حضرت امام صادق (ع) در ادامة زیاتنامه حضرت عباس (ع) میفرمایند:
« أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ ‘ »
حضرت در این فراز به وفاداری حضرت ابوالفضل (ع) گواهی داده و فرمود: «حضرت ابوالفضل (ع) تسلیم محضِ حضرت سیّدالشهدا (ع) بود. با تمام وجود مقام امامت و ولایت برادر و امام مفترضالطاعه را باور داشت و تا پای جان وفاداری خود را حفظ نمود. ایشان خیرخواه حضرت امام حسین (ع) بوده و تمام اهداف ایشان را پاسداری نمودند.»
«فَجَزَاکَ الله عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ $أَفْضَلَ الْجَزَاءِ»
در این فراز، حضرت به پاداش فراوان و مضاعف و دوچندان برای عمویشان اشاره نموده و فرمود: «علاوه بر آنکه خداوند، بهترین پاداشها را برای حضرت ابوالفضل (ع) در نظر گرفت، رسول خاتم (ص) ، امیرمؤمنان علی (ع) ، حضرت امام مجتبی (ع) و حضرت امام حسین (ع) نیز از خداوند درخواست میکنند که به واسطة مقام ایشان، بر پاداشهای خود بیفزاید و حضرت ابوالفضل (ع) را در والاترین جایگاه بهشت برین قرار دهند.»
رسیدن به مقام بابالحوائج نتیجه صبر حضرت ابوالفضل (ع)
حضرت امام صادق (ع) در بخش دیگری از زیارتنامة حضرت عباس (ع) میفرماید:
«بِمَا صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ»
در این فراز، حضرت دلیل پاداش فراوانی که خداوند متعال به ایشان عطا میکند را بیان نمود. با وجود آنکه حضرت عباس (ع) جوان و صاحب همسر و فرزند و همچنین موقعیت اجتماعی فوق العادهای در میان مردم بود، امّا تمام این لذّات دنیوی را رها نمود و عاشقانه در پی حضرت سیّدالشهدا (ع) به کربلا آمد. او با تمام وجود بر مشکلات و سختیهای فراوان فارغ آمد و در برابر مصائب اهل بیت: صبر و استقامت نمود. ایشان در تمام حالات و رفتار خود، به خداوند و اهداف والای دین توجّه داشت و بدون واسطه با خداوند خود معامله نمود. ایشان به همین سبب، به مقام «باب الحوائج» دست یافت[1]، امّا در عین حال ادب را در تمام شؤون زندگی حفظ میکرد و هرگز بر امام خود پیشی نمیگرفت.
مقایسه بین مقام حضرت اباالفضل (ع) و آرزوی انبیای عظام:
حضرت امام صادق (ع) در ادامة زیارتنامة حضرت عباس (ع) ، این گونه بر او سلام میکند:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، الصِّدیقُ المُواسی»
امام صادق (ع) که دارای مقام عصمت هستند و با زبان مقدسشان جز حقیقت را بیان نمیکنند در زیارت وجود مبارک حضرت قمر بنیهاشم (ع) دو کلمه ملکوتی و پرمعنا و پرمفهوم درباره آن حضرت بیان داشتهاند.
ائمه: از طریق به کار بردن این دو کلمه، شخصیت با کرامت قمر بنیهاشم (ع) را نشان دادهاند. گرچه این انسان والا و بینظیر بیش از سی و سه سال در این دنیا زندگی نکرد؛ اما در دوران عمرش از طریق نورانیت باطن و معرفت و حرکت فکری و اخلاقی و عملی، در پرتو امامان زمانش، وجود مقدس امیرمؤمنان، امام مجتبی و حضرت سیدالشهدا (ع) به مقامات ملکوتی رسید و شخصیتی را کسب کرد که امام زین العابدین (ع) میفرماید: در روز قیامت شهدای اولین و آخرین نسبت به شخصیت، مقام و عظمت این بزرگوار غبطه میخورند.[2]
اولین واژهای که امام (ع) در زیارت وجود مبارک قمر بنیهاشم (ع) آورده، کلمة «عبد صالح» است:
«السلام علیک ایها العبد الصالح»
واژة دوم هم که معصوم (ع) در مورد آن حضرت به کار برده، کلمه «الصدیق المواسی» است:
«السلام علیک ایها العبد الصالح، الصدیق المواسی»[3]
مواسات به معنای هزینه نمودن و ایثار کردن جان، مال، آبرو و مقام برای دیگران است.
