ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه، مکان پر رمز و رازی است که امروزه علاوه بر در آغوش گرفتن سه لاله سرخ گمنام، قدمگاه فرماندهان غیور و دلیری است که با خلق حماسه های بی نظیر، به الگویی از رشادت و مقاومت در برابر متجاوزان تبدیل شدند. وقتی قدم بر جاده ای می گذاری که به یکی از قلل کوه بازی دراز کرمانشاه (به ارتفاع 1100 متر) برسی و یادمان سه کبوتر عاشقی که فضای این قلعه را عطرآگین کرده اند، زیارت کنی، می توانی نشانه های پایداری، شجاعت و مقاومت در آن روزها را با چشم خود ببینی. در مسیر، تابلوهایی با مضمون جهاد و شهادت، وجود ترکش های باقی مانده از جنگ تحمیلی بر روی زمین و سنگرهایی که پرچم های رنگارنگ بر فراز آن ها افراشته شده، آدمی را به دل تاریخ ماندگار دفاع مقدس می برد.
بیش از همه، تابلویی با نوشته «عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است» جلب توجه می کند. این جمله معروف از شهید بهشتی است و اشاره به وجود عارفان واقعی در کوه بازی دراز کرمانشاه دارد که نماینده آنان افرادی چون شهید حسین ادیبان، حجت الاسلام محمود غفاری، احمد کشوری، اصغر وصالی، علی اکبر شیرودی، غلامعلی پیچک، محسن وزوایی، محسن حاج بابا، محسن چریک، علیرضا موحددانش و محمد بروجردی بودند. این جا قطعه ای از سرزمین کربلاست و امروز، هر بهار، شقایق های این دیار، یاد خونین قامتان را به یاد هر رهگذری می آورند. این جا روزهای سختی را به یاد دارد. روزهای آغازین جنگ و جنگاورانی که با دستان خالی به نبرد با دشمن رفتند. آن روزها همه بهشتیان در این سرزمین جمع بودند. و اگر خوب گوش بسپاری، می توانی زمزمه شبانه جنگاوران را با گوش دل بشنوی و صدای چکاچک شمشیرهاشان را. پس در ادامه با ما در مجله گردشگری همگردی همراه باشید برای سفری هیجان انگیز به کوه بازی دراز کرمانشاه...
سرنوشت کوه بازی دراز کرمانشاه
آداب زیارت را به جا آور. نیت کن که شهیدان با تو هم کلام شوند. با تو سخن بگویند. وضو بگیر و طاهر شو. کفش ها را در بیاور و پابرهنه شو. آن گاه گام بردار بر هر گوشه این خاک، همانند آن که بر کربلا و مشهد شهیدان قدم می گذاری. شهدا راهنما هستند، برای همه ما از قافله جاماندگان. در این جا می توان چشم دل باز کرد، می توان نفس را زیر پا گذاشت، می توان خدارا پیدا کرد و به شهر بازگشت.
