ریبنفارم؛ ونکاتش راو، در خیلی از اوقات زندگیمان هیچکاری نمیکنیم. این عدم مشغولیت را معمولاً اتلاف زمان میانگاریم که به دو شیوه انجام میشود. هنگامی که وقتتان به دستِ خودتان تلف میشود، بطالت محسوب میشود؛ و در صورتی که دیگران وقت شما را تلف کنند، معطلی به حساب میآید. من از بطالت لذت میبرم، اما معطلشدن را دوست ندارم.
اوقات تلفشدهْ زمانهای خنثایی نیستند. زمان خنثی زمانی است که مراقبه میکنیم. به عبارت دیگر، در حالت مراقبه، زمان ذهنی و شخصی فرد ساکن است. در این شرایط خنثی، ظرفیت مولد شما بهلحاظ نظری محفوظ مانده یا ارتقا یافته است. همچنین وضعیتهایی مثل احیا، تمدد اعصاب یا تجدید قوا در ردۀ اتلاف زمان قرار نمیگیرند. این امورْ کارکردی دارند، یعنی بهکارگیری لحظاتی جهت کارآمدتر کردن سایر لحظات.
وقت تلفشده باید با فعالیتی بیهوده و بیثمر پر شود. مثال مناسب زمانی است که وارد بحثی آزاردهنده با انسانی احمق دربارۀ موضوعی بیاهمیت میشوید، که در نهایتْ ناامیدی شما را در پی دارد. شما ظرفیت مولد زمان را بهدست خود میکُشید. دوست دارم گاهی این کار را انجام دهم.
حتی فکرِ اتلاف زمان برخی را آشفته و آزرده میکند. صحنهای جالب در مجموعه داستانهای ربیت 1، نوشتۀ جان آپدایک، وجود دارد که نامزد ربیت آرمسترانگ، شخصیت اصلی داستان، او را ملامت میکند که «هراسی بنیادی از بطالت» دارد.
من هم قبلاً مثل ربیت بودم. اما با گذشت زمانْ بطالت و وقتگذرانی برایم عادیتر شد. ولی هنوز با این مسئله کنار نیامدهام که دیگران مرا منتظر بگذارند و معطلم کنند. فکر کنم به اندازۀ کافی برای این مسئله خویشتندار و بزرگمنش نباشم.
فرهنگ کاری ما حول محورِ اتلاف وقت برای دیگران بنا شده است. البته این فقط شامل معطلی در صف یا انتظار کشیدن برای افراد مهمی که بدقولی میکنند نمیشود. آن معطلیها نوعی انتظارِ مبتنی بر جایگاه است. رابرت لوین در کتاب جغرافیای زمان 2 بحث جالبی دربارۀ رابطۀ جایگاه و انتظارکشیدن در فرهنگهای مختلف دارد.
دغدغۀ من حالتهای اساسیتر اتلاف زمان است.
بر خلاف کارهایی مثلِ بایگانیکردنهای پرزحمت و یکنواخت، مبنای محاسبۀ فیش حقوقیای که به کار اطلاعاتی خلاقانه تعلق میگیرد، خرید زمان نیست. این فیش حقوقی نه تعهد کارفرما، که انتخاب او را برای کسب هرچه بیشتر ارزش و فایده از زمان خریداریشده نشان میدهد.
چنین نگرشی بهشدت جریحهدار میکند اخلاق کاری بسیاری از کسانی را که ترویج روشهای فعال و سودمند هدر دادن زمان را به روشهای فرحبخش و مشخصاً بیهدف ترجیح میدهند. آنهایی که بر شیوۀ اول اصرار میورزند کار پرمشغله را دوست دارند. آن دستهای که روش دوم را میپسندند بخشی از «کارزار بازنشستگی ضمن اشتغال» هستند. استنلی بینگ 3 منادی این جنبش است.
کارفرمایان این نیاز ریشهدار را بهعنوان نیازی «ثمربخش» معرفی و تبلیغ میکنند و فرهنگ کار پرمشغله را بیش از نگرش «بازنشستگی ضمن اشتغال» ترویج میدهند. بهرغم این، کارفرمایانِ آگاه واقفند که در حوزۀ کار اطلاعاتی، انتخابهای زمانی کارکنان را میخرند و نه اندوختۀ زمانِ آنها را. علاوهبراین، پیروانِ رویکرد بازنشستگی ضمن اشتغالْ کارایی بیشتری دارند. درهرحال، کارفرمایان دستۀ اول زحمت ترویج ساختارهای مبتنی بر حمایت از کار پرمشغله را متقبل میشوند.
از آنجایی که اساساً کار پرمشغله بهرهوری ندارد، نمیتوان شواهد تجربیای یافت که حاکی از ارزشافزایی آن باشد؛ بنابراین مجبورید قرائن اجتماعی برای آن جور کنید. کسانی که کار پرمشغله را اشاعه میدهند، با دستاویز قرار دادن ترفندهای اجتماعی، نوعی عقدۀ اضطراب جمعی را ایجاد میکنند تا بهمدد تبادل بازخوردهای مثبت، خروجی کار یکدیگر را ارزشمند جلوه دهند.