در مورد ارزشگذاری برای «صالح بودن»، باید به سراغ آیات قرآن مجید برویم و ببینیم ارزش صالح بودن از نظر خداوند چه اندازه است. قرآن مجید به سادگی به شخصی صالح نمیگوید. درباره ارزش صالح بودن باید توجه داشت که موضوع کیفیت مطرح است، نه کمیت؛ چون در قرآن کریم و روایات جنبه کیفی با جنبه کمّی بسیار تفاوت دارد.
برای توضیح بیشتر باید گفت: اگر شما به عنوان مثال گلی را از نظر کمی بررسی کنید، براحتی میتوانید حدودش را مشخص کنید و مثلاً بگویید که این گل چهارده گلبرگ، هشت کاسبرگ و بیست پرچم دارد. هر پرچمی هم برای خودش ظرفی دارد و این مقدار گرده نر در آن است. وزنش هم مجموعاً ده گرم است. با این محاسبات، کلام در مسأله کمّیت تمام میشود.
اما سخن درباره کیفیت گل، مربوط به زیبایی آن است. در اینجا بیان انسان نسبت به حدود تمام نیست و فقط میتواند توصیفاتی را مطرح کند و مثلاً بگوید: گل زیباست و فضای حیاط را زیبا میکند، تماشای گل دلم را از غم و غصه نجات میدهد و خستگیام را برطرف میکند؛ اما نمیتواند دقیقاً کیفیت گل را بیان کند و مثلاً بگوید زیبایی آن چند درجه است؛ چون درجه زیبایی مثل حرارت و وزن نیست که بتوان مقدارش را مشخص کرد.
صالح بودن نیز یک کیفیت است و موجودی که نزد پروردگار صالح محسوب میشود نمیتوان درجه و اندازه آن را مشخص کرد؛ چون این موجود صالح همچون گل زیباست که ارزش او کمّی نیست، بلکه کیفی است و درجه ندارد.
این درباره کیفیت صالح بودن است که نمیتوان اندازه آن را دقیقاً بیان کرد؛ اما برای مشخص کردن ارزش آن باید ابتدا یک موضوع قرآنی را مطرح کرد و سپس در مقام مقایسه، به ارزش صالح بودن حضرت قمر بنی هاشم (ع) پی برد.
برای پی بردن به معنا و مصداق «عبد صالح» باید به آیات الهی رجوع نمود و مشاهده کرد پروردگار چه کسانی را به عنوان بندگان صالح معرفی میکند:
آیه اول: در قرآن کریم، پروردگار متعال از زبان حضرت ابراهیم (ع) میفرماید:
(رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ)[4]
یکی از دعاهای حضرت ابراهیم (ع) این است که خداوند ایشان را با صالحان محشور نماید. خدایا اگر میخواهی مرا نزد اولیا و بزرگان ببری، مرا در کنار صالحان قرار ده!
آیه دوم: خداوند به نقل از حضرت یوسف (ع) میفرماید:
(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ)[5]
با توجه به معنای فوق میتوان فهمید که یکی از بزرگترین تقاضاهای حضرت یوسف (ع) از خداوند، همنشینی با انسانهای صالح است.
آیه سوم: حضرت سلیمان (ع) در هنگام دعا به درگاه پروردگار میفرماید:
(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ)[6]
حضرت سلیمان (ع) نیز علاقة فراوانی دارد خداوند درهای رحمت خود را بگشاید تا او نیز در کنار بندگان صالح الهی قرار گیرد.
با توجه به این آیات میتوان پی برد مقام «عبد صالح» مقامی بسیار رفیع است که تمام انبیای الهی (ص) آرزو دارند در کنار این مقام قرار گیرند و این را باید با این کلام مقایسه کرد که ائمة ما: به قمر بنیهاشم (ع) چنین سلام میدهند: «السَّلام عَلَیکَ أَیُهَا العَبدُِ الصالِحُ» از این کلام اهمیت مقام قمر بنیهاشم روشن میشود. شخصیتی مانند حضرت ابراهیم و حضرت یوسف و حضرت سلیمان: از پروردگار درخواست میکنند که پس از مرگمان ما را کنار بندگان صالح خود ببر؛ یعنی به جایی ببر که هر روز و هر ساعت بتوانیم افرادی همچون قمر بنیهاشم را زیارت کنیم، زیرا او یکی از بندگان صالح برجستة الهی است.
پناه بردن حضرت سیّدالشهدا (ع) به حضرت عباس (ع)
با وجود آنکه حضرت سیّدالشهدا (ع) مقام عصمت داشته و تمام انبیا و اولیا آرزو دارند به مقام والای ایشان دست یابند، امّا در روز عاشورا ایشان به برادر خود، حضرت ابوالفضل پناه آورده بود.
یکی از ذاکرین اهل بیت: به نام شیخ رضا سراج در روز تاسوعا در حال روضه خوانی بود و حقیقت فوق(یعنی پناه بردن حضرت سیّدالشهدا (ع) به برادرشان) را برای مردم بازگو مینمود. عالمی که در مجلس حضور داشت به شدّت خشمگین شد و به او گفت: «این چه روضهای است که میخوانی؟ آیا متوجه هستی چه مطلبی میگویی؟» آن ذاکر که انسان مؤدبی بود از منبر پایین آمد و روضه را به پایان رساند.
در همان شب که شب عاشورا بود، آن عالم حضرت سیّدالشهدا (ع) را در خواب میبیند که ناراحت و نگران است. حضرت در عالَم رؤیا به آن عالِم فرمود: «روضة آن ذاکر بر اساس حقیقت بود، من در روز عاشورا به حضرت ابوالفضل (ع) پناه آوردم.»[7]
یکی از مصادیق بارز پناه بردن سیدالشهدا (ع) به حضرت عباس (ع) خطاب «بنفسی أنت» است. واقعة عاشورا روز جمعه اتفاق افتاده است[8] و عصر پنج شنبه که روز تاسوعا بود امام حسین (ع) از زینب کبری خواست که برادرش را خبر کند تا حضرت از او بخواهد به نزد دشمن رود و جنگ را برای یک شب به تأخیر بیندازد. در این زمان قمر بنی هاشم جوان سی و سه ساله ای بود و هنگامی که به مقابل اباعبدالله (ع) رسید، آن حضرت تمام قد از جا برخاست و با یک دنیا ادب، به عباس فرمود: «بنفسی انت»[9]؛ یعنی خدا من را قربانت کند. ما که نمیتوانیم معنای این جمله را بفهمیم و فقط به ما نشان دادهاند که این شخصیت، یک شخصیت ممتاز و یگانه و بی نظیری است.
امیرمؤمنان و قراردادن دست حضرت عبّاس (ع) در دست برادر
امیرمؤمنان، علی (ع) در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، آخرین لحظات عمر خود را میگذراندند. حضرت که جراحت عمیقی در سر مبارک خود داشته بودند، توان و قدرت صحبت کردن را نداشت و رنگ از رخسارشان پریده بود. ناگهان چشمان خود را گشود و فرزندان خود را مشاهده کرد. سپس به آرامی حضرت سیّدالشهدا (ع) را فرا خواند، حضرت امام حسین (ع) جلوتر آمد و بر بالین پدر نشست. امیرمؤمنان، علی (ع) فرمود: «عباس (ع) کجاست؟» حضرت ابوالفضل (ع) که انسان مؤدبی بود در میان فرزندان حضور نداشت، زیرا مادر او امّ البنین و مادرِ حضرت سیّدالشهدا (ع) حضرت زهرا3 بود. از این جهت شرم داشت که در کنار برادران و خواهران خود بنشیند.
حضرت زینب3 به تقاضای پدر، به دنبال حضرت اباالفضل (ع) رفت، ناگهان مشاهده کرد که حضرت عباس (ع) (که در آن زمان سیزده ساله بود) صورت خود را به دیوار چسبانیده و اشک میریزد. حضرت زینب3 به برادر فرمود: «پدر منتظر توست.»
حضرت ابوالفضل (ع) وارد مجلس شد و در کنار حضرت سیّدالشهدا (ع) نشست. وقتی امیرمؤمنان، علی (ع) هر دو فرزند خود را مشاهده کرد، دست امام حسین (ع) را در دست حضرت عباس (ع) گذاشت. گویا امیرمؤمنان، علی (ع) صحنه عاشورا را به یاد آورد و با این عمل به حضرت ابوالفضل (ع) رساند که: «در روز عاشورا، خود را از امام حسین (ع) جدا نکن و دست از یاری ایشان برندار.»[10]
رستگاری حضرت عباس (ع) در سایة پیروی از ثقلین
خداوند متعال و رسول خاتم (ص) برای رستگاری امّت اسلامی دو گنج گرانبها را در اختیار مسلمان قرار دادند: قرآن کریم و خاندان عترت و طهارت:[11]. اگر انسان بخواهد به رشد و کمال برسد، باید هر دو گنج را ملاک زندگی خود قرار دهد و از دستورات این دو گنج گرانبها پیروی نماید. حضرت ابوالفضل (ع) را میتوان به عنوان الگو در این زمینه مثال زد. ایشان همواره با قرآن مأنوس بوده و با آموزههای قرآنی توانست به قلّههای رفیع کمال دست یابد. همچنین ایشان در مکتب سه امام معصوم: تربیت شد و به بلوغ کامل معنوی رسید. سیزده سال از امیرمؤمنان، علی (ع) کسب علم و فضیلت نمود؛ ده سال در محضر امام مجتبی (ع) ادب الهی و معارف دینی را فرا گرفت. سپس به دامان امام حسین (ع) مشرّف شد و از وجود ایشان درس ایثار و آزادگی را آموخت.
بنابراین قرآن و ولایتمداری موجب ارتقای معنوی حضرت ابوالفضل (ع) شد و به مقاماتی رسید که فرشتگان، انبیا و اولیای الهی به حالشان غبطه میخورند[12].
غبطة شهدا به مقام حضرت عباس (ع)
کسانی که در راه خدا بذل جان و مال و آبرو نموده و در راه رضای الهی جان خود را در کفّه اخلاص گذاشتند، نزد پروردگار دارای ارزش فراوانی هستند؛ امّا شهدای کربلا به دلیل شرایط ویژة نظامی و اجتماعی، به مقامی والاتر از مقام شهدای صدر اسلام دست یافتند. در این میان حضرت امام حسین (ع) ، سرور و سالار شهیدان و حضرت ابوالفضل (ع) در رتبه بالاتری قرار دارند.
بعد از واقعة کربلا شخصی به محضر مبارک حضرت زین العابدین مشرّف شد و در کنار ایشان نشست. او در حال گفتگو با حضرت بود که ناگهان فرزند خردسالی وارد اتاق شد. کودک بلافاصله به آغوش حضرت زینالعابدین (ع) پرید؛ حضرت با هیجان فراوان آن کودک را در آغوش گرفت و دستان مبارک خود را بر روی گردن او نهاد. صورتِ کودک بر روی شانة حضرت بود و ایشان به آرامی و مثل ابر بهاری اشک میریخت. آن شخص که از حالت امام شگفتزده بود عرض کرد: «این فرزند کیست که شما را این گونه گریان نمود؟» حضرت فرمود: «این کودک، فرزند ابوالفضلالعباس (ع) است.[13] چند ماهی است که انتظار پدرش را میکشد، مادرش وقتی بیتابی او را میبیند، او را به خانه ما میآورد تا در آغوش من آرام گیرد.» سپس فرمود: «پروردگار، عمویم را رحمت کند. خداوند در قیامت مقامی به او میدهد که تمام شهدا، از اوّلین تا آخرین به حال ایشان غبطه میخوردند.»[14]
غبطه خوردن بدین معناست که آنان مقام آن حضرت را میببیند و آرزو میکنند که خودشان هم به این مقام برسند.
فرق غبطه با حسد آن است که حسود به خاطر مرض سنگین اخلاقی خود، دلش میخواهد نعمتی را که دیگری دارد نابود شده و از بین برود؛ اما کسی که غبطه میخورد نمیخواهد که طرف مقابلش آن نعمت را نداشته باشد، بلکه در مقابل دارنده آن نعمت، احساس کمبود و نقص میکند و از این رو متوسل به پروردگار عزیز عالم میشود که این نقص و کمبودش را برطرف کند و به او هم عنایت نماید. غبطه خوردن کار خوبی است[15] که به رشد انسان کمک میکند و چه بسا انسان با غبطه خوردن در دنیا به مقاماتی نیز نائل شود. البته اگر غبطه به قیامت منتقل شود، به چنگ آوردن آن مقامی که انسان نسبت به آن غبطه میخورد کار مشکلی است، چون زمانش گذشته و علل و عواملش از دست رفته است.
