شناسه : ۱۱۰۳۲۷۲ - چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۲۰:۲۳
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از زبان حلیمه سعدیه
در میان اشراف عرب رسم بود که فرزندان خود را، در زمان شیر خوارگی به دایه می سپردند. در مورد دلایل این کار در متون تاریخی، مطالبی بیان شده است، که یکی از مهم ترین آن ها، آشنایی کودکان با زبان اصیل عربی می باشد
علت سپردن محمد(صلی الله علیه وآله) به دایه
در میان اشراف عرب رسم بود که فرزندان خود را، در زمان شیر خوارگی به دایه می سپردند. در مورد دلایل این کار در متون تاریخی، مطالبی بیان شده است، که یکی از مهم ترین آن ها، آشنایی کودکان با زبان اصیل عربی می باشد. در این مورد کلامی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل شده که به خوبی بیانگر این مسأله می باشد.
«من فصیح ترین شما (از حیث گفتار) هستم زیرا از قریش هستم و در میان بنی سعد شیر خورده ام.» (1)
در گزارشی دیگر آمده که ابوبکر به رسول خدا گفت: من با فصاحت تر از شما در سخن گفتن سراغ ندارم پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جواب او فرمود: بلی من از قریش هستم و در میان بنی سعد شیر خورده ام.
قرینه دیگر بر این مطلب اعتراف عبد الملک بن مروان است. او همیشه از این مطلب نا راحت بود که چرا به دلیل محبت بیش از اندازه، اجازه نداده که فرزندش ولید را به دایه سپارند و اورا در شهر، نزد خود نگه داشته و همین امر باعث شد که او نتواند لهجه فصیح عربی را یاد گیرد.(2)
احتمال دیگری که مطرح کرده اند، این است که زنان عار داشتند فرزندانشان را شیر دهند. شاید بتوان گفت: شیر دادن و قیام به امور نوزاد مانع از رسیدگی کامل آنها به همسرانشان می شد.(3) البته این دلیل در مورد پیامبر(صلی الله علیه وآله) درست نبود؛ زیرا پدر پیامبر(صلی الله علیه وآله) از دنیا رفته بود.
بیماری وبا که در مکه شایع شده بود، نیز می تواند دلیل دیگری براین امر باشد.(4)
در این میان دایگان قبیله بنی سعد معروف بودند. آنها در مواقع مشخصی به مکه می آمدند و هر کدام نوزادی را با خود می بردند. پس از تولد پیامبر(صلی الله علیه وآله) قحطی و خشکسالی بزرگی اطراف مکه را فراگرفت. تعدادی از زنان بنی سعد که از جمله آنان حلیمه سعدیه بود، برای گرفتن شیرخوارگان و بهره مندی از اجرت آن به مکه روی آوردند.(5)
نسب حلیمه سعدیه
او از نوادگان حضرت ابراهیم بود. در بعضی از کتاب های تاریخی نسب حلیمه چنین بیان شده است: حلیمة بنت عبد الله بن شَجَنة بن... قیس بن عیلان بن مُضَر.(6)
حلیمه در میان قبیله خود به عقل و عفت و طهارت مشهور بود.(7) در مقام او همین بس که خداوند او را برای شیر دادن پیامبر(صلی الله علیه وآله) برگزید.
ماجرای سپردن محمد(صلی الله علیه وآله) به حلیمه
در بیشتر منابع این مطلب بیان شده که چون دایه ها در پی نیاز و احتیاج به دنبال شیر خوارگان می آمدند (8)، طبیعی بود که در مقابل شیر دادن توقع داشتند از فضل و مواهب پدران این کودکان بهره گیرند، به همین دلیل وقتی می فهمیدند محمد(صلی الله علیه وآله) پدر ندارد راضی نمی شدند او را بپذیرند. حتی حلیمه هم از این مسأله کراهت داشت و فکر می کرد مادر و جد این کودک نتوانند او را بهره مند سازند. اما از طرفی وقتی دید همه همراهانش با دست پر بر می گردند، به همسرش گفت: من همین کودک را قبول می کنم، همسرش نیز گفت: امید است که خداوند این کودک را برای ما سبب خیر و برکت قرار دهد.(9)
در مقابل این نقل ها گزارش دیگری نیز وجود دارد که بیانگر این نکته است که محمد(صلی الله علیه وآله) سینه هیچ زنی را نمی گرفت و خداوند حلیمه را به سوی محمد(صلی الله علیه وآله) راهنمایی کرد.
عادت و رسم اشراف مکه این بود که وقتی فرزندشان هفت روزه می شد، به دنبال دایه برای او می گشتند، به همین منظور عبد المطلب به مردم گفت: برای فرزندم به دنبال دایه باشید. در یکی از این روز ها آمنه صدایی شنید که می گفت: ای آمنه اگر برای فرزندت دایه می خواهی در میان زنان بنی سعد، زنی به نام حلیمه است، به دنبال او باش. زنان بسیاری برای شیر دادن به فرزند آقای مکه داوطلب می شدند. هر زنی که می آمد، آمنه از نام او می پرسید، اما ذکری از حلیمه نبود، در همین زمان به دلیل خشکسالی و شرایط سخت آن، تعدادی از زنان بنی سعد به مکه آمدند تا با گرفتن نوزادان از مشکلات رهایی یابند. حلیمه می گوید: در حالتی میان خواب و بیداری ندایی شنیدم که می گفت: به سوی بطحاء مکه برو که در آن جا برای تو رزق و روزی بسیاری است. (10)
آمنه از هر زنی که می آمد نامش را می پرسید و همین که می فهمید نامش حلیمه نیست، به او می گفت: فرزند من یتیم است و مالی ندارد.
حلیمه وارد مکه شد و همسرش در بیرون شهر منتظر ماند. در این هنگام عبدالمطلب بر تختی کنار خانه کعبه نشسته بود. حلیمه را به سوی او هدایت کردند. وقتی او را دید، سلام کرد. عبد المطلب پرسید: از کجا می آیی؟ حلیمه پاسخ داد: زنی از بنی سعد هستم که برای یافتن شیر خواری به این جا آمده ام و مرا به سوی شما راهنمایی کردند. عبد المطلب گفت: نامت چیست؟ او پاسخ داد: حلیمه سعدیه. عبد المطلب گفت: چه نام خوبی، دو خصلت نیکو؛ حلم و سعد که در آن خیر دنیا و آخرت جمع شده است. (11) من فرزندی دارم که هیچ زنی مانند او را نزاییده، نام او محمد است، تنها مسأله یتیم بودن او است اگر او را شیر دهی تو را بی نیاز می سازم. (12)
حلیمه بعد از مشورت با همسر در خواست عبد المطلب را اجابت کرد. زمانی که حلیمه را نزد آمنه بردند، آمنه گفت: این همان زنی است که به من الهام شد تا کودک خود را به او بسپارم.(13)
اولین برخورد حلیمه با محمد(صلی الله علیه وآله)
پیامبر(صلی الله علیه وآله) در آن زمان تحت سرپرستی جدشان عبد المطلب و مادرشان آمنه بودند. عبد المطلب، با شوق و شعف بسیار، حلیمه را به نزد آمنه و کودکش برد.
حلیمه می گوید: عبد المطلب با شادی بسیار مرا نزد آمنه برد. زنی را دیدم که در بین انسان ها زیباتر از او ندیده بودم. صورتش چون ماه شب چهارده می درخشید. وقتی مرا دید، خندید و گفت: خوش آمدی، سپس دست مرا گرفت و با خود به اتاق نوزادش برد. نوزاد را دیدم که لباس پشمی سفیدی در بر داشت و بر حریر سبزی خوابیده بود. وقتی به او نزدیک شدم، بوی مُشک از او به مشامم رسید و زیبایی جمالش مرا خیره کرد. ترسیدم بیدار شود، اما از شوق دستم را آهسته بر سرش گذاشتم، محمد(صلی الله علیه وآله) تبسمی کرد و چشمانش را به سوی من گشود، نوری از چشمانش تابید که تا آسمان کشیده شد. بین دو چشمش را بوسیدم و او را با اشتیاق در آغوش گرفتم. در این هنگام احساس کردم که سینه هایم پر از شیر شد، اما محمد(صلی الله علیه وآله) تنها از سینه راست من نوشید و حتی قطره ای از سینه چپ من شیر نخورد. من فرزند خود را از سینه چپ شیر دادم و او پس از مدتها بی خوابی به خواب عمیقی فرو رفت.
