در اینجا لازم است به نکته مهمی اشاره شود و آن این است که هنگامی که از خداوند حاجتی را طلب میکنیم، خداوند در استجابت آن گاهی از اسباب طبیعی استفاده میکند اسبابی که بخش اعظمی از آن برای ما قابل لمس است و گاهی ممکن است بخش کوچک و در عین حال کلیدی آن از چشم ما پنهان باشد، گاهی هم خداوند در استجابت دعا از اسباب غیر متعارف استفاده میکند. برای حالت اول یعنی استفاده از اسباب متعارف در استجابت دعا مثالی را ذکر میکنیم:
شخصی را در نظر بگیریم که مدتی دچار درد معده شده است و حالت تهوع برای او ایجاد میشود. ابتدا به دکتر عمومی و سپس در دفعات متعددی به پزشکان متخصص گوارش مراجعه میکند، بعد از مراجعه به چند پزشک متخصص بیماری او درمان نمیشود. تصمیم میگیرد به زیارت امام رضا(ع) برود و از ایشان طلب شفا کند. بعد از بازگشت از سفر زیارتی، یکی از بستگان دور او برای عیادت به منزل او میرود، بعد از اطلاع از جزئیات بیماریاش، خداوند به ذهن او خطور میدهد که فلان متخصص گوارشی که شماره مطبش را در دفتر تلفن خود دارد، به او معرفی کند، شاید بتواند او را درمان کند. شخص بیمار هم به خیال خود تیر در تاریکی میاندازد و نزد او میرود. پزشک مورد نظر بعد از مشاهده آزمایش های قبلی او حدس میزند منشأ بیماری از جای دیگری غیر از دستگاه گوارش باشد. او را به متخصص مغز معرفی میکند و متخصص مغز بعد از معرفی او به مرکز سی تی اسکن و مشاهده عکسها متوجه وجود غدّه و توده ای در ناحیهای از سر او میشود که موجب اختلال در دستگاه گوارش او شده است. خوشبختانه هنوز تومور به اندازهای رشد نکرد که قابل درمان نباشد. دستور به عمل جراحی میدهد و بعد از عمل سلامتی کامل به این شخص برمیگردد.
در اینجا اسباب استجابت دعا به ظاهر اسبابی طبیعی و متعارف بود؛ رجوع به متخصص مغز، تشخیص غدّه مغزی و سپس عمل جراحی و درمان بیمار، همه اسبابی متعارف به حساب میآید. ممکن است پرسیده شود که نقش خداوند در درمان چه بوده است؟ باید گفت اولاً این اسباب طبیعی و متعارف همه از جانب خداست، ما چیز خود به خودی و اتفاقی در این عالم نداریم، همه این اسباب، لوازم خلقتاند و خالق هستی و خالق اسباب هم تنها خداوند متعال است. دوم اینکه در راستای استجابت دعای او در حرم امام رضا(ع) و به سبب دعای حضرت در حق او، خداوند به ذهن آن مهمان خطور داد که مراجعه به فلان پزشک را به او پیشنهاد دهد و چه بسا اگر این الهام نبود، بیماریاش به مرحلهای میرسید که قابل درمان نباشد. استجابت بسیاری از دعاها از این قبیل است اما گاهی برخی از بندگان به دلیل جهل یا ضعف ایمان، دست خداوند را در این قبیل امور نمیبینند.
اما روش دوم در استجابت دعا یعنی استفاده از اسباب غیرمتعارف و در اصطلاح «خرق عادت» اگر چه نسبت به حالت اول کمتر اتفاق میافتد، اما نمونههای عینی و واقعی آن در طول تاریخ و در عصر ما فراوان اتفاق افتاده است که جای تردید و انکار برای کسی باقی نمیگذارد.