در روزهای آغازین جنگ تحمیلی، ارتش صدام برای تصرف نقاط مهم جبه غرب وارد عمل شد و تصمیم به اشتغال بازی دراز در کرمانشاه گرفت؛ زیرا با این اقدام می توانست علاوه بر سرپل ذهاب، گیلان غرب و قصرشیرین، تنگه کل داوود را که مسیر ورود رزمندگان اسلام به طرف پادگان ابوذر بود، زیر نظر بگیرد. ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه، با قله های بلند و شیب تندهای تند و بریدگی های ممتد، به طول 16 و عرض متوسط 4 کیلومتر، به مثابه عارضه بزرگی، درون مثلث قصرشیرین، گیلان غرب و سرپل ذهاب واقع شده است. مجموعه ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه، با داشتن قله های مرتفع 1050، 1100 و 1150 و امکان دیده بانی مناطقی همچون سرپل ذهاب و قصرشیرین، برای ارتش عراق از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بود. از سوی دیگر، یک مانع طبیعی برای دفاع عراق از شهرهای قصرشیرین و خانقین محسوب می شد. ارتش متجاوز در پانزدهم مهر 1359، بدون کوچکترین درگیری و مقاومت، کوه بازی دراز کرمانشاه را اشغال کرد و سپس جاده آسفالتی به طول 6 کیلومتر، از جاده قصرشیرین به گیلان غرب، به باای قلل مرتفع آن احداث کرد. دشمن در طول اشغال بازی دراز در کرمانشاه، علاوه بر مواضع پدافندی، از آن به عنوان مرکز دیده بانی نیز بهره می گرفت و دیدگاهایی بر روی ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه ایجاد کرد که دیدگاه مشهور «دیدگاه صدام»، بر روی انتهای ارتفاع 1020 و 1150 احداث شده بود. در 20 ماه اشغال بازی دراز، 4 عملیات برای آزادسازی این منطقه از سوی رزمندگان اسلام طرح ریزی شد که دو عملیات در سال 1359 با نام های افشارآباد یا شهید سعید گلاب بخش و عملیات عاشورا و دو عملیات مهم دیگر به نام های بازی دراز یک و بازی دراز دو (شهید رجایی و باهنر) در سال 1360 بود.
محسن حاج بابا یکی از فاتحان بازی دراز در کرمانشاه بود و همچنان که آرزو داشت، چنان شهید شد که بدنش در دو مزار و دو شهر به خاک سپرده شده است. بعد از شوع جنگ تحمیلی، وارد عملیاتی مناطق غرب شد و فرماندهی محور سرپل ذهاب را بر عهده گرفت. یکی از هم رزمانش می گوید: «حاج بابا انس و الفتی مثال زدنی با قرآن داشت. همیشه زیارت عاشورا می خواند. تنها چیزی که به هیچ کس هدیه نمی داد، انگشتری بود که از مادرش به یادگار گرفته بود. همیشه می گفت می خواهم به گونه ای شهید شوم که حتی تکه های بدنم را نتوانند جمع کنند.» او در فتح ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه اوج ایثار، فداکاری و شهامت را به نمایش گذاشت. خودش درباره این عملیات، طی مصاحبه ای گفته بود: « برای فتح ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه، به اتفاق چن دیگر از فرماندهان سپاه، طرح هم جانبه و گسترده ای تهیه کردیم که لازمه آن، فداکاری و ایثار در سخت ترین شرایط و امکانات بود. این عملیات از چند محور شروع شد و دلیل موفقیت نیز تا حدودی الحاق تمام محورها با یکدیگر بود که دشمن هیچ فکر نمی کرد بتوانیم از این ارتفاعات درهم پیچیده بالا برویم. جالب این است که اگر به ارتفاعات دقیق نگاه کنیم، صخره ها طوری است که حتی کوهنوردها هم نمی توانستند ظرف مدتی که ما رفتیم بالا، بالا بروند. این امر محقق نشد، مگر به مدد غیبی الهی که ما را به آن ارتفاعات گشاند. این امدادهای غیبی محسوس، به نیروهای عمل کننده روحیه می داد و حالت معنوی عملیات را به حدی بالا می برد که در سخت ترین شرایطبه نیایش و خواندن دعای توسل مشغول بودند.» در مرحله دوم شناسایی منطق، خودروی آن ها با گلوله توپ مورد اصابت قرار گرفت و پیکر او و دو تن دیگر در آتش سوخت. جنازه اش را از روی انگشتری که در دست داشت، شناسایی کردند و در قطعه 26 بهشت زهرا (س) دفن شد. اما وقتی خواستند خودروی آتش گرفته را به عقب برگردانند، متوجه شدند تکه ای از بدن او در خودروی سوخته به جا مانده است که آن را در روستای مشکنار، در نزدیکی منطقه ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه دفن کردند تا شهید محسن حاج بابا برای همیشه در غرب کشور ماندنی شود. وی در بخشی از وصیت نامه اش نوشته است: «این وصیت نامه بنده سراپا تقصیر محسن حاج بابا است. امید است کلیه برادران و خواهران. پدران و مادران مسلمان، مواردی که امام امت به عنوان اتمام حجت و شهدا برای امت بازگو می کنند، مو به مو اجرا درآورند. من آگاهانه در این راه قدم گذاشتم و فقط برای پیروزی اسلام و قرآن در جبهه حاضر شدم. از عموم برادران تقاضامندم این بنده عاجز را حلال نمایند و از امام امت می خواهم که برای قبولی شهادت من به درگاه خداوند تبارک و تعالی دعا کند. به خدا قسم من شرمنده این همه شهید و مجروح انقلاب و جنگ تحمیلی هستم.»