در اولین شبی که محمد(صلی الله علیه وآله) را گرفتم، من و همسر و فرزندم خواب راحتی داشتیم، زیرا شب های قبل به دلیل نداشتن شیر، فرزندم بسیار بی تابی می کرد.(14)
سرانجام لحظه جدایی مادر و فرزند فرارسید. حلیمه پس از توقف کوتاهی در مکه، قصد بازگشت به قبیله اش را داشت. آمنه کودک محبوبش را در آغوش گرفت و از رنج فراق او گریست. عبدالمطلب نیز هدیه و مال فراوانی به حلیمه و خانواده اش داد و آنها را تا بیرون مکه بدرقه کرد. (15)
برکات محمد(صلی الله علیه وآله) برای خانواده حلیمه
از نخستین لحظات وجود مقدس محمد(صلی الله علیه وآله) خیر و برکت را برای حلیمه و خانواده اش به ارمغان آورد. حلیمه می گوید: شتر پیری که هنگام آمدن به مکه بیمار و ناتوان بود و مرتب از بقیه شتر ها عقب می ماند، در راه بازگشت از همه شتران پیشی گرفت تا جایی که مورد حسادت و تعجب همراهانمان قرار گرفت و آنها مرتب می گفتند: ای حلیمه، آیا این همان شتری است که با آن به مکه آمدید؟ (16)
محمد(صلی الله علیه وآله) بعد از ورود به سرزمین بنی سعد نیز خیر و برکت را با خود وارد این سرزمین کرد، به هر منزلی که وارد می شد، بوی مشک به مشام می رسید و هر کس او را می دید، محبتش را به دل می گرفت. اگر خود یا دام هایشان بیمار می شدند، شفای خود را از محمد(صلی الله علیه وآله) می گرفتند.(17)
خصوصیات محمد(صلی الله علیه وآله) از زبان حلیمه
در منابع تاریخی از دوران کودکی پیامبر(صلی الله علیه وآله) مطالب زیادی وجود ندارد و گزارش ها محدود به چند مورد می باشد که از زبان حلیمه نقل شده است.
حلیمه می گوید: محمد(صلی الله علیه وآله) حتی در شیر خوردن عدالت را رعایت می کرد و نیمی از شیر مرا برای برادر رضاعی اش می گذاشت. به طوری که از زمانی که او را گرفتم تا پایان شیر خوارگی هیچ گاه از سینه چپ من شیر نخورد.(18)
در جای دیگری می گوید: هیچ گاه بداخلاقی نکرد، هرگز او را گریان ندیدم. زمانی که به سخن آمد دست به هیچ چیزی نمی زد، مگر این که بسم الله می گفت.(19)
محمد(صلی الله علیه وآله) هیچ گاه لباسش را آلوده نکرد. در شبانه روز یک بار قضای حاجت داشت (20) که در آن زمان به قدری در بسترش غلت می زد که من متوجه می شدم. هیچ چیز برایش بدتر از این نبود که بدنش برهنه شود، اگر بدنش برهنه می شد، آن قدر فریاد می زد تا او را بپوشانیم.(21)
هر گاه در حالت خواب به چهره اش می نگریستم چشمانش باز بود، گویا در خواب می خندید. سرما و گرما در او اثر نداشت.(22) در یکی از شبها کلامی از او شنیدم که هرگز زیباتر از آن نشنیده بودم، می گفت: “لا اله الا الله قدوساً قدوساً و قد نامت العیون. الرحمن لا تأخذه سنة و لا نوم” و این اولین کلام او بود.(23)
رشد محمد(صلی الله علیه وآله) با کودکان دیگر فرق داشت.حلیمه می گوید: محمد(صلی الله علیه وآله) در سه ماهگی می نشست و در حالی که هفت ماهه بود، با کودکان بازی می کرد و در حالی که 30 ماهه بود بر دیگر کودکان پیشی می گرفت.(24)
پیامبر(صلی الله علیه وآله) درسن سه سالگی بود. روزی زنی مقداری خرمای صدقه به حلیمه داد و حلیمه می خواست از آنها به محمد(صلی الله علیه وآله) بدهد، اما او خرماها را گرفت و به آن زن بر گرداند و به دایه اش گفت: ای مادر از مال صدقه نخور. تو نعمت و خیر بسیاری داری، من نیز از مال صدقه نمی خورم. حلیمه گفت: بعد از این هرگز از کسی صدقه نگرفتم.(25)
روزی محمد(صلی الله علیه وآله) از حلیمه می پرسد: مادر، برادران من روزها کجا می روند که من آنها را نمی بینم؟ حلیمه می گوید: گوسفندان را به صحرا می برند. پرسید چرا مرا با خود نمی برند؟ حلیمه گفت: آیا دوست داری با آنها بروی؟ محمد(صلی الله علیه وآله) در جواب او گفت: آری. فردا صبح، حلیمه او را آماده کرد. موهایش را روغن مالید و به چشمانش سرمه کشید و گردنبندی برای محافظت به گردن او آویخت. محمد(صلی الله علیه وآله) آن گردنبند را در آورد و به حلیمه گفت: مادر از این مهره ها کاری ساخته نیست، کسی با من است و از من محافظت می کند.(26)
بازگشت نزد خانواده
فکر بر گرداندن محمد(صلی الله علیه وآله) نزد خانواده اش حلیمه را نگران می کرد، زیرا آن چنان محبت این کودک در دل حلیمه و خانواده اش جای گرفته بود که دل کندن از او مشکل بود. سر انجام پس از سپری شدن دوران شیر خوارگی، در حالی که محمد(صلی الله علیه وآله) دو سالش تمام شده بود، او را به نزد مادرش برد، اما به دلیل بیماری وبا که هنوز از بین نرفته بود، آمنه از حلیمه خواست تا دوباره کودک را با خود به صحرا ببرد.(27) پیامبر(صلی الله علیه وآله) مدت چهار سال نزد حلیمه بود (28) و در پنج سالگی به نزد مادرش باز گشت.
حلیمه اشعار بسیار زیبایی در وصف شیر خوار آسمانی خود سروده است که به چند بیت آن اشاره می کنیم:
یا رب بارک فی الغلام الفاضل محمد سلیل ذی الافاضل
و ابلغه فی العوام غیر آفل حتی یکون سید المحافل (29)
”خداوندا این فرزند با فضیلت را با برکت قرار ده، محمد(صلی الله علیه وآله) بر گزیده ای که صاحب برتری هاست و او را در بین دیگران به مرتبه ای برسان که سرور و آقای محافل باشد.”
بعد از این حلیمه دو بار دیگر محمد(صلی الله علیه وآله) را ملاقات کرد: یک بار بعد از ازدواج محمد(صلی الله علیه وآله) و بار دیگر در جریان جنگ حنین، که به زودی توضیح آن می آید.(30)
اسلام حلیمه سعدیه
حلیمه و همسرش حارث بن عبدالعزی پس از بعثت به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسیده و اسلام آوردند.(31) همچنین از حلیمه اشعاری نقل شده که بیانگر اسلام آوردن او می باشد:
انت الامین امین الله لا کذب و الصادق القول لا لهو و لا لعب
انت الرسول الله نعلمه علیک تنزل من ذی العزة الکتب (32)
”تو همان امین پروردگار هستی که دروغ نمیگوید و راستگویی که سخنش لهو و لعب نیست، تو رسول خدا هستی و ما می دانیم که از جانب خداوند عزیز کتاب بر تو نازل می شود.”
قدر دانی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از حلیمه و فرزندانش
در گزارش ها آمده که بعد از ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله) با خدیجه، حلیمه به ملاقات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمد و از خشکسالی و هلاکت گوسفندانش شکایت کرد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) و خدیجه برای حمایت مالی از این مادر کمک قابل توجهی به او و خانواده اش کردند.(33)
در گزارشی دیگر نقل شده که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) خبر رسید زنی که شما را شیر داده به ملاقات شما آمده، پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا او را دید، فرمود: مادرم، مادرم، عبای خود را بر زمین گسترد و حلیمه را با احترام بر آن نشاند.(34)
حلیمه دارای سه فرزند به نامهای عبد الله بن الحارث، انیسة بنت الحارث و حذافة بنت الحارث (شَیماء) بود.(35)
شَیماء در جریان جنگ با هوازن اسیر شد و بعد از اسارت خود را معرفی کرد. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که بعد از دوران کودکی شیماء را ندیده بود، از او نشانه ای خواست. هنگامی که شیماء نشانی را داد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به او خوش آمد گفت و ردایش را گسترانید و او را بر آن نشاند. سپس در حالی که می گریست فرمود: اگر دوست داری نزد من بمان و اگر می خواهی نزد قوم خود بروی، تو را خواهم برد. شیماء گفت: به نزد قوم خود بر می گردم. پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را به همراه هدایای بسیاری نزد قومش بر گرداند.(36) و به برکت شیری که زمانی از یکی از زنان این قبیله خورده بود، همه اسرای آنها را آزاد کرد. شیماء در این جریان اسلام آورد.(37)
در مورد ملاقات پیامبر(صلی الله علیه وآله) با شیماء در ضمن روایتی از امام صادق(علیه السلام)، چنین آمده است:
زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خواهر رضاعی خود را دید، بسیار خوشحال شد و در حالی که می خندید، شیماء را بر ردای خود نشانید. بعد از رفتن او برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) اکرامی را که نسبت به شیماء انجام داده بود، در مورد او نکرد. شخصی پرسید: یا رسول الله در مورد خواهرتان عملی را انجام دادید که برای برادرتان نکردید، در حالی که او مرد نبود! پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: به دلیل این که خواهرم شیماء بیشتر از او به والدینش اکرام می نمود.(38)
امام صادق(علیه السلام) از حضرت علی(علیه السلام) روایت کردند که پیامبر فرموند: جبرئیل برمن فرودآمد و فرمود: یا رسول الله(صلی الله علیه وآله)، خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است: (39)
بطنی که تو را حمل کرد (آمنه) و صُلبی که باعث پیدایش تو شد (عبدالله) و دامنی که تو را کفالت کرد (ابوطالب) و آن که تو را پناه داد (عبدالمطلب) و برادری که در جاهلیت داشتی. پرسیدند، او چه کاری انجام داده بود؟ فرمود: او سخاوتمند بود و نیازمندان را بهره مند میکرد، و آنکس که تو را ازسینه اش شیر داد (حلیمه).
