روزنامه شهروند: «زن و مرد نباید از هم دور باشند» جملهای آشنا که نسلهای قدیمی آن را از پدر و مادرهایشان میشنیدند و به فرزندانشان توصیه میکردند اما حالا اوضاع کمی فرق کرده، حالا گاهی همسران به دلایل مختلف مجبورند زندگی دور از هم را تجربه کنند؛ روش جدیدی از زندگی که بعضی زوجها آن را امتحان میکنند و از آن احساس خوشبختی و رضایت هم دارند، البته در این سبک از زندگی این مرداناند که بیشتر به دلایل شغلی از خانواده جدا میشوند تا در شهر یا کشور دیگری زندگی کنند.
اگرچه زنان هم برای ادامه تحصیل و گاهی برای مهیاکردن شرایط اقامت زودتر از همسرانشان راهی کشور دیگری میشوند و این دوری رقم میخورد؛ دوریای که افراد روشهای مختلفی برای مقابله با آن در پیش میگیرند. روشهایی که به گفته روانشناسان میتواند ارتباط نزدیکی با تیپهای شخصیتی این افراد داشته باشد.
![لانگ دیستنس؛ تجربه همسری از راه دور لانگ دیستنس؛ تجربه همسری از راه دور](/Upload/Public/Content/Images/1397/06/07/1126010107t.jpeg)
بعضی روانشناسان برای مشکلاتی از این دست راهکارهایی ارایه میدهند؛ فرستادن هدیه، ملاقاتهای هرازگاهی، تماسهای بیشتر، بهره بردن از اینترنت، گوش دادن به درددل یکدیگر، غر نزدن و ابراز دلتنگیها. البته این راهکارها میتواند تاثیر خود را بر روابط زوجین داشته باشد، اما سوال من بهشخصه این است که قرار است روی چه چیزی تاثیر بگذارد. آیا قرار است احساس نبودن را جبران کند؟ پاسخ دادن به این سوال سخت است. واقعیت امر این است که ما موجوداتی هستیم که بر اثر دیدن تمایل به ملاقات پیدا میکنیم.
دوری زوجین از هم در شرایطی اجتنابناپذیر است؛ شرایطی همچون یافتن شغلی مناسب، ادامه تحصیل یا ... تنها در شرایطی است که آسیب این نوع زندگی کاهش مییابد آن هم زمانی که زوجینی که این سبک از زندگی را انتخاب میکنند افراد هدفگرایی باشند و نزدیک هم بودن را هدف ثانویهای در نظر میگیرند و هدف اولیه آنها اشتغال، تحصیل و ... است.
این تیپ آدمها مشکلی در این دوری پیدا نمیکنند و بعد از گذراندن برهه مورد نظر، زندگی مشترک را به شکل متعارفش شروع میکنند. واقعیتی که در این میان نباید از یاد برد این است که هر نسلی سبک زندگی مختص به خود را دارد، چون سبک زندگی اجتماعی نسلها هم تغییر میکند. پدر و مادرهای ما سبکی از زندگی را تجربه کردند و ما هم سبک مختص به خود را داریم و بیشک فرزندان ما هم سبک خودشان را خواهند داشت.
در این میان باید احتیاط شود روی این ناهمخوانیها اسامی قضاوتی نگذاریم تا در نهایت تحلیل و جامعهپذیری پیچیدهتر شود. شاید این باور وجود داشته باشد که این سبک از زندگی باید تغییر یابد، در حالی که قبول نکردن آن شکاف اجتماعی بیشتری را در بر خواهد داشت. جامعه در برهههای مختلف سبکهای مختلفی از زندگی را تجربه کرده است؛ مهاجرت از روستاها به شهرها و ... و اینگونه نیست که هر چیزی در چهارچوب روانی ما نگنجد، شرایط نامساعدی باشد.
در حقیقت نمیتوان این سبک از زندگی را کتمان کرد و افرادی که این سبک را برای زندگی زناشویی خود انتخاب میکنند باید به این مسأله توجه داشته باشند که از نظر شخصیتی تاب سختیها و مشکلات آن را دارند یا نه و اینکه برای رسیدن به اهداف مورد نظر آیا راههای دیگری وجود دارد یا دوری تنها راه رسیدن به هدفشان است.»
دوباره متولد شدم
درسخواندن و ادامه تحصیل یکی از ویژگیهای مشترکشان بود. از اواخر دوران کارشناسی یکدیگر را میشناختند و برای دکترا هدف گذاری کرده بودند. تمام این سالها با فشار خانواده زندگی مشترک را شروع نکردند تا تکلیف شغل، تحصیلات و کشور موردنظر زندگیشان مشخص شود. «مهرداد» حالا در کانادا تحصیل میکند و «مینا» در ایران. سالهاست از هم دورند و تنها چیزی که آنها را به هم وصل میکند، عقدی است که میانشان بسته شده است.
«کارم برای تحصیل درست شد اما «مهرداد» اجازه نداد و گفت بهتر است اول او برود و شرایط را برای رفتنم مهیا کند اما هر روز تماسهایمان کمتر شد. به بهانه کارداشتن، سختبودن درسها و... روزهای اول خودم را دلداری میدادم و تمام تلاشم را میکردم تا با دلتنگیهایم اذیتش نکنم اما روزبهروز مکالمهها کمتر میشد اما هنوز دلسرد نشده بودم و در مقابل کمکهای مالیای که به بهانههای مختلف از من داشت، پساندازم را برایش فرستادم و حتی از بعضی دوستانم قرض کردم تا مهرداد در کشور غریب اذیت نشود، البته بخشی از پولها را برای درستکردن اقامتم درخواست کرده بود که بعدها مشخص شد اقامت من تنها بهانه بوده است و بس.
تا اینکه خانواده مهرداد به رفتارهایش شک کردند و رفتند تا از نزدیک شاهد زندگی پسرشان باشند. بعد از برگشت بود که از من خواستند تا به تنهایی مسیر زندگیام را مشخص کنم و امیدی به مهرداد نداشته باشم. دوران سختی بود. افسردگی تمام زندگیم را مختل کرده بود. شبها را به روز میرساندم تا به مرگ نزدیکتر شوم. اگر خانوادهام نبودند، تمام زندگیم را باخته بودم.» البته مینا در ایران دکترا را به پایان برد و برای اقامت اقدامات لازم را انجام داد.
مقصد مینا هم کانادا بود و حالا ٧-٦ ماهی میشود در کانادا زندگی میکند. «مهرداد دانشجوی متوسطی بود اما بعد از آشنایی با من انگیزه تحصیلات در مقاطع بالاتر را پیدا کرد. داشتن برنامه برای زندگی در کشوری دیگر و.... کارهای اقامت را هم من پیگیری کردم. خودم بزرگش کردم و مزدم را هم گرفتم.» مینا در این ٧-٦ماه انگیزه بیشتری برای فراهمآوردن زندگی بهتر دارد. «بعد از آن دوران سخت افسردگی و ناامیدی دوباره متولد شدم.
کموبیش از شرایط «مهرداد» باخبرم اما دیگر برایم اهمیتی ندارد چون قبل از آمدن به کانادا همان عقد را غیابی فسخ کردم تا زنی آزاد باشم و انگیزه و انرژیام را برای اهداف بلندمدت خودم بگذارم. سخت کار میکنم، البته مرتبط با رشته تحصیلیام. آینده همه چیز را نشان خواهد داد.»
![لانگ دیستنس؛ تجربه همسری از راه دور لانگ دیستنس؛ تجربه همسری از راه دور](/Upload/Public/Content/Images/1397/06/07/1126010123g.jpeg)
باید تحمل کرد
ماجرای رضا و همسرش کمی متفاوت است. در قصه دوری آنها، «رضا» تنها مانده است و همسرش به کشور دیگری مهاجرت کرده است. «نزدیک به ٣٠سال از زندگی زناشوییمان میگذرد. زندگیای که حاصل آن یک پسر و دختر است. دخترم عاشق رشته پزشکی بود و برای همین یکی از دانشگاههای ترکیه را برای تحصیل انتخاب کرد و همسرم هم با او همراه شد تا چندسالی با دخترم زندگی کند تا او راه و رسم زندگی در کشور غریب را بیاموزد.» رضا یکسالی میشود که از خانوادهاش دور است.
«بعد از رفتن همسر و دخترم به ترکیه پسرم کارش در تهران را رها کرد و سودای مهاجرت کرد و درنهایت متقاعدش کردم در یکی از شهرهای ترکیه زندگی کند تا کارهای مهاجرتش برای کانادا مهیا شود.» رضا تنهایی را سخت میداند اما معتقد است دوریاش از خانواده تنها بعد مسافتی دارد. «تنهایی خیلی سخت است اما برای آینده فرزندانم باید تحمل کنم. هر روز با همسر و فرزندانم تصویری صحبت میکنم.
همسرم تکتک کارهایی که در روز انجام داده را برایم تعریف میکند. در تماسهای تلفنی از همسرم آشپزی یاد گرفتهام. عکس غذاهایی که میپزم را برایش میفرستم.» رضا هم مثل تمام زن و شوهرها با همسرش قهر و آشتی را تجربه میکند.
«بیشتر قهرهایمان در مورد مسائل اقتصادی است، آن هم با قیمت حال حاضر دلار، اما خیلی زود آشتی میکنیم چون در نهایت با هم به راهحل معقولی میرسیم.» رضا و همسرش برای دوری بعد مسافتی هم راهحلی یافتهاند. «در یکسال گذشته همسرم سهبار تهران آمده و دوبار هم من به ترکیه سفر داشتهام.» رضا حالا که از همسرش دور است، از غرهای او احساس رضایت دارد.
«خدا را شکر همسرم هنوز غرهایش را دارد و همین غرها به من حس زندگی میدهد. مردها به غر زنها عادت دارند و بخشی از زندگی آنهاست، البته بیشتر غرهایی که مربوط به دلتنگی است یا در مورد سلامتی و خوراکم است را بیشتر از همه دوست دارم و بیشتر میچسبد.» رضا مقوله وفاداری و تعهد را جدا از سایر مسائل میداند.
«بعد مسافت در متعهد و وفاداربودن به همسر نقشی ندارد. وفاداربودن مقولهای کاملا اخلاقی است و نمیتوان این توجیه را آورد که چون همسرم از من دور است، پس میتوانم خیانت کنم. در واقع این کار خیانت به خود است.»