علی موحددانش فرمانده یکی از محورهای عملیاتی بود. او در خاطرات خود گفته است:" من اولین نفری بودم که روی ارتفاع رسیدم و از همین مسئله خوشحال بودم. با تکبیرهای پی در پی که می گفتم، 48 نفر از نیروهای دشمن، خود را تلیم کردند؛ در حالی که هنوز نیروهای دیگر نرسیده بودند. پس از این که اسرا را به خط کرده و به پایین ارتفاع روانه کردم، خشاب تفنگم را درآوردم، دیدم فقط یک فشنگ در داخل آن وجود دارد، در حالی که هیچ مهمات دیگری همراه من نبود.»
یکی از تانک ها به شدت رزمنده ها را زیر آتش گرفته بود. آن قدر آتش سنگین بود که در پناهگاه بودیم و سنگ و خاک جلوی آن پناهگاه را گرفته بود و داشتیم خفه می شدیم. علی موحد گفت: « باید برم تانک را بزنم و آتشش را خاموش کنم تا بچه ها از زیر اتش در امان باشند.» عراقی ها به قدری به او نزدیک بودند که نارنجکی را به سمتش پرتاب کردند. علی موحد نارنجک را برداشت که نارنجک در دستش منفجر شد. در حالی که دستش از مچ قطع شده بود، برای اینکه بچه ها روحیه شان را از دست ندهند، آستین خالی اش را در جیبش پنهان کرده بود و با همان حال عملیات را هدایت می کرد.
مدتی بعد بر رسید علی موحد و غلامعلی پیچک در منطقه برآفتاب هدف دشمن قرار گرفته اند. یک تک تیرانداز، با تیر کلاشینکف، پیچک را زد که درجا شهید شد. علی موحد هم هدف تیر مستقیم تانک قرار گرفت و دست کم سیصد ترک به بدنش اصابت کرد. از ناحیه سر، صورت، سینه، ریه، پا و دست به شدت مجروح شده بود. دست مصنوعی اش هم کاملا سوراخ سوراخ شده بود. با همان حال، توانسته بود چهار ساعت پای پیاده از کوه پایین بیاید. بالاخره یک برادر ارتشی که از آن جا می گذشته، او را می بیند، سوارش می کند و پادگان ابوذر می رساند. همان دکتری که چند ماه پیش دستش را عمل کرده بود، او را معاینه می کند. دکتر با دیدن علی، او را به خاطر می آورد و می گوید باز هم که تو هستی؟ علی جواب می دهد: بله، آن دفعه که آمدم پیش شما، خوب عمل کردید، ما هم مشتری شدیم. دو روز در این بیمارستان بستری بود. بعد به بیمارستانی در تبریز و بعد هم تهران فرستادند. پس از بهبودی، مجددا به مرکز ارتوپدی مراجعه کردیم و دست مصنوعی دیگری برایش سفارش دادیم.
شهید علی موحد دانش در قسمتی از وصیت نامه اش آورده است"« برادران عزیزم، به شما توصیه می کنم که نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد.»