در اینجا قصد بازگوکردن واقعهای را دارم که خود از شخصی که برای او این اتفاق پیش آمد، شنیدهام. شخصی به نام آقای حسینی که پرونده پزشکیاش موجود است، چند سال قبل دچار قطع نخاع شده و قدرت هر گونه حرکتی را از دست داد، بدنش مانند یک تکه گوشت کاملاً بیحرکت شده بود. اولین بیمارستانی که او را بردند، بیمارستان پارس تهران بود. بهترین متخصصان را برای درمان او آوردند، همه نظرشان این بود که بیماریاش قابل علاج نیست.
مدتی گذشت، روزی همسرش پیشنهاد داد در ماه رجب با هم به سفر کربلا بروند. همسرش دو گذرنامه تهیه کرد و با هم راهی کربلا شدند. ابتدا به کاظمین رفتند و همسرش با هر زحمتی بود او را به زیارت حرم موسی بن جعفر’ برد. بعد راهی نجف شدند و از آنجا به کربلا رفتند. چند روزی را در کربلا ماندند، دو شب مانده به نیمه شعبان در حال عبور از خیابانی بودند که دیدند، راننده مینیبوسی فریاد میزند: «حلّه حلّه! امام زاده سید محمد!». سیّد محمد[1] از امامزادگان بزرگ و مهم به حساب میآید؛ نظیر حضرت معصومه(ع) و حضرت عبدالعظیم(ع). تصمیم گرفتند به زیارت امام زاده سید محمد بروند، با زحمت او را از روی ویلچر به صندلی پشت راننده منتقل کردند و بعد مینیبوس حرکت کرد.
نزدیک غروب در بیابان خلوتی در حال عبور بودند، مرد جوانی که در حدود سی و پنج سال سن داشت، کنار جاده ایستاده بود. دستش را بلند کرد، راننده توقف کرد، سوار شد و روی صندلی کنار راننده نشست. با حرکت مینیبوس این مرد جوان شروع به تلاوت قرآن کرد. با صدای محزونش چنان قرآن میخواند که گویا زمین و زمان با او هم نوا شده است. مسافران و راننده از قرآن خواندن او به گریه افتادند. بعد از قرائت قرآن برگشت و با اینکه عرب بود و پیراهن عربی به تن داشت به فارسی گفت: آقای حسینی چه شده است؟ آقای حسینی هم با تعجّب از این که اسم او را از کجا میداند، گفت: مدتی است که قطع نخاع شدهام و توان حرکت ندارم. همانطورکه روی صندلیاش بود، برگشت و به حالت نیمخیز دست خود را روی کمرش گذاشت و تا گردنش کشید، سپس گفت: «من در بدن تو بیماری ندیدم!» و بعد از لحظاتی به راننده گفت: نگه دار، من اینجا پیاده میشوم. حالا دیگر شب رسیده و همهجا تاریک شده بود، مینیبوس نگه داشت. آقا که پیاده شد، آقای حسینی طبق عادتش در زمانی که هنوز فلج نشده بود، برای احترام و خداحافظی حالت نیمخیز شد و خداحافظی کرد. لحظهای نگذشت که به خود آمد و دید سالم است و میتواند حرکت کند. با فریاد به راننده گفت: نگه دارد! با شتاب همه پیاده شدند و به دنبال آن آقا رفتند، هرچه صدا زدند جوابی نشنیدند.
پی نوشت
--------------------------------------------------------------
[1] . ابا جعفر محمد بن علی الهادی’ مشهور به سید محمد، فرزند بزرگ امام علی النقی(ع) است . او در حدود سال 228ق در مدینه در روستای صریا متولد و در سامرا درگذشت. مرقد او در شهر بلد در جاده اصلی کاظمین ـ سامرا و در فاصله 45 کیلومتری شهر سامرا قرار دارد. این امام زاده مورد احترام فراوان شیعیان مخصوصا شیعیان عراق بوده و آنان نسبت به این امام زاده، اعتقاد و علاقه فراوان دارند و بیشتر کسانی که به زیارت امامان معصوم’ سامرا میروند، او را نیز زیارت می کنند.
مطالب فوق برگرفته شده از کتاب:
حسنات و سیئات
نوشته استاد حسین انصاریان