تربیت در دامان مادری برجسته
ریشة کرامات حضرت عباس (ع) را باید در مادر او جستجو کرد؛ چرا که امیرمؤمنان (ع) پس از حضرت زهرا3 و بعد از امامه دختر خواهر حضرت زهرا، درصدد ازدواج بود. برادرش عقیل را صدا زد و فرمود: من میخواهم با زنی ازدواج کنم که دارای چنین خصوصیاتی باشد و بتواند فرزند دلیری برایم بیاورد.[16] عقیل طلب فرصت کرد و پس از تفحص چند روزه به امیرمؤمنان (ع) گفت: زن مورد علاقه شما را پیدا کردهام.
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب کـه علم کند به عالم شهدای کربلا را[17]
مراسم عقد ازدواج انجام میشود و عروس وارد خانه داماد میگردد. اولین عملی را که انجام میدهد آن است که فرزندان زهرا3 را صدا میزند و میگوید: حسن جان! حسین جان! زینب و ام کلثوم! میدانید من چه کسی هستم؟ من کنیز شمایم و برای خدمت به شما به این خانه آمدهام.[18]
پیامهایی زیبا از زندگی حضرت عباس (ع)
برای آنکه انسان به نهایت کمال انسانیت برسد، باید از زندگی افرادی الگوبرداری نماید که به مقامات رفیع رسیدهاند. سراسر زندگی حضرت ابوالفضل (ع) میتواند پیامهای زیبابی به انسانهای طالب کمال بدهد. درسهای زندگی حضرت ابوالفضل (ع) را میتوان در چهار پیام مهم خلاصه نمود.
پیام اول: زندگی تحت لوای دین
یکی از مهمترین وظایف والدین آن است که خیر و خوبی را به فرزندانشان تعلیم و ارزشهای انسانی را به آنان تمرین دهند. آنان باید به گونهای تربیت شوند که خود را خادم پروردگار، قرآن کریم و اهل بیت: بدانند و این حالت با ارزش به صورت ملکه و حالت رفتاری دائمی در جانشان نفوذ کند تا در رفتار و کردار خود، رنگ خدا را به خود گیرند:
﴿صِبْغَةَ الله وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ الله صِبْغَة﴾[19]
تعالیم دینی علاوه بر محیط خانواده، باید در فضای جامعه، مدارس و دانشگاهها خود را پدیدار سازد. اگر جامعهای بخواهد موفق بوده و رضای الهی را به همراه داشته باشد، باید زمینه تعلیم و تمرین معارف الهی و ارزشهای اسلامی را فراهم کند و تمام افراد جامعه، مکارم اخلاقی و معارف الهی را به یکدیگر تعلیم دهند. این همان پیامی است که امیرمؤمنان، علی (ع) در هنگام تربیت حضرت ابوالفضل (ع) به همگان آموخت.
امیرمؤمنان، علی (ع) اسب خود و اسب دیگری را برای آموزش و تمرین فنون جنگی زین میبست و به همراه حضرت عباس (ع) به بیابان میرفت. در آنجا، حضرت، فنون نظامی و نحوة مبارزه کردن با دشمنان را به فرزند خود میآموخت. بعد از تعلیم فنون جنگی، به فرزندشان میفرمود: «عبّاس جان! در مقابل من بایست و با من نبرد کن!» حضرت عبّاس (ع) فرمود: «چگونه میتوانم در برابر شما بجنگم؟» امیرمؤمنان، علی (ع) فرمود: «میخواهم تمام رموز و فنون جنگ را به تو بیاموزم تا تو در روز معیّنی از آن استفاده کنی.»
تعلیم فنون جنگی مقدمهای بود تا حضرت تمام علوم و معارف الهی را به فرزندشان بیاموزد و ایشان را با خوبیها و زیباییها آشنا کند.[20] به عبارت دیگر حضرت قصد داشتند در کنار آموزش فنون نظامی معارف الهی و عرشی را به فرزند خود منتقل نمایند.
