ماهان شبکه ایرانیان

برای تو که کاپیتان بودی و ماندی

سیروس آبای، داغی که سرد نمی شود

۱۹ سال از فقدان سیروس قایقران گذشت و هنوز داغ رفتن او تازه است.

سیروس آبای، داغی که سرد نمی شود

به گزارش "ورزش سه"، جامعه فوتبالی ایران منتظر شروع بزرگترین اتفاق ورزشی ایران پس از انقلاب بود. سال هفتادوهفت با رویای درخشش در جام جهانی شروع شده بود. در حالی که همه اخبار آن روزها حول آماده‌سازی تیم ملی می‌چرخید، یک خبر ناگهانی به یکباره فوتبال ایران را در شوک فرو برد: سیروس قایقران کاپیتان اسبق تیم ملی طی یک حادثه رانندگی درگذشت.

دو سالی بود که از قایقران با آن سیمای خاصش و با آن سبیل‌های فابریک و موهای فرفری‌اش خبری نبود. پس از اینکه از سرمربیگری کشاورز کنار کشید، دیگر خبر چندانی از او نبود. رسانه‌های جدید ورزشی در قرق ستاره‌های تیم ملی بود و عابدزاده، دایی،باقری، عزیزی، شاهرودی و... در جلد این نشریات می‌درخشیدند. اما پس از دو سال قایقران تبدیل به تیتر یک تمامی نشریات ورزشی شد و افسوس که این بار خود نبود تا سیمایش را بر جلد خوش و آب رنگ نشریات تازه متولد شده دهه هفتاد ببیند. تمام آنچه از ژورنالیسم ورزشی نصیب او شده بود، چند عکس سیاه و سفید در مجلاتی نظیر کیهان ورزشی بود و از او بسان هم دوره‌ای‌هایش، حتی یک مصاحبه تلویزیونی درست و حسابی هم در آرشیو صداوسیما موجود نیست. هم دوره‌ای های سیروس به یمن همین رسانه‌های رنگارنگ، این روزها به اسم پیشکسوت و کارشناس دائم در حال مصاحبه هستند و یا خود صفحات اینستاگرام شان را با هزاران فالوئر مدیریت می‌کنند، اما سیروس غریبانه بازی کرد و غریبانه با یک دستگاه اتومبیل رنو که در آن زمان متعلق به قشر متوسط رو به پایین جامعه بود، از دنیا رفت. سهم او از دنیای پر های و هوی رسانه ای یک هجدهم فروردین است که چند خط در ستایش بازی و اخلاقش، نصیبش می‌شود و دوباره یک سال به دنیای خاموش خود باز می‌گردد. در انزلی سیروس تبدیل به نماد این شهر شده است. سیروسی که آرزوی نشستن بر نیمکت مربیگری ملوانش را داشت، به جای آن راهی بندرعباس شد تا تیم این شهر را در لیگ دو رهبری کند.

در دو‌قطبی‌ سرخابی فوتبال ایران، رسیدن به جایگاه سیروس قایقران که هیچگاه لباس هیچ یک از این دو تیم را به تن نکرد، کار ساده‌ای نیست. شاید تنها دو بازیکن این‌چنینی باشند که توانسته‌اند بدون پوشیدن پیراهن استقلال و پرسپولیس به محبوبیت زیادی در بین مردم دست یابند. سیروس قایقران و خداداد عزیزی که دومی پنج بازی در آسیا پیراهن قرمز را پوشیده است. قایقران اما در میانه ستاره‌های سرخابی تیم 1990 پکن، یک نگین درخشان بود که احترام همه را از سرمربی و بازیکن و هوادار یک‌جا داشت. یک هافبک کلاسیک همه‌کاره که همانقدر که در امور دفاعی ماهر بود در فاز حمله نیز چیره‌دست. هافبکی شوتزن، بازی‌ساز، جنگنده و قلدر که در روزهای آخر فوتبالش در تیم کشاورز تهران در پست دفاع آخر نیز بازی می‌کرد. بازیکنی که وقتی با ملوان و کشاورز در ورزشگاه آزادی در میان خیل هواداران سرخابی به میدان می‌رفت، همه احترامش را به عنوان کاپیتان تیم ملی داشتند و کسی به خود جرات توهین به او را نمی‌داد. هر چند زمانه‌ی میانه‌ی دهه هفتاد، سال‌های خوبی برای بازنشستگی در فوتبالی که تازه به پول رسیده بود، نبود اما او وقتی در عین بازیکن بودن حکم سرمربیگری کشاورز را گرفت، کم‌کم کفش‌ها را نیز آویخت و خود را به سرمربیگری تیمی جوان مشغول کرد. او و بیشتر همبازیانش در تیم پکن و تیم مرحوم دهداری، در سال‌های 74 و 75 مجبور به آویختن کفش‌ها شدند و از خوان گسترده فوتبالی که شاهد ورود پول‌های آنچنانی دولتی به خود بود، محروم ماندند تا راهی انزوای ناخواسته‌ای شوند که پای برخی از آنها را لغزاند. سیروس در چنین شرایطی که او را در انزلی راه ندادند، راهی بندرعباس شد تا در تیم مسعود هرمزگان سرمربیگری کند، اما دلش با ملوان و دریای شمال بود. چرا نباید در فاصله جدایی قایقران از کشاورز در سال 75 تا مرگ او در فروردین 77، یک ژورنالیست یا خبرنگار به سراغ سیروس نرود تا امروز هیچ مصاحبه بلند و طولانی وسرگذشت مانندی از کاپیتان سیبیلوی ایران به جا نمانده باشد؟ همان کاپیتانی که انگار کاپیتان زاده شده بود،کسی که بازوبند کاپیتانی بر بازوی او جلوه دیگری داشت.

قایقران در سال 1369 به توصیه بهمن صالح نیا سرمربی آن زمان ملوان عمل نکرد تا به جای رفتن به ترکیه و بازی در باشگاه های این کشور، راهی تهران شده و کاپیتان تیم تازه تاسیس کشاورز شود. شاید اگر او و سایر فوتبالیست‌های ستاره دهه شصت امکان رفتن به خارج از کشور را داشتند، امروز نام آنها بالاتر از نسل بازیکنان دهه هفتاد قرار می گرفت. با این همه سیروس قایقران همیشه در دل فوتبال دوستان ایرانی زنده خواهد ماند.

دوستان و خانواده قایقران در لفافه به روحیه بد و تنهایی او در دو سال آخر زندگی‌اش اشاره کرده‌اند. همان سال‌هایی که او در دیار خود غریب بود و به اجبار راهی بندرعباس شد. شاید اگر قایقران مانده بود، هنوز هم با وجود این همه مدعی، به مربیگری ملوان نرسیده بود. احتمالا آن سبیل‌ها که بخشی از هویت او بود نیز به جبر زمانه از روی صورتش پاک می‌شد، و احتمالا کسانی که هر سال در سوگ قایقران از بزرگی او می‌گفتند به خاطر رسیدن به مربیگری ملوان بد خواهش بودند. اما آنچه از سیروس شنیده‌ایم این تضمین را به ما می دهد که مطمئن باشیم سیروس اگر امروز نیز بود، همان سیروس لوطی و رفیق بازی بود که همه بازیکنان و مربیان تیم ملی هم دوره‌اش عاشقش بود. احتمالا سیروس هم مثل دوستان صمیمی‌اش محرمی، عابدزاده،نادر محمدخانی و ... در گوشه‌ای دور از فوتبال برای خود زندگی می‌کرد اما مطمئنا هنوز در قلب دوست دارانش جا داشت و هنوز اسطوره انزلی چی‌ها و ایران بود. درست مثل الان. اما سیروس اگر بود با همان حجب و نجابت و رفیق بازی‌اش، آلوده دنیای فوتبالی پولدار شده و زرق و برق رسانه ها نمی‌شد. بی شک سیروس، سیروس می ماند، یگانه و بی مانند درست مانند اسم و فامیلش که خاص و یگانه است و یادآور یک کاپیتان دوست داشتنی: «سیروس قایقران»

نویسنده حجت شفیعی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان