسئولان دولتی به خارجفرستادن دختران را ننگ میدانند. علت چنین رویکردی چیست؟
حسین احمدینیاز(وکیل دختران شینآباد): طبق گفته رییس تیم پزشکی، تجهیزات پزشکی ایران پاسخگوی درمان بچهها نیست. درمان کامل بچهها احتیاج به دستگاههای لیزر پیشرفته دارد که در ایران موجود نیست.
دیگر آنکه تجربه پزشکی پزشکان خارج از کشور در این مورد بهخصوص بهتر از تجربه پزشکی داخل ایران است؛ از سوی دیگر اعتبارات اختصاص دادهشده به روند درمان کودکان بسیار اندک است. شک نداریم که اگر بچهها در بیمارستانهای خصوصی تهران درمان میشدند، خیلی زودتر به نتیجه میرسیدند.
نهتنها این مهم محقق نشد بلکه هیچپزشکی در بیمارستانهایی که تا به امروز به آنها مراجعه کردهایم، بچهها را رایگان عمل نکردند. دفتر آقای نوبخت توسط وزارت بهداشت، میزانی اعتبار در یکی از بیمارستانهای تهران برای بچههای مدرسه شینآباد تخصیص داد اما بعد از چندسال تیم پزشکی آن بیمارستان با منت کار میکردند و آن امکاناتی که لازم بود را در اختیار بچهها قرار نمیدادند. تیشوهایی که در بدن بچهها گذاشته میشود موثر نیست.
چندماه پیش وزیر بهداشت در کنفرانس سوختگی گفت که اگر اعتبار لازم از جانب دولت در خصوص بچههای شینآباد تامین نشود، با هزینه شخصیام آنها را به خارج از کشور میفرستم اما تمام اینها در حد شعار باقی ماند.
وضعیت بچههای شینآباد وجه سیاسی پیدا کرده است و مسئولان میگویند که مایه سرافندگی است که افرادی با چنین وضعیتی به خارج از کشور بروند و بگویند در کشورمان چنین بلایی سرمان آمده و دولت توان درمان ما را ندارد. در حال حاضر بچهها ملعبه اغراض سیاسی شدهاند. از سوی دیگر مسئولان نمیخواهند بپذیرند که نمیتوانند بچهها را درمان کنند. بچهها باور دارند که دولت دروغ میگوید و به هیچیک از وعدههایش عمل نمیکند.
تیم پزشکی به ما گفته است که روند درمان تا15سال آینده طول میکشد؛ یعنی قرار است تا 15سال آینده تیغ جراحی بر بدن این دختران بیگناه کشیده شود. بلای آوارشده بر سر بچههای شینآباد به دلیل قصور دولت بوده؛ از اینرو دولت هرکاری که انجام بدهد، از باب تکلیف است و نباید هیچ منتی بر سر این کودکان بگذارد. دولت باید بچهها را به خارج از کشور بفرستد.
مگر در دوره جنگ جانبازان عزیز کشور را برای درمان به خارج اعزام نمیکردند؟ ما توقع داریم با همان رویکرد با این بچهها هم مواجه شوند. رنج مضاعف این کودکان دروغها و خلف وعدههای مسئولان و بروکراسی اداری طاقتفرساست.
تمام این عوامل باعث شده است که دردهای بچههای شینآباد تمامی نداشته باشد. اگر دولت بگوید که کمک نمیکنیم، ما میتوانیم هزینه اعزام کودکان به خارج از کشور را از خیران تهیه کنیم اما اگر این کار را بکنیم وظیفه دولت را نادیده گرفتهایم. خواسته اصلی من بهعنوان وکیل این بچهها درمان واقعی است. تیشوها توان بچهها را کاسته است و قابل تحمل نیست. این دختران با این تیشوهای بزرگ حتی نمیتوانند لباس کردی بپوشند؛ نمیتوانند به راحتی حمام یا استخر بروند. چگونه ممکن است که یک وزیر تمام این مصایب را ببیند و هیچ اقدامی نکند؟ بسیار تاسفبار است.