پیام دوم: تعلیم وفاداری
همانگونه که بیان شد، حضرت ابوالفضل (ع) اسوة وفاداری به خاندان اهل بیت: بوده و در این راه از جان و مال خود به راحتی گذشتند. امروزه نیز والدین به تأسّی از ایشان فرزندان خود را به گونهای تربیت کنند که وفادار به قرآن کریم و اهل بیت: باشند و در امور معنوی پیمانهای خود را با خدا و معصومین: از بین نبرند. خداوند متعال در مورد مؤمنان وفادار میفرماید:
(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً)[21]
در میان مؤمنان افرادی یافت میشوند که به تعهّدشان نسبت به پروردگار وفادار بودند. آنان یا در راه خدا شهید شدند و یا زنده مانده و به وفاداری خود ادامه دادند؛ این گروه هرگز در فکر پیمانشکنی و سست کردن وفاداری نسبت به دین نبودند.
پیام سوم: گریز از ذلّت و خواری
یکی از پیامهای روشنی که از شخصیت برجستة حضرت عبّاس (ع) به یادگار مانده است سر فرود نیاوردن در مقابل دشمنان دین است. قبل از واقعة عاشورا پیکی از جانب دشمن به پشت خیمههای حضرت آمد و نامهای را به دست ایشان رساند. محتوای نامه این بود که اگر حضرت (ع) از جنگیدن دست بردارد، سلامت او تضمین شده و ثروت و مقام فراوانی به او هدیه داده میشود. وقتی حضرت عباس (ع) این نامه را دید چنان خشمگین شد که قصد داشت آن پیک را به هلاکت برساند؛ امّا آن نامهرسان فرار کرد.[22] ایشان هرگز تن به از بین رفتن کرامات انسانی و ذلّت و خواری نمیداد. قرآن کریم نیز مهر تأیید بر روی این حقیقت زده و میفرماید:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)[23]
والدین نیز باید فرزندان خود را به گونهای تربیت کنند که هرگز در مقابل دشمنان دین و خدا ذلیل و خوار نشوند. همواره بعضی افراد که صاحب مقام یا ثروت فراوان هستند گمان میکنند بر همگان مسلّط بوده و بر تمام اسرار خلقت آگاهند؛ فرزندی که در مکتب حضرت عبّاس (ع) تربیت نشود به خاطر رسیدن به ثروت یا مقام، تن به ذلّت داده و خود را بندة حاکمان و ثروتمندان میکند؛ امّا فرزندی که بر اساس تعالیم و آموزههای اخلاقی حضرت ابوالفضل (ع) رشد یابد، هرگز در مقابل آنان نقطة ضعف نشان نداده و فقط با پروردگار خود معامله میکند، نه با بندگان او و در مقابل خواستههای ضد دینی و غیرمشروع آنها سر فرود نمیآورد.
پیام چهارم: رازداری
انسان باید به نسل آینده به گونهای رفعت و بزرگمنشی را بیاموزد که مَحرم اسرار مهمّ شوند؛ به گونهای که اگر گرفتار دشمن شدند و آنان را وادار به فاش کردن اسرار کنند، آنان مرگ را بر فاش نمودن اسرار ترجیح دهند، ولو آنکه در این راه بدن آنان را قطعه قطعه کنند.
حضرت ابوالفضل (ع) مَحرم اسرار حضرت سیّدالشهدا (ع) و معدن اسرار پروردگار و عالم مُلک و ملکوت بود. با وجود آنکه دو دست ایشان توسط دشمنان دین بریده شد، این اسرار را در درون حفظ نموده و فرمود:
والله إن قطعتم یمینی و عن إمام صادق الیقین
|
إنّی احامی أبداً عن دینی نجل النبیّ الطاهر الأمین[24]
|
زبان حال حضرت عباس (ع) این است که: «اگر دستها، پاها، چشمها و دیگر اعضای مرا بگیرند، هرگز از امام حسین (ع) و اسرار و راه او دست نمیکشم.»
امروزه دشمنان غدّار فهمیدند شیعیان محمل اسرار حسینی بوده و نمیتوان با نبردهای نظامی این اسرار را از آنان گرفت و از درون آنان را تهی کرد. از این رو به هجمههای فرهنگی و اعتقادی روی آورده و با راهاندازی کانالها و سایتهای اینترنتی غیراخلاقی سعی دارند جوانان را از این اسرار دور کرده تا در آینده بر افکار و عقایدشان مسلّط شوند. لذا بر تکتک شیعیان واجب است در این زمینه حضرت عبّاس (ع) را الگوی خود قرار داده و اجازه ندهند دشمنان اسرار حسینی را از درون آنان بگیرند.
