قانون وراثت و حضرت زینب (س)
از قانونى بحث مى کنم که نزد دانشمندان به عنوان قانون وراثت شناخته مى شود. بر اساس این قانون، اوصاف، خصال، طبیعیات و واقعیات پدران و مادران به وسیله یک سلسله عوامل و ابزار، به فرزندان آن ها منتقل مى شود و هیچ انسانى هم از این قانون وراثت مستثنى نیست؛ نسل به نسل، همه انسان ها تحت تأثیر قانون وراثت هستند. دانشمندان امروز جهان، این عقیده را دارند که این خصال و اوصاف به وسیله عنصر بسیار پیچیده اى به نام «ژن»، به فرزندان منتقل مى شود.
از شگفتى ها است که پیغمبر عظیم الشأن اسلام (ص) در چهارده قرن قبل، در ضمن یک حادثه جالب، به این حقیقت اشاره فرموده اند. زن و شوهر جوان سفیدپوستى وقتىى که خداوند مهربان به آن ها فرزندى عنایت مى کند، شوهر مى بیند این فرزند، سیاه پوست است. با اعتماد و اطمینانى که او به همسرش داشت و او را زنى پاکدامن، با عفت و باتقوا مى دانست، خیلى برایش شگفت آور بود که چرا فرزند آن ها سیاه چهره به دنیا آمده است. این شد که او فرزندش را به بغل گرفته و به مسجد مى رود و به محضر رسول خدا (ص) مشرف شده و به ایشان عرض مى کند، من سفیدپوستم و همسرم هم سفیدپوست است، ولى بچه مان سیاه حبشى به دنیا آمده است. رسول خدا (ص) به او اطمینان صددرصد مى دهد که این طفل از تو و از همسر تو است، اما در نطفه همه انسان ها یک عنصرى هست به نام «عرق»، و بعد فرمودند: «هذَا نَزِعَهُ عِرْقٍ » (این از جا برکندن ریشه و اصلى است). اى مرد! بدان یقیناً این «عرق» انتقال دهنده اوصاف، خصایل و روحیات گذشتگان است به آیندگان، و قطعاً در پدران گذشته تو، یا در پدران گذشته همسرت، یک مرد و یا یک زن، سیاه پوست بوده و این «عرق»، این سیاهى را از آن ها منتقل کرده است و از بچه تو این رنگ ظهور یافته و آشکار شده است. بنابراین، نگران نباش و مطمئن باش و یقین داشته باش که این طفل، طفل شماست. «1» این قانون وراثت مى باشد که براى دانشمندان هم ثابت شده است. البته، اگر آنها هم در این زمینه کشفى نداشتند، براى ما مسلمان ها این مسأله، مسأله ثابت شده اى بود؛ چون علاوه بر روایات ما، در آیات قرآن مجید هم اشاره به این معنا را داریم؛ خداوند متعال درباره ذریه انبیاى خود همین مطلب را تلویحاً بیان فرموده است: «ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ » «2»: آنان در کرامت، و در شرافت، و در آقایى، و در اخلاق، و در اوصاف، و در صفات، وصل به یکدیگر و از یکدیگر بوده و یک حقیقت هستند. از ابراهیم (ع) اوصافش به اسماعیل (ع) منتقل شده و از اسماعیل (ع) نیز این اوصاف به نسلش انتقال یافته است، و از نسلش، به پیغمبر (ص) و ائمه طاهرین: منتقل شده است.
در کتاب هاى لغت هم نوشتند، عرقى که پیغمبر اکرم (ص) فرموده: «فَانّ الْعِرْقَ دَسَّاسٌ »: ریشه و اصل، در پنهانى و به نازکى و باریکى بسیار دخالت کننده است «3»،، معناى آن این است که پدران و مادران، اوصاف خود را به اولادشان انتقال مى دهند.