بهنظر میرسد که تیشوها یکی از مهمترین علل درد و رنج شماست. تیشوها چه مشکلاتی را برایتان ایجاد میکنند؟
سیما مرادی: چند وقت پیش تیشوی من در بدنم ترکید و پوست گردنم نابود شد. تیشوی اخیر دستساز ایرانی بود و به هیچوجه انعطاف نداشت اما تیشوی قبلیام که آلمانی بود، تا آخر دورهاش در بدنم سالم ماند. تازه اگر یک تیشو تا آخر دوام بیاورد، جایش برای همیشه بر پوستمانمیماند.
مهناز محمدپور: ما همه مانند هم هرشب از درد تیشوها خوابمان نمیبرد. به دلیل حجم بزرگ آنها نمیتوانیم لباسهای کردی بپوشیم. آزاردهندهاند.
مبینا پرکم: تیشوها پوست مان را خراب میکنند و هر روز عفونی میشوند و همانطور که دوستانم گفتند، جایشان بر پوستمان باقی میماند.
وقتی حادثه مدرسه شینآباد رخ داد، شما دختران کوچکی بودید که نگاه جامعی به تمام ابعاد فاجعه نداشتید و شاید نمیتوانستید آینده سخت خود را پیشبینی کنید اما اکنون به درک و فهم کامل رسیدهاید و میتوانید با صدای رسا مطالبات خود را تشریح و تبیین کنید. اکنون و پس از گذشت قریب به هفت سال از آن حادثه بهطور مشخص از مسئولان چه خواستهای دارید؟
شادی ابراهیمیان: مسئولان به ما میگویند که آیندهساز ایران هستید اما در مقام عمل به ما هیچتوجهی ندارند؛ ما را نمیفهمند و درد و رنجهای ما را نمیبینند. من دیگر خواستهای از مسئولان ندارم و به جایش یکسوال از آنها میپرسم که اگر فرزندان خودتان هم گرفتار چنین وضعیتی میشدند، به همین شکل برخورد میکردید؟ یعنی سهم ما بچهها از پول نفت این مملکت بهبودیمان نیست؟ تصور میکنم که هست.
عسیرن معروفی: من توقع دارم دولت به وظیفه خود عمل کند و نگذارد زندگی ما نابود شود تنها راه هم فرستادن ما به خارج از کشور است. دولت، باعث حال وحشتناک اینروزهای ماست، خودش هم باید حالمان را درست کند.
من به گیتار خیلی علاقه دارم اما به دلیل آنکه انگشت ندارم، نمیتوانم بنوازم. ما فقط در گذشته زندگی میکنیم و تا وقتی که حالمان خوب نشود، سایه شوم گذشته از سر ما برداشته نمیشود. ما که هیچلذتی از دوران نوجوانی نبردیم، توقع داریم که دوران جوانی را به درستی و شادی درک کنیم. از نگاه ترحمانگیز مردم خستهایم،از ترحمها خستهایم، از نگاههای متعجب مردم خستهایم. تنها خواسته ما یک زندگی عادی است.
اسمعه دروی: شاید برایتان جالب باشد که ما حتی نمیتوانیم کارت ملی بگیریم زیرا انگشتهایمان از بین رفته است و اثر انگشت نداریم. ما دلمان میخواهد مثل همه دختران کارت شناسایی داشته باشیم اما از این حق هم محرومیم. مسئولان حتی به فکر کارت ملی ما نیستند چه انتظاری میتوان از آنها داشت؟
نادیه صالح: علاوه بر جسممان، روانمان نیز نابود شد. نگاههای سنگین مردم باعث شده است که حتی بهراحتی از خانه بیرون نرویم. زندگی ما دیگر زندگی نمیشود. تا کنون چهار نفر از ما 12نفر، دست به خودکشی زدهاند. ما مدام به خودکشی فکر میکنیم. وقتی دولت کشورمان ما را نمیخواهد، همان بهتر که نباشیم. دولت دلخوشی ما 12دختر را گرفت.
آیا این حادثه بر شرایط اقتصادی زندگی شما نیز تاثیرگذار بود؟
علی صالح(پدر نادیا): بله بدون شک تاثیر داشت. من اکنون بیکارم و زندگیام به سختی میگذرد. شغلی برای ما نیست و تنها کاری که میتوانیم بکنیم، کولبری است که اگر آن کار را هم بکنیم ممکن است با یک تیر دار فانی را وداع بگوییم!