پی نوشت ها:
[1]. بر اثر کثرت بروز کرامات و برآوردن حاجات متعدد نیازمندان و گرفتاران مادی و معنوی توسط حضرت عباس7 بین شیعیان و اهل تسنن به باب الحوائج شهرت یافته است. اینکه ایشان به مقام باب الحوائجی رسیده است، به خاطر این نیست که چون دست یا پای او را قطع کردند و یا چشمش را تیر باران کردند، بلکه علت آن امتحانی است که او در آن پیروز شد، هیچیک از شهدای کربلا اینگونه امتحان نشدند. حضرت ابوالفضل7 تشنه بودند و وارد شریعة فرات شدند و موجهای فرات را دیدند، انسان تشنهایی که سه روز آب نخورده است و مشکش را پر از آب کرده است، کفی از آب فرات را برداشت و به یاد تشنگی برادر نبود و این کف آب را به بالا آورد و هنوز تشنگی برادر را به خاطر نیاورد، همین که آب را نزدیک لبها آورد و مماس لبهای تشنة او شد اینجا بود که «فتذکر عطش أخیه الحسین7»(بحارالأنوار:45/41) به یاد تشنگی برادر افتاد و این رجز را خواند: «یا نفسی مِنْ بعدِ الحسین7 هونی وبعده لا کُنتِ أن تکونی هذا الحسین7 وارد المنون وتشربین بارد المعین!؟تا الله ما هذا فعال دینی»(مقتل الحسین 7 «مقرم»: 268)خطاب به نفس خود گفت: تو سیراب باشی و اطفال ابی عبد الله7 فریاد تشنگیشان به آسمان برسد! سپس قسم یاد کرد به خدا این رفتار دین نیست که من با لب سیراب از شریعه بیرون بروم، ولی اطفال سیدالشهدا7 تشنه باشند .با خود گفت، من این را بر خودم نمیبخشم، چرا دست زیر آب کردم و تا نزدیک لبها آوردم؟ این بر مُحرم حرام است، چرا که من محرم هستم و کربلا محل احرام است، یکی از محرمات احرام، نگاه به آینه است. گویا عباس بن علی7 خطاب به نفسش میگوید؛ ای عباس! چرا بر آب نگاه کردی و خودت را دیدی! به جرم این محرمات احرام در کربلا، باید این چشم و دست خود را قربانی کنی، تا فدیة این دو عملت باشد. غیر از خداوند کسی عباس7 را نمیدید و اگر عباس7 از شریعه آب میخورد کسی خبر نداشت، لکن برای رضای خدا، با نهایت خلوص آب را روی آب ریخت و با برادر مساوات کرد و در کوران حوادث، قمر بنی هاشم7 آزمونهای سختی داد و سربلند بیرون آمد و شهید و تشنه لب از دنیا رفت.
[2]. الأمالی «صدوق»: 462، المجلس السبعون، حدیث 10؛ بحارالأنوار: 22/274، باب 5، حدیث 21 .
[3]. بحارالأنوار: 98/354، باب 30، حدیث 1 .
[4]. شعراء(26):83؛ پروردگارا! به من حکمت بخش، و مرا به بندگان صالح ملحق کن.
[5]. یوسف(12):101؛ پروردگارا! تو بخشى از فرمانروایى را به من عطا کردى و برخى از تعبیر خواب ها را به من آموختى. اى پدید آورنده آسمان ها و زمین! تو در دنیا و آخرت سرپرست و یار منى در حالى که تسلیم [فرمان هاى تو] باشم جانم را بگیر و به شایستگان مُلحقم کن.
[6]. نمل(27):19؛ پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم عطا کرده اى، به جاى آورم، و اینکه کار شایسته اى که آن را بپسندى، انجام دهم، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته ات درآور.
[7]. وقایع الایام خیابانی: 418؛ معالی السبطین: 2/44.
[8]. کشف الغمة: 2/40، العاشر فی عمره 7؛ بحارالأنوار: 44/201، باب 26 .
[9]. الإرشاد: 2/89 .
