بخشهایی از اظهارات او را می خوانید:
*در آن جلسه معروف سازمان ملل که مرحوم شهید رجایی سخنرانی داشت، مسئله جنگ و تجاوز به ایران را آنگونه که باید مطرح نکرد. بحث ما نیز با ایشان همین مسئله بود که شما باید سخنرانی خود را بر موضوع تجاوز به ایران متمرکز میکردید.وقتی آقای رجایی تشریف آوردند به ایشان گفتیم که شورای امنیت نیز مثل دادگاه هست. در آنجا فقط در مورد موضوع مطرح شده در دادگاه باید صحبت کرد نه موضوعات خارج از آن. بنابراین باید تمرکز ما بر روی مسئله تجاوز بر ایران، بر اساس منشور سازمان ملل بخصوص فصل 5و 7 میبود که میبایست شورای امنیت آن را بررسی میکرد. آن روزها ابتدای جنگ بود وصدام هم رجز میخواند که خرمشهر را گرفتهام . فکر میکنم همزمان با سقوط خرمشهر بود ؛ برخی از دوستان همراه آقای رجایی به ایشان گفتند که شما در خصوص انقلاب صحبت کنید، برای ما انقلاب مهم است. در حالی که در آن مقطع کشور مورد تجاوز قرار گرفته بود و این یعنی انقلاب مورد تجاوز قرار گرفته بود. در مجموع ایشان فرصت شورای امنیت را ضایع کرد و در مورد حرفهای عمومی حرف زد.
*در آن ایام ما با آقای رجایی بخصوص اطرافیانش مثل بهزاد نبوی بحثمان شد که شما منافع ملی را فدا میکنید. بایستی مسئله اصلی ما تجاوز به ایران باشد، این حرفها چیست که آقای رجایی در سازمان ملل از شکنجهاش در زمان شاه بگوید. اما شهید رجایی هم به جای این که ازتجاوز به ایران سخن بگوید اثرات شکنجه ساواک بر پایش را نشان داد.
*به عقیده من اصل ادامه دعوا با آمریکا کار اشتباهی بود. گروگان گیری هم اشتباه بود. عدهای برای منافع شخصی خود این کار را کردند. الان هم ببینید هر کدامشان چه جایگاهی پیدا کردهاند.البته بسیاری از آن افراد اصلا از آینده این کار و خودشان خبر نداشتند و معتقدند بر اساس تکلیف این کار را کرده اند. بعد هم گزارش غلط به امام دادند.
* آقای صادق طباطبایی برای آزادی گروگانها [طرحی تهیه کرده بود] من البته صورت توافقنامهای که درست شده بود را ندیده بودم بعد فهمیدم که حضرت امام صادق طباطبایی را برای اینکه چگونه روابط ایران با آمریکا را درست کنیم که مقدمهاش آزادی گروگانها بود،مامور کرده بود.آقای رجایی باید آن توافق نامه را امضا میکرد و آمریکاییها هم آن توافق نامهای که به تهران تلگراف داده شده بود و مرحوم بهشتی هم قبول کرده بودند را پذیرفته بودند. من اطلاعات را توسط مرحوم بهشتی و آقا محمود بروجردی، داماد امام، که آن زمان در وزرات خارجه بود به دست امام میرساندم.
* قرا بود آقای رجایی در سازمان ملل به عنوان سخنرانی در مجمع عمومی و شورای امنیت آن توافق را امضا کند . آنها هم این توافق را به وزیر خارجه پاکستان دادند و به دست آقای رجایی رساندند که ایشان هم خواند و گفت خوب است و فردا صبح در دفتر دبیر کل آن را امضا میکنیم. اما شب دوستان نظر آقای رجایی را تغییر دادند و فردا صبحش ایشان گفت که ما امضا نمیکنیم.
* اشکال در 598 این بود که نماینده ما حضور نداشت تا در بحث مشارکت کند. طبق دستور وزیر، نماینده در جلسه شرکت نکرده بود. در قسمت آخر فقط ما وارد شدیم که آنهم به علت اصرار آقای دکترجواد لاریجانی معاون بین الملل بود. این نمیشود که قطعنامه برای منافع ملی ما مطرح شود ولی ما نباشیم. سرانجام در آن جلسه بحث بر این شد ما قطعنامه را رد نکنیم. یعنی در نهایت هرچه که آنها تعیین کرده بودند و ما هم در مرحله آخر توانستیم در آن دستی داشته باشیم همان شد و حضرت امام هم قبول کردند.
*پایمردی آقای لاریجانی در آن ایام را باید ستایش کرد. حتی موجب دعوا با دکتر ولایتی و رفتن ایشان از معاونت وزارت خارجه شد. معاون وقت وزارت امور خارجه آقای لواسانی که مهندس نفت بود از مسائل بین المللی اطلاع چندانی نداشت. یک واحد حقوق بین الملل هم نخوانده بود.
*مشاورین خوبی هم داشتیم مثل دکتر جمشید ممتاز. بالاخره 598 را ما رد نکردیم که اگر اینطور نمیشد اشتباه فاحشی بود. آقای ظریف هم آنجا در آن کارگروه یک دیپلمات جوان بود.
*در آن جلسه پاسخ ما این بود : that position is not rejection. Is tantamount to acceptance لغت "tantamount" خیلی پیچیده است. هموزن قبول کردن است ولی نه قبول کردن هست و نه رد کردن !
*از زمانی که جریانهای فاو و ... پیش آمد کمیته ما فعالتر شده بود. گویا وقتی امام تصمیم به پذیرش قطعنامه را گرفتند آقای دکوئیار به سرعت از پذیرش ایران استقبال کرد و گفت برای اجرای 598 باید مذاکره سه جانبه صورت بگیرد. ابتدا چون آقای ولایتی خیلی ساده به قضیه نگاه میکرد تصورش این بود که خودش و دکوئیار وطارق عزیز ملعون، وزیر خارجه صدام، باهم مذاکره خواهد کرد اما بعد مشخص شد که باید مذاکرات هیاتی باشد . دکوئیار معاونی داشت به نام آقای پیکو و آقایی هم بود که بعدا وزیر خارجه سوئد شد. اینها از طرف دکوئیار مامور شدند که کار را سازماندهی کنند. هردوی اینها نسبت به ایران به عنوان قربانی جنگ و سلاح شیمیایی سمپاتی داشتند. اینها آدم حسابی بودند و از صدام خوششان نمیآمد. قرار شد یک تیم هم از ایران باشد و آقای ولایتی تیمش را به امام معرفی کرد که در آن تیم آقای لواسانی بود و کارمندان وزارت خارجه. آنطور که من شنیدهام امام لیست را نگاه کرد و فرمود آقای دکتر حببیبی و دکتر شمس اردکانی و دکتر حسن روحانی هم باشند. آقای ولایتی هم از ما دعوت کرد که باید در مذاکرات 598 شرکت داشته باشید.
*آقای حبیبی هم خیلی خوب با دکوئیار مذاکره میکرد آن هم به زبان فرانسه. چون زبان مادری دکوئیار اسپنیش- لاتین بود فرانسه را هم خوب میفهمید و ما در آن جلسه فهمیدیم که مرحوم حبیبی هم از نظر زبان و هم بیان، از دکوئیار قویتر هست. کار اصلی دفتری تشکیلات را هم آقای عباس ملکی و دکتر ظریف انجام میدادند. آقای ظریف و دکتر جمشید ممتاز از طرف وزارت خارجه بودند. از جاهای دیگر هم بودند که با آنها نیز مشورت میشد و در جلسات خودمان شرکت میکردند. در مجموع ما در تیم 598 نسبت به تیم عراقیها برنده بودیم .
