پایگاه خبری تحلیلی فردا:
جان کری زودتر از آن چه فکرش را می کردیم کتاب مفصل خاطرات خود درباره دوران وزارت خارجه اش را منتشر کرد. او یک فصل از این کتاب را با عنوان جلوگیری از جنگ به برجام و توافق با ایران اختصاص داده است. پایگاه خبری تحلیلی فردا متن این فصل را به مرور منتشر می کند. قسمت دوم از این پاورقی را بخوانید:
بدیهی است که بسیاری از گفته های جان کری در این کتاب مطابق با واقعیات نیست و صرفا جهت آشنایی با دیدگاه های طرف غربی منتشر می شود
اولین مرتبه بود که دیپلماتهایی در سطح وزیر امور خارجه در مذاکرات 5+1 شرکت میکردند. گزارشگران که مثل ماهیهای ساردین در جاهای خودشان فشرده شده بودند، بیتاب بودند تا بفهمند درون سالن شورای امنیت چه گذشته است. من و ظریف از توجهی که به موضوع شده است بهخوبی آگاه بودیم. ملاقات ما چهل سال اجتناب دوجانبه را از بین برده بود. همهی اینها در جریان نشست عمومی سازمان ملل در سال 2013 اتفاق افتاد. نشستی که سپتامبر هر سال در نیویورک برگزار میشود و رهبران خارجی به این شهر میآیند و اهالی نیویورک هم به مدت یک هفته از آمدن به شعاع ده بلوکی مقر سازمان ملل از ترس اینکه در میان صدها کاروان موتوری تشریفات گیر بیفتند پرهیز میکنند. یک هرجومرج کنترلشده است. وزارت امور خارجه چندطبقه از یک هتل نزدیک را میگیرد و اتاقهایش را به دفتر کار تبدیل میکند. اصلاً غیرعادی نیست که در این ایام من در یک روز بیش از ده قرار ملاقات داشته باشم. هر ملاقات، هر حرکت، با دقت زیاد برنامهریزی و زمانبندی شده است. برای اینکه ملاقات یکساعتهی من و ظریف میسر شود همه به تکاپو افتاده بودند.
گزارشهای رسانهها از آن ملاقات اول در نیویورک، آن را آغاز فصل جدیدی از رابطهی ایران و آمریکا توصیف کردند. اما گفتگو بین مردم دو کشور قبل از آن آغاز شده بود.در می 2011، وقتی من هنوز رئیس کمیتهی سیاست خارجی سنا بودم، به فرستادهی سلطان قابوسِ عمان معرفی شدم، مردی به نام سالم الاسماعیلی. سالم فردی باهوش و بانفوذ است. او همچنین فردی متواضع و نرمگوی است که من مطمئنم ترجیح میدهد که از روایت این داستان کنار گذاشته شود. اما واقعیت این است که نقشش مهمتر از آن است که نادیده گرفته شود. سالم اولین بار وقتی توجه مرا به خود جلب کرد که ایرانیها سه کوهنورد آمریکایی را که سهواً سر از کوهستانهای ایران در آورده بودند را زندانی کرده بودند. ایرانیها به جاسوس بودن آنها مظنون بودند.
وقتی اولین کوهنورد، سارا شورد، در سپتامبر 2010 آزاد شد علناً بر نقشی که سالم در آزادیاش داشته تأکید کرد و تنها چند ساعت بعد از آنکه از ایران آزاد شد از «دوست عزیزش سالم الاسماعیلی» تشکر کرد.
اما ماهها بعد از آنکه سارا به خانه برگشته بود، دو کوهنورد دیگر، جاش فتال و شین باوئر، همچنان در بازداشت ایرانیها بودند. به سبب قطع بودن رابطهی مستقیم ایران و ایالاتمتحدهی آمریکا، سلطان قابوس و سالم عملاً نقش واسطه را برای تسهیل آزادی جاش و شین بازی میکردند. سالم برای بحث در این مورد از من تقاضای یک ملاقات کرد و پیشنهاد داد برای گفتگو از مسقط به واشنگتن بیاید.