[10]. الامام الحسین7 فی احادیث الفریقین:2/172؛ النقد النزیه(علّامه شیخ عبدالحسین حلى): 1/ 100؛ سردار کربلا:317.
[11] . مستدرک نیشابوری: 3/183؛ صحیح ترمذی: 5/662؛ سنن ابنماجه: 2/432؛ مسند احمد حنبل: 3/14 و 4/366؛ کنزل العمال: 1/44؛ طبقاتالکبری: 2/353؛ خصایص نسایی: 21؛ صواعقالمحرقه:230.
[12] . خصال: 1/68
[13]. حضرت عباس7 در سن 24 سالگی با یکی از نتیجههای عبدالمطلب به نام لبابه، دختر عبیداللّه بن عباس ازدواج کرده و فرزندانی به نام فضل، عبیدالله و حمیده به دنیا آمده که فضل در همان کودکی فوت میکند.
[14]. خصال:1/ 68؛ بحار الأنوار:22/ 274؛ «نظر علی ابن الحسین سید العابدین7 إلى عبید الله بن عباس بن علی بن أبی طالب7 فاستعبر ثم قال: ما من یوم أشد على رسول الله9 من یوم أحد، قتل فیه عمه حمزة بن عبد المطلب أسد الله وأسد رسوله، وبعده یوم موته، قتل فیه ابن عمه جعفر بن أبی طالب، ثم قال7: ولا یوم کیوم الحسین7 ازدلف إلیه ثلاثون ألف رجل یزعمون أنهم من هذه الأمة، کل یتقرب إلى الله عز وجل بدمه، وهو بالله یذکرهم فلا یتعظون حتى قتلوه بغیاً وظلماً عدواناً ثم قال7: رحم الله العباس فلقد آثر وأبلى وفدى أخاه بنفسه حتى قطعت یداه فأبدله الله عز وجل بهما جناحین، یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة کما جعل لجعفر بن أبی طالب، وإن للعباس7 عند الله تبارک وتعالى منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة.»
[15]. الکافی: 2/307، حدیث 7 .
[16]. تنقیح المقال: 2/128؛ الاصابة: 1/375؛ معارف ابن قتیبه: 92؛ اغانی: 50، حدیث 15؛ «پس از آن که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب7 به سوگ پاره تن و ریحانه رسول خدا محمد بن عبدالله9 یعنی سرور زنان عالمیان حضرت فاطمه زهرا3 شهیده راه ولایت و امامت نشست، برادرش عقیل بن ابیطالب را که آشنا به انساب عرب بود، فراخواند و از او خواست برایش همسری از تبار دلاوران برگزیند تا پسر دلیری برای مولا به ارمغان آورد که سالار شهیدان حسین بن علی7 را در کربلا یاری کند. عقیل، ام البنین کلابیه را برای حضرت7 برگزید که قبیله و خاندانش، بنیکلاب، در شجاعت بیمانند بودند. بنیکلاب از حیث شجاعت و دلاوری در میان عرب زبانزد بودند و لبید درباره آنان چنین سروده است: «ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم» و کسی بر این ادعا خورده نمیگرفت. «ابو براء»، همبازی نیزهها (ملاعب الأسنة)، که عرب در شجاعت مانند او ندیده بود، از همین خاندان است.»
[17]. دیوان شهریار.
[18]. زندگانی حضرت ابوالفضل العباس7: 21 ؛ چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس7: 59 .
[19]. بقره(2):138؛ [به یهود و نصارى بگویید:] رنگ خدا را [که اسلام است، انتخاب کنید] و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خداست؟
[20]. مناقب(خوارزمی):227-228؛ العبّاس7: 154.
[21]. احزاب(33):23؛ از مؤمنان مردانى هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود] صادقانه وفا کردند، برخى از آنان پیمانشان را به انجام رساندند [و به شرف شهادت نایل شدند] و برخى از آنان [شهادت را] انتظار مى برند و هیچ تغییر و تبدیلى [در پیمانشان ] نداده اند.
[22]. بحارالأنوار:44/390، اعلام الوری:233؛ مقتل الحسین× «خوارزمی»:246؛ الکامل فی التاریخ:3/284؛ المنتظم:5/337.
[23]. آلعمران(3):169؛ و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
[24]. المناقب: 4/ 108؛به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع کنید، من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر پاک و امین است حمایت می کنم.