کتاب «حرمسرای قذافی» به قلم آنیککوژان و با ترجمه بیژن اشتری (نشر ثالث) به بخش پنهانی زندگی معمر قذافی پرداخته شده. یعنی حرمسرای قذافی؛ جایی که زنهای زیادی قربانی هوسرانی او شدند. معمر قذافی با هوسبازیاش زندگی زنان زیادی را نابود کرد. یکی از زنان قربانیشده توسط قذافی میگوید: «موقعی که جنازه قذافی را دیدم که به نمایش عمومی گذاشته شده بود، برای لحظه کوتاهی احساس لذت کردم. اما بعد حس وحشتناکی سراغم آمد. دوست داشتم زنده بود. دوست داشتم دستگیر میشد و در برابر یک دادگاه بینالمللی قرار میگرفت و به خاطر جنایتهایی که کرده بود، محاکمه میشد.»
حرمسرای قذافی پر بوده است از دخترانی که بیسر و صدا، رازها و قصههای پررنجشان را در سینههایشان دفن کردند.
قذافی دارای حرمسراهایی بوده است که در محل اقامت او قرار داشته و شامل اتاقها یا آپارتمانهای کوچک بوده است. زنان حاضر در این حرمسرا موظف بودهاند که با لباس نیمهعریان نزد قذافی حضور پیدا کنند و هر ساعت از شبانهروز باید آماده به خدمت میبودهاند. این زنان مورد تجاوز قرار میگرفتند، کتک میخوردند و با تحقیرآمیزترین روشها از آنان سوءاستفاده جنسی میشد.
قذافی روزانه برای فرونشاندن آتش شهوت خود به چندین دختر جوان نیاز داشت اما تنها به زنان بسنده نمیکرد بلکه گاهی در حضور دختران به پسران جوان هم تجاوز میکرد. قربانیان تجاوز جنسی قذافی به خاطر ترس از کشتهشدن به دست خانوادهها و بستگان خود، از آنها بریده بودند و علاوه بر این میخواستند شرافت خانوادههایشان لکهدار نشود.
یکی از قربانیان حرمسرا دختر جوانی به نام «ثریا» است؛ دختری که در ۱۵ سالگی ربوده و به مدت ۵ سال در زیرزمین دژ قذافی بیرون از «طرابلس» نگهداری شد. او میگوید که روزانه با خشونت تمام مورد تجاوز، ضرب و شتم قرار گرفته و شاهد آزار جنسی دختران و پسران دیگر هم بوده است.
ثریا درباره اولین دیدارش با قذافی میگوید: «قذافی لخت مادرزاد روی تخت دراز کشیده بود و سعی در تجاوز به من داشت. زمانی که با او مجادله کردم مرا برای تنبیه به دست رئیس حرمسرای خود سپرد. جرات نگاه کردن در چشمانش را نداشتم. قذافی گفت نترس، من پدر، برادر و معشوقه تو هستم. من نقش تمامی این افراد را برای تو ایفا خواهم کرد. تو باید برای همیشه در کنار من بوده و با من زندگی کنی! من در اسارت قذافی بودم. زندانیاش بودم و او زندانبانم بود.»
ثریا معتقد است: «قذافی بازیگر ماهری بود. هرگز قذافی را در حال نماز ندیدم. هرگز. به جز یکبار در آفریقا که در یک اجلاس مهم عمومی در شرایطی قرار گرفت که مجبور شد نماز بخواند. فهمیدم قذافی مطلقا هیچ احترامی برای هیچ چیزی قائل نیست. حتی برای خداوند. او تکتک فرامین الهی را نقض میکرد. حتی دشمن خدا بود.»
دنیای قذافی، دنیایی بدون قید و بند، بدون قانون و بدون منطق بود. او بیشرمانه اغلب زنان اطرافش را «لکاته» خطاب میکرد!
«سفیه» همسر قذافی در ساختمانی مجزا زندگی میکرده و این دو فقط در برخی مراسم عمومی کنار یکدیگر ظاهر میشدند. قذافی اغلب کاری به کار همسرش نداشت و همیشه وانمود میکرد که مخالف سرسخت چندهمسری است.
تیم حفاظت و بادیگاردهای قذافی را زنان زیبا و بلندقامت تشکیل میدادند؛ زنانی که هر روز خروارها غم را با خود به دوش میکشیدند. قذافی هر زنی را که دوست داشت، انتخاب و به محل اقامتش منتقل میکرد. نیروهای ارتش و پلیس لیبی، زنان را به زور از دانشگاهها یا آرایشگاهها به «بابالعزیزیه» منتقل میکردند تا زیر نظر پرستاران خارجی یعنی «گالینا»، «ایلینا» یا «کلودیا» آزمایش خون بدهند. بخش دیگری از زنان مورد پسند قذافی، ترانهخوانان شرقی، مدلهای لباس و همسران سران کشورهای همسایه بودند که در هنگام سفر به لیبی به آنها کیفهای پر از دلار هدیه میداد.
حالا ۶ سال است که قذافی مرده اما هنوز که هنوز است نام او بر اندام زنانی نحیف لرزه میاندازد؛ زنانی که حالا معلوم نیست کجایند و چه میکنند.