_____________________________
پی نوشت:
1. «أنا أفَْصَحَکُمْ عَرَبیّة، أنا قُرَشِیٌّ و أسْتُرضِعْتُ فی بَنی سَعد»؛ سیره حلبی، ج 1، ص 90؛ و صالحی، سبل الهدی و الرشاد،ج 1، ص 391.
2. همان.
3. سیره ابن هشام، ج 1، ص 302.
4. همان.
5. همان.
6. ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص333 و اعلام زرکلی، ج 2، ص 271 و ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 110 و محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 108، ص 211.
7. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 31.
8. صالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 6 و سیره حلبی، ج 1، ص 90.
9. صالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد، ج1، ص 6 و 7 و تاریخ طبری، ج 1، ص 455 و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص110.
10. در بعضی منابع تعداد این زن ها را ده نفر ذکر کرده اند. ابن أثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 338.
11.«بخٍ بَخٍ سَعْدٌ و حِلْمٌ خِصْلَتان فیهما خیرُ الْدَهْر و عِزُ الاَبَدِ»؛ سیره حلبی، ج 1، ص128 و محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 51، ص 8 38.
12. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 51، ص 389.
13. همان، ص 373 - 371.
14. همان، ص 389.
15. همان، ص 373.
16. ابن اثیر، أسد الغابه، ج 5، ص 427 و ابن هشام، سیرة النبی، ج 1، ص 106 و ابن أثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 334.
17. الصالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 387 و ابن أثیر، أسد الغابه، ج 5، ص 427.
18. از ابن عباس نقل شده که: «ألهَمَ العدلِ فی الرضاعه عَلِمَ انّ لَهُ شَریکا ً فَناصِفَه عَدلا»؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 389 و الصالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
19. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار ج 15، ص 390 و 391.
20. همان، ج 51، ص 376.
21. همان، ج 51، ص 333.
22. السید الطباطبایی، سنن النبی، ص 402.
23. در بعضی گزارش ها آمده اولین کلامی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر زبان آورد این جمله بود: «الله اکبر کبیراً والحمد لله بکرة و اصیلاً»؛ همان ص 391 و سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 387 و ابن حجرعسقلانی، فتح الباری، ج 8، ص 106.
24. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 51، ص 332.
25. همان، ج 15، ص 401.
26. همان، ص 392.
27. ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 334.
28. بعضی متون چهار سال و پنج سال و بعضی دیگر شش سال را هم ذکر کرده اند. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 197 و المزی، تهذیب الکمال، ج 1، ص 185.
29. شیخ علی نمازی، مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 433.
30. سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
31. همان, ص341 و بحار الانوار، ج 15، ص 401.
32. شیخ علی نمازی، مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 433.
33. آنها بیست رأس گوسفند به حلیمه و خانواده اش می دهند. سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 391.
34. شاذان بن جبرئیل قمی، الفضائل، ص 402.
35. ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 333 و مسعودی، تنبیه الاشراف، ص 197.
36. محب الدین احمدبن عبد الله طبری، ذخائر العقبی، ص 259 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 309 و مسعودی، تنبیه الاشراف، ص197.
37. محب الدین طبری، ذخائر العقبی، ص 259.
38. «بطن حملتک آمنه بنت وهب، صلب انزلک عبد الله بن عبد المطلب، و حجر کفلک ابو طالب، و بیت آوا ک عبد المطلب، و اخ لک فی الجاهلیه، قیل یا رسول الله و ما کان فعله؟ قال: کان سخیا یطعم الطعام، و یجود بالنوال، و ثدی ارضعتک حلیمه بنت ابی ذؤیب»، محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 108، ص 211.
39. همان، ج 53، ص 108.
منبع: نامه جامعه - بهمن 1383، شماره 5
منبع : اهلبیت ع