ماهان شبکه ایرانیان

عاقبت هولناک عشق خیابانی

هشت سال بیشتر نداشتم که مانند دیگر اعضای خانواده در مرگ پدرم لباس سیاه بر تن کردم. او به خاطر سکته قلبی از دنیا رفت و من و برادر کوچک ام زیر چتر مادر قرار گرفتیم، ولی عمر او نیز به دنیا نبود و تنها دوسال بعد از مرگ پدرم دار فانی را وداع گفت: چرا که او نیز از یک بیماری صعب العلاج رنج می‌برد

 تازه وارد دوران نوجوانی شده بودم که یک لبخند خیابانی روزگار و سرنوشت ام را عوض کرد. آن روز‌ها معنای رابطه خیابانی را نمی‌فهمیدم به همین دلیل به این رابطه خانمان برانداز عشق آتشین لقب می‌دادند، عشقی که به قول خودم هیچ کس نمی‌توانست با آن مخالفت کند. اما شعله‌های این عشق آتشین چنان زندگی و آینده ام را سوزاند و به خاکستر تبدیل کرد که اکنون در 19 سالگی وارد ماجرا‌های هولناکی شده ام که ...
 
عاقبت هولناک عشق خیابانی
 
این‌ها بخشی از اظهارات زن 19 ساله‌ای است که برای طرح شکایت از شوهر سابق خود وارد کلانتری شده بود. او ادعا می‌کرد چند نفر با سرکردگی همسر سابق‌اش شبانه به منزل وی دستبرد زده اند و با تهدید به مرگ اموالش را ربوده اند.

در تشریح سرگذشت خود به مشاوره و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: 19 سال قبل در خانواده‌ای کم بضاعت به دنیا آمدم. پدرم کارگر ساده ساختمانی بود که با زحمت کشی مخارج زندگی من و برادر کوچک ام را تامین می‌کرد. آن زمان در یک منزل نقلی ودر یکی از شهرک‌های حاشیه مشهد زندگی می‌کردیم. در حالی که درآمد پدرم برای هزینه‌های زندگی و بیماری مادرم کفایت نمی‌کرد، ولی آن روز‌ها من کودکی بیش نبودم و معنی «نداری» را نمی‌فهمیدم.

هشت سال بیشتر نداشتم که مانند دیگر اعضای خانواده در مرگ پدرم لباس سیاه بر تن کردم. او به خاطر سکته قلبی از دنیا رفت و من و برادر کوچک ام زیر چتر مادر قرار گرفتیم، ولی عمر او نیز به دنیا نبود و تنها دوسال بعد از مرگ پدرم دار فانی را وداع گفت: چرا که او نیز از یک بیماری صعب العلاج رنج می‌برد. در این شرایط بود که عمه ام سرپرستی من و برادرم را به عهده گرفت و ما زندگی جدیدی را با همه تلخ کامی‌های روزگار شروع کردیم.

با آن که عمه ام وضعیت مالی خوبی نداشت، اما عاشقانه هزینه‌های تحصیل ما را می‌پرداخت و نمی‌گذاشت طعم یتیمی را احساس کنیم. ولی من هیچ وقت قدر محبت‌های او را نفهمیدم. تازه وارد سیزدهمین سال زندگی ام شده بودم که روزی نگاهم به لبخند‌های جوانی افتاد که از مقابل مدرسه ام عبور می‌کرد. نمی‌دانم چرا نگاهم را از نگاهش برنداشتم و با یک لبخند خیابانی پاسخ اش را دادم.

این گونه بود که رابطه من و رشید درحالی شکل گرفت که او هر روز در مسیر مدرسه به سراغم می‌آمد و دقایقی را داخل کوچه‌های خلوت اطراف مدرسه با یکدیگر صحبت می‌کردیم. طولی نکشید که رشید مرا خواستگاری کرد، اما عمه ام به شدت مخالف این ازدواج بود.

در این شرایط من که دلباخته رشید بودم و این ارتباط شیطانی را عشقی آتشین می‌نامیدم، با رفتار‌های زشت و زننده، روزگار عمه ام را سیاه کردم تا جایی که مجبور شد با ازدواج ما موافقت کند، ولی شناسنامه من گم شده بود به همین دلیل تصمیم گرفتم فعلا با جاری شدن خطبه عقد به یکدیگر محرم شویم و ازدواج کنیم تا در آینده ازدواجمان را به ثبت رسمی برسانیم.

هنوز چند ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم همسر 18 ساله ام نه تنها رفیق باز است و با زنان و دختران دیگری ارتباط دارد، بلکه مخارج زندگی را از طریق سرقت یا فروش موادمخدر تامین می‌کند. می‌دانستم با این شرایط سرنوشت خوبی نخواهم داشت به همین دلیل سعی کردم مقداری پول و طلا برای آینده ام پس انداز کنم. دو سال بعد رشید درحالی دستگیر و برای چند سال روانه زندان شد که من دختر کوچکی را در آغوش داشتم.

در این میان «روزبه» که یکی از دوستان همسرم بود از نظر مالی به من و فرزندم کمک می‌کرد، اما من که امیدی به ادامه زندگی با رشید نداشتم، در حالی از او طلاق گرفتم که روزبه از من خواستگاری کرده بود. او وقتی با پاسخ منفی من روبه رو شد، قول داد که من و فرزندم را خوشبخت می‌کند تا جایی که تلخ کامی‌های گذشته را فراموش کنم.
 
«روزبه» آن قدر جملات عاشقانه را در گوشم زمزمه کرد تا این که به عقد موقت او درآمدم، ولی در مدت کوتاهی فهمیدم که از چاله به چاه افتاده ام و روزبه خلافکارتر از رشید است.

این گونه بود بعد از پایان عقد موقت از او جدا شدم، اما دیگر آسایش و آرامش نداشتم چرا که روزبه مدام برایم ایجاد مزاحمت می‌کرد و دست بردار نبود. او چند شب قبل نیز به همراه دوستانش شبانه وارد منزلم شد و با تهدید به مرگ و با توسل به زور همه پس انداز و طلاهایم را به سرقت برد و ... شایان ذکر است، به دستور سروان محمد ولیان (رئیس کلانتری پنجتن) تحقیقات برای دستگیری متهمان مورد ادعای این زن آغاز شد.
 
منبع: روزنامه خراسان
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان