به گزارش ایسنا، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در مدت هشت سال سختترین آزمون تاریخی ملت ایران بوده که در تاریخ معاصر و تاریخ میانه کشور مشابه نداشته است. ایران یک طرف، آمریکا، شوروی و کشورهای مرتجع منطقه یک طرف دیگر این قائله جبهه گرفته بودند. اما سرانجام پیروزی از آن ایرانیان شد. این پیروزی بدون هزینه بدست نمیآمد. ایران تاوان امنیت خود را در دوران پس از جنگ به مدت چهار دهه نیز پرداخته است و در محیط پرآشوب منطقه خاورمیانه که آتش جنگ و نا امنی در آن زبانه میکشد با امنیت روزگار میگذراند.
یکی از ویژگیهای بارز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران این است که در بیشتر موارد فرماندهان در سطح عالی و میانی و نیز فرمانده تیپ و لشکرها، هم پا و بعضی مواقع جلوتر از رزمندگان در صحنه نبرد ایفای نقش میکردند . به عنوان نمونه در عملیات «والفجر مقدماتی» پیکر رضا حبیباللهی، در عملیات «خیبر» پیکر حمید باکری و مرتضی یاغچیان معاونین لشکر عاشورا، در عملیات «بدر» پیکر مهدی باکری و عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ 18 جوادالائمه و در پایان جنگ پیکر علی هاشمی و در سایر عملیاتها پیکرهای دهها نفر از فرماندهان تیپ و گردانهای سپاه که به شهادت رسیدند در منطقه در خاک به امانت ماند و در اغلب موارد از مقام این فرماندهان، بیپیکر تجلیل شد.
شهید حاج رضا حبیباللهی
حاج رضا اولین دوره تعلیم افراد زبده سپاه را در تهران گذراند و در کمیته شهری اصفهان به تعلیم افراد در دفاع شهری پرداخت. وی در 12 خرداد ماه 1360 دست راست خود را از دست داد و اولین سردار جانباز جبهههای جنگ شد. او چندین بار در جبهه مجروح شد ولی پس از بهبودی نسبی به جبهه بازگشت.
بعد از جانباز شدن، مسئولیت سپاه اصفهان را به او دادند ولی پس از چند ماه استعفا داد و به جبهه باز گشت. شجاعت و بیباکی او در جبههها زبانزد بود، او گاهی مواقع تا سه روز در خط مقدم میماند. حاج رضا تا سال 1361 در مسئولیتهای مختلف از جمله فرماندهی سپاه دوم صاحب الزمان(عج)، فرمانده سپاه سوم و فرمانده سپاه اصفهان مشغول فعالیت بود.
حاج رضا میگفت که «کسی که در راه خدا میرود اگر همه چیزش از بین برود خیلی سعادتمند است. » سردار حاج رضا حبیباللهی در 18 بهمن ماه سال 1361 در جریان عملیات والفجر مقدماتی جام شهادت را نوشید و مفقودالاثر شد.
شهید علی تجلایی
قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح وعملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) سال 1338 در شهرستان تبریز به دنیا آمد. در تیرماه 1361، مأموریت یافت که در اجرای مرحلهای دیگر از عملیات والفجر مقدماتی در شلمچه وارد عمل شود. تجلایی به همراه برادر کوچکترش (مهدی) در بهمن ماه 1361، در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشت و مهدی در منطقه عملیاتـی در میـدان مین به شهـادت رسید. علی بر آن بود که پیکر برادر را برگردانـد، همانطـوری که پیکرهای بسیاری از شهدا را برگردانده بود. پس از شهـادت برادرش، به اصغر قصـاب عبداللهـی گفت:« این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهـادت مراعـات نمیکنند، سبقت میگیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد میرسند.» این در حالی بود که اصغر قصاب عبداللهی نیز از پیشدستی برادر کوچکترش (مرتضی) گلهمند بود.
علی برای آوردن جنازه برادر که در منطقه دشمن افتاده بود، شبانه راهی شد. وقتی که با زحمات و خطرات زیاد جنازه شهید را آورد، متوجه شد نامش مهدی است و بسیار به برادرش مهدی شبیه است، اما خود او نیست. با این حال خوشحال شد و گفت: «او را که آوردم انگار برادر خودم مهدی را آوردم.» علی تجلایی در سال 1362، به سمت معاونت آموزشهای تخصصی سپاه منصوب شد و در تنظیم و تدوین دستاوردهای عملیات کوشش بسیار می کرد.
مهدی تجلایی در بهمن 1361، در عملیات والفجرمقدماتی به شهادت رسید و جنازه او در منطقه عملیاتی باقی ماند. در سال 1373، پیکرمطهرش کشف و به زادگاهش انتقال یافت. علی به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم (ص) در تاریخ 25 اسفند1363 به شهادت رسید و پیکرش کاوش نشد.
مهدی باکری
مهدی باکری سال ١٣٣٣ هجری شمسی در شهرستان میاندوآب آذربایجانغربی متولد شد. این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی «عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش میکرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت کند که در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد.
هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف گلوله «آر. پی. جی» دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
مرتضی یاغچیان
شهید مرتضی یاغچیان 22 خرداد 1335 در خانوادهای مذهبی در تبریز به دنیا آمد. سال 1356 به خدمت سربازی رفت و دوره آموزشی خود را در پادگان جلدیان سپری کرد و بعد از آن به شهرهای سوسنگرد، بستان و چند پاسگاه مرزی اعزام شد. با فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازها از پادگانها، یاغچیان از پادگان گریخت و در تظاهرات و عملیات علیه رژیم پهلوی شرکت جست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مرتضی یاغچیان از اولین افرادی بود که به عضویت سپاه تبریز درآمد و از آغاز در مسئولیتهای مهم به انجام وظیفه پرداخت و در بدو امر مسئول تسلیحات سپاه تبریز بود. در شهریور 1359، با شروع جنگ، راهی جبهه شد و قبل از حرکت، تلفنی با پدر و مادر خود صحبت کرد و از آنها اجازه گرفت. یاغچیان در طی جنگ دچار تحول روحی عظیمی شد. پنج بار مجروح شد ولی هیچ کدام از مجروحیتها باعث نشد تا جبهه را رها کند.
برخی از زخمهای خود را پنهانی میبست و سعی میکرد تا کسی از آن اطلاع پیدا نکند. در هفتم بهمن 1362 در عملیات خیبر ابتدا حمید باکری به شهادت رسید. مهدی باکری به خاطر سختی عملیات و پاتکهای مکرر دشمن از مرتضی یاغچیان خواست در مقابل حملات ایستادگی نماید و یاغچیان نیز با رشادت در مقابل حمله دشمن پایداری کرد.
شهادت مرتضی یاغچیان را با بی سیم به مهدی باکری خبر دادند. پیکر شهید مرتضی یاغچیان پس از عملیات در منطقه جا ماند و تا سال 1375 مفقودالاثر بود تا اینکه در این سال در پی جستجوی گروههای تفحص، بقایای پیکرش کشف شد و در وادی رحمت تبریز به آرام گرفت.
حمید باکری
درعملیات موفقیتآمیز «مسلمبنعقیل» بعنوان مسئول خط تیپ عاشورا بود. چندین بار خودش در جنگ تن به تن و پرتاب نارنجک دستی به صدامیان شرکت کرد و از ناحیه دست مجروح شد و بر حسب شایستگی که کسب نمود از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان فرمانده تیپ حضرت ابوالفضل (ع) منصوب شد.
بعد از عملیات والفجر مقدماتی بعنوان معاون لشکر 31 عاشورا فعالیت کرد. شرکت در عملیاتهای والفجر 1 و2 و4 از افتخاراتش بود که همیشه دوش بدوش برادران رزمنده بسیجیاش در خطوط اول حمله شرکت داشت.
چهارشنبه 3 اسفند 62 شروع عملیات خیبر بود که با بی سیم خبر تصرف پل مجنون (که به افتخارش پل حمید نامیده شد) در عمق 60 کیلومتری عراق را اطلاع داد. پلی که با تصرف کردن آن دشمن متجاوز قادر نشد نیروههای موجود در جزایر را فراری دهد یا نیروی کمکی برای آنها بفرستد در نتیجه تمام نیروهایش در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجیهای شجاعش ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات بود و عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروههای زرهی دشمن فقط با نارنجک و آرپی جی و کلاش به شهادت رسید و پیکرش همچون برادرش کاوش نشد.
عبدالحسین برونسی
عبدالحسین برونسی، پیشهاش بنایی بود. او که فرماندهی تیپ 18 جوادالائمه علیهالسلام را بر عهده داشت، 23 اسفند 1363 در جریان عملیات بدر به شهادت رسید و پس از 27 سال پیکر پاکش به میهن بازگشت.
با شروع عملیاتهای والفجر 3 و 4 به عنوان معاونت تیپ 18 جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشت و گردانهای خط شکن را رهبری میکرد و در عملیاتهای خیبر، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید. او با دلاوری غیر قابل وصفی در چهار راه جاده خندق به پاتک دشمن پاسخ داد و به فرمان حضرت امام (ره) لبیک گفت تا اینکه در ساعت 11 صبح روز 63/12/23 با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام قرب الهی نائل آمد.
پیکر پاک آن شهید عزیز در کربلای بدر باقی ماند و امت شهید پرور خراسان، روح ملکوتی او را در تاریخ 9/2/64 طی مراسم با شکوهی تشییع کردند. شهید برونسی قبل از شهادت در فرازی از وصیت نامه خود گفته است: «اگر هزاران بار کشته شوم در راه ابوالفضل (ع)، حسین (ع) و مهدی (عج) و ابوالحسن (ع) باز هم کم است، این جان ناقابل پدر شما قابلیت راه آنها را ندارد. »
علی هاشمی
زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور حاج علی در دنیای خاکی بود اوج ایثار و رشادت او در شناساییهایش نمایان بود، آنچنان که تمام طرحهای عملیاتیاش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام میرساند. با گسترش محورهای عملیاتی، حاج علی «تیپ 37 نور» را در محور حمیدیه تشکیل داد. و پس از عملیات الیبیتالمقدس توانست سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاههای مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیتهای دیگر او بود.
وی پس از تشکیل قرارگاه سری «نصرت» و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، مسؤولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و شاید به همین دلیل او را سردار هور نامیدند.
سردار علی اصغر گرجیزاده با اشاره به چند ساعت پیش از شهادت علی هاشمی توضیح میدهد: دو روز قبل از هلیبرن دشمن در تیرماه سال 1367 در قرارگاه من با او جلسهای داشتم. آن زمان حجم آتش دشمن زیاد بود و اجازه نمیداد که جلسه را ادامه بدهیم. هنگامی که میخواستم سوار خودرو شوم به او گفتم آقای هاشمی قرارگاه را عقبتر بیاورید چرا که احتمال دارد دشمن امواج بیسیم شما را ردیابی کرده باشد. او گفت باشد، اما عقب نیامد. هم زمان با این توصیه من که آن زمان جانشین آقا محسن در قرارگاه مرکزی خاتم بودم به سردار احمد غلامپور نیز که در قرارگاه کربلا بود این توصیه را کردم. آقای غلامپور یک جابجایی تاکتیکی انجام داد و عقب آمد.
علی هاشمی نمیخواست ضعف نشان بدهد چرا که معتقد بود این عقب آمدن بر روحیه دیگر یگانها نیز تأثیر خواهد گذاشت و روحیه رزمندگان آنها را تضعیف خواهد کرد. پس از این ماجرا عراقیها هلیبرن کردند و علی هاشمی در این جریان به شهادت رسید.
پیکر شهید علی هاشمی سرانجام اردیبهشت ماه سال 89 کاوش شد.