به گزارش ایسنا، اسم کتاب برخلاف آنچه مرسوم است نام هیچ یک از داستانها نبوده و عنوانی است که خواننده از داستان «ساچلی» دریافت میکند. این خلاقیت و هوشمندی در انتخاب نام تک تک داستانهای شعبانی نیز به چشم میخورد، انگار عناوین به گونهای انتخاب شده باشند که علاوه بر توجه به حس زیباشناختی و تعلیق، مفهومی را نیز به داستان بیفزایند.
آنچه واضح است «اسم شوهر من تهران است» کتابی است درباره زنان و برای زنان؛ شخصیت اصلی در هشت داستان از 9 داستان این مجموعه زن است. زنی که گاه اسیر فقر و اعتیاد همسر و خسته از به دوش کشیدن بار زندگی به تنهایی است، گاه دچار ملال ناشی از نادیده انگاشته شدن و دفن آرزوهایش با برچسب نمونه بودن، گاهی سرخورده و به جنون رسیده از بیتوجهی و خیانت شریک زندگی و زمانی هم اسیر تعصبات و جهل فرهنگی جامعهای که در آن زندگی میکند.
شعبانی دنیای زنان داستانهایش را میشناسد و به خوبی آن را با قلم و جهانبینی خود به تصویر میکشد، اما آنچه به نظر میرسد منفعل بودن این زنان است، انفعالی که از همان طرح روی جلد نمودی آشکار دارد؛ تصویر زنی که هالهای از تقدس در اطراف سرش دیده میشود، صورت ندارد اما دستهایش چادر رنگیاش را با استیصال گرفته، نه نامی دارد و نه نشانی، نه چهرهای و نه هویتی، سرانجام پسزمینه عنوان کتاب شده و با نام مردش شناخته میشود.
زنان داستانهای او اگرچه آگاهاند، اسارتشان را میفهمند، رنج میبرند و میخواهند عصیان کنند، اما در نهایت هیچ یک قادر به تغییر وضعیت موجودشان نبوده و با فرافکنی و حتی گاه رضایتی ساختگی تن به پذیرش و تسلیم در برابر سرنوشت محتوم میدهند. شاید «ساچلی» تنها داستانی باشد که میخواهد تصویری از پویایی و عصیان زن در مقابل آنچه خانواده و محیط بر او تحمیل میکند ارائه دهد. اما به نظر میرسد که بیشتر نمایشگر آن باشد که دختر امروز نیز همان تصمیمی را میگیرد که ساچلی دیروز اسیرش شد و تسلیم نشدن و فرار نکردنش نیز بیش از آنکه از سر عِرق به وطن و آگاهی باشد، حاکی از ناتوانی در ترک عادت و وابستگی است.
مکان وقوع بیشتر داستانها خانه است و همواره میتوان حضور و مکانیت آن را در داستانهای این مجموعه مشاهده کرد. خانهای که زن داستان «گنجشک تریاکی» از آن میگریزد اما به این نتیجه میرسد که بازگشتش به آن آبرومندانهتر است، خانهای که همه وقت و زندگی زن در داستان «کاش سودابه مرده باشد» را به خود اختصاص میدهد و در «ساچلی» همسایه مدرسه و اسیر هیاهوست اما باز هم خواستنی است و ترک کردنش ناشدنی، این خانه در «خانهای در طبقه چهارم» غار تنهایی زن است و آنقدر بالا هست که او را از همه آدمهای آن پایین جدا کند، بر دیوارهای این خانه در داستان «گلپونهها» اشعار عاشقانه به چشم میخورد و زمزمه نوای گلپونهها از آجرهایش شنیده میشود، در «شهرزاد با موهای وزشده» میشود ساعتها روی تراسش نشست و به پنجرههای ساختمان روبهرو خیره شد و درباره زندگیهای پشت پردهشان قصه بافت. گویی در این مجموعه، مفاهیم زن و خانه در ذهن نویسنده با هم پیوندی همیشگی دارند.
در بین داستانهای این مجموعه «کوچه فوتبال» به دلیل انتخاب ایده و راوی غیرجاندار تازگی دارد، اما به نظر میرسد از سوی دیگر باعث بر هم خوردن انسجام کلی مجموعه نیز شده باشد.
داستان «ای عیسی کجایی؟» نیز تنها داستان مجموعه شعبانی است که راوی آن مرد است. هر چند که در این داستان نیز شخصیت و محور اصلی زن است؛ زنی زیباروی که در صحنه نمایش گرفتار کینه همجنسان و بزدلی و دورویی غیرهمجنسانی که به خاطرشان شکنجه میشود شده، به دست آنان نابود میشود و در عین حال در حرکتی موازی در عالم واقعیت نیز روی همان صحنه اسیر حسد همکارانش شده، به قتل میرسد. از نکات درخور توجه این داستان ایهامی است که در نام آن مستتر شده، نامی که در بند کشیده شدن زن و انتظار برای ورود کارگردان را همزمان به نمادی از به صلیب کشیده شدن مسیح و انتظار برای ظهور منجی مبدل میسازد. داستانی که انگار در برخی صحنهها یادآور فیلم «مالنا» اثر تورناتوره کارگردان ایتالیایی است.
به نظر میرسد که نداشتن تنوع زاویه دید و نوع روایت (انتخاب مکرر راوی اولشخص در بیشتر داستانها، شخصیتپردازی مشابه زنان، پرهیز از روایت نمایشی با استفاده مکرر از تکگوییهای راوی و استفاده حداقلی از دیالوگ) باعث تشابه فرم داستانها شده و فضایی تکراری را در روایات به تصویر میکشد. گویی اینها همه داستان یک زن باشد در خانههایی متفاوت و موقعیتی که تنها اندکی متفاوت است.
نویسنده با انتخاب زبان محاوره برای «گنجشک تریاکی»اش و همچنین نمایش لحن شخصیت اصلی با کمک گرفتن فراوان از ضربالمثلهای عامیانه در تکگوییها، این داستان را از سایر داستانهای مجموعه متفاوت کرده و سعی در ایجاد تنوع زبانی کرده است. در هر صورت، زبان ساده، نثر روان و انتخاب موضوعات ملموس و اجتماعی «اسم شوهر من تهران است» را به اثری خوشخوان و قابل تامل تبدیل کرده است.
یادداشت از: نفیسه رازی