ماهان شبکه ایرانیان

وقتی که هشت مَرد خانواده خیامی در جبهه بودند

در دوران دفاع مقدس هفت پسر و پدر خانواده خیامی که دو جوان خود را در راه دفاع از اسلام و انقلاب تقدیم کرده‌اند، در جبهه حضور داشتند.

وقتی که هشت مَرد خانواده خیامی در جبهه بودند

به گزارش ایسنا،جمعی از خبرنگاران کرمان به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت امیرالمومنین علیه السلام و روز پدر با پدر شهیدان حمیدرضا و محمدجواد خیامی دیدار کردند.

"محمد خیامی" پدر شهیدان خیامی متولد 1313 است که با روی باز از ما استقبال کرده و صمیمانه به صحبت درباره فرزندانش پرداخت: حمیدرضا فرزند چهارم و محمدجواد فرزند پنجم خانواده بودند که هر کدام حدود چهار سال در جبهه حضور داشتند و حمیدرضا زمانی که تازه وارد 21 سال شده بود، به شهادت رسید و محمدجواد نیز یک سال بعد زمانی که 20 ساله بود، شهید شد. هر دو غواص بودند و حمیدرضا در اولین روز عملیات والفجر 8 شهید شد و بعد از سه روز پیکرش را آوردند و تدفین شد.

حمیدرضا قبل از شهادتش در گلزار شهدا، همین جایی که اکنون دفن است، گفته بود که این قبر من است.

زمانی که حمیدرضا به شهادت رسید، محمدجواد به سرش ترکش خورده بود که در بیمارستانی در شیراز بستری بود و بعد به تهران اعزام شد و به او نگفتیم که برادرش شهید شده است.

من خودم هم در جبهه حضور داشتم و در دشت عباس خدمت کرده‌ام. از هشت پسرم، هفت نفرشان جبهه رفته‌اند و من با همه آنها همزمان جبهه بوده‌ام. البته من زمان زیادی حضور نداشتم، اما بچه‌ها مدت طولانی را حضور داشته‌اند.

یک سال بعد از شهادت حمیدرضا، محمدجواد در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.

محمدجواد غواص بود و 124 روز بعد از شهادتش، پیکرش در کانال ماهی پیدا شد و همه می گفتند معجزه بوده که جنازه اش همانجا مانده و به دریا نرفته است، چون در همان منطقه‌ای که شهید شده بود، مانده بود.

شهیدان حمیدرضا و محمدجواد خیامی


عملیات کربلای 4 در دی ماه بود، اما محمدجواد قبل از شهادت، لباس زمستانی‌اش را به شوهر خواهرش داده بود که اگر شهید شد، به بیت‌المال برگردد.

"گوهر قلی‌زاده" مادر شهیدان خیامی نیز در این دیدار گفت: من 10 فرزند، یعنی هشت پسر و دو دختر داشتم که دو تا از امانت‌ها را به خداوند پس دادیم.همیشه پسرها را تشویق می‌کردیم که به جبهه بروند و به آنها می‌گفتم اگر شهید بشوید، سعادتی برای شماست و اگر خدمت بکنید، رضای خداوند است. زمانی که خبر شهادت حمیدرضا را شنیدم سجده شکر به جا آوردم چون خوشحال بودم که این راه را رفته. هرچند که مادرم و دلم برای فرزندم می‌سوزد.

من در شهادت فرزندانم راضی به رضای خدا بودم اما بالاخره مادر هستم. در آن چهارماهی که از محمدجواد خبر نداشتیم، کسی اشکم را ندید اما نمی‌توانستم طاقت بیاورم و سخت‌ترین زمان، همین مدت چشم انتظاری بود و شب ها تا صبح با کوچک‌ترین صدا بیدار می‌شدم و منتظر رسیدن محمدجواد بودم.

اخلاق بچه‌ها خیلی خوب بود و با هر شرایطی می‌ساختند. محمدجواد در رشته حقوق دانشگاه قبول شده بود که نرفت درس بخواند. گفته بود فعلا من در جبهه بهتر به درد می‌خورم و اگر زنده بمانم درس هم می خوانم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان