به گزارش خبرنگار مهر، 110 سال پس از انتشار مجموعه اشعار «ژالِیکآ» اثر « «یانکا کوپالا»، امروز تنها چند ده نسخه از نخستین چاپ کتاب اشعار این شاعر محبوب و مردمی بلاروس، باقی مانده است و سرنوشت این اثر میهنی از این شاعر ملی بلاروس، همچنان نامشخص است.
اولین کتاب این شاعر معروف، چندین بار توقیف شده بود و او و ناشران کتابش چندین بار مجبور شده بودند در دادگاه از حملات مقامات علیه انتشار این کتاب که امسال سالگرد 110 سالگی آن است، دفاع کنند.
«الکسی سوشا» معاون کتابخانه ملی بلاروس در این خصوص تاکید میکند: این کتاب نه تنها به نوعی سرشت فرهنگ و ادبیات بلاروس در اوایل قرن بیستم را مشخص کرده است بلکه بر توسعه آن نیز در زمان معاصر تاثیر گذاشته است.
این کتاب نخستین بار در سال 1908 در 4500 نسخه و در سنت پترزبورگ منتشر شد. «ژالِیکا» با استقبال قابل توجهی از سوی مردم بلاروس مواجه شد. از اولین نقد و بررسیها روشن شد که یک کوپالا، شاعر مردمی است که توانسته در مورد سرنوشت دشوار مردم خود صحبت کند.

با این حال، بلافاصله پس از انتشار، کمیته امور چاپ و نشر سنت پترزبورگ، وزارت داخله امپراطوری روسیه «ژالِیکا» را به دلیل «انقلابی بودن و باعث ایجاد تهدید برای دولت» ممنوع کرد و تمام نسخههای چاپ شده از کتاب او را هم توقیف کرد.
«یانکا کوپالا» با نام واقعی «ایوان دومینیکوویچ لوتسویچ» شاعر، درام نویس و نویسنده مقالات سیاسی و اجتماعی است که در هفتم جولای 1882 در روستای ویازینکا در بلاروس به دنیا آمد. کوپالا در طی سالهای فعالیت خود عناوینی چون شاعر ملی بلاروس (1925)، عضویت در هیات علمی آکادمی ملی بلاروس (1928)، عضویت هیات علمی آکادمی ملی اوکراین (1929)، برنده جایزه استالین (1941) و نامآور ادبیات کلاسیک بلاروس را به دست آورده است.
والدین کوپالا از خرده اشرافهای فقیری بودند که زمینی اجاره کرده بودند و در آن کار میکردند. پدربزرگ شاعر، زمینی از خانواده رادزیویلوف اجاره کرد ولی بعداً توسط آنها از محل تولدش اخراج شد. همین اتفاق موضوع یکی از درامهای کوپالا شد. کوپالا در کودکی به پدرش کمک میکرد و با وجود خرده اشراف زادگی خود، در ردیف روستاییهای بیزمین که در زمینهای دیگران کار میکردند، قرار میگرفت. او مجبور بود هزینه گزافی به ملاکان برای اجاره بپردازد. کوپالا پس از مرگ پدر به عنوان معلم سرخانه، منشی در خانه ملاکین و... کار میکرد.
اولین آثار کوپالا چند شعر به زبان لهستانی است که در سال 1903-1904 در مجله «غله» منتشر شدند. اولین اشعار او به زبان بلاروسی «سهم من» در روزنامه «منطقه شمال غرب» منتشر شد. پس از این اشعار، کوپالا به تناوب در نشریات حضور داشت. شعر «مرد» که در سال 1904 منتشر شد، اولین متن ادبی موفق او بود و باعث طلوع ادبیات بلاروس شد. اشعار قبلی او از نوع فولکلوریک قرن 19 بلاروسی بودند.
در اواخر سال 1909 کوپالا به پتربورگ رفت. 8 آوریل 1910 منظومه مستقل «آواز جاودانه» از او منتشر شد. در آوریل همان سال منظومه «تپه» به پایان رسید و در ماه آگوست درام «خواب روی تپه» را نوشت. این درام یکی از بزرگترین آثار هنری یانکا کوپالا است. این درام سمبل موجودیت مردم فقیر آن زمان بلاروس است و تلاش شاعر برای پیدا کردن عمق دلیل این فقر را نشان میدهد.
در سالهای 1911-1913 کوپالا بیش از 80 شعر سرود. وی در ماه ژوئن سال 1912 اولین نمایشنامه کمدی خود را با عنوان «پاولینکا» به اتمام رساند. این نمایشنامه بلافاصله پس از چاپ، اول در پتربورگ و سپس در ویلنو روی صحنه رفت. بهار سال 1913 سومین مجموعه کوپالا با عنوان «زندگی عزیز» منتشر شد. پاییز 1913 کوپالا به ویلنو، همان جایی که ابتدا منشی انتشارات «تاواریش» بلاروس بود، بازگشت. او دوباره در روزنامه «تازههای ما» شروع به کار کرد و در آوریل 1914 سردبیر این روزنامه شد.

یانکا کوپالا، هنرمند بزرگ بلاروس در سال 1942 در شهر مسکو دیده از جهان فرو بست و در قبرستان واگانکوسکی به خاک سپرده شد. در سال 1962 آرامگاه یانکا کوپالا به گورستان نظامی شهر مینسک انتقال یافت. یکی از معروفترین اشعار یانکا کوپالا با نام «میراث» توسط رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در مینسک به زبان فارسی ترجمه شد و در جشنواره بین المللی زبانهای مادری به موزه ای بنام یانکا کوپالا اهدا شد.
میراث
از اجداد قرون گذشته
میراثی به جا مانده
از آشنا غریبه
چون مهر مادری مهربان!
طراوت بهاری سبزه بیشه زار
آوای نسیم تابستانی جنگل
فرش کهنه بلوط
پای درختان بیشه
تصویر رویای هر شب من است
تصویر
بانگ لک لکهای بازگشته از جنوب بر فراز درختان
طنین دلنشین و یکنواخت آواز برههای مرتع
فریاد فوج انبوه کلاغهای قبرستان قدیمی بین گندمزار
میراث من است.
من به اطراف خود مدام مینگرم
در روشنایی روز و تاریکی شب
آیا دشمنان غریبه به میراث ما
دست اندازی کرده اند یا نه؟
من با تمام وجود آن را
در درونم حفظ خواهم کرد
همچون آتشی جاویدان
که روشنگر شبهای ظلمت خواهد بود
میراث ما
رخدادهای بیشماری شاهد بوده
غم و اندوه، شادی و رویا
که این میراث کهن سرزمین مادری من است