بایزید محمدپور(پدر مهناز): اعصاب برای ما نمانده است. مدام برای به تهران آمدن زن و فرزندان خود را رها و مسافت بسیاری را طی میکنیم. زندگی برای ما معنایی ندارد و تنها چیزی که برایمان اهمیت دارد، احقاق حق بچههایمان است. لازم میدانم یادی کنم از پدر سیران یگانه که اکنون در فقر مطلق زندگی میکند و بدهکار است و در تهیه نان شب برای زن و بچههایش دچار مشکل شده؛ به خدا چنین زندگیای حق ما نیست.
جلال مرادی(پدر سیما):ما همهچیز را به جان خریدیم و به درمان بچههایمان چسبیدیم. شغلمان را از دست دادیم و بیکار شدیم. اکنون من راننده تاکسی هستم و برای تهران آمدن باید چندروز دست از کار بکشم. نمیتوانم از پس هزینههای زندگی برآیم. فقط من دچار این وضعیت نیستم بلکه پدر سیران یگانه نیز وضعیت تاسفبارتری از من دارد. قرار بود که دولت او را استخدام کند اما بازهم به وعدهاش عمل نکرد.
قدری درباره بحث دیه اعضا و جوارح این کودکان صحبت کنیم. گویا شما ادعای دیه جدید دارید. علت مطرحکردن این موضوع چیست؟
حسین احمدینیاز(وکیل بچههای شینآباد): دیه و ارشی که بچهها گرفتهاند، برای جراحت آن زمانشان بوده و در اینسالها به دلیل جراحیهای متعدد جراحات بسیار دیگری بر بدن این کودکان عارض شده است. بنابراین باید دیه و ارش جدید برای کودکان تعیین شود زیرا جراحات جدید از منشأ آتشسوزی بوده است در غیراین صورت اگر آتشسوزی مدرسه ایجاد نمیشد، نیازی به این میزان از جراحی وجود نداشت. مسئولان دیه جدید را نمیپذیرند و میگویند که برای یک حادثه یک بار دیه پرداخت میشود؛ سخنی که نه منطبق قانون و نه بر مبنای عقل است.
موضوع قابل اشاره دیگر بحث میزان دیه است. آنطور که میدانیم دیه این کودکان با دردسرهای بسیار، کامل قلمداد شد. علت چنین فرازونشیبهایی چه بود؟
در ماده560قانون مجازات اسلامی آمده است که هرگاه دیه زن مازاد بر ثلث دیه مرد باشد، دیه نصف میشود. در تبصره ذیل ماده551 نیز قانونگذار گفته است که هرگاه مجنیعلیه مرد نباشد، این نصف از صندوق تامین خسارت جبران میشود. در ماده562 قانون مذکور نیز آمده است که در ارش تفاوتی بین دیه زن و مرد نیست. بنابراین تکیلف ارش مشخص شده است اما دیه همچنان نصف قلمداد میشود. ما با هزاران مصیبت و به کمک رسانهها توانستیم دیه کامل اخذ کنیم اما رویه فارغ از کودکان شینآباد نصف دیه برای جنس مونث است.
پدر سیران یگانه دیه فوت دخترش را دریافت کرد؟
مسئولان میگویند نصف دیه را دادهایم اما پدر سیران میگوید که دیهای نگرفته است. آن زمان که موضوع رسانهای شده بود مسئولان مبلغی را تحت عنوان کمک به پدر سیران دادند اما آن مبلغ تحت عنوان دیه نبود. فرض کنیم که نصف دیه نیز داده شده باشد، چرا نصف دیگر را نمیدهند؟ این درحالی است که دولت گفته بود دیه را کامل میدهیم اما ندادند.
اکنون در تصادفات رانندگی صندوق تامین جبران خسارت مابهالتفاوت دیه را پرداخت میکند. به عنوان بحث پایانی بفرمایید که آیا میتوان این موضوع را به بلایای قهری نیز تعمیم داد؟
خیر متاسفانه نمی شود. قانون درخصوص صندوق جبران خسارت تصریح دارد. در تبصره ماده551 قانون مجازات اسلامی تلاش شده است که این نابرابری جبران شود اما به دلیل اشتباه تقنینی در جایی نادرست ذکر شده است. این تبصره باید ذیل ماده560 بیاید که متاسفانه نیامده است.