به دنبال عملیات بازی دراز، قرار شد تا فرماندهان و نیروهای عمل کننده در این نبرد، از افتخار دیدار خصوصی با حضرت امام (ره) در منزل آن امام مجاهدان برخوردار شوند. در یک صبح آفتابی اواخر اردیبهشت 1360، وقتی نیروها و فرماندهان عملیلت وارد حیاط زیبای منزل امام در جماران شدند، آن بزرگار را دیدند که در انتهای ایوان، رو به حیاط، بر روی صندلی ساده ای نشسته است و با همان عرقچین سیاه و سیمای به نورانیت خورشید، با محاسنی سفید و لبانی گشوده و لبخندی نمکین دیده شدند. بلافاصله بچه ها به صف شدند و بنا به رسمی ناگفته، قرار شد برای زیارت حضرت امام، حق تقدم با بسیجیان و رزمندگان عادی باشد. محسن وزوایی، غلامعلی پیچک، محسن حاج بابا و علی موحددانش، سریع نیروهای ذوق زده را به صورت ستون به یک خط کردند و آن ها را به سمت ایوان فرستادند. امام ابتداء با هریک از آن ها جمله ای کوتاه رد و بدل کردند. آن گاه دست راست امام بین دست بچه ها قرار می گرفت و آن را به رسم تبرک بر سر روی خود می کشیدند. این مراسم بیش از یک ساعت به طول انجامید. وقتی از رزمندگان عادی دیگر کسی نماند، نوبت رسید به فرماندهان؛ نخست غلامعلی پیچک، پس از او محسن حاج بابا و سپس علی موحددانش خدمت امام رفتند و سرانجام نوبت به محسن وزوایی رسید. او پیش رفت و با احترام دست امام را میان دو دست خود گرفت و در حالی که اشک شوق از چشمانش جاری بود، با صدایی لرزان، شروع کرد به صحبت با امام. از شب حمله گفت، از شیدایی و رشادت رزمندگان و شرارت و شقاوت دشمن متجاوز و در پایان به تجلی انوار معنوی حضرت مهدی(عج) در جبهه ها و امدادهای غیبی الهی در نبرد اخیر پرداخت. در تمام این لحظات امام با حوصله و لبخندی پدرانه بر لب، به محسن می نگریست و به حرف هایش گوش می داد. در آن دیدار، فرماندهان جبهه غرب، از بنی صدر و موضع گیری های او نزد حضرت امام گلایه کردند. پس از آن، امام با سخنانی دلنشین، ضمن تشکر و قدردانی از رزمندگان، از آن ها خواست به ور از هیاهوی دنیاطلبان، فقط در فکر بیرون راندن دشمن از خاک میهن باشند. صحبت های امام مانند آبی روی آتش، شعله های خشم بچه ها را فرو نشاند. از جماران به جبهه بازگشتند و طراحی برای عملیات بعدی آغاز شد.
تسلط عراق بر ارتفاعات بازی دراز، موجب مشکلات فراوانی برای مردم منطقه و نیروهای خودی شده بود، به همین دلیل عملیات آزادسازی آن طراحی شد. بر اساس شناساهای انجام شده، سه محور پیوسته به هم، به عنوان معبر و تلاش تک اصلی و یک محور به عنوان تلاش و تک ایذایی و فریب، انتخاب شد و مورد تایید فرماندهان قرار گرفت. قرار شد محور اول در جهت شمال غربی ارتفاعات، یعنی از روستای داربلوط به قله 1100 صخره ای حمله کند. محور دوم در جهت شمال ارتفاعات بازی دراز، یعنی روستای آب باریک، با هدف آزادسازی قلل 1150 و 1100 گچی، با محور اول الحاق کنند. محور سوم، در جهت سمت میانی کوه بازی دراز کرمانشاه، یعنی از روستای افشار آباد به سمت ارتفاعات مشرف بر انتهای دانه خشک و سراب گرم تظاهر به تک نمایند. در محور چهارم، در جهت شمال شرقی کوه بازی دراز کرمانشاه، یعنی از روستای شیشه راه نیروها حرکت کنند و با تصرف قله های 900 و 1000 و 1050، با نیروهای محور دوم الحاق نمایند. فرماندهی عملیات بر عهده شهید غلامعلی پیچک (فرمانده عملیات غرب کشور)، علی اکبر شیرودی (فرمانده وقت هوانیروز منطقه)، محسن حاج بابا (فرمانده جبهه چپ منطقه سرپل ذهاب) و سرهنگ بدره ای (فرمانده وقت تیپ 3 لشکر 81 زرهی