افرادی که در اقتصادهای مبتنی بر کار پرمشغله گیر افتادهاند، معمولاً پذیرفتهاند که بهراستی در وضعیت انتظار قرار دارند و منتظرند در عملْ اتفاقی در زندگیشان روی دهد. اما اغلب اوقات، آموختهاند که حتی این انتظار را هم به فراموشی بسپارند. به همین خاطر است که نسبت به افراد کارآمد یا وقتگذرانها به فرصت بسیار بیشتری برای احیای خود یا تجدید قوا احتیاج دارند. کار پرمشغله بهمراتب طاقتفرساتر از آن دو حالت دیگر است. انتظار از نظر وجودی هزینهبر است. فرد ویلسون زمانی گفت که هدف آیپد کاهش هزینههای انتظار است و حق با اوست. این ابزار هزینههای انتظار مبتنی بر جایگاه که معطل شدن در صفها و اتاقهای انتظار باشد را کاهش میدهد.
ضمناً، جالب نیست که در عصر صنعت اتاقهای انتظار در همهجا به چشم میخورند؟
متأسفانه برای کاهش هزینههای پرمشغلگی، کاری از آیپد برنمیآید.
خوشبختانه، بطالت هیچ هزینهای ندارد. نیازی به پایین آوردن هزینههای بطالت نیست، زیرا هزینهای وجود ندارد. اگر روزی سازمانی بزرگ را مدیریت کنم، بهجای قرار دادن اتاقهای انتظار در مقابل دفتر مدیران مهم، اتاقهایی را در مکانهای تصادفی به بطالت و وقتگذرانی اختصاص خواهم داد.
وضعیت در محیطهایی که خبری از فیش حقوقی نیست و افراد در استخدام جایی نیستند، نیز همینگونه است، زیرا اضطرابهای ناشی از قواعد کاری همهجا شایع است. ترفند گنگ و مبهم تعیین نرخهای مشاوره ساعتی و قیمتگذاری طرح پروژهها آنقدر گسترده و متنوع است که میتوانید همان شیوهای را برگزینید که اضطراب شما برای هدر دادن زمان نیازمند آن است. من مشاورهایی را دیدهام که مشتریانشان را با سِیلی از خروجیهای کار پرمشغله مواجه میکنند که میزان آن حتی از مشغلۀ کارمندان مقرراتی و دقیق نیز بیشتر است، همچنین با مشاورهای متفاوتی نیز برخوردهام که بیشتر وقتشان را کاری انجام نمیدهند، اما درآمدشان بهاندازه آنهایی است که کارشان تکثیر و هدر دادن کاغذ است. در الگوی کاری دوم، نیازی به توسل به ترفندهای غیراخلاقی بازار پیچیده کار جهانی نیست تا هفتۀ کاری چهارساعته خود را تنظیم کنید. اکثر شیوههای کار اطلاعاتی خلاقانه این امکان را برای شما فراهم میآورند.
در عالم کار، تمایز آشکار بین کسانی که زمانشان را با انتظار تلف میکنند و کسانی که بطالت را انتخاب میکنند، بسیار مهمتر از اختلاف عدد و رقمها بین دسته حقوقبگیران و شاغلان آزاد است.
در میان صنفی که بطالت را پیشه میکنند، بسیاری را دیدهام که به ازای سی ساعت کار مفید، ده ساعت را به بطالت میگذرانند. اینها افرادی پرتکاپو و پرتوان هستند. همچنین با افراد دیگری مواجه شدهام که مثل خودم روال 30 ساعت بطالت به 10 ساعت کار مفید را در پیش میگیرند. من با دنبالکنندگان هر دوی این الگوها موافقم، اگرچه دستهای که ساعات بطالت کمتری دارند، معمولاً پیشی میگیرند و مرا پشت سر میگذارند.
این انتظار است که مرا آزار میدهد. دیگران معمولاً نمیدانند چگونه وقت مرا درست هدر دهند. خودم بهتر از پس این کار برمیآیم.
شیوههای ما برای سنجش ارزش زمان بسیار ابتدایی و پیشپاافتادهاند. با اهمیت یافتن هرچهبیشتر خلاقیت و ایدهپردازی در حوزۀ کار اطلاعاتی، معادلۀ ارزش زمان در برابر پول به شدت درهمریخته است. اما کسانی که بطالت را به انتظار ترجیح میدهند، دست بالا را دارند.
منبع: ترجمان
مترجم: سجاد امیری
پینوشتها:
• این مطلب را ونکاتش راو نوشته است و در تاریخ 10 فوریه 2011، با عنوان «Waiting versus Idleness» در وبسایت ریبنفارم منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ 9 خرداد 1397 آن را با عنوان «بطالت را دوست دارم، ولی انتظارکشیدن را نه» و ترجمۀ سجاد امیری منتشر کرده است.
•• وِنکاتش راو (Venkatesh Rao) بنیانگذار و سردبیر وبلاگ ریبنفارم است.
[1]Rabbit
[2]The Geography of Time
[3]Stanley Bing: نام مستعارِ طنزنویس حوزۀ بازرگانی و اقتصاد، گیل شوارتز.