مردی که ١٠روز پیش همسر سابقش را به قتل رسانده بود، خودش را تسلیم پلیس کرد. این مرد جوان پس از ارتکاب به این جنایت سرنخ عجیبی از خودش در محل جنایت به جای گذاشته بود. «با چادر سفید آمدی، با چادر سفید میروی.» جملهای کوتاه که روی چادر سفیدرنگی روی جنازه کشیده بود، از همان ابتدا ظن ماموران را به طرف همسر سابق این مرد برد. با این وجود این مرد قاتل چند روزی متواری بود تا اینکه صبح روز دوشنبه خودش را تسلیم پلیس کرد.
ساعت ١٢:٣٠ بیستوهشتم مرداد بود که بازپرس مرادی همراه با تیم تشخیص هویت آگاهی به دنبال اعلام ماموران کلانتری ١٢٨ تهراننو مبنی بر وقوع یک قتل در حوالی خیابان پیروزی در صحنه جرم حاضر شدند. تیم جنایی با حضور در صحنه جرم با جسد بیجان زن ٣٥سالهای مواجه شدند که با روسری خفه شده بود، شواهد نشان میداد که قاتل پس از قتل، موی سر مقتول را بریده و چادر سفیدی را روی جسد کشیده و روی چادر سفید با ماژیک قرمز نوشته: «با چادر سفید آمدی، با چادر سفید میروی.»
کارآگاهان با دیدن این صحنه و بررسی جزییات صحنه جرم از همان ابتدا به دستداشتن همسر این زن در وقوع این جنایت مشکوک شدند. به دنبال تحقیقات میدانی این سوءظن بیشتر هم شد، چراکه به گفته اقوام نزدیک مقتول، این زن چندماه پیش از همسرش جدا شده بوده.
روز حادثه همسر سابق این زن پس از جنایت با برادرش تماس گرفته و همه ماجرا را برای او تعریف کرده، پس از آن برادر قاتل در تماس با خواهر مقتول او را از این حادثه مطلع کرده است. همزمان با انتقال جسد مقتول به پزشکی قانونی، تحقیقات برای بازداشت قاتل فراری آغاز شد تا اینکه درنهایت این مرد جوان صبح دوشنبه خودش را به پلیس معرفی کرد. درنهایت قاتل جوان به دادسرای جنایی تهران منتقل شد و در برابر بازپرس ویژه قتل تهران قرار گرفت تا جزییات این حادثه را بازگو کند. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگوی «شهروند» با این قاتل در حاشیه جلسه بازپرسی است.
چند سال داری؟
٣٧سال.
کجا با همسرت آشنا شدی؟
از طریق یکی از اقوام با او آشنا شدم و بعد هم ازدواج کردیم.
چندسال بود که با هم زندگی میکردید؟
حدود ١٦سال.
بچه هم دارید؟
دوتا. یک دختر ٨ساله و یک پسر ٦ساله.
چرا این کار را کردی؟
دیگر تحملش را نداشتم. وقتی فهمیدم که قصد ازدواج دارد، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. همانجا نقشه قتلش را کشیدم. بعد هم در یک فرصت مناسب با روسری خفهاش کردم.
چرا او را به قتل رساندی؟
از همان روزهای نخست زندگی اختلاف ما شروع شد. هر روز با هم دعوا داشتیم تا اینکه پارسال به خاطر ضربوشتم و شکایت او به زندان افتادم، وقتی در زندان بودم، همسرم گفت: به شرطی رضایت میدهد که به او حق طلاق توافقی و سرپرستی دختر و پسر خردسالم را بدهم که من هم این کار را کردم و از زندان آزاد شدم.
بعد از اینکه از زندان آزاد شدم، متوجه شدم زنم از من جدا شده است، اما با یکدیگر زندگی میکردیم تا اینکه ٦ماه قبل دوباره با هم درگیر شدیم. او هم بچهها را برداشت و از خانه رفت.
بعدش چه شد؟
دو هفته قبل از این حادثه دوباره با من تماس گرفت. البته من هم میخواستم او را ببینم. بیشتر به خاطر بچههایم، تا اینکه شب قبل از حادثه، همسرم به همراه پسرم به خانهام آمد، داخل حمام بودم که شنیدم همسرم تلفنی با خواهرش صحبت میکند و به او گفت: شوهر جدیدش وضع مالی خوبی دارد، آنجا بود که متوجه شدم ازدواج کرده است. همانجا تصمیم گرفتم ابتدا بیهوشش کنم و بعد او را بکشم، اما آن شب خوابم برد. صبح روز بعد از خواب بیدار شدم. دوباره دعوایمان شد سر برداشت پول از حساب دخترم با او بحث و جدل کردم. یک آن کنترلم را از دست دادم و درنهایت با روسری او را خفه کردم.
چرا پس از قتل موهای او را کوتاه کردی و روی چادر سفید آن جمله را نوشتی؟
چون به غیرت من برخورده بود. میخواستم انتقام همه آن سالها را از او بگیرم. من نمیتوانم قبول کنم که زن من با کس دیگری زندگی کند. هرچند از من طلاق گرفته بود، اما من نمیتوانستم این را قبول کنم. آن جمله را نوشتم تا همه بدانند چرا او را کشتم.
چطور شد که تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟
چند شب در کوچه و خیابان پرسه زدم، شبها در پارک میخوابیدم. میدانستم که عاقبت دستگیر میشوم، با خودم فکر کردم اگر تسلیم شوم و اعدامم کنند، بهتر از زندگی با ترس و آوارگی است.