کرمانشاه) بود. رزمندگان اسلام عملیات را در ساعت 23 روز دوم اردیبهشت 1360 آغاز و حرکت خود را از 4 محور به سمت دشمن شروع کردند. در ساعت 3 بامداد به نقطه رهایی رسیدند، ولی در آستانه شروع عملیات، به دلیل هوشیاری دشمن و امکان لو رفتن محور دوم، نیروهای این محور برای تقویت نیروهای منطقه داربلوط تا قراویز، به این منطقه اعزام شدند. اما محور اول، با تمام توان هجوم ود را به سمت دشمن آغاز کرد و در همان ساعات اولیه موفق شدند بخشی از اهداف خود را تامین کنند و خود رابه قله 1100 صخره ای نشدند. در محور چهارم، نیروهای عمل کننده پس از عبور از معابر صعب العبور، موفق به تصرف قله های 900 و 1000 شدند و در روشنایی صبح، قله 1050 را نیز تصرف کردند. در شب دوم عملیات، نیروهای عمل کننده در محور چهارم، با یورش سنگین به سمت قله 1100 گچی، موفق به آزادسازی آن شدند. در روز سوم عملیات، پاتک های سنگین دشمن از سمت شمال ارتفاعات (منطقه مابین ارتفاعات قراویز و داربلوط) و از سمت قله 1150 و 1100 آغاز شد. شدت درگیری ها تا جایی بود که نیروهای تکاور دشمن برای نفوذ به بالای ارتفاعات، وارد جنگ تن به تن با رزمندگان اسلام شدند که این درگیری ها تا روزهای بعد هم ادامه داشت. در نتیجه، رزمندگان نتوانستند روی تمام هدف ها مستقر شوند و دستیابی به کوه بازی دراز کرمانشاه میسر نشد. پایان این عملیات، در روز هشتم اردیبهشت 1360 با شهادت خلبان تیزپرواز هوانیروز علی اکبر شیرودی همراه بود. در این عملیات 20 کیلومترمربع از خاک اشغال شده کشورمان آزاد شد و 1500 نفر از افراد دشمن کشته و زخمی شدند و 700 نفر به اسارت درآمدند.
همه او را با نام «دیده بان ارتفاعات بازی دراز» می شناسند. محمود علی قره گوزلو، معرف به «حاج محمود غفاری»، روحانی عاشقی بود که در واجد عقیدتی لشکر 81 زرهی خدمت می کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به خط مقدم جبهه سرپل ذهاب آمد. آموزش دیده بانی را در ارتش گذارند و سپس دیده بان فعال جبهه ها شد. یکی از رزمندگان اسلام که با او هم رزم بوده، می گوید:« استفاده از توپخانه، با وجود یک دیده بان خوب میسر می شد. در آن روزها، حاج محمود غفاری برای توپخانه ما یک دیده بان توانا بود. او اولین روحانی بود که در روزهای اول جنگ می دیدم. حضور او با لباس نظامی، آن هم در کار مهم و خطرناک دیده بانی، برای ما مهم بود. هیچ وقت لذت نمازهایی را که پشت سر او خواندم، فراموش نمی کنم.» یکی ازفرماندهان عملیات ارتفاعات بازی دراز، درباره اش چنین گفته:" شیخ محمود، روحانی بود. او لباس روحانیت را دراورده بود و لباس رزم پوشیده بود. شیخ محمود همیشه به بچه های پاسدار می گفت: من پابه پای شما تا شهادت هستم، و واقعا هم همینطور بود. ایشان مشوق خیلی خوبی برای ادامه عملیات بازی دراز بود. نحوه شهادتش را هیچ وقت فراموش نمی کنم. جلوی در سنگر نشسته بودم و حاج محمود داخل داشت نماز می خواند. نماز خواندنش خیلی طولانی شده بود. پشت سرهم قامت می بست و نماز می خواند. به او اعتراض که چرا این قدر نماز می خواند، در همین حین بود که صدای اصابت خمپاره کنار سنگر، مرا از جای خودم به طرف دیگر پرتاپ کرد. تا به خودم آمدم، دویدم طرف سنگر. دیدم حاج محمود همان طوری که در سجده است، به شهادت رسیده.» آری، این چنین شد که حجت الاسلام محمود غفاری، در هفدهم شهریور 1360، روی قله 1150 بازی دراز، بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر به خیل آسمانیان پیوست.
حسین ادیبان از فرماندهان ارتشی در عملیات بازی دراز و از اهالی کرمانشاه بود. شایستگی هایش در عملیات مختلف در کردستان، فرماندهانش را بر آن داشت تا او را به گردان تکاور مالک اشتر لشکر 81 کرمانشاه منتقل کنند. تنها دو روز پس از شروع جنگ تحمیلی، به همراه سرلشگر شهید حسین شهرام فر و سرلشکر شهید علیداد همتی به یک درجه تشویقی نائل گردیدند. حسین ادیبان را به دلیل شهامت و رشادت فراوان، در اسفند 1359 به عنوان فرمانده گردان تکاور مالک اشتر معرفی کردند. به روایت همرزمانش، از این که قسمتی از خاک کشورمان در اشغال دشمن بود، آرام و قرار نداشت. بسیار کم به مرخصی می رفت و درصدد بود که بتوانند ارتفاعات بازی دراز در کرمانشاه را از دشمن پس بگیرند. به هنگام طراحی عملیات بازی دراز، اعلام آمادگی کرد که با گردانش، روی قله 1150 بازی دراز هلی برن شوند. روز اول عملیات، توسط بالگرد روی قله پیاده شدند: «نبرد تا ابتدای شب طول کشید. آخرین ارتفاع و به عبارتی مهم ترین آن ها مانده بود. شدیدترین آتش دشمن روی ما اجرا می شد. قرار بود نیروی کمکی از راه برسند، ولی هرچه فریاد زدیم و درخواست کمک کردیم، اثری نبخشید. علی رغم فشار زیادی که دشمن وارد می کرد، حدود 45 نفر از آن ها به قصد تسلیم شدن از جایشان بلند شدند. حسین ادیبان که به زبان عربی آشنایی داشت، از جا بلند شد و با تکلم به زبان عربی، سعی در هدایت و راهنمایی آنان داشت. فارغ از هیاهوی میدان نبرد، به کار خود مشغول بود که یکی از تک تیراندازان دشمن، در پناه آن عده ای که قصد تسلیم شدن داشتند، با گلوله ای گلوی ادیبان را نشانه رفت. پس از آن دشمن، سرخوش از به شهادت رساندن فرمانده مان، شدیدتر از قبل منطقه را هدف گلوله های آتشین خود قرار داد. لذا به جز تعداد محدودی که 17 الی 18 نفر بیشتر نبودیم، مابقی به شهادت رسیدند.» پیکر وی، به علت شدت درگیری تخلیه نگردید و در سال های بعد و تاکنون، هیچ گاه اثری از این رادمرد به دست نیامده است. به گفته مرزمانش، ازدواج را تا بیرون انداختن دشمن از این مرز و بوم بر خود ممنوع کرده بود و همواره می گفت تا یک وجب از خاک کشورمان زیر پوتین های دشمن باشد، ازدواج نخواهم کرد. او از جمله فرماندهانی بود که به لحاظ داشتن خصوصیات ویژه اخلاقی، بر قلب زیردستانش حکومت می کرد.