نتیجه سخن تا این جا، این است که در یک مرحله، باید از نظر قانون وراثت، درباره وجود مبارک زینب کبرى (س) بحث کرد و گفت، زینب کبرى (س) بر اساس اینن قانون، جلوه ذخیره هاى عظیم معنوى چهار شخصیت است؛ یعنى وجود مقدس او، خورشیدى است که از افق گنجینه هاى شخصیتى چهار خزان ارزش هاى پروردگار مهربان عالم، طالع شده است. خزینه اول، وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) بوده و خزینه دوم، وجود مبارک فاطمه (س) است که بنا بر تأویل ائمه طاهرین: که راسخان در علم هستند و تأویل قرآن پیش آن هاست: «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ » «4»، پروردگار عالم، از وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (س)، به دو دریا تعبیر کرده است که لؤلؤ و مرجان از این دو دریا ظهور مى کند: «مرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلتَقیِانِ. بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَایَبْغِیَانِ. فَبِأَىِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ. یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ » «5». امیرمؤمنان (ع) از دیدگاه خدا یک دریا است، ولى دریایى است که اول دارد، ولى آخر ندارد. فرق ایشان با خدا همین است که خدا اول ندارد و آخر هم ندارد. امیرمؤمنان (ع) اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزش ها، حضرت زهرا (س) هم اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزش ها، مجموعه عناصر شخصیتى امیرمؤمنان و حضرت زهرا (س) ، شخصیت زینب کبرى (س) را تشکیل داده است، و دو خزان دیگر وجود مقدّس حضرت زینب (س) هم یکى وجود مبارک رسول خداست که پدرِ مادر زینب کبرى (س) مى باشد، و یکى هم خدیجه کبرى (س) است که مادر مادر زینب کبرى (س) مى باشد.
از سخن حضرت على (ع) درخطبه 192 نهج البلاغه برمى آید که حضرت خدیجه (س) اولین زنى است که اسلام آورده، و در روایات چنین بیان شده که آن حضرتت اولین زن در عالم است که در قیامت، قدمش به بهشت مى رسد .. «6» خدیجه کبرى (ع) کسى است که پیغمبر اکرم (ع) تا آخر عمرشان نسبت به یاد او بى توجّه نبودند و همیشه که صحبت از خدیجه کبرى (س) مى شد، پیغمبر (ص) از او تعریف مى کردند «7» و در روایات ما آمده که هنگام مرگ خدیجه (س)، جبرئیل (ع) نازل شد و رضایت خدا را از خدیجه کبرى (س) به پیغمبر (ص) اعلام کرد. این مجموعه ارزش هاى وجود پیغمبر، خدیجه، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا:، یکجا در زینب کبرى (س) طلوع کرده است. بر اساس قانون وراثت، وقتى زینب به دنیا آمد، قنداق مبارکش را که به دست رسول خدا (ص) دادند، در اولین بارى که پیغمبر (ص) به او نظر انداخت، فرمودند: هر چشمى در این دنیا براى این دختر گریه کند، ارزش گریه او، مساوى با گریه بر حسن و حسین (س) است؛ یعنى یک قطره اشک براى زینب کبرى (س)، مساوى است با گریه کردن بر دو امام معصوم (ع) . نفرمودند، ثواب گریه بر این دختر، مساوى گریه بر اباعبدالله (ع) است، بلکه فرمودند گریه بر او، مساوى است با گریه بر دو امام معصوم (ع)؛ یعنى اگر در قیامت، گریه بر حضرت مجتبى (ع) که درباره آن پیغمبر (ص) فرمود: هر کس براى حسن من گریه کند، قیامت که هم چشم ها گریان است، چشم او گریان نخواهد بود، و گریه بر اباعبدالله (ع) که سبب شفاعت، رحمت و مغفرت است، این دو گریه را اگر در یک کف ترازو بگذارند و گریه بر زینب کبرى (س) را در یک کف دیگر، با هم مساوى مى شود.
دانش زینب کبرى (س)
اما درباره دانش زینب کبرى (س)، امام (ع) درباره حضرت زهرا (س) و دانش آن حضرت یک نظر دارند، و وجود مبارک زین العابدین (ع) هم درباره عمه شان حضرت زینب کبرى (س)، از نظر دانش و بینش، یک نظر دارند. امام باقر (ع) مى فرماید: این که اسم مادر ما را «فاطمه » گذاشتند، بى علت، بى جهت، بى سبب و بى دلیل نبوده است. علت آن این است که پروردگار عالم در دنیاى معنا به مادر ما خطاب کرده: «فَطَمْتُکَ بِالْعِلْمِ ». «8» «فطم»؛ یعنى قطع کردن، جدا کردن. لغت «فطم»، به معناى بریدن است. معناى حدیث چنین مى شود: فاطمه (س) را فاطمه مى گویند، به علت این که خدا به او فرمود: من با پرکردن تو از علم خودم، تو را و قلبت را از علوم هم زمینیان بریدم و نگذاشتم تو در دانش و بینش، نیازمند علوم بشرى بشوى.
و دانش زهرا (س) دانشى الهى است. کنار بازار کوفه، وقتى زینب کبرى (س) خطبه خواندند و حادثه کربلا را تحلیل کردند و مردم را به آن گناه بى نظیرشان آگاهه کردند، زین العابدین (ع) کنار محمل عمه خود، خدا را شکر کردند و فرمودند: عمه جان! من پروردگار عالم را شکر مى کنم و سپاسش را مى گویم که الحمدلله تو تعلیم دیده بدون معلّم بشرى هستى «9»، و این دریاى دانشى که در وجود تو موج مى زند، مستقیماً الهى و خدایى است، همان طورى که خداوند از دانش بیکرانش در قلب مادرش زهرا (س) قرار داد، از دانش بیکرانش در قلب مطهّر زینب کبرى (س) قرار داد و این سابقه هم داشت، نه این که اولین بار بوده است. این که عنایت خدا بر یک انسان، کامل جلوه کند، ما در قرآن مجید درباره دو نفر صریحاً مى بینیم که خداوند متعال در ایام کودکى آن ها، دانش خود را در ظرف قلب آنان ریخته است: یکى مسیح که در متن قرآن است که در گهواره، در روز اول تولّد، به یهودیانى که به مادرش مریم (س) گفتند: «مَا کَانَ أَبُوکِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیّاً» «10»: مریم! پدرت که آدم بدى نبود و مادرت که زن پاکدامنى بود، شما هم که شوهر نکردید، پس این بچه را از کجا آوردى؟ مریم (س) اشاره به گهواره کرد. آن جمع یهودى گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِیّا» «11»: شما اشاره به گهواره مى کنید، بچه یکروزه که حرف نمى زند که از میان گهواره صدا بلند شد: «إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً» «12». خود کتاب، علم است. پروردگارعالم کراراً در قرآن مجید از تورات، انجیل و قرآن تعبیر به علم کرده است: «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ ». «13» همه تورات را قرآن مى گوید، علم. همه انجیل را مى گوید، علم: «آتَانِىَ الْکِتَابَ »: خدا علم به من داده، «وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً»: و مقام نبوت را به من داده است. مقام نبوت که همراه با تاریکى، ظلمت و جهل که نیست؛ علم است؛ علم خدایى که بچه یکروزه در گهواره را؛ چنان که قرآن مى گوید، خزانه علم قرار مى دهد.
همان خدا بدون معلّم بشرى، زینب کبرى (س) را خزان علم بشرى قرار مى دهد. چنان که گفتیم، بنا به نقل قرآن کریم، این کار یک بار براى حضرت مسیح (ع) اتفاقق افتاده است. یا درباره یحیى (ع) مى فرماید: «وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً» «14»: ما مقام نبوت و حکمت را در حالى که یحیى (ع) بچه سه و چهار ساله بود، به او عنایت کردیم. این متن قرآن است. پس این بار دوم است که این اتفاق به وسیله خدا افتاده است. چه مانعى دارد که همین اتفاق براى حضرت زهرا (س) هم افتاده باشد؟ چه مانعى دارد که همین ماجرا براى زینب کبرى (س) هم اتفاق افتاده باشد؟ این اتفاق، نشانگر کمال آن هاست؛ نشانگر عظمت روحى آن هاست. نشانگر ارزش هاى انتقال یافته از امیرمؤمنان، حضرت زهرا، پیغمبر و خدیجه کبرى: در وجود مبارک اوست. قلب به پروردگار اتصال داشته و از طریق این اتصال، علم خداوند در این خرانه با عظمت سرازیر شده است.
او این علم را حبس نکرد؛ چرا که اهل بیت: طبق آیات قرآن، در همه امور اهل انفاق بودند: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى ». «15»» «فَأَمَّا مَنْ أعْطَى »، چه چیزى را بخشش کرد؟ مال، آبرو، قدرت، دانش، شخصیت، زبان، قلم و قدم در تمام نعمت هایى که خداوند به اهل بیت: عنایت کرده بود، آن ها اهل انفاق بودند. در هیچ زمنیه اى در وجود اهل بیت: بخل وجود نداشت. زینب کبرى (س) در دوره عمرش سه کلاس تشکیل داد، ولى با کمال تأسّف از این سه کلاس، چیزى باقى نمانده است. حیف از آن کلاس ها و حیف از بى توجّهى شاگردان آن کلاس ها. یکى از این کلاس ها که زینب کبرى (س) مخصوص خانم ها تشکیل دادند، کلاس تفسیر قرآن بود، و اى کاش! بخشى از تفسیرى که زینب کبرى (س) فرموده بود، به دست ما رسیده بود تا به وسیله زینب کبرى (س) ما با عمق آیات قرآن آشنا مى شدیم. لغت «تفسیر»، به معناى پرده بردارى است. زینب کبرى (س) به عنوان تفسیر قرآن، پرده از آیات قرآن برداشتند و عمق آن ها را براى مردم بیان کردند. این انسان عالم، این انسان بصیر، این انسان با بینش، شاید نزدیک چهل سال براى زنان مدینه و کوفه قرآن گفت؛ حقایق قرآن را بیان کرد؛ تفسیر آیات را بیان نمود، ولى آن ها را ننوشت. چیزى از این تفسیر باقى نمانده است. این توصیف یک کلاس او بود. قرآن در خانه آن ها نازل شده و کسى مانند آن ها، عمق قرآن مجید را نمى داند. او فرزند پدرى بود که اهل تسنن در کتاب بسیار با ارزش ینابیع الموده خودشان «16»، نقل مى کنند که ابن عباس مى فرماید، من پیش امیرمؤمنان (ع) تفسیر قرآن مى خواندم، امیرالمؤمنین (ع) به من فرمود: پسر عباس! اگر من آنچه در هفت آیه سوره حمد است، از «ب» «بِسْمِ اللَّهِ » تا «وَلَا الضَّآلِّینَ » را براى شما بگویم و شما هم گفته هاى من را بنویسید، و بعد از این که من پایان کلاس را اعلام بکنم، هفتاد شتر جوان را باید بیاورید تا این نوشته ها را بار کنید تا بتوانید آن ها را با خود ببرید. «17» زینب کبرى (س) دختر یک چنین مفسر قرآنى است. بنابراین، معلوم است از قرآن چه چیزى پیش زینب کبرى (س) بود. این توصیف یک کلاس زینب کبرى (س) است. کلاس دیگرى که وجود مقدس زینب کبرى (س) داشتند، کلاس فقه بود. فقه دریاى وسیعى است. یک طلبه ما در قم، وقتى فقیه کامل و مدرّس فقه مى شود که هشتاد و چهار باب فقهى را در هشتاد و چهار عنوان کتاب فقهى به صورت اجتهادى در سى سال شب و روز بخواند، ولى همه این دریاى فقه، پیش زینب کبرى (س) بود که اگر گفته هاى ایشان را در این کلاس ثبت کرده بودند، باور کنید در مسایل فقهى، هشتاد درصد کار مراجع ما، با گفته هاى زینب کبرى (س) آسان شده بود؛ چرا که او خودش چشمه صافى براى فقه بود، اما مراجع ما الآن کنار چشمه گل آلود هستند. اگر این بزرگوران بخواهند در مسایلى از فقه در روایات غور و بررسى کنند و فتوا بدهند، ممکن است ده تا روایت ساختگى در آن روایات باشد، و وجود چنین امکانى، بخش روایات را گل آلود کرده است. حالا مراجع ما باید بنشینند و این روایات را ارزیابى کنند و بر اساس روایت صحیح، به میلیون ها نفر شیعه فتوا بدهند؛ براى همین براى به دست آوردن روایت صحیح در این چشمه گل آلود، گروهى آمدند و روایات را تقسیم بندى کردند؛ اخبار و احادیث را تقسیم بندى کردند؛ خبر متواتر، خبر صحیحه، خبر حسن، خبر مسلسل، خبر مسند، خبر مرسل، خبر ضعیف، خبر موثّق، خبر مجهول. در مجموعه این اخبار، این تقسیم بندى نیز وجود دارد: خبر عامى، خبر خاصى (امامى)، خبر مطلق، خبر مقیّد، خبر مخصّص، خبر ناسخ. یک مرجع چقدر باید زحمت بکشد که از میان این چشمه، یا به یک خبر متواتر، یا به یک صحیحه، دست پیدا کند و بعد، بر اساس آن فتوا بدهد.
روشنفکرها خیال مى کنند، فتوا دادن کار خیلى ساده اى است، مى گویند، خودمان مى بینیم و مى گوییم. من مى گویم: شما چه چیزى را مى بینید و مى گویید. دیدن شما دیدنى علمىى نبوده و گفتنتان هم گفتن حق نیست. آخر شما چه چیزى را مى بینید و چه چیزى را مى گویید؟ اگر به شما یک کتاب حدیث بدهند، هیچ تخصّصى در شناخت احادیث آن ندارید. شما چه شناختى دارید؟ براى شناخت یک روایت، حداقل مانند آیت الله العظمى بروجردى 1 باید درباره چهارده هزار راوى شناخت داشته باشید. شما درباره دو نفر از آن ها هم شناخت ندارید. این مرد در هشتاد و هشت سالگى، چهارده هزار راوى حدیث را که در کتاب ها دسته بندى کرده بود، در ذهن داشت و همه این راویان را مى شناخت که روایت کدام ها قابل قبول است، و کدام ها مورد اعتماد هستند و کدام ها قابل رد هستند، و کدام ها مجهولند. کدام ها غیرثقه هستند. کدام ها ثقه هستند. کدام ها مطمئن هستند. شما چه مى دانید این حرف ها را و این که چگونه باید در مورد یک راوى ارزیابى بشود. دین را باید عالم ربانى به مردم بدهد، نه یک روشنفکرى که از فرهنگ اروپایى ارتزاق کرده، نه روشنفکرى که در آمریکا تربیت شده است. دین را باید تربیت شده قم، مشهد و نجف به مردم بدهد.
چنان که گفته شد، حضرت زینب 1 فقه مى گفت و خودش چشمه زلال این علم بود. کلاس دیگرشان هم کلاس اخلاق بود؛ کلاس تربیت نفوس، کلاس تزکیه نفوس، بهه تعبیرى کلاس آدم سازى. با توجّه به این که وجود مقدّس خودشان، مجسّمه کامل اخلاق بودند.
برایم خیلى مهم بود که در سوریه، در یکى از کتابخانه هاى آن جا، این قسمت از زندگى ایشان را در کتابى که در شرح حال زینب کبرى (س) بود، دیدم. در تحلیلى کهه در یک بخش این کتاب آمده بود، راجع به دانش، بصیرت و علم زینب کبرى (س) بحث مى کرد که به نظر من مطالب مهم و ارزنده اى داشت.
حماسه زینب کبرى (س)
امّا در باره برخورد ایشان با حادثه کربلا، خیلى ساده و آسان مى گویم که برخورد زینب کبرى (س) در این رابطه، برخوردى صابرانه بوده است.
اما این صبر در زینب کبرى (س) چگونه بوده؟ او سخت ترین، سنگین ترین، دردناک ترین و رنج آورترین حادثه تاریخ را دیده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنیا بریده وو شهید شدند و به خدا پیوستند، تمام سنگینى بار این حادثه روى دوش زینب کبرى (س) آمد، به انضمام این که از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغدیده را از کربلا تا شام و از شام تا مدینه سرپرستى کند، این همه مصیبتها را زینب (س) تحمل کرد، و با مدیریت مدبرانه اش پیام شهداى کربلا را به گوش همگان رسانید. آن حضرت (س) با این حادثه، برخوردى الهى کرد و از زمان وقوع این حادثه تا روز وفاتش، براى یک بار، به خاطر حادث کربلا نفسى که بوى گلایه و شکایت از خدا را بدهد، از دل نکشید؛ بلکه کنار حادثه تلخى به این وسعت، شاکر بود. چه کسى این تحمّل را داشت کنار چنین حادثه اى بنده شاکر پروردگار باشد. ابن زیاد وقتى دربارگاهش به مسخره به زینب کبرى (س) گفت، رفتار خداوند را نسبت به اهل بیتت چگونه دیدى؟ یعنى دیدى که خداوند ما را پیروز کرد و شما قطعه قطعه و متلاشى شدید. جواب داد: «وَ مَا رَایْتُ الَّا جَمِیلًا.»: جز رفتارى زیبا و نیک از خداوند ندیدم «18»؛ یعنى خداوند امامت را با شهادت در هم آمیخت و بالاترین زیبایى را درست کرد؛ چنان که با این آمیزش، براى ما چهره اى زیباتر از یوسف (ع) را به وجود آورد. در روز یازدهم با چه تحمّل مثبتى و با چه صبر ملکوتى و عرشى آمد و دو دست مبارکش را زیر بدن قطعه قطعه شده اباعبدالله (ع) برد و با یک دنیا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ.»: خدایا! این اندک را به عنوان قربانى که اصلًا تناسبى با عظمت خدایى تو ندارد، از ما قبول کن. «19*» ما یک چیزى مى گوییم و یک چیزى را مى شنویم که اگر یک میلیونیوم آن بر سر خودمان بیاید، آن وقت باید ببینیم چه کاره هستیم؟ در این موقعیت، عبادت و صبر در ایشان جمع شده بود. امام صادق (ع) این موقعیت را چنین توصیف مى کند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ایستادگى تو شگفت زده شدند؛
ىعنى نتوانستند هضم بکنند که انسان هم این قدر عظیم است. به خدا قسم! راحت مى توانم بگویم آن زمانى که خدا به ملائکه خبر داد: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَهً.»» «20»
ملائکه برگشتند و گفتند: «أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ». «21» خدا به آنها فرمود: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ » «22»: من از آفرینش این انسان چیزىى مى دانم که شما نمى دانید، و آنان نمى دانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملائکه گفت: زینب (س) را ببینید، من این را مى خواستم خلق کنم: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ ». «23» چند میلیون سال قبل هم حالاا براى شما روشن شد که خلیفه یعنى چى؟ انسان یعنى چى؟ که یک خانمى که دنیاى عاطفه و رأفت قلب است، در یک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوى چشمان او سر ببرند و قطعه قطعه کنند و بعد بیاید کنار این بدن هاى پاره پاره بنشیند و بگوید: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ.» این است، «أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». به خدا قسم! شب یازدهم، براى آن حضرت، یک ذره از کیفیت عبادتش با شب هاى مدینه فرق نکرد. این شب هم سکینه کبرى (س) مى گوید، عمه ام کنار آن خاک هاى بیابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود؛ یعنى با بودن این حادثه، از پروردگار کمال رضایت را داشت.
حکومت الهى زینب کبرى (س)
امّا راجع به سرپرستى او باید گفت، شما مى دانید که اهل بیت: را از چه مسیرى به شام بردند. آن دژخیمان اهل بیت: را از مسیر طبیعى عراق به شام نبردند؛ بلکه آنان اهل بیت: را در حالى که جلوى محمل ها 18 سر بریده را بر بالاى نیزه ها زده بودند، از منطقه موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقى، ترکیه آن زمان، به دمشق بردند؛ یعنى از مناطق کردنشین و ترک نشین که آن وقت این ترک ها و کردها اغلب مسیحى بودند. بعد در این شهرها اعلام مى کردند و به خاطر یزید، این اکراد و این اتراک مسیحى بیرون مى ریختند و سرود مى خواندند؛ پایکوبى مى کردند؛ به زن و بچه داغدیده سنگ مى زدند چوب پرت مى کردند. این ها را تا دمشق این گونه بردند.
هر جایى هم که آن ها را پیاده مى کردند، خود لشکر یزید آشپزخانه مفصّلى بر پا مى نمود. امّا اهل بیت: به یک ذره نان خشک قناعت مى کردند و سختى را تحمّل مى نمودند. تا اینن که به شام رسیدند. یزید سؤال مى کند، این ها از کربلا تا این جا چه عکس العملى داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکس العمل داشتند. یکى این بود که به ما جز آقایى و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد ساله آنان، و نه این جوان بیمار آن ها، یک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. این یک عکس العمل. عکس العمل دوم آنها هم این بود که با این سختى راه، گرسنگى و تشنگى هر جا آن ها را پیاده کردیم، یا مشغول به خواندن قرآن شدند، یا عبادت کردند، یا صورت روى خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. این حکومت زینب کبرى (س)، در یک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت، حکومتى الهى باشد، از حکمرانانش، چیزى جز آقامنشى و بندگى خدا، براى مردم ظهور نمى کند. اگر حکومت، این حکومت نباشد. البته، باید این همه فساد رواج سیل وار پیدا کند.
اما چنان زیبا زینب کبرى (ع) بر این ملت الهى هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که این ملت دشمن را از سگ، کم تر حساب کردند و لحظه اى هم از عبادت خدا غافلل نشدند.