علیرغم موفقیت سالم در آزادسازی سارا، سلطان قابوس شک داشت که دولت آمریکا میزان مفید بودن سالم را در ارتباط با ایرانیها را درک کند. در همان پنج دقیقهی اول ملاقات با سالم دریافتم که هدف او فراتر از آزادی کوهنوردان است. ما در مورد اهمیت آزادی سریع جاش و شین حرف زدیم اما او بهسرعت به سراغ ظرفیت پیشرفت در سایر جنبهها و موضوعات رفت.
در صدر موضوعات مسئلهی مسیر فعلی ایران بهسوی سلاح هستهای بود. سالم برای من در همان جلسهی اول محرز کرد که سلطان قابوس میتواند در پیشبرد یک راهحل مورد توافق دوطرفه مفید واقع شود. ضمناً واضح بود که عمانیها فقط از روی حسن نیت این کار را نمیکنند؛ آنها میدانستند که یک ایران مسلح به سلاح اتمی میتواند ثبات منطقه را از اساس تضعیف کند.
و آنها مثل ما نگران بودند که تهران داشت به سلاح هستهای نزدیک و نزدیکتر میشد. جاش و شین نهایتاً در سپتامبر 2011 عمدتاً به لطف تلاش عمانیها آزاد شدند. ازنظر من و اکثر افراد دولت اوباما ازجمله خود اوباما، سلطان قابوس جدیت و نفوذش را در ارتباط با ایرانیها اثبات کرده بود. با ثابت شدن حسن نیت عمانیها، من معتقد بودم خوب است ببینیم آیا آنها میتوانند پلی بین ایرانیها و ما بزنند. ما نیاز داشتیم فهم بیشتری از طرز تفکر آنها داشته باشیم.
ما نیاز داشتیم تا امکانها را بهتر ارزیابی کنیم. من و سالم شروع به حرف زدن مرتب با هم کردیم گاه با تلفن و گاهی هم حضوری. ما در مورد میکروفونها و شنود مکالمات حساس بودیم. با توجه به اینکه بودند کسانی در ایالاتمتحده و دیگر کشورها که اقدام نظامی را تنها راه مقابله با برنامهی هستهای ایران میدانستند. ما مراقب بودیم که راه حل دیپلماتیک قبل از آنکه حتی کشورهایمان شانس دورهم نشستن و مذاکره را داشته باشند، از بین نرود.
من گفتگوهایم [با سالم] را فقط با عدهی کمی از افراد داخل دولت در میان میگذاشتم و از همه بیشتر با تام دونیلون. یک توافق کلی وجود داشت که با توجه به موفقیت آزادی کوهنوردان، ارزشش را دارد که حداقل امکان پیشرفت در قضیه هستهای را هم کشف کنیم. با موافقت رئیسجمهور اوباما، من تصمیم گرفتم به مسقط سفر کنم تا با سلطان قابوس از نزدیک ملاقات کنم به این امید که دید بهتری نسبت به آنچه واقعاً امکانپذیر است پیدا کنیم.
من به رئیسجمهور اوباما پیشنهاد دادم که نیاز است یک نفر دیگر را هم به چرخه وارد کنیم: هری رِید رهبر اکثریت سنا. کاشف به عمل آمد برای اینکه من قبل از اتمام سال سفر به مسقط را انجام دهم فقط یک مدت خاص وجود دارد و متأسفانه این به معنای این بود که من در جلسهی رأیگیری برای انتصاب ریچارد کوردری بهعنوان رئیس جدید ادارهی حفاظت مالی از مصرفکننده حاضر نخواهم بود.
مجبور شدم به هری بگویم که نمیتواند آن روز روی رأی من حساب باز کند. من یک توضیح به او بدهکار بودم که چرا. ما در دفترش در ساختمان کاپیتول ملاقات کردیم و من قضیه جدی شدن گفتگوها با سالم را با او در میان گذاشتم و اینکه رئیسجمهور اوباما از من خواسته که به مسقط سفر کنم تا با سلطان قابوس ملاقات کنم. من میخواستم توضیح دهم که چرا میبایست این سفر محرمانه باقی میماند اما او قبل از آنکه خیلی جلو برم حرفم را قطع کرد – او حساسیت موضوع را درک کرد و گفت که کوردری بههرحال بعید است که رای سنا را بگیرد ( کوردری تا جولای 2013 رسماً تأیید نشد).