*در دورانی که قطعنامهها [علیه ایران]صادر میشد تیم دیپلماسی ما قوی نبود . درحالی که آنها[=عراقی ها] با ابر قدرتها همراه شده بودند، از عمروعاص سعودی گرفته تا بنظرم در پشت پرده اسرائیل، آمریکاییها، انگلیسی هاو...، ولی شیوه عملکرد ما این بود که ما همیشه برای مذاکره یک ابوموسی اشعری درست میکردیم و میفرستادیم! که نتیجهاش معلوم است. ابوموسی انگشترش را در آورد و گفت علی ابن ابی طالب را از خلافت خلع کردم! کسی که ابوموسی اشعری را میفرستد نتیجهای نخواهد گرفت. کاری هم که آقای رجایی در سازمان ملل انجام داد شبیه کار ابو موسی اشعری بود! وقتی ادعا نامهما که در آن تجاوز به ایران مطرح بود را به عنوان مسئله اصلی در نظر نگرفت، متجاوز خوشحال شد!
* زمان سفارتم در کویت جلسهای با دانشجویان پیرو خط امام داشتم و به آنها گفتم که اینقدر یک کار اشتباه را تکرار نکنید. گفتم طبق عهدنامهای که داریم باید حرمت محلهای دیپلماتیک را حفظ کنیم. به آقای محمد رضا خاتمی که دانشجوی پزشکی بود و از جبهه هم تازه برگشته بود و مجروح هم شده بود گفتم اگر ما از طریق دیپلماتیک دعوایمان را با آمریکاییها حل کرده بودیم چیزی بدست میآوردیم ولی الان هیچ دستاوردی برای ما نداشته است.
* چند نفر از بچههای ما مثل احمد متوسلیان را در لبنان به اسارت در آوردند. اگر ما گروگان گیری نکرده بودیم من میتوانستم کاری برای این بچهها بکنم. اتفاقا در کویت با نماینده فلسطینیها جلسهای داشتیم که به من گفتند من راهی دارم که بتوانیم این بچهها را آزاد کنیم. در واقع باید یک نفر پیگیری میکرد، باید مذاکره میکردیم، نمیشود که همه اش در رادیو و تلویزیون فحش داد. فالانژها با کمک اسرائیلیها آنها را گرفته بودند.
*امام متوجه شدند اگر جنگ را ادامه دهند حتی ممکن است اوضاع بدتر نیز بشود. آنها هم پس از قبول آتشبس دوباره به ایران تجاوز کردند. بنابراین قصدشان آتشبس نبود و از اول هم ارادهای برای اجرای درست 598 نداشتند. اگر جانفشانیهای نیروهای ما در مرصاد نبود که با همکاری خائنینی مثل مسعود رجوی علیه ایران اقدام کرده بودند، معلوم نبود چه میشد. در مجموع نتیجه 598 بگونهای شد که یک جنگ تجاوزکارانهای که ابرقدرتهای دنیا در آن همدست بودند در گرفت ولی ایرانی خاکی را از دست نداد . این اولین بار است که در 200 سال گذشته از زمان فتحعلی شاه قاجار ایران مورد تجاوز قرار گرفت ولی یک وجب از خاکش را از دست نداد.
*در آن ایامی که فاو را فتح کرده بودم قصد پایان دادن به جنگ را نداشتیم اما به واقع آن زمان بود که میتوانستیم قطعنامه598 را اجرا کنیم. زمانی که فاو دستمان بود اگر 598 را قبول میکردیم میتوانستیم کاری کنیم که خسارت جنگ را هم بگیریم ولی قبول نکردند تا وقتی که فاو سقوط کرد. تا آنجا که در مرداد 67 حضرت امام جام زهر را سر کشیدند در حالی که زمان گرفتن فاو باید مذاکره میکردیم که کار تمام میشد.
*از نظر دیپلماتیک نه تنها از فتح خرمشهر استفاده نکردیم، از فتح فاو هم استفاده نکردیم. در این فاصله هم شهدای بسیاری را تقدیم کردیم. وقتی فاو را گرفته بودیم من وزیر امورخارجه کویت و عربستان را باهم خدمت آقای خامنهای، رئیس جمهور وقت، آوردم و آنها هم گفتند که ما غلط کردیم خسارت هم میدهیم.
1717