ما زمان شاه وقتى مى خواستیم به حکومت انتقاد کنیم، اسم شاه را که نمى بردیم و به جاى اسم شاه، اسم معاویه، یزید، ابوبکر، عثمان و این ها را مى بردیم. ساواکى ها پاى منبرر مى فهمیدند ما چه داریم مى گوییم. ما که کنایه مى زدیم، روز بعد به در خانه ما مى آمدند که ساواک شما را خواسته است، یا چهار روز بعد مى آمدند در خانه ما چشممان را مى بستند و مى بردند و به زندان مى انداختند. در طول عمرمان خود شاه را هم ندیدیم، و اگر رو در رو او را مى دیدیم، معلوم نبود بتوانیم از او انتقاد کنیم. قدرت یزید هزار برابر قدرت شاه بود. وسعت کشورش هم بیست برابر وسعت ایران امروز، پهناورى داشت. حالا در بارگاه یزید، خانمى داغدیده و اسیر را آوردند و با این قدرت عظیم آن روز رو به رو کردند. زینب کبرى (س) از جا بلند شد و به شاه گفت، به شاهى که صد برابر شاه کشور ما قدرت داشت: «ى ابن الطلقاء» «24»: اى فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعین! پسر مردمانى که بچه هایتان انتساب درستى نداشتند و نمى شد گفت که مادرشان این است و پدرشان این! تو از چنین خانواده اى هستى. اى نسل نامعلوم! «یابن الطلقاء!»: فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه دارى به کار بگیر و هر اسبى دارى بتازان، اما من اسیر، مطلبى را از آینده عالم به تو بگویم. یزید! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعه قطعه کردى و نگذاشتى بدن هایشان را دفن کنیم، در آینده، این بیابان تبدیل به یک شهرى به نام کربلا مى شود. براى برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا مى گردد. دل هاى مردم از همه عالم متوجّه حرم حسین (ع) ما مى شود و به آن جا مى آیند و از خاک قبر حسین (ع) من، براى شفاى بیماران و ساختن مهر نماز بر مى دارند. در آینده، لعنت مردم دنیا متوجّه شما مى شود؛ یعنى زینب کبرى (س) یزید را از غیب خبر داد. یزید مات زده بود و نمى توانست به میرغضب بگوید، گردن این زن را بزن. چون حرف هایى که زینب کبرى (س) زد، براى خودش هم ایجاد مصونیت کرد. اصلًا شام را به هم مى ریخت. یزید دید نمى تواند زینب کبرى (س) را اعدام بکند. این شرابخورِ سگ بازِ میمون بازِ متکبّر که از برخورد زینب کبرى (س) سخت شکست خورده بود، مى دانید چگونه تلافى کرد؟ جلوى چشم خواهر، دست برد و چوب خیزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بریده حمله کرد. این بچه هاى کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فریاد زدند: وامحمداً واعلیاً. کارى زینب کبرى (س) کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتى دید یزید با چوب به لب و دندانِ سربریده حمله مى کند، زیر چادر عصمت دست برد و گریبانش را پاره کرد. خیزرانى که یزید بر آن لب مى زد، بر دل زینب (س)، نیشتر فرو مى کرد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1. صحیح بخارى، ج 8، ص 31.
(2) 2. آل عمران: 34.
(3) 1. جلال الدین سیوطى، الجامع الصغیر، ج 1، ص 505.
(4) 1. آل عمران: 7.
(5) 2. رحمن: 19- 22.
(6) 1. قندوزى، ینابیع الموده ذوى القربى، ج 1، ص 469.
(7) 1. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 16، ص 13.
(8) 1. شیخ کلینى، کافى، ج 1، ص 460.
(9) 2. طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 31.
(10) 1. مریم: 28.
(11) 2. مریم: 29.
(12) 1. مریم: 30.
(13) 2. آل عمران: 19.
(14) 1. مریم: 12.
(15) 1. لیل: 5- 7.
(16)*. این کتاب، کتابى واقعاً با ارزش است که اخیراً توسط انتشارات اسوه در سه جلد به طبع رسیده است.
(17) 1. ینابیع الموده، ج 1، ص 205.
(18) 1. ابن نما حلى، مثیرالاحزان، ص 71.
(19) 1. شیخ محمّد مهدى حائرى، شجره طوبى، ج 2، ص 294 .. (20) 2. بقره: 30 ..
(21) 1. همان.
(22) 2. همان.
(23) 3. همان.
(24) 1. ابن طیفور، بلاغات النساء، ص 22.
منابع :
کتاب : نگاهى به مقام حضرت زینب (س)
نوشته: استاد حسین انصاریان