این یکی از بیشمار دفعاتی بود که من بابت بودن هری در دفتر رهبر اکثریت سنا خرسند و سپاسگزار بودم. او شخص بسیار محکم و مصممی است اما پشت درهای بسته؛ شما همکاری حامیتر از او پیدا نمیکنید. او به من گفت که سفر به عمان فکر خوبی بوده و به من اطمینان داد هرچه به او در این زمینه گفتهام بین خودمان باقی میماند و از آن زمان تاکنون هم بر سر حرف خود مانده است. سنای قدیم همینطور است.
اصل سری بودن در مورد کارمندان خود من هم اجرا شد. فقط از دو نفر از دستیاران من از کل ماجرا اجمالاً خبر داشتند. وقتی مشخص شد که زمان رأیگیری کوردری من در جلسه نخواهم بود، میدانستیم که رسانهها در مورد غیبت من پرسوجو خواهند کرد. ما هیچوقت به رسانهها دروغ نگفتیم اما وقتی پرس و جوی رسانهها شروع شد به تیم رسانهایمان گفتیم که هیچ اظهار نظری نکنند و هر اتفاقی که افتاد را تحمل کنند.
از اقبال ما بود که داستان بعد از 48 ساعت مسکوت شد. من صبح هشتم دسامبر 2011 به قصر سلطان رسیدم. تا به حال با سلطان قابوس ملاقات نکرده بودم اما از شهرتش بهعنوان یک گفتگوگر متفکر که رابطهی خوبی هم با دو طرف کشورهای منطقه دارد و همچنین بهعنوان رهبری که کشورش را از راهی دشوار به مدرنیته رسانیده خبر داشتم.
او در دههی 70 میلادی به قدرت رسیده است وقتی عمان زیرساختها، بهداشت و آموزش ضعیفی داشت. سلطان درآمد نفتی کشورش را صرف ساخت مدارس، بیمارستانها و جادهها و رساندن آب شرب بهداشتی به همگان کرد. او مدتها بر روی نزدیک کردن دولتهای سنی خلیج و ملتهای شیعهای مثل ایران کار کرده است حتی به قیمت به خطر انداختن رابطهی خودش با شرکای خلیجیاش. بیطرفی او باعث شده او از معدود رهبرانی باشد که هم مورد اعتماد رئیسجمهورهای آمریکا بوده و هم مورد اعتماد رهبر ایران.
اولین دیدار من از عمان خاطرهانگیز بود. نهتنها آغازی بود بر یک تلاش چند ساله بلکه یکی از سخاوتمندانهترین و صمیمانهترین میزبانیهایی بود که از من در جایی به عمل آورده شد بود. سلطان قابوس و من در یکی از ایوانهای یکی از قصرهای بزرگش که مشرف بر دریا بود به بحث دربارهی سیاست، هنر، موسیقی و علاقهی مشترکمان به خودروهای کلاسیک پرداختیم.
حولوحوش وقت ناهار بود که مرا به قسمت دیگری از قصرش مشایعت کرد جایی که برایمان اعضای ارکستر سلطنتی آمیزهای از آهنگهای آمریکایی را مینواختند و ما از یک ضیافت فوقالعادهی غذاهای خاورمیانهای لذت میبردیم و نهایتاً به موضوعی پرداختیم که هر دوی ما به آن فکر میکردیم: آیا ایالاتمتحده و ایران میتوانند بر شکاکی فیمابین غلبه کنند و برای یافتن راهحلی برای چالش هستهای شروع به مذاکره کنند؟
سلطان به من گفت که فرصتی واقعی در دسترس است. به شکل سنتی، در حاکمیت ایران، مسئله هستهای توسط تندروها در شورای عالی امنیت ملی مدیریت میشود اما سلطان قابوس دلگرم بود چون علی خامنهای رهبر ایران تصمیم گرفته بود که سرپرستی پروندهی هستهای را به وزارت امور خارجه بسپارد، یعنی حیطهی صلاحیت وزیر امور خارجه علی صالحی؛ یک متخصص هستهای که در ام آی تی درس خوانده است.
