دختر 20 سالهای که به اتهام زورگیری از مسافران دستگیر شده بود، سرگذشت تلخ خود را اینگونه شرح داد.پدرم کارمند بود و مادرم نیز سالن آرایشگری داشت. زندگی آرام و خوبی داشتیم و من که دختر نوجوانی بودم در کلاسهای آموزشی شنا شرکت میکردم و دوست داشتم روزی نجات غریق شوم، اما به یک باره این زندگی شیرین به همراه آرزوهای من بر باد فنا رفت چرا که مادرم به مواد مخدر صنعتی آلوده شده بود.
او با کارها و رفتارهایی که انجام میداد زندگی را بر ما سخت کرده بود و پدرم مجبور شد او را طلاق بدهد با این وجود منزلی برایمان اجاره کرد و هزینههای زندگی ما را میپرداخت در همین روزها خواهر بزرگ ترم ازدواج کرد و من هم که دیگر آزادانه رفت و آمد میکردم با پسری در خیابان آشنا شدم و با او ازدواج کردم، ولی این ازدواج هم مانند دیگر ازدواجهای خیابانی چند ماه بیشتر طول نکشید و در نهایت مهر طلاق بر صفحه شناسنامه ام جا خوش کرد.
از آن روز به بعد با زنی آشنا شدم که پارتیهای شبانه مختلط در منزلش برگزار میکرد و من هم همواره در این پارتیها شرکت میکردم اگرچه مادرم کمی از نظر روحی بهتر شده بود، اما کاری به رفت و آمدهای من نداشت تا این که در یکی از همین پارتیها با پسر خلافکاری آشنا شدم.
«بابک» به من ابراز علاقه میکرد و در همه این خوشگذرانیها کنارم بود. روزی بابک در حالی که 2 تن از دوستان دیگرش در صندلی عقب خودرو نشسته بودند مرا هم در صندلی جلو نشاند و پیشنهاد داد به سمت بزرگراه فجر برویم و با سوارکردن مسافر از آنها زورگیری کنیم.
اولین بار که با چاقو ترس به جان یک مسافر انداخته بودیم هیجان زده شدیم و مدام صحنههای ترس او را تعریف میکردیم، ولی بعد از مدتی من ارتباطم را با بابک و دوستانش قطع کردم و برای تفریح به شمال کشور رفتم چرا که در آخرین سرقت حدود 5 میلیون تومان را بین خودمان تقسیم کرده بودیم، اما وقتی از مسافرت بازگشتم از مادرم شنیدم که ماموران آگاهی به سراغم آمده اند.
منبع: نوداد