صالحی پدرخواندهی برنامهی هستهای ایران بود که به دلیلی از اعتماد رهبر ایران برخوردار بود. اما سلطان قابوس معتقد بود صالحی یکی از بزرگترین مدافعان این نظر در تهران است که راه دیپلماسی باید آزموده شود. من بعدها فهمیدم که حدس سلطان قابوس در مورد صالحی مثل اکثر موارد دقیق بوده است. بااینوجود هردوی ما متوجه بودیم که فرصت موردنظر سلطان قابوس با موانع جدی روبرو است. در صدر این موانع بیاعتمادی و فریبکاری دوطرفهای بود که دههها بین دو کشور برقرار بود.
هر دو طرف نگرانیهای سیاسی قابل توجهی داشتند که از قضا کاملاً غیرمشابه هم نبودند: هر دو دولت انتخابات پیش روی خود داشتند و میبایست بسیاری از رأیدهندگان قدرتمندی که بهشدت مخالف مذاکرات مستقیم بین دو کشور بودند را راضی میکردند. در چشمانداز گسترده، از نظر آمریکاییها ایران یک دولت تروریست بود، به خاطر خراب کردن سفارتخانهی ما و گروگانگیری گناهکار بودند، آمریکاییها را در عراق و لبنان با بمبگذاری و بمبهای دستساز کشته بودند، و در دولتهای منطقه باهدف «صدور انقلاب» مداخله میکردند. از نظر ایرانیها هم آمریکا «شیطان بزرگ» بزرگ بود، دولت غیرقابل اعتمادی بود که توسط سیا قصد براندازی حکومت ایران را داشته، حامی شاه و پلیس مخفی شکنجهگرش بوده و به سبب عدم مداخلهاش هنگام حملهی شیمیایی صدام علیه ایرانیها گناهکار بوده است و از حمایت ایران از بشار اسد هم شاکی است.
احساسات و تصورات در هر دو طرف قوی بود. کارهای زیادی باید انجام میشد و یافتن راهی مورد توافق دو طرف که روبهجلو باشد چالشبرانگیز بود و حتی غیر ممکن مینمود. با در نظر داشتن این موضوع، سلطان قابوس رهنمود مهمی را در آن ملاقات اول با من در میان گذاشت. او به من گفت « باید یک حس احترام واقعی و دوطرفه در زمینهی این مذاکرات باشد. اگر ایرانیها احساس کنند به آنها توهین شده یا زور گفته میشود بلافاصله مذاکرات را ترک خواهند کرد.» من این توصیه را عمیقاً قبول کردم. گفتگوهایی که بعد از آن صورت گرفت عمدتاً دشوار و پرحرارت بود. اما علیرغم وجود اختلافات اساسی، گفتگوها همیشه در پوششی از احترام بود. همین موجب همهی تفاوتها نسبت به قبل شد.
من چند روز قبل از کریسمس با تحت تأثیر قرار گرفتن از این مکالمه، مسقط را به مقصد واشتگتن ترک کردم. من به سرعت مختصری از این ماجرا را به اطلاع کاخ سفید و وزارت کشور رساندم. هنوز سؤالات بی جواب زیادی وجود دارند، ولی رئیس جمهور اوباما پذیرفت که برای گفتگوی واقعی با ایرانیها مبنایی ایجاد شده است.او همچنین پذیرفت که تداوم ارتباط با ایرانیها با انتقال پیام از طریق مسقط، ما را به هیچ کجا نمیرساند؛ در نهایت، لازم است با ایرانیها رو در روی هم بنشینیم. برای بازگشت به مسقط در 3 ژانویه 2012 برنامه ریزی کردم، تا دربارهی نحوه کمک عمانیها برای عملی کردن این گفتگو رایزنی کنم.این گفتگوهای اولیه به من انرژی داده بود.